یکشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۹

الگو و رفيقی به نام "اسی"*

*نوشته احسان دارابی

با نام او

"اول رکاب رو به کارابين بالايی اسلينگ بنداز، بعد سوار که شدی، ديدی ميانی وزنتو تحمل کرد، اونوقت طنابتو بنداز توی کارابين پايينی اسلينگ."

اولين باری بود که می ديدم يکی بدون آشنايی قبلی، حاضر می‌شه بهت چيزی باد بده. اسمش اسماعيل بود. ولی کمتر کسی بود که با اسم کامل صداش کنه. معمولاً بهش می‌گفتند، "اسی".
کمتر می‌شد اسی باشه و آموزش نباشه. يه جوری سر راه بچه‌ها قرار می‌گرفت، که يکی از تجربه‌هاشو متناسب با وضعيتی که تو اون هستن، بهشون بگه.
ريخت و هيکلش رو که می‌ديدی، فکر نمی‌کردی کار خاصی بتونی بکنه، ولی اگر با زوايای روحی اسی آشنا می‌شدی، از ارادة بزرگش سر در می‌آوردی. آخه اسی يه ويژگی خيلی مهم داشت. خودشو قايم نمی‌کرد. فيلم بازی نمی‌کرد. رک و راست. ارادة اسی هميشه مورد تعجب ما بود. البته گاهی هم آزاردهنده! چون يا آخر از همه از کار دست می‌کشيد و يا هيچ وقت و تو بايد ساکت می‌نشستی و همراهيش می‌کردی، چراکه اسی اراده کرده بود کار تموم بشه.
به قشنگ‌ترين شکل ممکن اهل رقابت بود. يعنی رفاقت موقعی حفظ ميشه که همه به سطح يکسانی برسيم، پس خودمونو بايد به هم برسونيم. درس خوندن اسی بهترين مثال برای اين ادعا بود. نيمه‌ی دوم دهة 70، با مجيد هم طناب هم بودند. مجيد فوق ليسانس داشت و اسی ديپلم. خودش می‌گفت که اين قابل پذيرش نيست. من، ديپلم و هم طنابم، فوق ليسانس. تا بالاخره، زمستان سال 86 از پايان‌نامة فوق ليسانس در رشتة تربيت‌بدنی دفاع کرد و شد مثل هم طنابش.
اسی سال 82، موقعی که 35 سال بيشتر نداشت، سکته کرد. همه فکر کردند اين هم از اسی! ولی سروکلة اسی، اواخر 84 دوباره توی پل خواب پيدا شد. آروم آروم پيش اومد. "ببين عزيز من! فقط ضربان قلبم نبايد خيلی بالا بره." عيد 86، اسی بيستون هم رفت. مجيد از اينکه اسی مسير قرارگاه رو سرطناب صعود کرده بود، داشت بال در می‌آرود. پشت تلفن گفت: "احسان! اسی دوباره برگشت." چند ماهی گذشت تا بفهمم اينکه "اسی دوباره برگشت"، يعنی چی؟
اسی دوباره برگشت، يعنی تجربة تيم رفت بالا. اسی دوباره برگشت، يعنی نشاط تيم رفت بالا. اسی دوباره برگشت، يعنی کمر تيم محکمتر شد. يعنی چشم تيم بيناتر شد. مهمتر از همة اينها، يعنی يه رفيق، يه کسی که دوست داشتن رو بلده، محبت رو ميشناسه، وارد زندگی اجتماعی و فردی ما شد. اسی شد رفيق کوه و بيرون از کوه ما.
يکی از مهمترين ويژگی‌های اسی، ابراز محبتش بود. يا با کسی دوست نمی‌شد و يا واقعاً دوستش داشت. شايد اگر کسی به ما بگه، دوستت داريم، با خودمون فکر می‌کنيم که خوب، بين اين همه حرف، اين هم يه حرفی بود که زد. ولی به خدا اسی اينطوری نبود. وقتی می‌گفت، دوستت داره، برات مايه می‌گذاشت. وقت می‌گذاشت. دل می‌سوزوند. سر ميخ باهات دعوا می‌کرد، ولی به قول خودش : "ما اگه گوشت همديگرو بخوريم، استخون همديگرو دور نميندازيم." اگه توی هفته بهش تلفن نمی‌زدی، هم اون ازت ناراحت می‌شد و هم تو از اون دلتنگ.
از تابستون 86 کار ما بالا گرفت. صبح جمعه‌ها با سه چهار بطری آب، دو سه بسته سيگار و سه تا کولة پر از آهن و طناب می‌رفتيم بالا (پل‌خواب). اسی مدير ما بود ولی هر وقت دلمون می‌خواست با نظر دادن‌ها، وارد حيطة مديريتی اون می‌شديم. البته طوريکه به کل کار لطمه‌ای نخوره. خوبيش اين بود که ناراحت نمي‌شد. تازه، يه جوری با تيکه کلام‌هايی که فقط مال خودش بود، متلک هم بارمون می‌کرد و می‌خنديديم.
- اسی اين مسير 9/5 هم نيست.
- هه هه! عزيز من حالا که به ما رسيد، شد 9/5؟!
- اسی اين مسير خيلی سنگين شد.
- هه هه! بسه 9/5 صعود کردی. خجالت بکش!!!
داشتم از جمعه‌های اسی و مجيد و خودم می‌گفتم که گاهی هم علی حاج سعيدی و مهری جعفری هم با ما همراه می‌شدن. اون جمعه‌ها اختصاص يافته بود به گشايش مسير روی انتهای شمالی پل‌خواب. اسی می‌گفت: "يه زمان سند مالکيت نصف مسيرهای پل خواب به نام ما بود. حالا سند سمت راست ديواره شده مال ما! خوشم می‌ياد هميشه يه سندی به نام ما بوده!" مسيرهای "نيش ترمز"، "آرزو"، "پرنيان" و "خوب، بد، زشت" حاصل اون چند هفته بود. پرنيان رو که به خاطر دخترش گذاشت. آخريه هم، اسم فيلم مورد علاقة اسی بود. سه نفر بوديم، تک آورديم. اسی شد خوب، مجيد شد بد! و من شدم زشت. اون خنده‌های اسی را الان که يادم می‌ياد، ....
يه بنده خدايی اين اواخر، پای ديواره بهش گفت:" آقا اسماعيل. اين اسم‌هايی که روی مسيرهاتون گذاشتين، خيلی يه جوريه! مثلاً خانوم خوشگله، فلاش تانک و از اين چيزا."
اسی با لبخندی بر لب گفت :"يعنی چه جوريه؟"
بنده خدا نمی‌دونم می‌خواست بگه، نامتعارفه، قشنگ نيست يا ... که يهو گفت: "يه کم بی ادبيه."
اسی يه نگاه بهش انداخت و گفت: "اشکالی نداره. شما که با ادبی، برو يه کم تلاش کن. مسير باز کن. اسم با ادبيه خودت رو هم روش بزار." و يه خنده‌ای سر داد که اون آقا هم خندش گرفت.
يه شب توی تابستان 86، بهش زنگ زدم. گفتم: "اسی! بسه اين همه پل خواب، پل خواب ديگه. بيا بريم يه جای ديگه."
گفت: " خوب احسان جون تو بگو کجا بريم؟، ما هستيم."
- اسی بريم آب اسک؟
- به اون مجيد بگو ببين اگه می‌ياد، بريم.
مجيد هم موافق بود. رفتيم آب اسک. اين دفعه، 4 طول توی يه روز صعود کرديم. 200 متر مسير بکر و دست نخورده. زير پات يک رودخونة خروشان. اولش منو مجيد شوخی و خنده و مسخره‌بازی راه انداخته بوديم. اسی گفت: "ببين اگه قراره کار کنيم، جدی باشين. اگه هم نه. همين الان برگرديم، يه جور ديگه تفريح کنيم."
ارادة اسی کم کم از ما جلو می‌زد. ما فکر می‌کرديم، قراره بريم تفريح، يهو چهار پنج طول مسير نو صعود می‌کرديم. يه شب که داشتيم با هم حرف می‌زديم. گفت: "من از اول کوهنوردی دوست داشتم، برم ترانگو تاور!"
برق از سه فاز من پريد. اسی جون چی؟
- هه هه! نترس بابا! ترانگو تاور توی پاکستان، اسم يه ديواره2000 متری گرانيتيه و ....
- اسی اينارو می‌دونم، ولی چه جوری؟
- تو بگو هستی، تا بقيشو بهت بگم.
خلاصه ما شديم نايبِ ميرزا بنويسیِ آقا و جمع‌آورندة اطلاعات ترانگو تاور. برای مدتی با اين ترانگو تاور، جنب و جوشی توی بچه‌ها انداخت. به قول خودش: "اگه حرف اين ترانگو تاور رو نزده بوديم، حالا حالا‌ها کسی فکرشم نمی‌کرد. اولين تمرين جدی برای اين برنامه شد: "گشايش مسير روی بيستون در زمستان 86."
چند نفری قرار بود باشيم که آخرش اسی موند و من. مسير جدايی دست پخت دو سه روز تلاشمون شد. ترجمة فارسی طلاق!
توی اون مسير يه روز يکی از قديمی‌های ديواره‌نوردی به‌نام "پرويز پورويسی" هم با ما همراه شد. اسی معتقد بود، همراه شدن پرويز دو تا حسن داره: 1- استفاده از تجربة پرويز. 2- رعايت ادب در قبال يک پيشکسوت.
ترانگو تاور اون سال سر نگرفت، ولی اسی هنوز هم دنبالش بود که يه تيمی براش آماده کنه.
عيد 87. باز هم بيستون. چون اعتقاد داشت: "کار نيمه‌کاره نکنی بهتره. بايد اين مسير نيمه‌کاره تموم بشه."
دو روز پشت سر هم حادثه رخ داد. روز اول طناب من به بهترين حالت توی يک سقوط، زده‌دار شد. آنقدری ازش موند که 120 متر سقوط آزاد نکنم. با مجيد، بشکن می‌زديم که آخ جون الان فرود می‌ريم. ولی اسی گفت: "من می‌رم، تو پشت من بيا. مجيد تو هم اونجايی که ديدی لازمه رول بکوب". از طرز حرف زدنش هم معلوم بود که فرود نه! گفتم اسی من اينجا می‌مونم تا تو و مجيد و ابوالفضل (عظيمی) فرود بياين. جواب داد : "عمراً اگر بدون تو بالا برم. از اولش بودی. اينجا هم بايد باشی. اگه حال نداری، يومار بزن!"
روز بعد. ابتدای طول سوم، باز حال نداشتم و اسی باز برنگشت. گفت من جلو می‌رم و تو نفر دوم بيا. ولی آخر طول ششم اجازه داد، من طول بعدی را باز کنم. ولی هيچ کسی نفر دوم بالا نيومد، چون من 20، 25 متری سقوط کردم. اسی نفر دوم اومد بالای سرم. اميد (صافی)، حسن (گرامی)، مجيد و پرهام (گياهی) دلشون به اسی قرص بود. هر چی نباشه، اسی امداد و نجات درس می‌داد.
اين اواخر می‌گفت: "احسان نمی دونم چی شد بهت اجازه دادم بری، ولی اگر عقل و تجربة الانم بود، نمی‌ذاشتم از صبح بيای."
منو که آوردن پايين اسی رفته بود توی کافه شيرزادی زار زار گريه کرده بود. اينو مجيد، وقتی بدن اسی توی کيسة حمل جسد، گوشة بهداری "سيرا" منتظر آمبولانس "بهشت سکينه" بود، گفت.
اين اواخر اسکی باز هم شده بود. يه روز توی راه گفت : "همه دوست دارن برن بهشت. ولی هيچ کس جرات مردن نداره!" براش توضيح دادم، توی قرآن و روايات امام‌ها، چند نوع مرگ از سختترين تا آسون‌ترينش که عين سلام و عليکه، گفته شده. گفت: "يعنی ميشه ما هم اينطوری بميريم؟!"
از لحظات آخرش که پرسيدم، مجيد می‌گفت: "اون لحظه‌های آخر، اسی آروم کنار من خوابيد، صدای خر و پوفش هم بلند شد. پنج دقيقه‌ای بلند شدم، رفتم دوری بزنم. وقتی برگشتم، اسی چند قدم اينورتر، به پشت افتاده بود روی زمين، آسمون رو نگاه می‌کرد."
چند هفته، قبل از وداع اسی، هنگام فرود از ديواره، من و حسين بلنداختر مسموم شديم. از بد جادثه، طناب هم پايين نمی‌آمد. يه کمی ماها رو تماشا کرد. از خجالت آب شدم. آخه من نفر آخر فرود اومده بودم و بايد طناب را منظم می‌کردم. گفتم اسی واقعاً معذرت می‌خوام. گفت خجالت بکش. اين جور چيزها معذرت‌خواهی نداره.
گفت: می‌رم بالا. گفتم: قلبت. گفت: نترس. گفتم: آروم برو. نفس بکش. عجله نکن.
50 متر معلق يومار زد. پايين که برگشت. کلاه کاسک، خيس خالی بود.
ما رو جمع کرد آورد بيمارستان. توی راه، حسين و من هی ازش تشکر می‌کرديم. یهو شاکی شد، گفت: "بس کنيد شما دوتا ديگه. احساس غريبگی به من دست می‌ده."
رسيديم بيمارستان. بابا هم اومد. اسی خجالت می‌کشيد بره جلو. می‌گفت: "ما هميشه تو رو از بيمارستان تحويل خانواده می‌ديم."
توی بهداری سيرا، بابا گفت: "اسی خيلی با محبت بود." و دستی به چشم‌هاش کشيد.
حوالی 4 بعدازظهر پنجشنبه، 24 تير، مجيد از پای ديواره زنگ زد. گفت : احسان! اسی مرد." و بغضش ترکيد. توی جاده همش منتظر بودم مجيد دوباره پشت تلفن بگه : "احسان! اسی دوباره برگشت." ولی توی بهداری، زيپ کيسه رو که باز کردم، اونو آرومِ آروم، بدون هيچ حرکت اضافی ديدم. لبم را روی پيشانی اسی گذاشتم، سرد بود. بايد می‌بوسيدم. من زندگی‌ام مديون رشادت‌های اسی و امثال اسی بود.
حيف که از رفتن اسی، خودش خبر می‌داد، ولی ما بهش می‌خنديديم!
زنگ مي‌زد. تا گوشی رو بر می‌داشتی: صدای اسی بود که می‌گفت: "سلااااااااااااااااام! حاج احسان. احسان چه خبر؟"
الان مدتيه که منتظرم بهش خبر بدم:
«اسی، تو دل‌خوشیِ ما بودی. رفتی و دلمون غم‌دار شد.
اسی، تو کمر ما بودی. رفتی و ما تا شديم.
اسی، تو چشم ما بودی، رفتی و ما گم و گور شديم.
اسی تو رفيق عزيز ما بودی. خدايا، عجب رفيقی رو از دست داديم.
اسی، روی تخت‌های کافة مصطفی، زير ديوارة پل‌خواب، از دور و ور ميدان امام حسين و پل چوبی که می‌گذريم، جای خالی تو، ياد تو، ما رو دلتنگ می‌کنه.»
خدايا روح اسی را در جوار رحمت خودت آرام و شاد کن.
4 شهريور 1389- چهلمين روز وداع ما با اسماعيل متحيرپسند



