دوشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۶

خداحافظ

بایگانی نشان می دهد داستان کوه در این ماه سه ساله شده است. هدف اصلی ام برای ساختن وبلاگ انتشار ترجمه کتاب "دنیای عمودی من" و "نقدی بر فدراسیون کوهنوردی" بود. آن مطالب در آن زمان نوشته شده بودند و فقط به ویرایش مجدد نیاز داشتند. در این فاصله مطالب دیگری را هم به فراخور توانم منتشر کردم. اما امروز چند "پروژه" نیمه کاره باقی مانده است؛ ترجمه کتاب "هیمالیا به روش سبکبار" و خاطرات برنامه راکاپوشی. مقالات نیمه کاره بی شمار دیگری هم در کامپیوترم باقی مانده اند. اما فرصت نوشتن روز به روز کمتر می شود. در اینجا مجبورم علی رغم میل باطنی با شما خوانندگان خداحافظی کنم. البته سعی می کنم بر روی آن دو پروژه نیمه کاره کار کنم و بعد از پایان آنها را یکجا منتشر خواهم نمود.

امیدوارم توانسته باشم به اصولی که در ابتدای وبلاگ نویسی عنوان کردم یعنی اینکه "صبورانه انتقاد بشنوم و منصفانه انتقاد کنم" پایبند بوده باشم. همچنین توانسته باشم بخشی از دیون خود را به جامعه کوهنوردی ادا کرده باشم. اگر چه در این موارد نظر شما مهم است نه من.

در این مدت دوستان زیادی پیدا کردم. دوستان مجازی که اغلبشان را نتوانستم ملاقات کنم. طبیعتا دوستی ها راه خود را می روند و به انتشار داستان کوه وابسته نیستند. و چنانچه رسم روزگار است، یا ادامه پیدا می کنند یا قطع می شوند.

نکته آخر اینکه باب گفتگو یا پاسخگویی در مورد مطالب تا کنون منتشر شده همچنان باز خواهد بود.
خدانگهدار

54 Comments:

At ۱:۰۹ بعدازظهر, آذر ۲۷, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

رامین جان
داستان کوه برای من جایی بود که هر بار به آن سر می زدم چیری یاد می گرفتم
شیوه وبلاگ نویسی تو در میان همه کوهنویسان این دنیای مجازی یک استثنا بود
پربار - حساب شده و منطقی
کاری کارستان و بی بدیل در عرصه کوه نویسی
می دانم گاهی با همه اشتیاق مجالی برای نوشتن در تنگنای روزمره گی باقی نمی ماند
پس باید به این خواسته ات احترام گذاشت .
برایت در ادامه راه زندگی چه در شهر و چه در کوه آرزوی موفقیت و پیشرفت دارم.
شاد باشی هماره
پارسا

 
At ۶:۳۹ بعدازظهر, آذر ۲۷, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

اقا رامین هر چند خبر خوشایندی نبود اما امیداوارم که باز هم فرصتی برای نوشتن پیدا کنی
شاد و پیروز در سایه ایزد منان

شادوند

 
At ۷:۱۲ قبل‌ازظهر, آذر ۲۸, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

از طرف آقای محسن انواری:
سلام آقای شجاعی
خسته نباشید بابت 3 سال به روز کردن بلاگ در سطح عالی. میخواستم توی خود بلاگ براتون پیغام بزارم که متاسفانه از دیشب تا حالا هرچه میکنم میسر نمیشه.
باز تشکر میکنم بابت این 3 سال، مخصوصا ترجمه کتاب my vertical world که هر بار میخونم انرژی تازه می گیرم.
براتون آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم اون 2 تا پروژه هم به زودی به پایان برسه و ماما رو سودمند کنید.
ارادتمند شما، انواری

http://gamasgamas.blogfa.com

 
At ۷:۳۷ قبل‌ازظهر, آذر ۲۸, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

علی جان سلام،
هنوز کامنت محبت آمیزت که در شروع وبلاگنویسی برام گذاشتی رو به خاطر دارم. خیلی از لطف و محبت چند باره ات متشکرم. بسیار خوشوقتم که تونستم مطالب مفیدی منتشر کنم. تنگنای روزمرگی واقعا عبارت گویا و مناسبی برای شرایط ماها در بیشتر وقتهاست. چاره ای هم نیست.
-------
سلام جناب شادوند
من هم امیدوارم و متشکرم از حسن نظرتون
-------
محسن جان سلام
بسیار ممنونم و سعی خودم رو می کنم اون پروزه ها رو هر چه زودتر تموم کنم. درسته. اون کتاب واقعا بی نظیره.

