دوشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۵

راهی به جز حمایت از انجمن نداریم

سلام آقای فتحی،
درنقدتان ضمن تایید بر نیاز به اصلاح نحوه انتخاب روسای فدراسیونها، با تایید آقای هوایی به نظر می رسد چندان با این مسئله مشکلی هم ندارید و از طرف دیگر بر ناتوانی انجمن کوهنوردان در رهبری این حرکت اشاره کرده اید. مایلم در ابتدا به مبحث اصلی که همان اهمیت انتخابات دموکراتیک است بپردازم.

به نظر من مشکل اصلی ما آقای آقاجانی یا هوایی یا کسانی که به زعم شما مشکلات را بوجود آورده اند نیست. همینطور مشکل ما نداشتن برنامه های جامع و علمی هم نیست. مشکل ما این است که وقتی کسی از بالا در مصدر قدرت قرار می گیرد، در بهترین حالت، سعی می کند برنامه هایی که به نظر خود درست است را به پیش ببرد. و چون افکار عمومی نقشی در انتخاب یا عزل وی ندارند مسئول مربوطه می تواند تا زمانی که رگ خواب بالادستی ها را دست دارد در قدرت باقی بماند و نتیجه برنامه هایی که به اجرا در می آورد در حفظ یا از دست دادن این مسئولیت تاثیری ندارد. دراینجا کفایت وی فقط به بخت و اقبال بستگی دارد.

با مکانیزم دموکراسی قطعا آشنایید و شاید توضیح واضحات به نظر برسد اما خلاصه اینکه در این روند جامعه امکان آن را دارد که انتخاب خود را اصلاح نموده و مسئول بی کفایت را معزول کند. این درحالیست که افکار عمومی با کمک اندیشمندان و منتقدین به این شناخت دست می یابند.

بنابراین مهم نیست که تا چه اندازه فلان شخص یا فلان برنامه از نظر من و شما مفید باشد، مهم این است که جامعه بتواند انتخاب خود را اصلاح کند. در شرایط فعلی افکار عمومی جامعه کوهنوردی هیچ نقشی در این زمینه ندارد. و در صورت تسلیم به این شرایط تنها می تواند امیدوار باشد مدیر بعدی از کفایت بیشتری برخوردار باشد.

همچنین بهترین برنامه ها و مدیران هم خالی از اشکال نیستند. مکانیزم دموکراسی به آنها این امکان را می دهد که در همان زمان تصدی مسئولیت، تصمیم گیری ها و برنامه هایشان در یک روند بازخورد و نقد اصلاح شوند و بهبود یابند.

همانطور که در یادداشت "چگونگی تغییر..." اشاره نمودم تنها تغییر اساسنامه و قانون هم اگر به پشتوانه و مساعی افکار عمومی اتفاق نیافتد بی فایده خوهد بود. بنابراین با شما موافقم که " تک تک ما (من و هم نسلی هام و شما و هم نسلی هاتون) نقش خودمون رو به درستی ايفا نکرده ايم". و من هم به نوبه خود سعی می کنم نقش خود را در این زمینه ایفا کنم (طبعا آنطور که صحیح می دانم).

همچنین باید بگویم سرنوشت کوهنوردی من و شما و نسلهای بعدی با تشکیلات دولتی متولی آن گره خورده است. در سیاستگذاری ها، آموزشها، ارتباطات با دنیای خارج، دستاوردها، و خلاصه اعتلای این ورزش. تنها به یک نمونه اشاره می کنم و آن نیاز به کسب مجوز برای هر صعودی در کشور بود که در دهه 60 به عنوان یک قانون وجود داشت. سال گذشته هم قانون مشابهی برای کوهنوردی در خارج از کشور به تصویب رسید. پس می بینید سرنوشت من و شما با این تصمیم گیری ها مرتبط است.

