شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۷

نقش مدیریت در نظم و فرمانبری

یکی از جمعه های اردیبهشت ماه یکی از سالهای دهه 1360 (شاید هم 70)-تهران؛
جلسه مجمع عمومی سالانه سازمان ما در منزل عباس برگزار شده بود و عباس هم رئیس جلسه بود. یک ساعت اول آن جلسه یکی از آشفته ترین جلساتی بود که من در عمرم دیده بودم. عباس تنها کاری که نمی کرد مدیریت جلسه بود و برای خودش از این اتاق به آن اتاق می رفت. هر کس برای خودش حرف می زد و جلسه ملتهب و غیر قابل تحمل شده بود. من از این اداره توهین آمیز جلسه حسابی شاکی شدم و ناگهان کنترل جلسه را به عهده گرفتم. یکی دو نفر تا مدتی همچنان به شیوه یک ساعت اول وضعیت را ادامه دادند. اما بالاخره موفق شدم با تذکر جدی به آنها کنترل جلسه را بر عهده بگیرم که تا آخر شب جلسه به صورت عادی ادامه یافت.

تابستان و پاییز 1376-ایران/استرالیا؛
محمد سرمربی تیم ملی فوتبال ایران در رقابتهای مقدماتی جام جهانی بود. تحت مدیریت و مربی گری او تیم ایران مملو از حاشیه و درگیری شده بود. تا جایی که اعضای تیم حتی به طور علنی به تعویض خود اعتراض می کردند. و تیم ایران تا مرز حذف از رقابت ها پیش رفت. تا اینکه تحت فشار افکار عمومی محمد در حالیکه همچنان حمایت مسئولین را به همراه داشت از کار برکنار شد. والدیر سر مربی تیم ملی فوتبال شد و تنها با آرام کردن جو اردوها تیم ایران توانست در آخرین لحظات به جام جهانی صعود کند.

نوروز 1370-دریاچه بختگان؛
یک تیم بزرگ گلگشت که تعداد زیادی از اعضای سازمان ما از جمله چند فرد باتجربه هم در تیم حضور داشتند در اطراف دریاچه بختگان به راهپیمایی می پرداختند. نظم درست و حسابی در این گروه بزرگ وجود نداشت. بعد از یک روز راهپیمایی و برگشت افراد به استراحت گاه معلوم می شود یک نفر بازنگشته و گم شده است. او که تجربه ای در کوه پیمایی نداشت در اواخر شب توسط دو نفر دیگر پیدا شد.
*************
آنچه در بالا گفته شد نمونه هایی از تاثیر مدیریت ضعیف در آشفتگی گروه و نافرمانی اعضا است. همیشه هم این گونه سوء مدیریت ها به خیر نمی گذرد. در حادثه سال 1349 بهمن ایگل که منجر به کشته شدن 5 نفر از جمله 3 نفر از اعضا سازمان ما شد تیم در شرایط طوفانی پراکنده شده بود و تیم کم تجربه تر دوم مسیر گروه پیشرو را احتمالا گم کرده بود و بهمن را بریده بود. در سال 1363 من و مسعود از گرده آلمانها صعود کرده بودیم و به استقبال تیم صعود کننده مسیر جدید سازمان ما روی علم کوه رفته بودیم. صبح روز بعد عباس و یک نفر دیگر چند صد متر پایینتر از بقیه از یخچال سمت هفتخوان پایین می رفتند. صبح زود بود و برفها یخ زده و سنگهایی که از زیر پای ما در می رفت بسیار سرعت می گرفت. یکی از سنگ ها به دست عباس خورد و دست او شکست. عباس شانس آورد که سنگ به سر یا بدنش اصابت نکرده بود.

مدیریت ضعیف در ورزش های عادی مانند فوتبال ممکن است نتایج تلخی داشته باشند. یا مثلا در اداره یک سازمان یا انجمن حداکثر به از هم پاشیدن آن سازمان بینجامند. اما در ورزشی مانند کوهنوردی مدیریت ضعیف می تواند نتایج مصیبت باری داشته و باعث از دست رفتن جان افراد شود. مسئولین مربوطه (باشگاه یا هیئت...) باید سوابق سرپرستان برنامه های کوهنوردی را به دقت در نظر بگیرند و اگر سوابق متعددی از سوء مدیریت داشته باشند باید، حتی اگر برخورد انضباطی (یا انتظامی) نمی کنند، حداقل از ادامه سرپرستی آنها و به خطر انداختن جان افراد جلوگیری به عمل آورند.