سه‌شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۹

نقدی بر کلاغها 2

سلام آقای نصیری،
با اجازه تون این متن رو به شکل مراوده های نوشتم بلکه دوباره متهم نشم دارم ادای روشنفکرها رو در میارم. البته سرهم بندی اش نکردم. تقریبا به اندازه همون نقد قبلی براش وقت گذاشتم. ولی لحن نوشته رو عوض کردم.

قبل از هر چیز یه سوال از شما بپرسم. شما که ننوشتین من می خواستم با خود شما تسویه حساب کنم؟ تسویه حسابی که نوشتین مربوط به فریدیانه دیگه؟ درسته؟ اگه این برداشتم غلطه برام بنویسین که جوابشو بدم. حالا بپردازیم به اصل موضوع.

همین چند روز پیش (15 مرداد) بحث کوتاهی داشتم با آقای احسان حسین نژاد در بخش نظرات این پست ایشون.
عمده صحبت های من از این قرار بوده:
سلام احسان جان
همینکه یک نفر عنوان انتقاد برای نوشته اش انتخاب کنه نمیشه اون رو از هر نوع تخریب و سو’ نظری بری دونست. با این تعریف تو پس برنامه ای مثل هویت یا مقالات انتقادی (یا به قول تو اعتراضی) کیهان در نقد روشنفکران همه معتبرند و این اشکال از روشنفکرهاست که اونها رو تخریب در نظر می گیرن.

