دوشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۶

هیمالیا به روش سبکبار: دیران

دیران 7266 متر
جبهه شمالی/یال غربی

قرنهاست مسافرانی که از دره هونزا عبور کرده اند مسحور خرمی و سرسبزی این دره در میان بیابانی لم یزرع از یخ و سنگ شده اند. در حالیکه در سال فقط 14 سانتی متر باران در این دره می بارد، مزارع و مرغزارهای این دره برای آبیاری کاملا به رودخانه های فراوانی که از ذوب یخها و برفهای کوهستانهای مرتفع سرچشمه گرفته اند وابسته اند. درست بعد از کریم آباد زنجیره ای از قلل قرار دارند که از آن جمله اند بوجوهاگور (Bojohaghur)، داوناسیر (Duanasir)، و اولتار (Ultar). به فاصله کمی در غرب آنها قلل باتورا (Batura) قرار دارند که به همان اندازه با عظمتند. در سمت جنوب نگاهها بی اختیار به سمت جبهه شمالی راکاپوشی کشیده می شود اما کمی سمت چپ آن، در بالای دره سومایار (Sumayar) قله برفی دیران (Diran) را می شود دید که شیب های ملایم تری نسبت به همسایه خود دارد. ادامه...

دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۶

هیمالیا به روش سبکبار: راکاپوشی

راکاپوشی 7788متر
تیغه شمالی
راکاپوشی دژ غربی سلسله جبال قراقروم است؛ یک هرم عظیم که دیواره های یخی مشعشع آن گویی از آسمان بر روی باغستانهای دره هونزا (Hunza) آویزان شده است. جبهه شمالی بسیار سترگ است، با 20 کیلومتر پهنا که در مرتفع ترین قسمت 6000 متر از کنار رود هونزا ارتفاع می گیرد. با نگاهی به آن از کریم آباد، مرکز هونزا، هر کوهنوردی به طور قطع نگاهش به یک تیغه تیز معطوف می شود که بعد از گذر از نقابهای بزرگ و خطرناک مستقیم به قله ختم می شود. این مسیر که در سال 1979 صعود شد یکی از دشوارترین مسیرهای موجود در دنیاست. ادامه...

بدلیل سهولت ویرایش مطالب، از این پس بخشهای هیمالیا به روش سبکبار را در قالب پی دی اف ارائه خواهم نمود.

همچنین می توانید مقدمه کتاب را از اینجا بردارید.


جمعه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۶

هیمالیا به روش سبکبار: مقدمه




هیمالیا به روش سبکبار
­­­­­با ارزشترین مسیرها بر روی بلندترین قلل دنیا

نوشته: اندی فنشاو(Andy Fanshawe) و استفن ونبلز(Stephen Venables)

اندی فانشاو


استفان ونبلز

مقدمه
کوهنوردی سبکبار در هیمالیای بزرگ

در آوریل 1982، آلکس مکینتایر (Alex MacIntyre)، راجر باکستر جونز (Roger Boxter-Jones) و داگ اسکات (Doug Scott) عازم تبت شدند تا جبهه عظیم جنوب غربی شیشاپانگما، 8046 متر، سیزدهمین قله بلند جهان، را صعود نمایند. در 25 مه، در حالیکه قبلا حتی پایشان را روی آن کوه نگذاشته بودند، صعود جبهه برف و یخ 2500 متری آن را آغاز نمودند. درکوله های سنگینشان غذا برای چهار روز، یک کیسه خواب برای هر نفر، و یک چادر و یک اجاق مشترک حمل می کردند. همچنین طناب و مقدار کمی وسایل فنی نیز به همراه داشتند. در روز 28ام، بعد از سه شب مانی بر روی جبهه، به قله رسیدند و در روز 29ام به سلامت به بارگاه اصلی بازگشتند.


کوهنوردی در قسمتهای پایینی یال جنوبی آما دابلام. در پس زمینه قلل صعود نشده مینگبو (Mingbo) قرار دارند (آلکس مکناب)

این صعود یک صعود سبکبار(آلپی) ناب بود. کوهنوردان با آن دیواره هیمالیایی همانند صعود یک دیواره در آلپ برخورد نمودند؛ ترک بارگاه اصلی و صعود مداوم بر روی جبهه، و بدون تماس یا ارتباطی با بارگاه. گروهی برای پشتیبانی، بارگاه از قبل بر پا شده، طناب ثابت یا اکسیژن کمکی وجود نداشت؛ کاملا متکی به خود بودند.