نتیجه گیری غیر اخلاقی غیر مرتبط:
مهم نیست چه کسی در کوه کشته شده است. روزانه هزاران نفر امثال آنها بر اثر بی کفایتی مدیران! این کشور عقب مانده از بین می روند. (مقایسه کنید با مثلا تخریب خیابان آزادی که غیر قابل جبران است. حتی با جدول کشی دوباره و کاشتن مجدد درختان هم نمی توان آن را به حالت اول بازگرداند!) مهم این است که برخورد ما باید همواره در جهت منافع دوستانمان یا بر علیه منافع دشمنانمان باشد. (برداشت آزاد از افکار ماکیاولی)

شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۷

حادثه نانگاپاربات

سلام،
خاطرات راکاپوشی و ترجمه هیمالیا به روش سبکبار (به کمک دو تن از دوستان) خوشبختانه به جایی رسیده اند که می توانم انتشار داستان کوه را دوباره شروع کنم. اگر حادثه تاسف بار نانگاپاربات پیش نیامده بود مدتی پیش شروع کرده بودم. اما این حادثه باعث شد مدتی را صرف نوشتن این مقاله کنم.

سعی می کنم حداقل تا پایان دو پروژه ای که نام بردم داستان کوه را بروز کنم. تا چه پیش آید
.



همچون هر حادثه ای این حادثه ناگوار را نیز باید از جهات مختلفی بررسی نمود و باید به سوالاتی از این قبیل پاسخ داد؛ آیا حادثه غیر قابل اجتناب یا قابل پیش گیری بوده است؟ آیا کسی مقصر بوده یا مرتکب اشتباه شده است؟ آیا تنبیهی متوجه خاطیان احتمالی قائل خواهیم بود؟ اما قبل از آن باید به این سوال پاسخ دهیم که آیا اصلا قائل به تاثیر خطای انسانی در حوادث کوهنوردی هستیم یا نه؟

واقعیت این است که کوهنوردی ورزشی بالقوه خطرناک است. حتی در ساده ترین کوهنوردی ها نیز خطرات مختلفی وجود دارد. بیاد بیاوریم مرحوم حضرتی را که در مسیر شیرپلا، مسیری که هر هفته شاهد حضور هزاران کوهنورد مبتدی و باتجربه است، بر اثر ریزش سنگ توسط کوهنوردی دیگر کشته شد. در حادثه پرتلفات اخیر کی 2، کوهنوردان در ساده ترین مسیر به قله گرفتار ریزش بهمن شدند. بهمن درمنطقه ای که همواره کوهنوردان را تهدید می کرده است و افراد بیشماری پیش از این به خطرناک بودن آن نقطه اشاره کرده بودند. اما برای صعود کی 2 مسیر ساده تری وجود ندارد. پس کوهنوردی که بخواهد این قله را از این مسیر صعود کند با پذیرش این خطر و بسیاری خطرات مشابه است که اقدام به صعود می نماید. ریزش بهمن یا سنگ، گم شدن در هوای خراب، سرمازدگی در اثر شب مانی اجباری، تخلیه انرژی و ناتوانی در بازگشت همگی از اینگونه خطراتند. نمی خواهم به این سوالات فلسفی که "برای چه به کوه می رویم؟" یا "آیا کوهنوردان طالب مرگند؟" و سوالاتی از این قبیل پاسخی بدهم. بلکه نکته ای که به آن اشاره می کنم این موضوع است که کوهنوردی در ذات خود ورزشی خطرناک است و کوچکترین اشتباه از طرف شما یا همنوردتان ممکن است به قیمت جان شما تمام شود. لذا هر کس که به این ورزش می پردازد باید از وجود این خطرات آگاه باشد.