در بخش دیگری به ناکارآمدی انجمن کوهنوردان اشاره نموده اید. ضمن اینکه تایید می کنم انجمن تا رسیدن به جایگاه مطلوب فاصله زیادی دارد اما به نظر من ما راهی جز حمایت از آن نداریم. ببینید، به عنوان یک کوهنورد چیزی که از انجمن انتظار دارم یک تشکیلات صنفی مانند همه تشکیلات صنفی دیگری است که در جامعه وجود دارد، مانند انجمن صنفی روزنامه نگاران، کارگران کارخانجات نساجی و غیره. وظیفه اصلی این انجمنهای صنفی نیز حمایت از منافع مشترک اعضای آنها است؛ منافعی که آن انجمن به آن دلیل تشکیل شده است. تشکیل چنین تشکلی خواست بسیاری از کوهنوردان این کشور طی سالهای متمادی بوده است.

از طرفی اساسنامه دموکراتیک و انتخابات باز آن این فرصت را برای هر کسی فراهم می کند تا در جهت پیشبرد نظرات خود تلاش کند. حتی اگر فضای آزادی هم در این تشکیلات وجود نداشته باشد این موضوع ناشی از ضعف کلی جامعه است. از کجا می توان مطمئن بود که مثلا تشکیلات مشابه آن بهتر از این یکی عمل کند. پس ضمن توجه به محدودیتهای موجود در کشور از نظر دسترسی به منابع مالی و انسانی ، باید با مشارکت فعال و نقد این تشکیلات در ارتقاء آن بکوشیم.

هیئت مدیره انجمن نیز باید بتواند نشان دهد که زیربنای یک تشکیلات دموکراتیک را ساخته است. و به تدریج رفتار خود را حرفه ای تر نموده و با شفافیت و صداقت با مخاطبین و اعضا برخورد نماید. منظور از رفتار حرفه ای هم این نیست که پاسخ هر منتقدی داده شود یا هر پیشنهادی پذیرفته شود. به عنوان مثال چنانچه به وضعیت سایت انجمن انتقاد داشته باشیم ( که به نظر من نیز بسیار ضعیف است ) هیئت مدیره می تواند مدعی شود درصد کمی از مخاطبین ما از طریق اینترنت با ما درارتباط هستند لذا لزومی ندارد منابع محدود خود را صرف سایتی کنیم که تعداد کمی بازدید کننده دارد. و یا اینکه این خواسته فقط از طریق دو سه نفر بیان شده است، یا در نهایت توان آن را نداریم و استدلالهایی از این قبیل.

معتقدم توانایی انجمن بستگی زیادی به پشتیبانی اعضا دارد و در صورتیکه بتواند بخش بزرگتری از جامعه کوهنوردی را به خود جلب کند بر اثرگذاری آن افزوده می شود. خلاصه اینکه شاید انجمن کوهنوردان در حال حاضر توانایی رهبری چنین حرکتی را نداشته باشد. اما آیا شما راه بهتری سراغ دارید؟

دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۵

تمرین ذهنی برای مقابله با شرایط بحرانی

باز هم سقوط در حین فرود، باز هم درگذشت یکی از بازماندگان بعد از حادثه اول.

این چندمین حادثه در حین فرود است. شهریار امیر سلیمانی در دیواره علم کوه، منصور علی پور در دیواره بیستون، ویکتوریا کیانی راد در غار پرو و حالا مهدی عزیزی.

در واقع روش پیشگیری از بروز این نوع حوادث بسیار ساده است. در هیچ لحظه ای نباید از حمایت خارج شد. فرض کنید ناگهان از حال بروید یا بر اثر سقوط سنگ از بالا یا سر خوردن طناب در دستهایتان و یا هزار و یک دلیل دیگر نتوانید طناب را نگه دارید. در آن صورت باید بدون برخورد به حتی یک طاقچه توسط طناب نگه داشته شوید. ساده ترین و متداولترین ابزار برای انجام آن نیز استفاده از یک طنابچه 5 میلیمتری به عنوان خود حمایت روی طناب فرود است. درمورد مثالهای فوق ممکن است امیر سلیمانی و منصور علی پور به دلیل عدم دسترسی به کارگاه مناسب خود را از طناب جدا کرده باشند. این نیز خطای بزرگ دیگری است که باید آخرین گزینه ای باشد که انتخاب می کنیم. فکر می کنم بی توجهی به قرار داشتن دائمی در حمایت، خستگی و گاه اعتماد به نفس کاذب دلیل اصلی بروز این گونه حوادث باشد.