 
At ۱۱:۵۴ قبل‌ازظهر, آذر ۲۸, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

عجببببببب. چقدر حیف. من تازه این جا رو پبدا کرده بودم. از نوشته هاتون خیلی لذت می بردم
به هر صورت براتون آرزوی موفقیت می کنم و ازتون بسییییییییار بسیییییییار ممنونم

 
At ۱۲:۱۶ بعدازظهر, آذر ۲۸, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

كجا زدي به غال !! هنوز اول عشق است رامين .
عباث اقاي دهات پايين !!.

 
At ۲:۳۴ بعدازظهر, آذر ۲۸, ۱۳۸۶, Blogger baran said...

رامین جان سلام
مدتی است که هر بار به وبلاگ شما سری می زنم مطالب دلخواه خود را نمی یافتم و هر چند در این مورد ( منظور نقد و انتقاد ) قبلا برایت نوشته بودم ولیکن از اینکه مطلبی با عنوان خداحافظ را در وبلاگت دیدم بسیار دلگیر و ناراحت شدم . امیدوارم در پناه خداوند خود و همسر و فرزندانت همیشه در صحت و سلامت باشید و با خاطرات کوهستان همیشه در آرامش خاطر باشید.در آینده طبق روال گذشته به وبلاگ شما سر می زنم و منتظر نوشته های جدیدت ( البته بدون نقد و انتقاد) هستم .
دوست دار شما بهنام محمدی از اراک

 
At ۸:۱۵ قبل‌ازظهر, آذر ۲۹, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

آقا بهنام سلام،
من هم از محبتتون متشکرم
------------
عباث آقا سلام،
چه مال دهات بالا چه مال دهات پایین سرور مایی. به قول معروف:
چنان خشکسالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
بنده رو عفو کنید
-------------
بهنام جان سلام،
به نظرم یکی از نشانه های دوستی واقعی همینه که بتونیم در عین داشتن اختلاف نظر همدیگر رو بپذیریم. نه اینکه با یک اختلاف کوچیک طرف مقابل رو به طور کامل زیر سوال ببریم. شما از معدود کسانی بودی که انتقاداتت رو صریح و محترمانه مطرح کردی که نشونه شخصیت محترم و مستقل شماست. از این نظر بسیار برای شما ارزش قائلم.

می خواهم یک اعتراف هم بکنم. البته هنوز معتقدم بحثهای انتقادی در جای خودشون مفیدند، اما یک اشکال مهمی که دارند اینه که وقت و انرژی خیلی زیادی از آدم میگیره.

 
At ۱۰:۲۰ قبل‌ازظهر, دی ۰۲, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

جناب شجاعی امیدوارم که هر جا هستید موفق و پیروز باشید ... داستانکوه چه به روز شود چه نشود در یاد و خاطره ما جای دارد ... همیشه

 
At ۵:۴۲ بعدازظهر, دی ۰۳, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

حمید جان سلام،
از لطف و محبتت بی نهایت ممنون.

 
At ۱:۰۲ بعدازظهر, دی ۰۴, ۱۳۸۶, Blogger آرام‌کوه said...

سلام آقای شجاعی
هرگز شما را ندیده ام ولی از مدتها پیش وبلاگ شما را میخواندم و اینکه اکثر پست ها فضایی را برای به اشتراک گذاشتن افکار فراهم میساخت داستان کوه را بسیار جالب و خواندنی ساخته بود و از جمله بحث هایی که با حضور منتقد ادبی جریان داشت
از اینکه داستان کوه دیگر به روز نخواهد شد افسوس میخورم ولی آرزو میکنم که شما هر جا و همیشه خوب و خوش باشی

 
At ۴:۱۹ بعدازظهر, دی ۰۴, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

آخرین صحبتهای جناب آقای شعاعی پیرامون کوهنوردی بانوان و حمایت از برنامه های برون مرزی خراسان و کرمانشاه را در وبلاگ زیر ببینید .



pouya_mount@yahoo.com

http://www.pouyamount.persianblog.ir

 
At ۹:۳۲ قبل‌ازظهر, دی ۰۵, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

سلام آقای ثابتیان،
از اظهار لطف شما سپاس
گزارم.

