چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۸

حادثه آناپورنا


بخشی از کتاب
Extreme Alpinism: Climbing Light, High, and Fast. (The Mountaineers, 1999)
نوشته مارک توایت (Mark Twight) و جیمز مارتین (James Martin)



اکتبر 1992 ژان کریستف لافای (Jean-Christophe Lafaille) و پیر بگین (Pierre Beghin ) تلاشی برای صعود مسیری جدید بر روی رخ عظیم جنوبی آناپورنا (8091 متر) انجام دادند. بعد از سه روز صعود طاقت فرسا بر روی طاقچه ای که از فاصله دور نیز دیده می شود، در ارتفاع 7300 متری به دنبال جایی برای شبمانی می گشتند. اما به جای طاقچه با یخی سخت و شیبی 70 درجه مواجه شدند. نمی توانستند برای چادرشان سکویی بتراشند و مجبور شدند شب را آویزان از طناب سینه هایشان به صبح برسانند. به دلیل وزش باد نمی توانستند چراغ خوراکپزیشان را روشن کنند و لاجرم آن شب سخت، طولانی، و تمام نشدنی را بدون غذا گذراندند.

روز بعد موفق شدند تا فاصله 150 متری قسمتهای ساده بالا دست صعود کنند تا اینکه طوفان شروع شد و ریزش پودر برف ادامه صعود را غیر ممکن ساخت. راه بازگشت را در پیش گرفتند. در حین بازگشت به دلیل فرسودگی و تحلیل قوایشان تا حدودی سر رشته کارها از دستشان خارج شده بود بطوریکه در فرودهایشان بسیار خطر می کردند. در یک نقطه پیر پیشنهاد کرد از یک پیچ یخ منفرد که طنابچه به دور مفتول آن محکم شده بود فرود بروند، اما ژان کریستف اصرار کرد که یکی از وسیله هایشان را برای پشتیبانی کار بگذارند.

دو فرود پایین تر پیر مشغول زدن کارگاهی شد که با فرود از آن به قسمتهای کم شیب تر می رسیدند. در حال مرتب کردن وسایل بر روی بدنش بود و آویزان بودن یک چکش و یک تبر یخ از بدنش مزاحم کارهایش می شدند. با بی حوصلگی تبرش را به طرف ژان کریستف دراز کرد که بر روی طاقچه کوچکی دور از کارگاه ایستاده بود. در آشفتگی و سردرگمی ناشی از خستگی، طوفان، و لزوم به فرود هرچه سریعتر، پیر وزن خود را بر روی یک میانی منفرد و بدون هیچ پشتیبانی دیگری قرار داد تا تبر را به ژان کریستف برساند. میانی کنده شد و پیر 1500 متر سقوط کرد و کشته شد. همراه خود 2 حلقه طناب و تمام وسایل فنی را نیز به پایین برد.

ژان کریستف با بهت سقوط او را می دید و مطمئن بود که پیر می تواند خود را نگه دارد: "با وجود اینکه شیب بسیار تند بود مطمئن بودم می تواند خود را نگه دارد". ژان کریستف می گوید: " هرگز این تصورم را فراموش نمی کنم." ناگهان ژان کریستف بر روی یکی از بلندترین دیواره های دنیا تنها مانده بود، در حالیکه هیچ چیز به همراه نداشت جز کوله ای تقریبا خالی، لباسهایش، یک جفت وسیله یخ، دو کارابین و یک اسلینگ.

به این نتیجه رسید که صعود غیر ممکن است. دست به سنگ و بطور طبیعی بر روی شیبهای ترکیبی نسبتا دشوار پایین آمد تا به آخرین محل شبمانیشان در ارتفاع 7000 متر رسید؛ جایی که یک رشته طناب 20 متری در آنجا داشتند. 48 ساعت در آنجا کز کرد تا از شدت طوفان کاسته شود. سپس در فواصلی که طوفان قطع می شد بصورت طبیعی یا فرودهای کوتاه شروع به پایین رفتن کرد. برای فرود با 20 متر طناب از هرچه به دستش می رسید به عنوان کارگاه استفاده می کرد. دیرکهای چادر را ابتدا استفاده کرد، دو تا دوتا آنها را تا جایی که می شد در شکافها می کوبید.

بند کرامپونهایش مرتب باز می شدند اما خسته تر از آن بود که بتواند آنها را رو به راه کند. یکی از کرامپونهایش باز شد و در سراشیبی ناپدید شد. یک لنگه پا فرودش را ادامه داد. 150 متر پایین تر به طرز معجزه آسایی کرامپونش را پیدا کرد که در برفهای نرم گیر کرده بود. در ارتفاع 6600 متری به ابتدای 150 متر طناب ثابت رسید. فقط 100 متر پایین تر مقداری غذا و سوخت انبار کرده بودند. قبل از آنکه به آنجا برسد ریزش یک تکه سنگ باعث شکستن دست راستش شد.

در حالیکه در ارتفاع 6500 متری درون کیسه خوابش خوابیده بود به این اندیشید که غلتی بزند و با سقوطش خود را از آن عذاب تمام ناشدنی برهاند. اما راز بقا بر این اندیشه غلبه کرد:"هنوز کمی از توانم باقی مانده بود و به خودم گفتم بگذار تا جایی که می توانم تلاش کنم."

از ارتفاع 6500 متری 200 متر از طنابها فرود آمد اما نه بیشتر چون به کمک یک دست و دندان بیرون کشیدن آن طنابهای یخزده برایش بسیار دشوار بود. از شیب 55 درجه یخی با تنها یک تبر فرود طبیعی خود را ادامه داد. طنابی که برای گذر از برفگسل جا گذاشته بودند یخ زده بود و هر چه کرد نتوانست آن را آزاد کند.

در پنجمین روز بعد از حادثه و 8 روز بعد از شروع صعودشان از برفگسل پایین آمد. در زیر کلاهک برفگسل و در حالیکه فاصله کمی تا بارگاه اصلی داشت کلاه کاسکتش را آزاد کرد، کوله اش را درآورد و به مدت نیم ساعت دراز کشید در حالیکه دائما با خود تکرار می کرد:" دیگر هرگز، هرگز در زندگی ام پا به کوه نمی گذارم."

بعد از دو سال استراحت و مداوا لافای کوهنوردی را دوباره و با حرارت آغاز کرد. شیشاپانگما را در سال 1994 صعود کرد و تراورس گاشربروم I به II را به صورت انفرادی در مدت 3 روز در سال 1996 به انجام رساند. او همچنان در آلپ فعال است و صعود های یخی و ترکیبی دشواری را به انجام رسانده است. او همچنان در مدرسه راهنمایان فرانسه مشغول به تدریس است.

[ژان کریستف لافای در ژانویه 2005 در حین تلاش برای صعود انفرادی ماکالو در زمستان کشته شد. م.]