اما شاید تاسف آورتر از مرگ این عزیزان که در پی خطای فنی اتفاق افتاده است مرگ هم تیمی آنها است در حالیکه امکان نجات فراهم بوده است. آنچه از این نوع به خاطر دارم مرگ حسین حراستی بعد از مرگ عبدالله عزیزی در هنگام بازگشت از قله، مرگ امیر احمدی بعد از سقوط ویکتوریا کیانی راد، مرگ احسان یوسفی از دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر بعد از سقوط و مرگ دانشجوی دیگر، سحر قهرمانی، و در این آخری مرگ علیرضا سلیمانی بعد از مرگ مهدی عزیزی است.

با مروری کلی بر این حوادث ( و نه جزئی زیرا بخشی از اطلاعات در پرده ابهام باقی مانده اند)، می بینیم یک نفر بر اثر حادثه جان خود را از دست می دهد و بعد از آن بازماندگان قدرت تصمیم گیری مناسب را ندارند و بدون هیچ توجیهی یک نفر دیگر نیز جان خود را از دست می دهد. حسین حراستی می توانست همراه با مسعود آقابالایی و راهنمای روس به پایین بیاید. احسان یوسفی ظاهرا به دنبال سحر قهرمانی خود را به دره پرتاب می کند، امیر احمدی اگر چه تا قبل از حادثه اول ظاهرا در شرایط بحرانی قرار گرفته بود ولی تصمیم صحیح اولیه برای ماندن، بعد از مرگ کیانی راد تبدیل به تصمیم به ادامه صعود می شود، و در این حادثه اخیر دو نفر باقی مانده نمی توانند تشخیص دهند که ماندن یک شب دیگر بدون وسایل شب مانی چه خطری برایشان به همراه دارد و بیهوده ساعات با ارزشی را از دست می دهند.

فکر می کنم راه حل مقابله با این گونه حوادث به مراتب مشکلتر از حوادث فنی باشد زیرا در اینجا با یک پدیده روانی و اجتماعی مواجهیم که دلایل گوناگونی می تواند برای آن وجود داشته باشد از جمله نحوه برخورد جامعه و ارگانها با حوادث. فکر می کنم این موضوع می تواند دستمایه مناسبی برای یک تحقیق روانشناسی قرار گیرد.

اما به نظرم یکی از مهمترین دلایل بروز حوادثی از این دست عدم آمادگی ذهنی برای مقابله با شرایط بحرانی است. برای پیشگیری از آنها باید به تمرین ذهنی اشاره کنم که در کشورمان به ندرت به آن پرداخته شده است. منظور از تمرین ذهنی تصور و تجسم شرایط سخت و بحرانی و روشهای مختلف مقابله با آنها در شرایط عادی و در خارج از کوه است. نه تنها در ورزشهای دیگر بلکه در بسیاری از سازمانها و ارگانهای مختلف این گونه تمرینها به اشکال مختلف بخشی از آموزش ها را تشکیل می دهند.

به عنوان مثال، تمرین ذهنی درکوهنوردی عبارت است از جمع شدن اعضای تیم دور هم، معرفی یکی از شرایط سخت یا بحرانی که ممکن است اتفاق بیافتد و سپس همفکری نفرات درمورد چگونگی مقابله با آن. و تکرار این چرخه تا زمانی که افراد با مجموعه ای از شرایط خاص و بحرانی احتمالی در آن برنامه و نحوه مقابله با آنها آشنا شوند. بعضی از مربیان تاکید دارند که این آموزشها باید به ضمیر ناخود آگاه شخص نفوذ کند تا در زمان نیاز مکانیزم مقابله به طور خودکار به کار بیافتد.