در برابر صعودهای سنتی در هیمالیا که با کوهستان مانند یک عملیات شبه جنگی و با استفاده از تدارکات فراوان برخورد می شود، تاریخنگاران کوهنوردی مایلند صعود سبکبار را پدیده جدیدی معرفی کنند. این دیدگاه ساده انگارانه دو نکته را از نظر دور می دارد. اولا، آن "عملیات" واکنش طبیعی به اندازه های هیمالیا و مشکلات منحصر به فرد ارتفاع در آنجا بود – بگذریم از دورافتادگی-، که صعودهای هیمالیا را در سطحی متفاوت از صعودهای آلپ قرار می داد. اینکه افراد در گروه های بزرگ و کاملا سازمان یافته به هیمالیا می رفتند (و هنوز نیز می روند) به این معنی نیست که تلاششان خالی از هیجان بود. دوما، روش سبکبار آنقدرها جدید و شیک نیست. از ابتدا همراه ما بوده است، از همان 100 سال پیش که آلفرد مومری (Alfred Mummery) تلاش فراتر از زمان خود را بر روی جبهه دیامیر در نانگاپاربات به انجام رساند.

مومری و راگبیر تاپا (Raghobir Thapa) قبل از بازگشت از آن تلاش خام و شجاعانه شان بر روی مسیری کاملا ناشناخته تا ارتفاع 7000 متر صعود کرده بودند. چند سال بعد دکتر آلکساندرکلاس (Alexander Kellas) با همان روش سبکبار و با تعدادی کمی شرپا چندین صعود در منطقه سیکیم (Sikim) را به انجام رساند که از آن جمله بود صعود پاوهونری (Pauhunri) به ارتفاع 7065متر. هم او بود که در برنامه شناسایی اورست در 1921 اصرار داشت که بلند ترین قله جهان را می توان بدون اکسیژن کمکی صعود نمود. او بر اساس محاسبات آزمایشگاهی تخمین زد که در بالاتر از 8000 متر بدون اکسیژن کمکی می توان در هر ساعت 100 متر صعود نمود. این دقیقا همان سرعتی بود که رینهولد مسنر و پیتر هابلر در صعود تاریخی بدون اکسیژن خود به اورست در 1978 داشتند.


چانگابانگ و دیواره با شکوه آن در سمت چپ، یال جنوب غربی رو به دوربین، و جبهه جنوبی در سمت راست (داگ اسکات)

دستاورد بیشتر با هزینه کمتر، ساده نگهداشتن، سفر سبک و سریع، و کوهنوردی با روح ورزشی تمایلات جدیدی
نیست. کالین کرکاس (Colin Kirkas) و چارلز وارن (Charles Warren) بهاگیراتی 3 Bhagirathi III) را به روش سبکبار در 1933 صعود نمودند؛ فقط برچسبی برای آن نداشتند. بعدها در دهه 70بود که واژگان خاص برای این صعودها ایجاد شد. دیواره های بزرگ مانند جبهه روپال نانگاپاربات و گرده غربی ماکالو در مقابل نبردهای بزرگ تسلیم شده بودند؛ حال کوهنوردان برای صعودهای سبک نقشه می کشیدند و آغاز آن صعود سریع سه روزه مسنر و هابلر بر روی جبهه شمال غربی گاشربروم 1 بود. در فاصله کمی به دنبال آنها وویژچ کورتیکا (Wojciech Kurtyka ) (که همه او را وویتک می شناختند) قرار داشت که با کوهنوردان مختلفی از اروپا از جمله آلکس مکینتایر به صعود می پرداخت. پافشاری آنها به این روش صعود حتی تعصب آمیز بود. با این حال مکینتایر قادر بود کمی هم در باره آن شوخی کند. او در باره صعود متهورانه شان بر روی جبهه شمال شرقی دائولاگیری در سال 1980 در مجله ماونتین (Mountain) چنین می نویسد:
"برنامه ریزی ما بسیار ساده بود. دو تکه نایلون را که به همین منظور از کاتماندو خریده بودیم را روی گردنه شمال شرقی نصب می کردیم که بارگاه اصلی پیشرفته ما قلمداد میشد. خیلی به دردمان می خورد. وجود بارگاه اصلی پیشرفته برای یک صعود سبکبار باعث خجالت است. اما شاید به زور کلمات و ساختن اسامی بشود کاری کرد: بارگاه استراحت و تقویت قوا، مرکز عملیات ترابری، بارگاه یخچال، پایگاه پیشرفته کوهستان و غیره... از بارگاه پیشرفته به سمت یال یورش می بردیم تا جایی که نفس از سینه مان در نیاید، در آن موقع یک فحش آبدار به کوه می دادیم و بر می گشتیم." و این دقیقا کاری بود که انجام دادند و موفقیت شگفت انگیزی نیز به دست آوردند. مکینتایر دو سال بعد در آناپورنا کشته شد. کورتیکا ادامه داد و صعودهای حتی سختتری نیز با دوست لهستانیش یرزی کوکوچکا (Jerzy Kukuczka)، روبرت شاور (Robert Schauer) اتریشی، و زوج قدرتمند سوئیسی ژان تروله (Jean Troillet) و ارهارد لورتان (Erhard Loretan) انجام داد.