مباحثه، حداقل از من، بسیار انرژی می گیرد. بخصوص اگر به آن عادت کنی تمایل داری برای بسیاری موارد نظراتت را بنویسی. حال اگر نخواهی در وادی ابتذال بیفتی و حداقل خودت به اندازه کافی نوشته ات را سبک سنگین کنی این یعنی اینکه چند روز یک موضوع فکر شما را مشغول می کند. بخصوص موضوعاتی مانند دموکراسی که بسیاری به آن پرداخته اند و فاصله شما تا یک صاحبنظر بسیار زیاد است.

تازه باید مواظب باشی نوشته ات را تا موضوع داغ است منتشر کنی. که این موضوع بیشتر شما را تحت فشار می گذارد.

خب، این هم تجربه ای که شاید برای شما در راهی که در پیش گرفته اید مفید باشد.

برایتان آرزوی موفقیت دارم.

 
At ۱۱:۰۲ بعدازظهر, دی ۰۶, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

همینمان مانده بود که میان این درمانده گی شما نغمه ی وداع سر کنی و دلتنگی را برایمان به ارمغان بیاورید پس سهم ما از شما چه میشود هنوز مانده است که از شما بیاموزیم با دوستان مروت و با دشمنان مدارا.هنوز مانده است بیاموزیم رسم ادب گفتار ز شما.استاد دلتنگ بودیم دلتنگتر شدیم حس می کنیم توی این وادی وبلاگ و نوشتن تنها شدیم.دلمان خوش بود گاهی رامینی بود که پشت گرمی باشد و مشوقی.ناصحی بود و رهنمایی.چه اندازه کلام خدافظیتان امشب بار غمم را فزون کردبر این دل نابسامان بی درمان ما.نکند در عرصه ی وبلاگ نویسی نام رامین را باز نبینیم.به انتظار نوشتن دوباره ی شما استاد گرام به انتظار می ایستم که نشستن جایز نیست
ارادتمند شما فرشید

 
At ۸:۱۳ بعدازظهر, دی ۰۷, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

فرشید جان سلام،
از یادداشت گرم و صمیمانه ات بسیار سپاسگزارم.
من همچنان خواننده وبلاگ ها باقی خواهم ماند. و به فراخور نظری هم خواهم داد. تا خدا می داند چه زمانی که بتوانم دوباره داستان کوه را راه اندازی کنم.

شرمنده ام که نمی توانم به زیبایی تو چیزی بنویسم. همینقدر، دوستانی که در این مدت به واسطه وبلاگ نویسی پیدا کردم برایم بسیار باارزشند. و با انسانهای شریف زیادی آشنا شدم که همواره در خاطرم باقی خواهند ماند.
بار دیگر از محبتت تشکر می کنم.

 
At ۱:۵۴ قبل‌ازظهر, دی ۰۸, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

باور دارم داستان کوه را باز خواهیم خواند/به روایت شما اگر چه به شکل و شمایلی دیگر/ واگر چه به جهت اشتغال جدی به موضوعی جدای از سرود کوهستان بسیار دیر هنگام از این پست آگاه شدم اما بازانتشار آن را مفید دانستم. من به انتظار خواهم نشست/ فرشید فاریابی

 
At ۱۰:۲۶ قبل‌ازظهر, دی ۰۹, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

سلام آقای فاریابی،
از اظهار لطفتون و همچنین اطلاع رسانی متشکرم.

بنده هم امیدوارم در آینده فرصتی حاصل شود تا داستان کوه را مجددا راه اندازی کنم.

پایدار باشید.

 
At ۲:۳۸ بعدازظهر, دی ۱۱, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

سلام.ترجمه های ارزشمندت را هیچ وقت فراموش نمیکنیم.
امروز که این پستت رو خواندم خیلی دلگیر شدم.
امیدوارم در تمامی مراحل زندگی موفق باشی.