چنانچه می دانید درکوهنوردی با شرایط سخت و بحرانی زیادی روبروییم؛ گم شدن در بوران و برف، پرتاب شدن کوله پشتی حاوی وسایل ضروری به دره، مرگ یک هم تیمی و بسیاری شرایط دشوار دیگر که به قدری اتفاق می افتند که شاید اطلاق واژه نامنتظره برای آنها صحیح نباشد. با تمرین ذهنی افراد تیم در صورت برخورد با حوادث این چنین تا حدودی آمادگی ذهنی پیدا می کنند و تحت شرایط سنگین روحی و احتمالا جسمی که در پی حادثه بوجود می آید قادر خواهند بود تصمیم مناسب تری اتخاذ نمایند.

نمی توانم دراین زمینه اشاره ای به مصاحبه آقای هوایی سرپرست جدید فدراسیون کوهنوردی نکنم. تاکید وی به اطلاعیه فدراسیون در مورد عدم کوهنوردی به دلیل شرایط بد جوی و عدم توجه اعضا این تیم که آن را یکی از دلایل بروز این حادثه دانسته اند نشان از درک نادرست ایشان از کوهنوردی جدی و در شرایط زمستانی دارد. و ظاهرا به همین دلیل است که آن را یک نافرمانی قلمداد کرده و مسئولین باشگاه آرش را به "کمیته انظباطی" فرا خوانده است. در این زمینه اگر لازم باشد بیشتر خواهم نوشت.

همچنین به عنوان یک عضو باشگاه آرش از دوستان تقاضا می کنم جزئیات حادثه را بدون کم و کاست اعلام کنند. فراموش نکنیم با اطلاع رسانی دقیق و شفاف باید احتمال به وجود آمدن حوادث مشابه را کاهش دهیم. همچنین مسئولیت خود را در مورد این حادثه بپذیریم.

به خانواده این عزیزان، اعضا باشگاه آرش و جامعه کوهنوردی تسلیت می گویم.
روحشان در اوج.

دوشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۵

چگونگی تغییر از نفس تغییر قانون مهمتر است

به نظر من چگونگی تغییر مهمتر از نفس تغییر قانون انتخاب روسای فدراسیونها است. زیرا تا زمانی که احساس مسئولیت و مشارکت در مردم ایجاد نشود قوانین دموکراتیک سودی برای جامعه در بر نخواهند داشت.

مثالی می زنم. سالها قبل در یکی از مجامع عمومی گروه آرش تصمیمی گرفته شد و شرح آن در گزارش جلسه ذکر شد. یکی دو سال بعد افرادی که از این تصمیم متضرر شده بودند مدعی شدند که چنین تصمیمی به آن شکل گرفته نشده است. استدلالشان هم این بود که چنین چیزی درصورت جلسه مجمع عمومی موجود نیست. البته استدلالشان درست بود چون دیگر صورت جلسه ای د ر کار نبود! به همین راحتی. صورت جلسه ناپدید شده بود. آب هم از آب تکان نخورد و تصمیم مجمع عمومی عملا ملغی شد.

بنابراین وظیفه همین چند نفر موافق این پیشنهاد است که نظر موافق و حمایت رسمی افراد حقیقی یا حقوقی را بدست آورند. زیرا همانطور که گفتم در صورتیکه افکار عمومی به طور مسئولانه در پس قوانین نباشند وجود یا عدم وجود آنها علی السویه است و همیشه می توان راهی برای دور زدن آنها پیدا نمود.

همچنین نقدی در باره این پیشنهاد را در وبلاگ
از دماوند تا علم کوه نوشته شده توسط آقای رضا فتحی بخوانید.

یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۵

اصلاح قانون انتخاب روسای فدراسیونها لازم است

در خبرها خواندیم که یک مقام آگاه کاندیدا شدن آقای اقاجانی برای ریاست فدراسیون کوهنوردی را غیر قانونی دانسته است. صرف نظر از اینکه چنین قانونی وجود دارد یا خیر (که به نظر من بسیار بعید می نماید) و یا با آقای آقاجانی مخالفیم یا موافق این نحوه برخورد حکایت از نقش نداشتن افکار عمومی جامعه کوهنوردی در انتخاب ریاست این عالی ترین تشکیلات کوهنوردی کشور دارد. اگر به راهکار مدنی و روشهای اصلاحی اعتقاد دارید، اگر می خواهید خود سرنوشت خودتان را به دست بگیرید بیایید به این بهانه خواستار تغییر قانون انتخابات روسای فدراسیونها شویم.

قانون انتخابات روسای فدراسیونهای ورزشی از ابتدا اشکال داشت و روسای فدراسیونها همواره توانسته اند بدون اتکا به افکار عمومی در این پست قرار بگیرند. مهمترین اشکال آن ترکیب مجمع انتخاب کننده رئیس است که عمدتا از روسای هیئتهای ورزشی استانها که خود منتخب مقامات دولتی استان مربوطه اند تشکیل می شود. این قانون فقط ظاهری دموکراتیک دارد.

اینکه چه روشی برای انتخابات مناسبتر است موضوعی است که نیاز به تعمق و بررسی فراوانی دارد. لذا با دو موضوع روبرو هستیم یکی یافتن راهکار مناسب برای انتخابات و دیگری تغییر قانون. جهت دست یابی به این دو هدف در درجه اول باید نماینگانی را از میان خود برای پیگیری این موضوع انتخاب نماییم.

اما چه کسی و چگونه نمایندگی افکار عمومی را برای اعتراض به این قانون و اصلاح آن بر عهده بگیرد؟ به عقیده من انجمن کوهنوردان ایران می تواند نقش رهبری این حرکت مدنی را ایفا کند. ممکن است انتقاداتی به این تشکیلات یا فعالان آن داشته باشیم. ایرادی ندارد آنها را مطرح می کنیم. اما در حال حاضر انجمن تنها تشکیلات کوهنوردی مستقل سراسری کشور است که خوشبختانه اساسنامه دموکراتیکی نیز دارد. همچنین دفاع از حقوق کوهنوردان به عنوان یکی از اصول اساسی بوده است که این انجمن بر اساس آنها تاسیس شده است. انجمن باید نشان دهد که این تنها شعاری نوشته شده بر روی کاغذ نبوده است.

انجمن می تواند به عنوان یک نهاد مدنی با تماس (لابی) با نمایندگان مجلس شورای اسلامی ( که خوشبختانه یکی از قهرمانان المپیک در این دوره در بین آنهاست) این خواسته را مطرح کند. از طرفی این معضل تنها کوهنوردان نیست بلکه تمام ورزشکاران با آن دست به گریبانند. لذا انجمن می تواند با دیگر ورزشکاران و پیشکسوتان رشته های دیگر ورزشی نیز تماس بگیرد تا خواسته خود را با پشتیبانی بیشتری به گوش قانون گذاران برساند.

حال چنانچه با نمایندگی انجمن کوهنوردان برای رهبری این حرکت موافق باشید اولین قدم رساندن صدای خود به این تشکیلات است. می توانیم با تنها رسانه فعال این تشکیلات یعنی وبلاگ دیده بان کوهستان تماس بگیریم و با گذاشتن کامنتی در آنجا از آنها بخواهیم پیگیری این تقاضای صنفی را بر عهده بگیرند.

منتظر پیشنهادات شما هستم.

دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۵

ابراهیم بابایی

صعودهاي دهه 30 «جليل کتيبه‌اي» و همنوردان او سالها از سطح کوهنوردي آن زمان در ايران پيش بود و شايد به همين دليل توسط ديگر کوهنوردان تداوم نيافت. وي و همنوردانش موفق به صعود چندين مسير جديد در ايران شدند، از آن جمله مسير ديواره شمالي شاخک كه سالهاي سال صعود ديگري را بر خود نديد. جلیل کتیبه ای متأسفانه در اوج آمادگي بر اثر سانحه‌اي رانندگي مجبور شد براي هميشه کوهنوردي را کنار گذارد.