بعضی از این مسیرها در این کتاب به عنوان مثالهایی از روش سبکبار در عالی ترین شکل آن گنجانده شده اند. صعود بدون پشتیبانی بر روی یکی از بلندترین قله های دنیا، حرکت در لبه توانایی ها، همواره هیجان انگیز است، اما الزاما لذت بخش نیست. بسیاری به قله های کوتاهتر در سایه قله های بزرگ، یا مناطقی مانند کیشتوار (Kishtwar) یا کولو (Kulu) که ارتفاع قله ها به 7000 متر هم نمی رسد علاقه بیشتری دارند. برخی از جذاب ترین صعودهای این کتاب در محدوده 6000 متری اند. در آنجا کسانی که خوب هم هوا شده باشند می توانند برای چندین روز متوالی بر روی مسیرهای تکنیکی صعود کنند بدون آنکه تحت تاثیر ارتفاعات بالا قرار بگیرند.

عملگرایی در اورست-استفان ونبلز در طناب ثابت بر طی صعود مسیری جدید در سال 1988 بر روی جبهه عظیم کانگشونگ اورست (اد وبستر)

نگاهی به تصاویر کتاب بسیاری از کوهنوردان را در حال استفاده از طناب ثابت نشان می دهد. واقعیت این است که بر روی برخی از دشوارترین مسیرها در هیمالیا، چه خوشمان بیاید یا نه، طناب ثابت وجود دارد به طوری که صعود کاملا سبکبار را در آنها عملا ناممکن می سازد. گرده غربی ماکالو مثال خوبی است. با ابن حال حتی اگر همه طنابها هم برداشته شوند، تنها یک تیم بسیار قوی در چند روز هوای خوب می تواند این گرده را در یک حمله صعود کند. در حال حاضر با این حقیقت مواجه هستیم که یا افراد گاه از طنابهای قدیمی استفاده می کنند (که به دلیل فرسودگی ناشی از اشعه ماوراء بنفش بسیار خطرناک است)، یا خودشان طناب می کشند که در نتیجه مسیر باز هم شلوغتر می شود.

خوب است که طناب ثابت استفاده نشود اما در سال 1988، هر دو نویسنده این کتاب، از آنها استفاده بردند. صعود قله غربی منلونگتسه (Menlungtse) برای اندی فانشاو به کمک طنابهای ثابتی که از قبل بر روی بعضی قسمتهای مشکل وجود داشت سهلتر شد. در اندازه های بزرگتر من و همراهان آمریکایی و کانادایی ام 1500 متر طناب ثابت روی مسیر جدید جبهه کانگشونگ (Kangshung) اورست کار گذاشتیم. به نظر ما این تنها روشی بود که می توانستیم آن جبهه را که در ابتدا بسیار پر شیب بود صعود کنیم. همچنین بسیار لذت بخش نیز بود زیرا می توانستیم در طول روز بر روی سختترین قسمتها صعود کنیم و در طول شب در بارگاه پیشرفته استراحت کنیم. حتی با وجود آن همه طناب ثابت در حمله نهایی چهار نفر ما به غایت تلاش کردیم تا موفق شدیم قله را صعود کنیم و بازگردیم؛ در تلاش برای نجات خودمان در هنگام بازگشت مجبور شدیم فکر جمع آوری طنابهای ثابت را به کناری بگذاریم.