 
At ۳:۵۳ بعدازظهر, دی ۱۱, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

سلام آقاي شجاعي من هميشه شما را به عنوان يكي از بهترين استادانم در زندگي ياد مي كنم توصيه هايي كه در مورد چگونگي پيشرفت در كوهنوردي گروهي را به من كرديد هيچگاه فراموش نمي كنم و در تمام اين مدت هم سعي كرده ام آنها را عملي كنم كه تا حدود زيادي هم موفق بوده ام. ترجمه هاي شما باعث شد كه ديد ما نسبت به كوهنوردي در هيماليا وسيعتر گردد. واقعا از خبر خداحافظي شما متاثر گشتم اما انسان به اميد زنده است و اميد دارم كه باز هم بتوانم از آموزشهاي شما بهره مند گردم
ابراهيم معيني

 
At ۸:۵۲ قبل‌ازظهر, دی ۱۲, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

نوید عزیز سلام،
متشکرم از ابراز محبتت.

مطمئنم دیگران می توانند جای خالی داستان کوه را پر کنند.
من هم برای تو آرزوی موفقیت و بهروزی دارم.
-----------
آقای معینی سلام،
حداقل کاری بود که می توانستم انجام دهم. خوشحالم که آن مطالب کوتاه مورد استفاده واقع شده.

امیدوارم در همه عرصه های زندگی موفق و پیروز و شاد باشید.

 
At ۳:۰۳ قبل‌ازظهر, دی ۱۳, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

جناب آقای رامین شجاعی ؛

مدیریت محترم وبلاگ داستان­کوه ؛

سلام و عرض خسته نباشید ؛

با عنایت به تلاش­های بی­شائبۀ شما در زمینۀ فرهنگ کوه­نوردی و با توجه به این­که هنوز نتوانسته­اید بخشی از دیون خود را به جامعۀ کوه­نوردی ادا کنید ، با « خداحافظی » شما موافقت نمی­گردد ؛ امید است که در سایۀ اتکال به خداوند متعال و با طراحی مجدد شیوه­ها و ارزیابی کار و زمان ، شاهد تداوم حضور شما در این عرصه باشیم ؛

عضوی از اتحادیۀ خوانندگان و کامنت­گذاران وبلاگ­های کوه­نوردی ؛

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چند هفته­ای می­شد که گه­گاه فرصت سرزدن به « دنیای مجازی کوه­نوردی » فراهم می­شد اما مجال حضور ، نه ؛ پس از آن ده­-دوازده روز حتی ارتباط با این دنیا هم به کلی قطع گردید ، اما طی این مدت حس عجیبی وجود داشت ؛ حسی که قبلاً تجربه نشده بود ؛ پیش­ترها ممکن بود به دلایل مختلف چنین قطع ارتباطی پیش آید و درعین­حال حس بنده آن بود که دنیای مجازی کوه­نوردی روال خود را طی می­کند ؛ اما این­بار متفاوت بود ؛ حس می­کردم هم­زمان با توقف مراجعۀ بنده ، توقفی هم در آن دنیا ایجاد شده است ؛ جمعۀ گذشته ( پنج روز پیش ) فرصتی فراهم شد و بنده تعبیر آن حس را دیدم ؛ شما پستی با عنوان « خداحافظ » گذاشته بودید و وبلاگ­نویس دیگری که بنده مخالف سرسخت وی هستم طی این مدت تنها دو پست کوچک بالا آمده بود ؛ هر دو برایم عجیب بود ؛

بهانه برای نوشتن این سیاهه ، زیاد است و نمی­دانم از کجا آغاز کنم ؛

1 - قبل از هر چیز باید از شما تشکر کنم ؛ بابت انتشار کامنت­های بنده بر روی صفحۀ اصلی وبلاگ ، که باعث می­شد آن­ها به­تر ، بیش­تر ، و دقیق­تر دیده شوند ؛ البته بنده قبلاً هر بار از این بابت از شما تشکر کرده بودم ، منتها در دل ، و فقط به زبان نیاورده بودم ؛ می­گویند سپاس باید به لسان درآید اما برای به­زبان­نیاوردن آن هم دلایلی وجود دارد ؛ یکی از آن­ها این است که گاهی « تشکر » ، در دنیای مجازی جنبۀ « میخ محکم­کاری » به خود می­گیرد ؛ بنده از شما به زبان تشکر نکردم تا هرگاه خواستید یا مجبور شدید ، آن کامنت­ها را با خیالی آسوده و بدون رودربایستی از روی صفحۀ اصلی بردارید ؛