به عکس تو فکر می کنم میشه معیارهایی برای تخریب ذکر کرد. مثلا وقتی کسی بدون ارائه دلیل افترا بزنه، دروغ بگه، واقعیت رو تحریف کنه تا صفات نادرستی به کسی بده این کار اون رو میشه تخریب در نظر گرفت. به همین سادگی.

درست به عکس تو فکر می کنم حدی از بی ملاحظگی و بی ادبی رو میشه تحمل کرد اگر حرف مستدل زده بشه. و افترا حتی اگه با الفاظ مودبانه صورت بگیره تاثیر بسیار بدتری داره. مثلا اگه کسی ثابت کنه یک نفر معتاده و بعد بگه "مرتیکه مفنگی" این بی ادبیه اما تخریب نیست. اما اگه ناروا کسی رو معتاد خطاب کنه و به دروغ بگه "او که چند مرتبه در محافل مصرف تریاک دیده شده..."، "او که هزینه اعتیادش سر به فلک می کشد..." به ظاهر بی ادبی نکرده اما تخریب صورت داده.

همینطور من فکر می کنم این حق ماست که جویای سابقه منتقد بشیم. من برای حرفهای کسی که بر حسب موقعیت و بر حسب اینکه منافع خودش یا دوستهاش به خطر میفته نظرات متفاوتی میده ارزشی قائل نمیشم. و اگه بخوام به اون پاسخ بدم حتما به اون اشاره می کنم تا اون رو از اعتبار بندازم.
توجه کن که اساس گفتگو قانع کردن طرف مقابل نیست بلکه تاثیر برای مخاطبینه. بنابراین بی اعتبار ساختن منتقد فرصت طلب کاملا قابل قبوله.

... می دونم درد تو از چیه. جایی که شخص بجای جواب انگیزه ها و نیات و حتی سابقه غیر مربوط به موضوع رو به پیش میکشه تا از جواب طفره بره. مثلا بگه " فلانی با اون سابقه اخلاقی اش نمی تونه گزارش نویسی من رو نقد کنه" خب این طرف پاسخی نداده. حالا اگه اون اشاره اش دروغ باشه که خودش افترا زده اگر هم درست باشه باز هم به موضوع ارتباطی نداره. منظور من سابقه ای هست که به نوعی به بحث مربوط باشه.

اتفاقا شخصا فکر می کنم مقداری از اغراض شخصی در این موارد به کل جامعه کمک هم می کنه چون باعث میشه دو طرف بیشتر از حد معمول کنکاش بخرج بدن (طبیعتا باز بشرط اینکه از افترا و دروغ و غیره بپرهیزن)


در اهمیت سابقه منتقد من و شما با هم اشتراک نظر داریم. ولی من در چند مورد اساسی با شما اختلاف دارم. اول اینکه سابقه باید به موضوع مربوط باشه. نقد من بیشتر از 2700 کلمه داشت و شما فقط چسبیدین به 158 کلمه آخر اون که میشه حدود 6 درصد کل متن. همینطور من نوشتم اگه بخوام پاسخ بدم، به سابقه منتقد "اشاره می کنم" نه اینکه به صرف اینکه طرف بی اعتباره از جواب به 94 درصد بقیه نقدش طفره برم.

بر عکس شما من به انگیزه و نیت منتقد هم کاری ندارم و دنبال این نمی گردم ببینم طرف برای انتقام جویی داره این حرفها رو می زنه یا نه. موضوعی که خیلی برای من مهمتره اینه که طرف مدلل صحبت کنه. در واقع نوشتم برای کل جامعه وجود انگیزه های شخصی مفید هم هست. برای اطلاعتون درباره نظرات من در این مورد می تونید به این پست من هم نگاه کنید.

آقای نصیری، من توی کل نقدم حتی یک بار به شما توهین نکردم یا متلکی نگفتم. نفدم می تونست ملاحظه کارانه تر باشه (بعدا بیشتر در اینباره توضیح می دم) ولی توهین آمیز نبود. گفتم نقد های شما سطحی و توخالیه نگفتم خودتون آدم پوچی هستین. اما شما اول که مانیفست تون رو برای بار چندم منتشر کردین (البته یادم نیست قبلا هم اسمش مانیفست بود یا نه) بعد از یک سری شعار از من به عنوان یکی از مصادیق وجود لکه های سیاه، دروغ، فریب افکار عمومی، سرکوب اندیشه های منتقد و غیره در کوهنوردی ایران اسم بردین. بعدا دوباره در پاسخ به بنده باز هم اون رو تکرار کردین و گفتین من فرصت طلبم که خصلتی "تهوع آوره". دو سه تا متلک هم گفتین مثل "اداها و تظاهرات خودنمایانه روشنفکری تان!". شما خودتون با ادبیات خودتون هر اسمی می خواهین روی این حرف ها بگذارین مبادا دوباره از جواب من بخواهین دنبال چاه و نخلستان بگردین.

از فرصت طلبی نوشتین. کاش حداقل یک بار مانیفست خودتون رو می خوندین. من که نگفتم " نقد ، کینه توزی و دشمنی نیست . نقد، پرسشگری ست . نقد ، فروپاشی و تخریب نیست . نقد ، روشنگری ست ." خود شما گفتین. حالا قسمت های منفی همه این صفات رو به من نسبت دادین که از جواب طفره برین؟ آقای نصیری این همون کاریه که بسیاری از مخالفین شما با شما می کنن. میگن فلانی به خاطر فلان و بهمان از باشگاه دماوند کینه داره و می خواد به این ترتیب انتقام بگیره. مطمئن باشین از این به بعد با استناد به همین پست شما براحتی می تونن به جای جواب به شما فقط دنبال سابقه شما بگردن، کاری که البته تا حالا هم می کردن. خودتون هم که این روش رو به کار بردین و تصدیق کردین.

در اینجا (نزدیک به 3 ماه پیش) با اشاره به شما و در گفتگویی با آقای شهرام عباس نژاد نوشتم:
...مشکل من این نیست که ما با هم موافقیم یا مخالف. مشکل من با این قسمت از حرف هاته که فقط نقد افراد متخصص، یا با نام رو قابل مطرح شدن می دونی. یا کلی می نویسی نباید مغرضانه باشه. به جز نامدار بودن منتقد برای بقیه این موارد نمیشه حد و مرزی قائل شد و یه عده رو توی دایره نقد راه نداد.


برای همین مغرضانه بودن یا از دید کارشناسانه بودن نقد رو باید به خواننده ها واگذار کرد.


بدترین قسمت هم اینه که نتیجه این طرز تلقی ممکنه این بشه که بجای پاسخ گویی و بحث مستدل دنبال این باشیم که چه کسی این حرف ها رو زده، سابقه اش چی بوده، و غیره.

به عنوان شاهد زنده این مدعا فرامرز نصیری رو در نظر بگیر. ترجیع بند حرف 99 درصد کسانی که به نقدهای اون پاسخ می دن این بوده که اون با باشگاه دماوند خصومت داره، سابقه اخلاقی اش خراب بوده، یا کاری توی کوهنوردی نکرده.


می بینید. من از 3 ماه پیش تا حالا حرفم عوض نشده. اما شما در عرض 24 ساعت یادتون میره چه مانیفستی نوشتین و نقد من رو "تاختن" به خودتون در نظر میگیرن. اصلا فرض کنیم من به فریدیان توهین کردم. به شما که نکردم. فقط نوشتم نقدهاتون تو خالیه. توی همون مانیفست، شما هیچ دلیلی برای اینکه من مصداق فریب افکار عمومی و غیره هستم نیاوردین که به نظر من این مصداق توهینه. اما من 2548 کلمه نوشتم تا توضیح بدم چرا به نظرم نقدهای شما تو خالیه.

توی همون گفتگو با آقای حسین نژاد نوشتم:
مثلا اگه کسی ثابت کنه یک نفر معتاده و بعد بگه "مرتیکه مفنگی" این بی ادبیه اما تخریب نیست. اما اگه ناروا کسی رو معتاد خطاب کنه و به دروغ بگه "او که چند مرتبه در محافل مصرف تریاک دیده شده..."، "او که هزینه اعتیادش سر به فلک می کشد..." به ظاهر بی ادبی نکرده اما تخریب صورت داده.