اگر به جای چهار نفر شش نفر بودیم شاید می توانستیم مسیر را برای صعودهای بعدی پاک کنیم. در عوض از خود زباله به جا گذاشتیم. نمی خواهم هیچ گاه طناب ثابت را فی نفسه محکوم کنم، فقط هر جا مقدور است از آنها پرهیز کنید و از همه بخواهید مقداری انرژی و زمان برای برچیدن طنابهای ثابت کنار بگذارند.

اندی فانشاو این کتاب را در زمستان 91/92 کوتاه زمانی قبل از مرگش در ارتفاعات اسکاتلند آغاز کرد. در طی آن زمستان پر تب و تاب، در صحبتهایش با وویتک، ژان تروله و پیر بگی (Pierre Beghin)، از هیمالیا نوردان بزرگ اخیر، شیفته صعودهای فوق العاده آنها شد. اما، همچنین دریافت کتابی مانند این باید بتواند چهره ملایمتر هیمالیا و صعودهای ساده تر را نیز نشان دهد. وقتی این کتاب به من سپرده شد، این موضوع را در نظر داشتم اما نخواستم صعودهای بسیار سر راست مانند مسیر نرمال مراپیک که در نپال بسیار معروف است را بگنجانم. معیار این چنین بود که قله باید جذاب باشد و مسیر صعود شده یا بسیار با ارزش یا از نظر تاریخی جایگاه ارزنده ای داشته باشد؛ همچنین باید جنبه ورزشی صعود بر موفقیت در آن ارجحیت داشته باشد.

روش سبکبار گستره وسیعی را می پوشاند و به ندرت می توان شکل خالصی از آن را یافت. بر روی مسیری طولانی، پیچیده، فنی، و معدود جای مناسب برای شب مانی، یک تلاش یکسره غیر عملی است. اغلب روش بهتر روشی است که پیتر بوردمن (Peter Boardman) بر آن نام روش کپسولی نهاد؛ به این ترتیب که برای صعود یک قسمت از طنابهای ثابت کمک گرفته می شود، بعد از انتقال بارگاه طنابها جمع شده و قسمت دیگری با استفاده از آنها صعود می گردد. او و جو تاسکر (Joe Tasker) با همین روش در سال 1976 صعود بسیار زیبایشان بر روی دیواره غربی چانگابانگ (Changabang) و سه سال بعد بر روی یال تیز جنوب غربی گاریشانکار (Guarishankar) را انجام دادند. در هر دو این موارد آنچه که از تعصب کورکورانه نسبت به مفاهیم مهمتر بود این واقعیت بود که گروه کوچک آنها تا سر حد توانایی تلاش نمودند و بر روی کوه و محیط آنجا کمترین آثار را باقی گذاشتند.

یکی از کسانی که اعتقاد راسخی به روش سبکبار در بلند ترین ارتفاعات دارد. پیر بگین این عکس را از کریستوف پروفی در طی تلاش دو نفره شان برای صعود دیواره جنوبی لوتسه در سال 1988 گرفت.

لذا روش سبکبار بیشتر یک ایده آل است تا مجموعه ای از قوانین. این یک اصل اولیه است که بتوان با هزینه کمتر دستاورد بهتری کسب کرد. در درجه اول صعود یکسره تا قله رضایت بخش ترین – و احتمالا کارآ ترین –روش است. اما تحت شرایطی پذیرش خطر آن غیر عقلایی است و ملاحظاتی را باید مد نظر قرار داد. هدف این کتاب لذت از هیمالیا نوردی است نه صدور فتوایی متعصبانه.