قريب به 15 سال بعد و از اواخر دهه 40 با بهبود وضع اقتصادي مردم و افزايش طبقه متوسط، کوهنوردي ايران رشد قابل ملاحظه‌اي را تجربه مي‌نمود. نسلي از کوهنوردان در اين دوران پرورش يافتند و بهترين صعودهاي ممکن در ايران را به انجام مي‌رساندند که با پيشرفته‌ترين صعودهاي آن زمان در ديگر نقاط جهان برابري مي‌كرد. به عقيده من اوج کوهنوردي ايران در دو دهه بعد از آن رقم خورد.

در اين ميان «ابراهيم بابايي» يک چهره شاخص و مغز متفکر مجموعه‌اي غني از "اولين صعودها" بود كه جايگاه ويژه‌اي در کوهنوردي ايران دارد. شايد اولين صعود ديواره بيستون (بلندترين ديواره ايران به ارتفاع 1200 متر) در اواخر دهه 40 را بتوان به عنوان نقطه شروع زنجيره‌اي به هم پيوسته از اين صعودهاي زيبا نام برد. البته ضعف ارتباطات در آن زمان باعث شد که اين صعود چندان شناخته نشود، به طوري که حتي چندي بعد زماني که «هاري روست» معروف براي گشايش "اولين مسير" بر روي اين ديواره تلاش مي‌کرد با تعجب آثاري از صعودهاي آنها را ديد.

سير تکاملي اين صعودها ادامه داشت و ابراهيم بابايي همچنان يکي از فعال‌ترين کوهنوردان آن زمان بود. اولين صعود ايراني‌ها بر روي مسير "روست-علايي" و سپس مسير "فرانسوي‌ها" در علم کوه از صعودهاي شاخص آن زمان بود. اولين مسير ايراني بر روي ديواره غربي علم کوه در ادامه اين صعودها قرار داشت. در همين سالها بود که ابراهيم بابايي در غالب تيمي از گروه آرش تلاشي بسيار ارزنده را بر روي قله 7708 متري "تريچمير" انجام داد. تلاش آنها از نظر سطح کار فني و روش صعود، با توجه به امکانات و ارتباطات در آن زمان، بسیار ستودنی بود.

بعد از دو سه سالي توقف به دليل انقلاب اسلامي، از اوايل دهه 60 اين صعودها مجددا ادامه پيدا کرد. اما اغلب همنوردان او در سالهاي دهه 50 مانند فرامرز نوتاش، وفا يونسي، علي شريفي، مرحوم ناصر خوشه‌چين، بيژن صادقي و کيومرث بابازاده کوهنوردي در سطح اول را کنار گذاشته و هر کدام به نوعي گرفتار زندگي خود شده بودند. کوهنوردي جدي تنها ذهن معدودي مانند مرحوم جلال رابوکي را به خود معطوف كرده بود.

اما نسل دوم کوهنوردان گروه آرش و دوستان آنها مانند عباس محمدي، وحيد عسگري، داريوش بابازاده، محمد موثق، امير فروزان و منوچهر شعاعي، تازه به دوران شکوفايي خود مي‌رسيدند. آنها جاي خالي ديگران را گرفتند و در همين سالها بود که اولين صعود يخچال يخار در دماوند با همراهي بعضي از آنها و تعدادي از کوهنوردان نسل پيشين صورت گرفت.