اما توسل به این واقعیت برای توجیه هر حادثه ای (و احتمالا فرار از پاسخگویی) نیز کاملا نادرست است. به عکس باید با تحلیل همه جانبه حادثه حتی الامکان از تکرار حوادثی مشابه جلوگیری کنیم. این در حالیست که یکی از مهمترین عوامل بروز حوادث کوهنوردی خطای انسانی است. ضمن اینکه گاه مرز بین خطای انسانی و حوادث طبیعی نیز کاملا در هم می آمیزد. به عنوان مثال ممکن است خطر ریزش سنگ برای مسیری خاص پذیرفته شود. اما چنانچه ریزش سنگ الگوی تقریبا معینی داشته باشد، مثلا در بعدازظهرها چند برابر شود، دیگر نمی توان به حادثه ای که بر اثر ریزش سنگ در صعود عصرهنگام رخ داده نامی جز خطای انسانی نهاد. نقش خطای انسانی در بروز حوادث مختص کوهنوردی نیست. در کوهنوردی نیز همانند هر فعالیت اجتماعی و گروهی دیگری امکان اشتباه انسانی که منجر به بروز حادثه شود وجود دارد. برای همه افراد و مشاغل مانند ناظر اجرای ساختمان، جراح مغز و اعصاب، کارگر خط تولید، معلم مدرسه و خلاصه برای همه افراد در فعالیت ها یا مشاغل گوناگون امکان اشتباه وجود دارد. تنها تفاوت کوهنوردی با مشاغل دیگر داوطلبانه بودن آن است که این امر تفاوتی در اصل بحث ایجاد نمی کند.

اما خطاهای انسانی در فعالیت های مختلف نتایج گوناگی به بار می آورند. عواقب خطای یک جراح مغز در حین عمل جراحی با خطای یک معلم مثلا در حل نادرست یک مسئله قابل قیاس نیست. در واقع در فعالیت هایی که مستقیما با سلامت انسان سر و کار دارند خطاهای انسانی گاه عواقب جبران ناپذیری به بار می آورند. و به همین دلیل تدقیق و موشکافی در هرحادثه ای در این گونه فعالیت ها از اهمیت مضاعفی برخوردار می گردد. به این ترتیب به نظر من یکی از بی پایه ترین استدلال ها برای توجیه حوادث کوهنوردی، طبیعی قلمداد نمودن همه آنهاست.

چنان که اشاره کردم در هر فعالیتی ممکن است خطراتی وجود داشت. اما این امر نافی مسئولیت افراد نیست؛ پرونده سقوط هواپیمای مسافربری آسمان در ارتفاعات اصفهان بعد از قریب به 14 سال همچنان باز است؛ بیماران هموفیلی که به جهت تزریق خون آلوده گرفتار بیماری ایدز شدند هنوز پیگیر موضوع هستند؛ خانواده هزاران کودکی که در زلزله اخیر چین در زیر آوار مدرسه های غیر استاندارد جان باختند اگر امکان شکایت داشتند قطعا خاطیان را به دادگاه می کشاندند؛ قریب به اتفاق هزارن نفری که در حوادث جاده ای ایران هر ساله جان خود را از دست می دهند قربانی خطای انسانی در رانندگی، و مهندسی نادرست ترافیک و جاده ها می شوند. آیا به همین سادگی می توان مثلا سفر داوطلبانه به خارج از شهر را توجیه کننده مرگ هزاران نفر قلمداد نمود؟ و عنوان نمود کسی که به سفر خارج از شهر می رود با آگاهی از این خطرات است که اقدام به سفر می کند؟ در آن صورت چه جایی را باید برای اصلاح قوانین، روش ها، جاده ها، آموزش رانندگان، و مواخذه مقصرین در نظر گرفت؟ فقط اشاره کنم که در کشورهای غربی در تصادفات منجر به مرگ در درجه اول وضعیت تعادل جسمی و روحی راننده مقصر و شرایط فنی اتومبیل او را در نظر می گیرند. چنانچه وی در حالت عادی قرار داشته باشد و از نقص فنی احتمالی اتومبیل خود بی خبر بوده باشد بیمه پرداخت غرامت به قربانیان را بر عهده می گیرد. اما رانندگی در حال مستی، یا با وسیله ای که نقص فنی جدی داشته باشد در زمره جرائم کیفری قرار گرفته و راننده خاطی ممکن است سالها زندانی شود.

با این تفاصیل سعی دارم به این نتیجه برسم که در ورزش پرخظر و حساسی مانند کوهنوردی که کوچکترین اشتباه در محاسبه یا حتی یک لغزش ساده باعث از دست رفتن جان انسانی می شود بررسی و تحلیل حوادث نه تنها حق بازماندگان و جامعه کوهنوردان برای دانستن حقیقت و مواخذه خاطیان است بلکه راهی است جهت پرهیز از تکرار حوادث مشابه. با این توضیحات سعی می کنم به تحلیل حادثه نانگاپاربات بپردازم.