البته اثبات اعتیاد راحته. یک آزمایش خون اون رو نشون میده. اما بعضی چیزهای دیگه مثل استاد جعلی و پوشالی، یا نقد توخالی رو به همین سادگی نمیشه نشون داد و باید کلی براش زحمت کشید. حالا شما بدون دلیل میگی "مرتیکه مفنگی". من نزدیک 25 ساعت برای اون نوشته وقت گذاشتم که بگم "معتاد". حداکثر گفتم "معتاد بی حال".

در مورد فریدیان هم موضوع به همین شکله. یک نقل قول از خودم مربوط به 3.5 سال پیش:
آقای بهنام محمدی سلام،
با تشکر مجدد از بذل توجه تان. اینکه با اصل بحثهای انتقادی مخالفید نباید مانع شود تفاوتی بین یک بحث استدلالی با افترا و تحریف و دروغ قائل نشوید. هدف تمام آن مثالهای در ظاهر بچه گانه بحث "استدلالی" به جای "شعار و هیاهو" بود. بنده قادر نیستم در مورد کسی تا این حد تند و صریح بنویسم بدون آنکه (حداقل سعی کنم) آنها را اثبات کنم. نمی توانم بنویسم کسی در مورد توانایی ها و دانسته هایش توهم دارد و ننویسم چگونه حتی نمی داند کارآیی کیسه خواب خیس بسیار کمتر از کیسه خواب خشک است. نمی توانم بنویسم کسی واقعیت را تحریف کرده است بدون اینکه دقیقا بنویسم چگونه در مورد مصرف داروهای ارتفاع تمام حقایق را نگفته است. نمی توانم در مورد کسی بگویم افترا می زند بدون اینکه دقیقا بنویسم سهم هر یک از ما از مخارج شخصی چقدر بوده است. به نظرم این روش صحیح مباحثه وانتقاد است هر چند طولانی، کسل کننده، یا بچه گانه به نظر برسد.


باز هم هست:
جناب شرنگ سلام،
متاسفانه مجبورم بخشی از نظرات شما را سانسور کنم زیرا صفت هایی را به طور عام به اعضای باشگاه دماوند نسبت داده اید که به نظر من وقتی بدون برهان ذکر شوند برداشت توهین آمیز از آنها خواهد شد. متاسفم


می بینید. من از خیلی وقت پیش نظرم این بوده که اگه به کسی بگیم معتاد ولی مستدل بگیم اسم این کار توهین نیست. اما شما از چهارشنبه تا پنجشنبه، روشنگری و پرسشگری رو تبدیل می کنی به "تاختن".

پرونده برودپیک 122 صفحه است که نزدیک به 89 صفحه اون نوشته های منه. من اسم این کار رو توهین و تخریب نمی گذارم. بعدا به اینکه چرا کلماتی مثل دروغگو، مزور، متکبر و غیره رو در مورد ایشون بکار بردم توضیح میدم. اما شما در باره اونها نوشتی من اون رو "زیر شلاق کلمات توهین آمیز" قرار دادم. من بالاخره نفهمیدم این ادبیات از نظر شما توهین آمیزه یا نه. شما که خودت مثل نقل و نبات از اونها استفاده می کنی؟ قبلش هم گفتی "در مقابل دید همگان". مگه خود شما در مانیفستت نگفتی که یکی از اهدافت مبارزه با "پنهان کاری" یه؟ اگه در مقابل دید همگان نباشه که میشه همون پنهان کاری؟ آقای نصیری شما رو به همون قلم قسم میدم تکلیف ما رو با خودتون روشن کنین.

آقای نصیری، دلایلتون برای فرصت طلب نشون دادن من برداشت های کاملا شخصی شما است که دلیل قانع کننده ای برای اون نشون ندادین. اینکه یک نفر برای چند سال نقدش رو به تاخیر بندازه دلیل فرصت طلبیه؟ فعلا رکورد تاخیر من مربوط به گزارش راکاپوشیه که 12 سال تاخیر داشته. گزارش فارسی مسیر زمستونی انجمن فعلا 10 سال گذشته و هنوز هم منتشر نشده و ممکنه رکورد راکاپوشی رو هم بزنه. اصلا فرض کنیم من کلا در زندگی خواب آلودم. این چه ربطی به ارزش نقد من داره که بخواهین اون رو به رخم بکشین؟

نوشتین از جو ایجاد شده علیه شما استفاده کردم. لازم به گفتن نیست که با این روش پاسخگویی کلا هرموقعی که من این نقد رو منتشر می کردم شما باز هم می تونستید یک انگیزه ای برای اون بتراشین. مثلا اگه قبل از برودپیک پارسال بود لابد می گفتین می خواد اگه توی برنامه مشکلی پیش اومد یه جوری نصیری رو خلع سلاح کرده باشه. اگه بعد از برودپیک 84 منتشر می کردم می گفتی این به خاطر پست های کلاغها با من دشمن شده.

یه موضوع دیگه. راستی رسالت شما در مبارزه با فرصت طلبی من فقط مربوط به وقتی هست که من شما رو نقد کردم؟ وقتی نقدم به مذاق شما خوش میاد دیگه این رسالت فراموش میشه؟ ببینید آقای نصیری اون موقعی که نقدی بر نانگاپاربات رو می نوشتم مطمئن بودم با توجه به سابقه اختلافات من و فریدیان این برداشت فرصت طلبی از نوشته من میشه. به گوش شما هم حتما رسید. یادتونه اون موقع در باره اون نوشتید "لازم است به عنوان عضوی کوچک از جامعه ی کوه نوردی ایران و همچنین یکی از خوانندگان مطالب و نوشته های وبلاگ های کوه نوردی ٬ تشکر و سپاس خود را از آخرین یادداشت شما در نقد و بررسی دقیق و موشکافانه ی حادثه ی نانگاپاربات اعلام نمایم ." و مدتی بعد این تیتر در همون ارتباط: "رامین شجاعی و دفاع از اصول انسانی". اون موقع یاد فرصت طلبی برای تسویه حساب شخصی نبودین؟

من اگه فرصت طلب بودم توی همون ماجرای پرونده برودپیک به مخالفین فریدیان در مورد حادثه غار پراو اجازه می دادم اتهامات سنگین خودشون رو توی داستان کوه منتشر کنن یا دیگه حداقل ازشون نمی خواستم مسائل مربوط به اون حادثه را در داستان کوه منتشر نکنن. نگاه کنید:

ناشناس
...فریدیان عاشق شهرت طلبی است و{...} اما او می رود جلوی غار پراو در مراسم سالگرد کسانی که {...} با پیرهن قرمز عکس می گیرد.

رامین شجاعی
سلام،
متاسفانه مجبورم بخشی از سخنانتان را سانسور کنم . بنظرم صحیح نیست چنین اتهام جدی بدون هیچ دلیل و برهانی ذکر شود.
به شما و دیگرانی که در مورد آن حادثه در این وبلاگ نظر داده اند پیشنهاد می کنم اگر فکر می کنید در مورد حادثه غار پراو حرفهایی گفته نشده هر طور مایلید سخنان مستدلتان را منتشر کنید ولی این طور اتهام زدن بدون پشتوانه صحیح نیست. بخصوص خواهش می کنم با توجه به نوشته های بنده در مورد حواشی برودپیک این سخنان را در این وبلاگ ذکر نکنید.



به هر حال من که خودم گفتم از این فرصت استفاده می کنم و ضمن انتقاد از کلاغها ارادت خودم به مجموعه وبلاگ نویسها رو بیان می کنم. نکته نگفته ای نبود که شما این طور بزرگش کردین. جناب صدیقی، که با یک کامنت علیه من ناگهان دوست عزیز شما شده، نکته صحیحی رو عنوان کرده، البته با تفسیر منفی خودش که من می خواستم خودم رو توی دل وبلاگ نویسا جا کنم. شما هم متلکش رو غلیظ تر کردی گفتی من می خوام "به قهرمان ملی وبلاگ نویس ها" تبدیل بشم. من از این زاویه به اون نگاه می کنم که بله، من کسی رو که دوست دارم می خوام خودم رو توی دلش جا کنم. براش هدیه می خرم و خلاصه یه جوری محبتم رو بهش نشون میدم. آدم با ابراز علاقه هم به خودش و هم به طرفش احساس خوبی میده. یکی از این راه های ابراز علاقه توی وبلاگ ها کامنت گذاشتنه. که من متاسفانه کم انجام می دم و همیشه خودم رو بابت اون سرزنش می کنم. اینطوری خلاصه یه "کامنت عمومی" برای مجموعه وبلاگ نویس ها گذاشتم. امیدوارم این متلک شما روی بقیه در مورد انگیزه من تاثیر بدی نذاره.