اما روياهاي ابراهيم بابايي به اين زودي‌ها تمام نمي‌شد. صعود مسير جديد بر روي ديواره علم کوه هدف بعدي بود. ابراهیم بابایی و کیومرث بابازاده به عنوان مدیران این صعود همکاری تیمی را شکل دادند که به نظر من در تاریخ کوهنوردی ایران نظیر آن به ندرت یافت می شود. نتیجه آنکه طي سه سال (از 61 تا 63) نه تنها يکي از زيباترين و فني‌ترين مسيرها بر روي ديواره شمالي علم کوه گشوده شد، بلکه يک نسل ديگر از ديواره‌نوردان در بهترين کلاس آموزشي ممکن يعني ميدان عمل، پرورش يافتند. تعدادي از آنها به واسطه اعتماد به نفسي که پيدا کرده بودند در سال 65 گشايش دومين مسير ايراني‌ها بر روي ديواره غربي علم کوه را به انجام رساندند. رضا ميرمحمد علي طاري، مسعود مترجم‌زاده و مرحوم غلامرضا رشتچي بعضي از آنها بودند.

حال که فني‌ترين صعودهاي ممکن در تابستان به پايان رسيده بود، نوبت به اهداف زمستاني مي‌رسيد. صعود زمستاني گرده آلمانها در سال 64 مقدمه‌اي بود براي صعود ديواره شمالي. بيشتر همنوردان او از همان نسلي بودند که در صعود مسير آرش بر روي ديواره علم کوه همپاي او بودند. در سال بعد اولين تلاش جدي بر روي ديواره شمالي، از ميان همان نسل و به سرپرستي ابراهيم بابايي و همراهي تعدادي ديگر همچون مرحوم جلال رابوکي و مرحوم فريدون اسماعيل زاده، صورت گرفت.

در اين زمان زنجيره صعودها و تلاش‌هاي طراز اول او به واسطه چند سال خروج از ايران متوقف شد. اما بلافاصله بعد از بازگشت پروژه ناتمام ديواره شمالي در زمستان پيگيري شد. ولي اين بار نسل دوم هم کوهنوردي جدي را کنار گذاشته بودند. بنابراين چاره‌اي نبود جز اتکا به نسلي ديگر از کوهنوردان که هر کدام در مکتب جداگانه‌اي پرورش يافته بودند. از ميان بسیاری از کوهنوردان آن صعود مانند مهدي فتاحي، حسين خوش‌چشم، محمد نوري و ايشخان ابراهيمي، تنها معدودی مانند حسين خوش‌چشم سابقه همنوردي با وي را داشتند. آخرين تلاش آنها براي صعود ديواره علم کوه در زمستان منجر به سرما‌زدگي دست و پاي ايشخان و متعاقبا قطع تعدادی از آنها شد.

به نظر من انتقاداتي که از وي بعد از اين حادثه صورت گرفت، باعث شد تا با اين حقيقت روبرو شود که فاصله فكري و فرهنگي او با نسل جديد بسيار زياد است. بنابراين ترجيح داد دايره همنوردانش را به همان دوستان قديمي که تعدادشان هم کم نبود، محدود نمايد. البته آنها ديگر توان و شايد ميل گذشته را براي صعودهاي سنگين نداشتند. بنابراين براي اولين بار مجبور شد روياهايش را به سطح همنوردانش تنزل دهد. گرچه حتي در همين دوران خط‌الرس‌هاي زيبايي براي اولين بار در زمستان و تابستان توسط وي و دوستانش صعود شد.

ابراهيم بابايي در طي بيش از 20 سال کوهنوردي طراز اول در کشور، شاهد ظهور و افول سه نسل از کوهنوردان کشور بود. درحاليکه به ندرت به آموزش مستقيم مي‌پرداخت، تعداد کثيري از کوهنوردان خوب کشور در کنار او و در صعودهاي او پرورش يافتند.

او داراي بیشتر آن قابليت‌هايي است که از يک کوهنورد طراز اول انتظار مي‌رود. فني، خوش فکر، قدرت مسيريابي فوق‌العاده، صبور و داراي سرعت و استقامت بسيار خوب. روابط عمومي قوي، ذهن تحليل‌گر، ايده‌هاي نو و فروتني خاص وي، او را به عنوان مرکز ثقل بسياري از اين صعودها معرفي مي‌نمود بدون اينکه بخواهد خود را به کسي تحميل کند.

او براي بسیاری از ما در گروه آرش هنوز يک الگو است.