مهمترین سوال این است که حادثه نانگاپاربات درکدام دسته بندی قرار می گیرد؟ آیا حادثه ای غیر قابل اجتناب ازنوع خطرات گریزناپذیر بوده است؟ یا خطای انسانی در آن نقش داشته است؟ تا کنون دو روایت از این حادثه نقل شده است. روایتی که در روزهای اول منتشر شد و روایتی که طی روزهای بعد از آن از قول مدیر عامل باشگاه دماوند نقل گردید. به نظر من روایت اول –که با گزارش کریس وارنر نیز تا حدود زیادی مطابقت دارد- بیشتر به حقیقت نزدیک است اگر چه بعضی جزئیاتی که کریس وارنر به آنها اشاره نموده است مانند دیده شدن نور چراغ پیشانی سامان در شب اول و شب دوم با این صراحت در روایت های باشگاه دماوند و سایت تبلیغاتی گروه وجود ندارد. به هر حال به نظر می رسد مرحوم سامان نعمتی در حدود ارتفاع 7800 متری بعد از گفتگو با سرپرست و اعضای تیم قبول می کند که از صعود منصرف شود ولی به هر دلیل به بارگاه بازنمی گردد. او در دو شب بعد در زیر هرم قله دیده می شود. و طبق این روایت او قبل از بازگشت علائم ارتفاع زدگی را در خود نشان داده است.

به این ترتیب در بدترین حالت سرپرست و مسئول فنی تیم با وقوف به حال نامساعد سامان و خطری که متوجه او جهت بازگشت انفرادی بوده است ترجیح داده اند صعود خود را فدای بازگرداندن او نکنند. و در بهترین حالت سرپرست و مسئول فنی گروه فرض کرده اند که سامان به سلامت می تواند به بارگاه بازگردد و تصمیم نامعقولی نگیرد. در این صورت عدم بازگشت سامان به سادگی نشان می دهد که آنها در تشخیص خود کاملا اشتباه کرده اند.

فرض کنیم آنها فقط در تشخیص خود اشتباه کرده اند و حدس نمی زده اند که سامان ممکن است نتواند یا نخواهد به بارگاه باز گردد. سوال این است که آیا این اشتباه طبیعی بوده است؟ مگر نه اینکه برای بسیاری از ما نیز پیش آمده است که یکی از افراد تیم را نزدیک قله تنها بگذاریم تا بقیه بتوانند قله را صعود کنند؟ در اینجا باید شرایط مکانی و زمانی را در نظر گرفت. ظاهرا مرحوم سامان نعمتی در ارتفاع حدود 7800 متری تنها گذاشته شده است. حدس می زنم مسیر بازگشت چندان خطری برای فرود انفرادی یک کوهنورد در شرایط عادی نداشته است. و هوا برای چند ساعت بعد از آن تا زمان بازگشت سامان خوب باقی می مانده است. اما دو نکته مهم یکی اشاره به ارتفاع زدگی سامان و دیگری اصرار او برای صعود بوده است.

به عقیده من تنها به این دلیل که سامان علائم ارتفاع زدگی را نشان داده بود نمی بایست او را به تنهایی بازمی گرداند. زیرا چنانچه شخصی ارتفاع زده شود خطر خیز مغزی یا ریوی بسیار بالا می رود که در این صورت در شرایطی قرار می گیرد که تعادل جسمی یا روانی خود را ممکن است به مقدار خطرناکی از دست بدهد. ارتفاع زدگی باتجربه و بی تجربه نمی شناسد و تحت این شرایط نباید هیچ کسی را تنها گذاشت. اصرار بیش از حد او برای صعود نیز نشانه دیگری بوده است که ممکن است تصمیم صحیحی اتخاذ نکند. بنابراین رها کردن سامان به حال خود یک اشتباه مسلم انسانی و قابل پیشگیری بوده است.

نمی توان حادثه ای را تحلیل نمود و ریشه های بروز آن را از نظر دور داشت. راستی چرا در دو برنامه دشواری که فریدیان سرپرستی نموده یا مسئول فنی بوده است چنین حوادث غمباری رخ داده است؟ ( با این پیش فرض که مسئول فنی در محیط کوهستان تصمیم گیرنده اصلی است.) ریشه این حوادث در کجا قرا دارد؟ آیا می شد بروز چنین حوادثی را پیش بینی نمود؟

بسیار قبل از آنکه چهره واقعی فریدیان برایم آشکار شود به این نتیجه رسیده بودم که او صلاحیت سرپرستی برنامه های دشوار را ندارد. در مشاجره ای که بین ما در برنامه برودپیک رخ داد این موضوع را به او گفتم. و اضافه کردم: "این بار اگر خون از دماغ کسی بیاید تو فقط اشتباه نکرده ای بلکه کاملا مقصری. " ( "مقصر" همانند کسی که در حال مستی رانندگی می کند و باعث فوت انسانی می شود).