آقای نصیری می دونم خسته تون کردم. ولی هنوز یک کم دیگه حرف مونده که بزنم. راجع به اون متن منقطعی که از داستان کوه آوردین. اون متن نتیجه پرونده 122 صفحه ای برودپیک هست. اون پرونده 1.5 سال بعد از برنامه برودپیک منتشر شد. طبق اسناد و مدارک موجود فریدیان حداقل از روز سوم برگشتمون به ایران تا 6 ماه بعد هر جا می نشست از من بدی می گفت. دلیلی هم برای حرفهاش نمی آورد که بتونی بگی داره بحث استدلالی رو پیش میبره. فقط یک سری تهمت و افترا بود که راجع به من پخش می کرد. اما من برای حرفهایی که 1.5 سال بعد زدم شاهد و دلیل و مدرک ذکر کردم. مثلا اون می گفت از اندوخته شخصی اش برای هزینه های من خرج کرده و من نشون دادم چنین چیزی نبوده و این یک دروغ و افترا بیشتر نیست. بعضی موارد به این راحتی نبود مثل اینکه اون یادداشت های شخصی من رو خونده. ولی اگه کسی واقعا بیطرف باشه نمی تونه نظر دیگه ای بده. آخه چطور ممکنه کسی بی هوا به یادداشت های شخصی شما اشاره کنه اگه ندونه توی اونها چی نوشته شده. اون هم نه یک بار بلکه دوبار. برای بعضی هاش البته شاهد و مدرکی نداشتم. نمی شد هم به روش استنتاجی به چیزی رسید. چون حرفهایی بود که فقط بین ما رد و بدل شده بود. برای این موارد فریدیان هم نمی تونست شاهدی ارائه کنه. منتها عین روایت اون رو هم آوردم تا خواننده خودش قضاوت کنه.

آقای نصیری، من داشتم از خودم دفاع می کردم. بدون دلیل و مدرک هم اینکار رو نکردم. مثل اینکه یک نفر سر شما کلاه بگذاره و شما بری دادگاه بگی فلانی به این دلیل و اون دلیل از شما کلاه برداری کرده. حالا اون یکی هی بگه تو نباید به من بگی کلاه بردار چون داری به من توهین می کنی. باید به این آقا یا خانم گفت اون موقع که کلاه منو برمی داشتی باید به فکر آبروی خودت می بودی. قبلا این رو جای دیگه گفتم، فریدیان اون موقع که اون حرف های خلاف رو راجع به من می زد باید به فکر این روز می بود.

حالا به طور خلاصه چند تا از مصادیق این صفاتی که به فریدیان نسبت دادم رو ذکر می کنم. همه شون هم توی پرونده برودپیک موجوده :

عطش شهرت: اشاره به گفته خودش که گفته بود "من می خوام مشهور بشم. من می خوام مثل مسنر مشهور بشم." تا نشون بدم قسمتی از دلایل بوجود اومدن این حواشی عطش اون به شهرته.
حسادت کهنه: اشاره ام به مخالفت اون با مسئولیت فنی من در برنامه برودپیک آقای موسوی نژاد (که از تشکیل دو جلسه فراتر نرفت) تا نشون بدم این حسادت قسمتی از انگیزه های اون برای پاشوندن تیم دو نفره ما بود.
توهم به توانایی ها: در صحبتم با آقای بهنام محمدی به اون اشاره کردم.
رفتار متکبرانه: اشاره به متن فریدیان راجع به وقتی که سوار هلی کوپتر بودند و گستاخی اش به خلبان.
حراف: هر کسی که فریدیان رو بشناسه میدونه اون پرحرفه. پرحرفی فی نفسه صفت بدی نیست اما وقتی کسی با پر حرفی می خواد مقاصد سوء خودش رو پیش ببره به نظر من مصداق آدم حرافه.
بیمار روانی: نمی گم این رو تحریف کردین. فقط دقت نکردین. چون اگه می خواستین تحریف کنین حداقل کل جمله رو نمی آوردین که خودش کاملا گویاست. من نوشتم اون نقش یک بیمار روانی رو بازی کرده نه اینکه خودش بیمار روانیه.
دروغگویی: اصلا پرونده برودپیک هیچی، خود شما چند بار اون رو دروغگو خطاب کردین؟ اما در پرونده برودپیک می تونم به دروغ اون در مورد هزینه کردنش از اندوخته شخصی اش برای مخارج من بگم.
مزورانه: اشاره ام به صحبت های خصوصی و نیمه خصوصی (در جلسه انجمن و جلسه بررسی که در دفتر انجمن برگزار شد) که خیلی راحت همه چیز رو می گفت ولی بعد توی گزارش کتبی رسمی اش هیچ اشاره ای به اون نمی کنه.
هیاهو: اشاره ام به انتشار صحبتهاش توسط شما که اون رو تکذیب هم نکرد. و بعد به قول شما با لحن متفاوت همون حرف ها رو در جلسه انجمن هم زد. به اون لحن و اون ادبیات و اون جور انتشار موضوع چیزی جز هیاهو نمی تونم بگم.
خیانت در امانت: این یک اصطلاح حقوقیه و دقیقا مصداق کاریه که اون با بارهای من کرد؛ بارهای من پیش اون امانت بود. اونهم بارها رو گرو برداشته بود تا حساب دیگه ای رو تسویه کنه.
افترا: افترای اون راجع به سرکیسه کردن جامعه کوهنوردی توسط من که با عدد و رقم نشون دادم چنین چیزی صحت نداره.
روشهای استالینی: وقتی کسی برای پیشبرد اهدافش هیاهو، دروغ، و افترا رو پیش میکشه من به اون روش استالینی می گم.
پلیدی: راستش رو بخواهید وقتی این متن رو می نوشتم برای خودم هم جای سوال بود که چطور این همه صفت های منفی در یک نفر جمع شده. برای همین نوشتم "وقتی به اندازه کافی انگیخته شده باشد". البته شما قسمت های دیگه رو پر رنگ نکردین مثلا اینکه اون یادداشت های شخصی من رو خونده. جمع شدن این همه صفت منفی به نظرم اسمش پلیدیه.

بله آقای نصیری، من خودم رو چند ماه از خواب و خوراک انداختم تا به کسی بی دلیل اتهامی نبندم. من در دفاع از خودم نوشتم ولی سعی کردم حالا که بی اندازه صریحم مستدل بنویسم. حداقل سعی ام رو کردم. ممکنه شما یا هر کس دیگه با استدلالهای من مخالف باشین که اون یه بحث دیگه است. اما طرف صبح از خواب بیدار میشه میبینه آقای نصیری نقد با "ادبیات" براش نوشته. فرق من با شما اینه.

خانم رهنما و جناب "مریدی از مریدان" البته ته مایه ای از غرض ورزی رو در حرفهای من به شما دیدن. به نظر خودم اون نقد فقط یه کم بی ملاحظه بود. قبول دارم این متن می تونست ملاحظه کارانه تر باشه. من از 1 تا 10 برای نقدم (1 بی ملاحظه ترین و 10 ملاحظه کارترین) به خودم نمره 9 می دم و برای بیشتر نوشته های شما 1. این در حالیه که به متوسط نقدهای سینمایی نمره 7 میدم. یادمه امیر نادری وقتی فیلم دونده رو ساخت چه حرفهایی که بارش نکردن و چه نقدهایی که توی مجله "فیلم" بر علیه اش ننوشتن. متوسط نمره ملاحظه کاری نقدهایی که برای اون نوشته می شد فکر کنم 6 بود. بعضی ها عملا بهش می گفتن بی سواده و باید بره جلوی دانشگاه کتاب بخره بخونه. اون هم در باره فیلمی که به اعتقاد خیلی از منتقدهای دیگه یکی از بهترین فیلم های اون دوره بود. یعنی حتی نقد من از خیلی از نقدهای سینمایی که هر روز توی مجله ها و روزنامه ها چاپ میشه هم ملاحظه کارانه تر بود.