خوانندگان توجه خواهند نمود که در صعودهایی که نویسندگان حضور داشته اند بیشتر از یک صعود ذکر شده است. البته سعی کرده ایم واقعگرا باشیم اما گاه لحن جانبدارانه نسبت به صعودهای خودمان نیز مشاهده می شود. از اینکه
برخی از بهترین لحظات زندگیمان را با شما به اشتراک گذاشتیم پشیمان نیستم. در یک مرحله اندی مایل بود آسیای مرکزی مانند پامیر (Pamir) و یونان (Yunnan) را نیز در کتاب بگنجاند. من تصمیم گرفتم آن را به منطقه اصلی هیمالیا و قراقروم محدود کنم یعنی از راکاپوشی (Rakaposhi) در شمال پاکستان تا کانگچنجونگا(Kangchenjunga) درمرز نپال/سیکیم. قطعا مناطق مهمی مانند هندوکش در غرب و قله های زیبای سیکیم و بوتان در شرق را از قلم انداخته ایم. اما وقتی مجبور باشید صعودها را به چهل صعود محدود کنید چاره ای جز این ندارید. بسیاری از صعودها عمدا در محدوده کوچکی قرار دارند. دلیل اول به دلیل بخش بندی کتاب بود و دلیل دوم شهرت مناطق. در دریای بیکران قله ها در آسیای مرکزی تعداد بیشماری قله و منطقه قرار دارد که پای کوهنوردی به آن نرسیده است. باعث شرمساری است اگر با تبلیغ ناپخته آنها باعث شویم بکر بودن خود را از دست بدهند، لذا تعمدا به همان مناطق معروف اکتفا کردم. با این همه در این مناطق مشهور تعداد زیادی قله صعود نشده وجود دارد و تعداد مسیرهای قابل صعود را حتی نمی توان شمرد.
اندی فنشاو به صبح تازه ای در برنامه 1989 ماکالو سلام می گوید. این عکس بعد از یک شب مانی در قله 4 گرفته شد. قله توتسه در پس زمینه قرار دارد. (اولریک جسوپ)

این یک کتاب کوهنوردی است. تاکید آن بر مناطق کوهستانی است و خطوطی که ما بر روی تصاویر آنها می کشیم. اما امیدوارم بتواند گستره عظیم هیمالیا، فراتر از کوهنوردی را نیز به نمایش بگذارد. صعود یک مسیر دشوار در هیمالیا رضایت درونی ماندگاری را به دنبال دارد اما قبل از آنکه پای کوهنورد به پای کوه برسد او سختی ها و خوشی های یک سفر هیجان انگیز در فرهنگی کاملا جدید و در کشوری پرشکوه را تجربه می نماید.


استفان ونبلز، بث(Beth)، مارس 1995

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۶

یادداشتی از منتقد ادبی


سلام

فکرمی­کنم این درس بزرگ به قیمت گزافی برای شما به دست آمده­باشد ؛ اگر گذشتگان از گذشته­های دور یعنی از همان زمان آغاز کوه­نوردی نوین در ایران ، مسایلی از این دست را چه در برنامه­های داخلی و چه تلاش­های خارجی حتی به صورتی ملایم و سربسته مطرح می­کردند ، امروز شما نمی­بایست چنین درس و تجربه­ای را آن هم در هیمالیا و با صرف پول و زمان و انرژی و فشار روانی به دست می­آ­وردید ؛ همان­گونه که اگر در زمینۀ حوادث کوهستان ، تحلیلی برخورد می­شد و خطاهای انسانی و ضعف­های آموزشی و به خصوص پرورشی از گذشته­های دور تاکنون آشکار می­شد به جای آن­که درگذشتگان را با مرثیه­ها و شعرهای عاشقانه در آسمان به پرواز درآوریم ، به غلط نام شهید روی آن­ها بگذاریم ، از آن­ها اسطوره بسازیم ، به­کام­طوفان­روندگان را صاحب سبک بنامیم و مرگ در کوهستان را طبیعی و جزء لاینفک کوه­نوردی جلوه دهیم ، امروز کمتر شاهد چنین حوادثی می­بودیم ؛ جلیل کتیبه­ای­ها و عباس محمدی­ها فقط وظیفۀ بازگوکردن خصایل و خصایص مثبت کسانی را که دوست­شان دارند و می­پسندند ، برعهده ندارند ؛ بار مسؤولیت بر دوش چنین کسانی که دست به قلم می­برند بیش­تر از این­ها است و محافظه­کاری در چنین عرصه­ای فقط اشکال­ها و ضعف­ها را انباشته خواهدکرد ؛ اگر تریبون انجمن کوه­نوردان ایران از همان ابتدای شکل­گیری به جای آن­که محلی برای فدراسیون­ستیزی ، آقاجانی­ستیزی ، سپاه­ستیزی ، دولت­ستیزی و انواع و اقسام فرافکنی­هایی از این دست باشد ، جایی برای خودکاوی و خودانتقادی و تحلیل ضعف­های موجود در بنیان­های فکری ، آموزشی و پرورشی جامعۀ کوه­نوردان می­بود ، امروز پس از 6 سال شاید می­توانستیم تغییرهایی را در نوع نگرش به کوه­نوردی شاهد باشیم ؛ اما افسوس که پیش­گامان و بزرگ­ترها و صاحبان سخن در چنین تشکلی ، مهم­ترین وظیفۀ خود را حمایت از کوه­نوردان عضو گروه­ها و باشگاه­های باسابقه و تشکیل دهندۀ بدنۀ انجمن یا هیأت مدیرۀ آن می­دانند ؛ خواه آن کوه­نورد یا آن گروه در شکل­گیری یک حادثه دخیل باشد ، خواه نباشد ؛ رامین شجاعی باید سکوت کند درست در زمانی که باید حرف بزند ؛ فدا شود تا چهرۀ کوه­نوردی مستقل که قرار است در مقابل کوه­توردی دولتی عرض اندام کند و برندۀ همیشگی آن رقابت­ها باشد خدشه­دار نشود و پشتیبانان معنوی چنین حرکت­هایی تا سال­ها و بل­که قرن­ها از این­که غول افسانه­ای را به زانو درآورده اند، سرخوش باشند؛