به نظر من او صلاحیت ندارد چون از یک طرف از عنصر تشخیص خطرات درکوهنوردی بی بهره است؛ موضوعی که برای یک سرپرست یا مسئول فنی که اولین وظیفه اش حفظ سلامتی نفرات گروه است در درجه اول اهمیت قرا دارد. حوادث کوچک و بزرگ متعددی که برای خود او و نفرات تیمش اتفاق افتاده ناشی از همین موضوع است.

از طرف دیگر یکی از مهمترین توانایی های سرپرستی قدرت تشخیص و قضاوت در مورد سطح توانایی روحی و جسمی نفرات گروه است. چنانچه اشاره کردم در بهترین حالت سرپرست و مسئول فنی تیم در تشخیص توانایی سامان اشتباه کردند. در حادثه غار پراو نیز فریدیان در مورد توانایی گروه دوم در مورد اتخاذ تصمیم صحیح در وضعیت بحرانی کاملا اشتباه کرده بود و آنها را درگروهی مجزا و بدون هیچ گونه امکان ارتباطی یا پشتیبانی فوری به تنهایی راهی کرده بود.

همچنین او و احتمالا بقیه دوستان و همنوردانش به قدری درگیر حواشی و مسائل جانبی اند که اصولا جایی برای تفکر راجع به مسائل ایمنی گروه در ذهن آنها باقی نمی ماند. فراموش نمی کنم که در حادثه غار پراو او بیش از آنکه خطرات مختلف غارنوردی را در نظر داشته باشد در فکر تهیه لوحی بود که هر کس به نام خود در انتهای غار نصب کند. در این برنامه حواشی حتی قبل از برنامه شروع شد و صعود را تحت الشعاع قرار داد (آن مصاحبه جنجالی قبل از برنامه را بیاد بیاورید). ظاهرا تبلیغات و اعلام خبر صعود از روی قله دیگر جایی برای تفکر راجع به وضعیت سامان باقی نگذاشته بود. نه تنها در کوهنوردی با آن همه خطرات بالقوه بلکه در هیچ ورزش دیگری سلامتی و موفقیت را نباید جایگزین حواشی و تبلیغات نمود. مگر می شود تمام فکر و ذکرمان تبلیغات و گزارش و فیلم و حواشی باشد و آن وقت به فکر سلامتی افراد تیم هم باشیم؟

موارد دیگری هم هست که اگر آنها را به صورت مجزا در نظر بگیریم نمی توان با اطمینان در مورد آنها نظر داد ولی وقتی تعدادی از وقایع مشابه در شرایط گوناگون را در کنار یکدیگر قرار دهیم می توانیم به یک نتیجه منطقی دست یابیم. در حادثه غار پراو گروه اول که از غار خارج شد حتی بعد از مدتی طولانی استراحت با اذعان به اینکه توان جسمانی بازگشت به غار را ندارد از کوهنوردان کرمانشاه تقاضای کمک کرد. سوال این است که آیا امکان این نبود که حداقل دو نفر از نفرات قوی تر گروه هر چه زودتر و در ساعت های حساس اولیه حادثه احتمالی، خود را به گروه دوم برسانند و نفر سوم از کوهنوردان کرمانشاه تقاضای کمک کند؟ در برنامه برودپیک فریدیان بعد از صعود قله فرعی حاضر نشد در بارگاه 3 در ارتفاع 7000 متری یک روز دیگر را سپری کند تا حداقل در حد انتقال خبر در صورت بروز حادثه ای برای من، که کاملا به تنهایی اقدام به صعود کرده بودم، فعالیتی انجام دهد. در این برنامه نیز برایم غیر قابل باور است که حداقل دو نفر از 5 نفر صعود کننده توانایی ماندن یک روز دیگر در بارگاه آخر را نداشته اند. آنها شب قبل را در هوای آزاد گذرانده بودند و ساعت چهار بعد از ظهر از بارگاه آخر سرازیر می شوند. چطور احتمال ندادند که ممکن است سامان نیز همچون آنها شب قبل را در هوای آزاد سر کرده و همچنان زنده باشد؟ چطور به این فکر نیفتادند که ممکن است سامان آن شب خود را به بارگاه برساند؟ در همان برنامه برودپیک شاهد بودم کوهنوردی که دچار توهم شده بود بعد از حدود 36 ساعت خروج از بارگاه آخر و در تلاش برای صعود قله در ارتفاعات 7000-8000 متر سرگردان شده بود که در نهایت توسط دوستانش نجات داده شد.