اما واقعا فکر نمی کردم این حد از صراحت به شما بر بخوره؛ شمایی که ادبیات و لحن خاص خودت رو برای مبارزه داری. به شما عملا فحش ناموسی می دن چیزی بهشون نمی گی. چطور من که تازه چند جا از شما تعریف هم کردم باعث شدم دنبال چاه بگردی؟ من فقط گفتم نقدهاتون مبتذل و سطحیه. نگفتم خودت سطحی هستی یا حتی وبلاگ کلاغها سطحی و مبتذله. آخرش هم گفتم یه کمی مواظب لحن نقدهات باش. البته شما هم گفتی من با نوشته ای که راجع به فریدیان داشتم حق ندارم به شما همچین توصیه ای بکنم. باشه. اصلا اون قسمت حرفم رو پس می گیرم. شما اصلا تندتر بنویس. طوری بنویس که از این به بعد به جای 1 بهت صفر بدم، نخواستی 1-. فقط لطفا مدلل بنویس. از این یکی دیگه کوتاه نمیام (مگر اینکه "ادبیات تون" خیلی محکم باشه). به هر حال اگه خاطرتون رو مکدر کردم همینجا رسما ازتون عذر می خوام. بهتره شما هم به خاطر متلک هاتون واینکه من رو مصداق کلی فحش های روشنفکری کردین از من عذر خواهی کنین.

پ. ن. 1. من صعود قلم رو بی چون و چرا تایید نکردم. چیزی که اطلاع کمی ازش دارم رو چطور می تونم تایید یا رد کنم؟ من فقط قسمت هایی که شما به اون پرداختی رو گفتم نادرسته. حالا اصلا از همه اش تعریف می کردم. اشکالش کجاست؟ شما کی گفتین توی نقد نباید از چیزی بی چون و چرا حمایت کرد؟ گفتین "نقد، پرسشگری ست. نقد دشمنی نیست..." و غیره. نگفتین که "نقد پرسشگری ست. نقد تایید کننده بی چون و چرا نیست..." و غیره؟

پ. ن. 2. می خواستم راجع به جهان بینی شما هم یک کمی بحث کنم. ولی فقط یک نکته می گم و تمام. به شرطی که این رو دوباره علم نکنین و بخواهین بقیه مطلب رو نادیده بگیرین و بچسبین به همین یک پاراگراف. (اصل این ایده رو از خانم رهنما گرفتم. ) آقای نصیری، شما رسالتت رو تعریف کردی. گفتی رسالت شما مبارزه با لکه های سیاهه. خیلی هم خوب. حالا اگه روش های شما تاثیر معکوس داشته باشه چی؟ اگه این لکه ها به دلیل این روش های شما گسترش پیدا کرد چی؟ نباید یک تغییری توی روش هاتون بدین؟ به هدفتون قسم خوردین به روش هاتون که قسم نخوردین؟ هیچ وقت به این موضوع فکر کردین؟

چهارشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۹

نقدی بر کلاغها

من هیچ سهمی در صعود قلم نداشتم. حتی در حد خبر رسانی. اما چند سالی است
که بیشترین اطلاعات کوهنوردی ام، اعم از خاطره، گزارش، عکس، نقد و خبر را از دنیای وبلاگ های کوهنوردی فارسی گرفته ام. بنا براین وظیفه خود می دانم جهت ادای احترام به مجموعه کوهنوردان قلم به دست جوابی بر نقد بی مایه، مبتذل و فاقد اندیشه آقای نصیری بدهم.

اول خاطره ای از دوستی را ذکر کنم. سال ها پیش سخنرانی بود که مخاطبانش را افراد بی سواد و کم سواد تشکیل می دادند. دوست ما به واسطه تشکیل جلسات سخنرانی در خانه ایشان گاه پای حرف های وی می نشست. ظاهرا یکی از شگردهای این سخنران این بود که هر از چند گاهی چند لغت دهان پر کن از دید مخاطبین کم سواد به کار می برد. مثلا به ناگهان می گفت "اتم"، "مولکول" و از این قبیل. به این ترتیب برای مخاطبان چنین تداعی می شد که با شخص دانشمندی مواجه اند. نقد آقای نصیری بر صعود قلم هم از همین شگرد استفاده کرده است.
ایشان با نقل قولی از دکتر شریعتی، شروع می کند و با به کاربردن مکرر کلماتی نظیر "اندیشه"، "تفکر"، "متانت" سعی دارد بر مخاطبین تاثیر گذارد. در حالیکه تفکر و اندیشه و متانت صفاتی نیستند که تکرار آنها نقدی را پر مغز کند. بلکه محتوا، قدرت استدلال، ارائه مثال و همه جانبه نگری است که نقدی را عمیق و متین یا بر عکس سطحی، مبتذل و شتابزده می سازد.

با این مقدمه می پردازم به نقد ایشان. ایشان با این فرض شروع می کند که قلم تفکر و متانت را تداعی می کند. این ادعا و پیش فرض باید اثبات شود مگر اینکه غالب خوانندگان درستی آن را قبول داشته باشند. مثلا اینکه "دروغگویی زشت و ناپسند است" احتیاج به اثبات ندارد چون غالب افراد به آن اذعان دارند. اما اینکه "دزدی از فقر ناشی می شود" باید اثبات شود، یا لااقل چند دلیل و مثال برای آن ذکر شود. چون هستند بسیاری که که به این موضوع اعتقادی ندارند. ادعای مورد اشاره نیز چنین حالتی دارد. خود من اولین باری است که چنین برداشتی را در مورد ارتباط قلم با اندیشه و متانت می شنوم.

البته بهتر بود ابتدا از ایشان می خواستم دلایل این ادعایش را مطرح کند تا ببینم دلایل قانع کننده ای هستند یا خیر. اما تا زمان ارائه این دلایل نظر خودم را بیان می کنم. آیا واقعا هر نوشته ای اندیشه و متانت را به ذهن متبادر می کند؟ کافی است نگاهی به بسیاری از روزنامه ها و خبرگزاری های رسمی بیندازید تا خلاف آن برایتان ثابت شود. نوشته هایی که نویسنده معلوم است دهان خود را باز و چشم و گوش و از همه مهمتر مغز خود را تعطیل کرده و قلم فرسایی نموده است. همچنین با برچسب متانت برای قلم چه جایی برای هجو و طنز و لودگی در آثار ادبی دنیا باید در نظر گرفته شود؟ همچنین باید پرسید وی این تیتر تایید آمیز خود را چگونه توجیه می کند (در ستایش شور وبلاگی...شوری آمیخته با اروتیسم، لودگی، سیاست!

در مرحله بعد ایشان با باز انتشار یک عکس که به زعم ایشان لوده و مبتذل است (همچنان بدون اینکه برای اثبات این بخش از نقد خود دلیلی ارائه کند) شروع به نتیجه گیری هایی می کند که همه آنها خود جای بحث و گفتگو دارند.
آیا این عکس ها حکایت از لودگی دارند؟ لودگی مفهومی نسبی است و عرف یک فرهنگ و جامعه می تواند آن را تعیین کند. فرامرز نصیری به عنوان یک فرد از جامعه در این امور تنها می تواند نظر شخصی خودش را بیان کند. برداشت من از مجموعه نظرات گفته شده در این باره این بوده که اغلب خوانندگان آنها را لودگی ندانسته اند اگر چه عده ای نیز با وی هم عقیده بوده اند.

فرض کنیم بپذیریم این عکس مصداق لودگی است. چگونگی نتیجه گیری ایشان مبنی بر اینکه این صعود فاقد اندیشه و بی محتوا بوده است بار دیگر روشن نیست. به عقیده بنده نمی توان از یکی دو عکس سر قله از یک مجموعه 70 نفری در برنامه ای طولانی مدت نتیجه گرفت که کل برنامه بی محتوا بوده است.

ادامه نقد ایشان بر اساس همین چند مدعا استوار است. واقعیت این است که نقد ایشان بقدری ضعیف است که به نظر من همین چند خط برای نشان دادن تهی بودن آن کفایت می کند. اما از طرف دیگر وبلاگ کلاغها یکی از پر خواننده ترین وبلاگ های کوهنوردی است. خود من هر زمان به اینترنت دسترسی داشته باشم به آن سر می زنم. شاید دلیل آن این باشد که آقای نصیری به عکس نقد و تحلیل در امر خبر رسانی قوی و پیگیر است (اگر چه کاملا یکسویه و بخصوص پرداختن به خبرهای از جنس "حوادث"). و البته گاه نکات بسیار ظریفی در آنها یافت می شود. گشایش مسیر اراکی ها: پیشرفت یا انحطاط؟! یکی از بهترین آنها بوده است. بنابراین به احترام خوانندگان و خود ایشان از این فرصت استفاده می کنم و نقد مفصلتری برای ایشان می نویسم.