همان­گونه که شما هم اشاره کرده­اید ، برای بنده ، انتشار چنین مطالبی آموزنده­تر از کتاب کوکوچکا و هیمالیا به روش سبک­بار است ؛ نه این­که آن­ها آموزنده و باارزش نیستند ؛ که اتفاقاً هستند ؛ اما فکر می­کنم کمی خودخواهانه و از سر تنبلی باشد که شما را به مثابۀ یک مترجم درنظربگیریم و داستان کوه را دارالترجمۀ کوه ؛ امروز کم نیستند کسانی که با زبان انگلیسی آشنایی دارند و می­توانند کتاب­ها و مقاله­های آموزشی را بخوانند ؛ بسیاری از آن­ها مایل هستند که همان متن اصلی را بخوانند تا احساس و منظور نویسنده را بهتر درک کنند ؛ بنده شخصاً مایل هستم آن چیزهایی را این­جا بخوانم که یا در جای دیگر یافت نمی­شوند یا کمتر پیدا می­شوند ؛ این­که رامین شجاعی از کجا و چه­گونه کوه­نوردی را شروع کرد ؟ چرا گروه آرش را برای فعالیت برگزید و گروه­های دیگر را انتخاب نکرد ؟ فضای کوه­نوردی و رقابت­ها و دغدغه­ها در دوره­های مختلفی که فعالیت داشته­است چه بوده­است ؟ در چه زمینه­هایی از کوه­نوردی فعایت کرده­است و کلیات تجربه­های به دست آمده در هر زمینه چه بوده­است ؟ چه چیزهایی را به خاطر کوه و کوه­نوردی در زندگی از دست داده­است ؟ آیا والدین و همسر و فرزند موافق و مشوق او بوده­اند یا مخالف ؟ آیا پرداختن به کوه در عین داشتن همسر و فرزند نمی­تواند ظلمی به آن­ها محسوب شود ؟ آیا از دید وی ، روا است یک کوه­نورد با اهداف بلندپروازانه و خطرناک همسر اختیار کند و صاحب فرزند شود ؟ آیا کوه­نوردی آن­گونه که ادعا می­شود توانسته­است فضایل اخلاقی را در وی پرورش دهد ؟ یا او را از یک انسان شرقی عاطفی به یک انسان ماشینی و قسی­القلب تبدیل کرده­است ؟ اشتباه­های او در برنامه­هایی که حضور داشته­است چه بوده­است ؟ اشتباه­های هم­گروهی­ها چه بوده­است ؟ اشکال­های ساختاری در گروه­های کوه­نوردی از جمله آرش در گذشته چه بوده است و الان چیست ؟ آیا گزارش مفصل و نه فقط فنی برنامه­های شاخصی را که وی در آن­ها شرکت داشته­است می­توانیم در این­جا بخوانیم ؟ مانند گردۀ شمالی علم­کوه در زمستان ؟ یا دیوارۀ علم­کوه در تابستان و زمستان ؟ گزارش مفصل برنامۀ راکاپوشی و خان­تنگری را چه­طور ؟ آیا مواردی را که وی در طول عمر کوه­نوردی خود از خطر جسته­است می­توانیم بدانیم ؟ و موردهای دیگر که شما خود به­تر از بنده می­دانید و هرکدام از این­ها می­توانند موضوع یک یا چند پست از داستان کوه باشند ؛