به دلایلی که ذکر کردم فریدیان و خانم اسنفدیاری قادر نیستند حداقل ایمنی را برای کوهنوردانی که تحت مسئولیت آنها به کوه می روند تامین کنند و بنابراین صلاحیت چنین مسئولیت هایی را ندارند. کاملا بعید است خود آنها و دوستان سینه چاکشان چنین تصوری داشته باشند اما می پرسم چند نفر دیگر باید قربانی شوند تا آنها به این نتیجه برسند که توانایی مسئولیت پذیری در برنامه های دشوار را ندارند؟ آیا بهتر نیست همچون برنامه کی 2 با تیم های بین المللی به کوه بروند؟ جایی که از اساس هر کس مسئول خود است و مسئولیتی نسبت به دیگری ندارد؟ مطمئن باشند هم آنها و هم حامیانشان به "همه اهداف" خود از این صعودها خواهند رسید.

نمی توانم به این حادثه بپردازم و انزجار خود را از دروغ پردازی ها، تحریف ها، و بزرگنمایی ها در مورد این صعود ابراز نکنم. برنامه ای که از ابتدا بر دروغ و بزرگ نمایی بنانهاده شد؛ برای برنامه ای که به طور معمول 50 روز زمان در نظر گرفته می شود، 70 روز اعلام شد، یعنی حضور حداقل 50 روز در منطقه کوهنوردی و آن وقت در روز 25ام تحت آن شرایط اقدام به صعود می شود؛ از 600 متر خرید طناب ثابت به عنوان یکی از اقلام مهم هزینه ها یاد می شود (حداکثر یک میلیون تومان در مقابل قریب به 40 میلیون تومان هزینه های برنامه، یعنی حدود 2.5 درصد)؛ و از فریدیان همچنان و با وقاحت هر چه تمامتر به عنوان صعود کننده قله برودپیک یاد می شود.( به اندازه کافی درمورد روایت های متناقض و شرم آور بعد از حادثه مطلب نوشته شده است و نیازی به تکرار آنها نیست. )

و تحت این شرایط آقای عباس محمدی به نام انجمن کوهنوردان بیانیه "سوار بودن بر زورق یقین" را منتشر می نماید. فراموش می کند که تا دیروز از حقوق "قلم به دستان" دفاع می کرده و حال از جایگاه "رئیس" به منتقدین طعنه می زند که "کارگاه نقد و بررسی" راه می اندازند بدون اینکه کوچکترین استدلال یا شاهدی را برای ادعاهای خود ارائه کند. بعید نیست اگر این برخوردها و واکنش های منتقدین وجود نداشت روایت "طوفانی از باران و بهمن و سنگ" را به خوردمان نمی دادند.

متاسفانه عملکرد آقای محمدی در مورد حوادث مشابه گذشته یک علامت سوال بزرگ در مورد صداقت و بی طرفی وی ایجاد می کند. در حادثه دوبرار "بازی عشق و مرگ" را برای توجیه حادثه به کار می برد اما در حادثه گاشربروم I با 180 درجه تغییر موضع کسانی را که کوهنوردان را بدون آموزش های کامل در محیط کوهستان قرار می دهند مسئول و مقصر معرفی می کند. و متاسفانه در این حادثه بار دیگر وظیفه فراموش شده انجمن در دفاع از حقوق کوهنوردان را همچون گذشته فدای عملگرایی و مصلحت اندیشی می کند. آقای محمدی و دیگر عملگرایانی که (حقوق کوهنوردان به کنار) بنیادی ترین حق انسانی یعنی حفاظت از جان آدمی را فدای رشد کوهنوردی مستقل می کنند باید بدانند کوهنوردی مستقل اگر بر پایه های دروغ و کژی استوار شود جز اینکه روز به روز بیشتر به قهقرا رود نتیجه ای به دست نخواهد آورد.