ابتدا در همین ارتباط و معنی واژه مبتذل. این واژه امروزه معانی متفاوتی پیدا کرده است. به نظرم دیکشنری انگیسی-فارسی 6 جلدی آریانپور (و نه نسخه آنلاین آن) اطلاعات جامع تر و به روز تری از واژه ها را در اختیار قرار می دهد. بعد از مقداری جستجو در این دیکشنری (ابتدا پیدا کردن معادل های انگلیسی یک کلمه و بعد ترجمه فارسی یک یک آنها که حاوی مثال های متعددی است) معنی واژه "مبتذل" آن طور که امروزه در زبان فارسی به کار برده می شود چنین است: 1- کهنه و ملالت آور، کهنه 2- حرف تکراری، پرواضح 3- قدیمی و تقلیدی 4- لوس و بی مزه و عاری از لطف و ابتکار، متداول، عوامانه، پیش پا افتاده، همیشگی 5- جلف، پر زلم زیمبو، رکیک 7- مهمل، تو خالی، سطحی

به این ترتیب مثلا وقتی می گوییم فلان نقاشی یا موسیقی مبتذل است مقصودمان احتمالا یکی یا چند تا از مفاهیم فوق است یا وقتی می گوییم لباس مبتذل مقصود جلف و پر زلم زیمبو و یا نقد مبتذل به معنی نقدی توخالی و سطحی.

با توجه به محتوای عکس ها به نظر می رسد ایشان مبتذل را به معنی پیش پا افتاده و لوس و بی مزه و یا حداکثر جلف به کار برده باشد. صفت مبتذلی که من برای توصیف نقد ایشان به کار برده ام اشاره به توخالی و سطحی بودن نقد ایشان دارد.

ایشان در جای دیگر به نام این برنامه، صعود قلم، اشاره می کند و بر اساس همان گزاره های اثبات نشده به این نام گذاری خرده می گیرد.

واقعیت این است که هر کس که یک خط از نوشته هایش را منتشر کند قلم به دست است. ممکن است نوشته هایش مانند نقدهای فرامرز نصیری سطحی و مبتذل، مانند دیگری رکیک و زننده و یا برعکس سرگرم کننده و عمیق باشد. حال تعدادی از قلم به دستان می خواهند بر اساس علاقه مشترکشان دور هم جمع شوند و قله ای را صعود کنند. همه شان هم کوهنوردند. به این ترتیب "صعود قلم" نام کاملا با مسمایی است چرا که هم نشانه قلم به دست بودن و هم کوهنورد بودن آنها را دارد.

همچنین ایشان متذکر شده است بهتر است کوهنوردان به دلیل نگاه افکار عمومی مواظب رفتار و کردار خود باشند. شنیدن این نکته از طرف آقای نصیری واقعا شوکه کننده است. آخرین صفتی که برای وی می توانم تصور کنم، او که ترجیع بند سخنانش تحقیر فرهنگ حاکم بر کوهنوردی ایران است (مثلا نگاه کنید به اینجا )، توجه به نظر دیگران نسبت به خود بوده است. کسی که به عالم و آدم با تندترین لحن ممکن می تازد قاعدتا نظر دیگران نباید برایش اهمیتی داشته باشد. پس نمی تواند از دیگران نیز چنین درخواستی کند.

به هر حال از نظر من کوهنوردان هم آیینه ای از جامعه بزرگتر ایران هستند. در طول این سالها شنیع ترین و زیباترین جنبه های انسانی را در کوهنوردان دیده ام. گذشته از آن دیدن کوهنوردان یا هر صنف دیگری با یک چشم کاملا نادرست است. همانطور که نمی توان با دیدن یک مکانیک دروغگو همه مکانیک ها را دروغگو دانست نباید با دیدن 70 نفر کوهنوردی که مثلا سنگین و رنگین در یک برنامه شرکت می کنند نتیجه گرفت همه کوهنوردان موجودات فهیم و متینی هستند (از دید آقای نصیری البته).

آقای نصیری شجاع و یا بهتر است بگویم بسیار بی ملاحظه است. همانطور که گفتم یکی دو مورد از مچ گیری هایشان به نظرم بسیار قابل توجه بوده است. اما اشکالات فراوانی هم دارد. مثلا در نقدهایش دقت لازم را ندارد. موضوع را از همه زوایا نگاه نمی کند. بطور خلاصه وسواسی در آنچه می نویسد ندارد. من به طرز تلقی ایشان در مورد اصلاح یا تغییر امور کاری ندارم. برای من مهم نیست که ایشان به فرض با همه عالم دشمن باشد و بخواهد انقلاب فرهنگی بپا کند و به همین دلیل در نقدهایش تندترین الفاظ و تحقیر کننده ترین لحن را بکار ببرد. اما برایم مهم است وسواس را در نوشته هایش ببینم. ببینم وقتی موضوعی را به نقد می کشد به همه زوایای آن نگریسته است. باز اشاره می کنم در همین نقد صعود قلم معلوم نیست چطور به این نتیجه می رسد که یک صعود طولانی مدت به صرف چند عکس به زعم ایشان مبتذل به طور کلی بی محتوا باشد؟ در جایی دیگر در یکی از نازلترین نقدهایش فقط با استناد به روایت یک نفر به مرحوم عباس جعفری می تازد و به زعم خود چهره واقعی وی را ترسیم می کند. (ترسیم چهره واقعی استاد عباث!!) از نگاه وی همین که راوی با ذهنیات او در یک راستا قلم بزند دارای وجدانی بیدار است و نیازی به تحقیق در صحت آنچه گفته است نمی بیند. و این یکسونگری غیرمسئولانه همراه شده بود با تحقیرآمیزترین و توهین کننده ترین لحن ممکن. (باید متذکر شوم خوشبختانه مدتی است کمتر از این لحن و ادبیات استفاده می کند. از این بابت خرسندم و آن را نشانه پیشرفت می دانم.)

شاید بتوان گفت توانایی در همه جانبه نگری مانند ضریب هوشی ذاتی است و نه اکتسابی. خلاصه اینکه بعضی ها دارند و بعضی ها ندارند. اما مواردی هم هست که نمی توان پذیرفت او از همه ظرفیت خود استفاده کرده است. مثلا همین چندی پیش مباحثه ای داشت بر سر اطلاق واژه سرپرست به رئیس فدراسیون (نگاه کنید به اینجا). فکر می کنم چنانچه قبل از انتشار چند بار نوشته اش را با دقت می خواند خود متوجه این اشتباه می شد.

همچنین در پیشبرد بحث صداقت ندارد. در همان مثال قبلی به هر طریق ممکن سعی دارد اشتباهی که می توانست به سادگی یک اشتباه لپی قلمداد شود را با ارجاع به مرجعی قدیمی اثبات کند (بهتر است بگویم توجیه کند). همچنین در بحث مربوط به صعود قلم گزینش چند نظر توهین آمیز از میان ده ها نظر منتشر شده برای بی فرهنگ نشان دادن معترضین به نظرم از همین زاویه است. این در حالی است که از میان کسانی که با وی هم عقیده بودند نیز می شد کامنت های توهین آمیز و بی ادبانه استخراج کرد.

همه این روش های ناصادقانه نشان می دهد که او علی رغم نهایت بی ملاحظگی در تاختن به افراد شهامت اعتراف به اشتباه را ندارد و حاضر نیست پوزش بخواهد.

گفتم من کاری به جهان بینی او ندارم. اما به تجربه دریافته ام (بطور کاملا شخصی و غیر قابل اثبات) که چنین ویژگی هایی یعنی عدم همه جانبه نگری، و نداشتن صداقت در پیشبرد بحث و ترس از اعتراف به اشتباه معمولا از اذهان بنیادگرا (رادیکال) نشات می گیرد. نمی دانم کدامیک پیش نیاز کدام یکی است. یعنی اول شخص بنیادگرا می شود بعد یکسو نگر یا از جزم اندیشی و یکسو نگری است که به روش های بنیادگرایی می رسد. اما اغلب این دو ویژگی را در کنار هم دیده ام.