در مورد پروندۀ برودپیک ، دو مورد به نظرم رسیده­است ؛ مورد اول به شکل برمی­گردد و مورد دوم به محتوا ؛

فرض کنید یک کتاب شیمی را از ابتدا تا انتها خوانده­اید و اطلاعات زیادی فراگرفته­اید ؛ اگر بخواهید خلاصه­ای را از آن­چه آموخته­اید مرور کنید چه می­کنید ؟ خیلی ساده به فهرست کتاب مراجعه می­کنید و در آن­جا با عنوان­های فصل­ها مواجه می­شوید ؛ ذیل هر عنوان ، عنوان­های ریزتر و به اصطلاح زیرعنوان­ها را می­بینید و ذیل آن زیرعنوان­ها هم زیرعنوان­های ریزتر ؛ بدین ترتیب شاکله و استخوان­بندی مطالبی که قبلاً خوانده­اید با یک یا چندبار مرور فهرست ، در ذهن شما شکل می­گیرد ؛ در پروندۀ برودپیک ابتدا هر فصل فقط شماره داشت و سپس دارای عنوان شد ؛ این را می­توان یک گام به جلو در همان راستای فهرست­بندی محسوب کرد ؛ اما با توجه به حجم مطالب به نظرمی­رسد نیاز به زیرعنوان­ها و زیرعنوان­های ریزتر وجود دارد به گونه­ای که با مرور آن عنوان­ها و زیرعنوان­های درشت و ریز ، بتوان کل مطالب را به صورت سریع مرور کرد ؛ مثلاً در فصل 3 مربوط به شکل­گیری برنامه می­توان شمارۀ سال­های 1377 تا 1384 را به همراه یک اشارۀ کوچک به آن­چه قرار است در مورد آن توضیح داده شود ، برای زیرعنوان­ها در نظرگرفت و بازهم از فصل­های چهارگانۀ سال و ماه­ها به همراه اشاره برای زیرعنوان­های ریزتر؛ در فصل 5 هم می­توان از روزشمار برنامه یا تاریخ دقیق اتفاق­ها با اشاره­ای کوچک ، برای زیرعنوان­ها استفاده کرد ؛ برای دیگر فصل­ها هم همین­طور ؛ نیز فصل 4 می­تواند به داخل فصل 2 منتقل شود ؛ در مجموع فکر می­کنم برای آن­که بتوان مرور سریعی داشت به­تر است مانند کتاب کوکوچکا همۀ فصل­ها را در یک مجموعه و به صورت پی­دی­اف تهیه کنید و به اشتراک گذارید ؛ که در این­صورت می­توانید جمله­ها و پاراگراف­های مهم­تر را هم­رنگ با عنوان­ها و زیرعنوان­ها به رنگ دیگری مثلاً قرمز درآورید ؛ پر واضح است که در آن کتاب­چۀ الکترونیکی ، لازم است پیوندهای آبی­رنگ مربوط به پست­های گذشتۀ وبلاگ خودتان یا دیگران ، به صورت متن کامل آورده­شوند ؛

در مورد محتوا هم سؤال­هایی در ذهن ایجادشده­است ؛ ترجیح می­دهم آن سؤال­ها را زمانی مطرح کنم که آن شاکله و استخوان­بندی که ذکر آن رفت در ذهن شکل گرفته­باشد ؛ تا بتوان با احاطۀ به­تر و دقیق­تر پرسید و دقیق­تر هم پاسخ شنید ؛

با تشکر

منتقد ادبی