و این روش های بنیادگرایانه گویا رسالتی است که ایشان برای وبلاگ ها قائل است (که البته با توجه به نقد اخیر ایشان باید گفت رسالتی که برای معدودی از وبلاگ نویسان قائل است). ایشان چندین بار با ذکر مطلبی از یونس شکر خواه رسالت وبلاگ ها را در تقابل با رسانه های بزرگ و بیداری جامعه می داند. ایشان معتقد است رسانه های بزرگ به دلایلی قادر به نشر حقیقت نیستند و این وبلاگ های کوچک هستند که باید این وظیفه را به عهده بگیرند. (متاسفانه نقل قول کامل ایشان را نتوانستم پیدا کنم.) اما این تلقی از رسالت وبلاگ ها در یافتن حقیقت ناقص است زیرا پدیده ای به نام روزنامه نگاری تحقیقی در رسانه های بزرگ را نادیده می گیرد.

روزنامه نگاری تحقیقی شاخه معروفی از روزنامه نگاری است. رسانه های بزرگ و به زعم من معتبر همگی چنین بخشی دارند. از بی بی سی و سی ان ان گرفته تا واشنگتن پست و اشپیگل. وظیفه آنها تحقیق است. یعنی یافتن حقیقت. همه حقیقت و از همه جوانب آن. مچ گیری از دولت مردان بزرگترین دستاورد و آرزوی آنان است. شاید به این دلیل ساده که تیراژ آنها را بالا می برد. از معروف ترین این موارد ماجرای واترگیت است که افشاگری دو روزنامه نگار واشنگتن پست باعث شد رئیس جمهور وقت آمریکا استعفا دهد. کسانی که با جامعه آمریکا آشنا هستند می دانند استعفاء رئیس جمهور مترادف با رسوایی است که از آن بدتر قابل تصور نیست. اتفاقا از پرهزینه ترین بخش های این رسانه ها همین بخش روزنامه نگاری تحقیقی است.

اما آنها این کار را مسئولانه انجام می دهند. حرفه آنها این است و اعتبار و موجودیت آنها به دقت و همه جانبه نگری در این تحقیقات بستگی دارد. کافی است موضوعی را بدون مدرک و سند افشا کنند. حتی اگر دادگاه به ضرر آنها رای ندهد در پیشگاه خوانندگانشان بی اعتبار شده و به تدریج آنها را از دست می دهند.

هزینه های فراوان این تحقیقات همه جانبه و بزرگ که محصول کار تیم بزرگی از محققین، کارشناسان و خبرنگاران است از عهده هیچ وبلاگی بر نمی آید. البته وبلاگ ها می توانند غیر مسئولانه و بدون مدرک و دلیل به هر کسی بتازند زیرا آنها دغدغه اعتبار ندارند. حرفه آنها این نیست. و تا وقتی خوانندگان زیادی نداشته باشند کسی حتی زحمت شکایت از آنها را به خود نمی دهد.

وبلاگ ها البته باعث توزیع امر خبررسانی شده اند. توییتر، یوتیوب، فیس بوک و رسانه هایی از این قیبل نیز در کنار وبلاگ ها به توزیع خبر رسانی مشغولند. ممکن است افشا گری آنها تحقیقات مفصلتری را جرقه بزند اما معتقدم هنوز نتوانسته اند با رسانه های بزرگ در زمینه یافتن همه حقیقت (روزنامه نگاری تحقیقی) به رقابت پردازند.

مثلا آقای نصیری نزدیک به دو سال است که کل حیثیت و اعتبار خود را گذاشته تا ثابت کند تیم نانگاپاربات باشگاه دماوند به قله صعود نکرده است. در شرایط مشابه احتمالا اولین کاری که یک رسانه معتبر می کرد نظر خواهی از چند کوهنورد بود که به این قله صعود کرده اند. (کاری که البته از آقای نصیری هم بر می آمده است. در عصر اینترنت انجام این کار هزینه زیادی ندارد.)

به این ترتیب مدتهاست که نقدهای آقای نصیری را جدی نمی گیرم و آنها را بیشتر یک اظهار نظر ساده، اغلب عصبی و پرخاشجویانه که معمولا دلیلی برای اثبات آنها ارائه نمی شود قلمداد می کنم.

ترجمان آموزه های یونس شکر خواه در وبلاگ کلاغها، به استثناء معدودی دفعات مچگیری های بجا و ستودنی، تبدیل شده است به بی مسئولیتی، عدم دقت، بی صداقتی، عدم همه جانبه نگری و ترس از مواجهه با اشتباه. خوشحالم که مجموعه وبلاگ نویسان کوهنورد این خط مشی را دنبال نمی کنند.

و در آخر سخنی با خود ایشان. آقای نصیری ممکن است بدانید روش من آسیب رسانی روانی به نقد شونده ام نیست. اما در این نوشته به عمد چند بار از واژه ابتذال استفاده کردم. با وجود آنکه بخوبی در باره آن توضیح داده ام که مبادا از آن تلقی توهین آمیزی صورت گیرد ولی حتی خودم از کاربرد آنها احساس خوبی ندارم. این واژه را بکار بردم شاید درک کنید تاثیر لغاتی که برای نقد انتخاب می شوند می تواند بسیار فراتر از معنی آنها در فرهنگ دهخدا، معین یا آریانپور باشد. همه کسانی که در این سالها به آنها تاخته اید انسانهایی از پوست و گوشت و خون هستند و بیشتر آنها "خاکستری اند" نه "سفید و سیاه". همه آنها احساس و غرور دارند. باید بدانید خشونت تنها کتک زدن و شکنجه نیست. نوعی از خشونت، خشونت کلامی است. اتفاقا تاثیر آن بعضا بیشتر است و سالها بر جا می ماند. از آزار کلامی دیگران بپرهیزید.

چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹

جلسه انتقادی برنامه برودپیک

در گوشه ای از اتاق 6 متری باشگاه آرش بر روی تکه مقوایی شعاری نوشته شده است به این مضمون: "دوستی، احترام متقابل، انتقاد، انضباط اصول گروه کوهنوردان آرش است". در همه سال های فعالیتم در آرش با همه افت و خیزهایی که شاهد آن بوده ام "انتقاد" فکر می کنم بیش از هر چیز دیگری بر خط مشی و گرایش آرش تاثیر گذاشته است. روحیه انتقادی نه بر روی کاغذ بلکه در عمل در بین اعضا جاری بوده است. در آرش هیچ کسی مصونیت بخصوصی در این زمینه نداشته است. و بواسطه همین جاری بودن نقد کسی نتوانسته برای خود حلقه قدرت و اقتداری ایجاد کند. حتی پیشتر میروم. به نظرم نوآوری و نوجویی در بین اعضای آرش معلول همین تفکر نقاد بوده است. هیچ کس در آرش به واسطه داشتن تفکرات بدیع یا ناسازگار بر روند حاکم رانده و سرکوب نشده است. نوآوری هایی که روند تکاملی و رو به رشد آرش را باعث شده اند.

و بدون تردید این روحیه از موسسین آرش نشات گرفته است. افرادی نظیر ابراهیم بابایی، کیومرث بابازاده، ابراهیم نوتاش، وفا یونسی، علی شریفی و دیگران برخلاف گرایش غالب در جامعه ایران هرگز به دنبال کسب احترام و توجه در جمع با روش های مرشد و مرادی نبوده اند. نمی خواهم وارد بحث روانشناختی در این زمینه شوم اما به هر دلیلی که بوده آنها به دنبال کسب چنین احترامی در باشگاه (در زمان تاسیس گروه) آرش نبودند. و چه زیباست که اتفاقا به دلیل همین استغنا بیشترین احترام را بر انگیخته اند.

لینکهای زیر مربوط به جلسه انتقادی انتهای برنامه برود پیک گروه آرش در سال 88 است. در ابتدای جلسه آقای کیومرث بابازاده از استقبال خود از انتقاد جهت بهبود و پیشرفت صحبت می کند. بعید میدانم وی در آن لحظه به شعاری که سال ها در گوشه ای از دفتر کوچک آرش آویخته شده فکر می کرد. خیر. ذات گروه آرش با انتقاد آمیخته است. امیدوارم فعالین باشگاه این روحیه نقد و انتقاد را ارزشی بدانند که بخش بسیار مهمی از شخصیت آرش را شکل داده است. و اجازه ندهند هیچ کس و هیچ مقامی این ارزش را به هر بهایی از آنها بستاند. زیرا صعودها و مسیرهای جدید بعد از چندی تازگی خود را از دست می دهند. اما اگر بخواهیم شاهد رشد و پیشرفت دائمی باشیم باید عناصر اولیه آن را فراهم کنیم که یکی از مهمترین آنها همین نقد و انتقاد است.
فیلمبردار: پوریا محمدی