2 - بابت پیش­نهاد شما به بنده جهت پیوستن به جمع وبلاگ­نویسان هم تشکر می­کنم ؛ و البته وقتی آن پیش­نهاد را به یاد می­آورم تعجبم از آخرین پست شما بیش­تر می­شود ؛ به­هرحال تمام آن دلایلی که ممکن است موجب کم­کاری یا توقف فعالیت یک وبلاگ­نویس شود در مورد بنده هم صادق است ؛ شاید برخی دوستان تصور کنند که بنده بیش­تر از برخی وبلاگ­نویسان مطلب می­نویسم اما این تصور ، درست نیست ؛ ممکن است از نظر حجم یک کامنت درست بگویند اما اگر عامل زمان را دخالت دهیم این­گونه نیست ؛ به عنوان مثال بنده کندترین واکنش را نسبت به پست­ها و کامنت­ها دارم ؛ در حالی­که بسیاری ، ظرف چند ساعت پاسخ یا واکنش نشان می­دهند ، پاسخ یا واکنش بنده در اکثر موارد از 48 ساعت کم­تر نمی­شود ؛ فاصلۀ پست « انتخابات فدراسیون کوه­نوردی ِ» شما ( 9 اکتبر ) تا کامنت بنده ذیل همان پست ( 24 اکتبر ) ، 15 روز بود با آن­که نوشتۀ شما را درست در همان روز انتشار دیدم ؛ نوشتن آن کامنت و بازخوانی و اصلاح آن ، 8 روز ِ غیرمتوالی ( از 14 روز ) و هر روز 1 ساعت یا کمی بیش­تر وقت گرفت ؛ هنوز کار نوشتن آن کامنت به پایان نرسیده بود که شما پست جدیدی با عنوان « از دشمنی شخصی تا رقابت سیاسی » ( 23 اکتبر ) گذاشتید که به­ناچار در 2 روز آخر وقت بیش­تری گذاشتم تا نظر خود را راجع به آن هم بنویسم ؛ البته از آن­جا که کامنت دومی کوتاه­تر و بیش­تر گردآوری خاطرات گذشته بود نوشتن آن وقت زیادی نگرفت ؛

علاوه بر آن دلایل مشترک ، دلایل دیگری هم برای عدم پیوستن به آن جمع وجود دارد ؛ ضمن احترام به همۀ وبلاگ­نویسان ، بنده معتقد ام نیازی به این همه وبلاگ نیست ؛ وبلاگ­نویسی هم مانند دیگر پدیده­های جدید در کشور ما ، حضورش با تب و غش همراه است ؛ روزگاری بسیاری تب آتاری داشتند ، زمانی تب ویدئو ، چند صباحی تب مدهای یک­رنگ و یک­شکل لباس در آغاز سال نو ، مدتی تب رایانه ، دوره­ای تب گیرندۀ ماهواره­ای ، چندی تب تلفن همراه ، ایامی تب پخش همراه ، و حالا هم تب داشتن وب و وبلاگ ؛ همین حوزۀ نسبتاً کوچک کوه­نوردی را در نظر بگیرید ؛ حدس می­زنم در کشور ما چندصدهزار کوه­نورد ( به معنای عام آن ) فعالیت می­کنند ؛ حال شما آن­ها را 100000 نفر فرض کنید ؛ اگر فقط 1 در صد از آن­ها بخواهند وبلاگ­نویس شوند ، 1000 وبلاگ کوه­نوردی خواهیم داشت ؛ در حال حاضر تعداد وبلاگ­های شخصی ( و نه وبلاگ­های گروه­ها و باشگاه­ها ) از 100 هم گذشته است ؛ آیا می­توان همۀ آن­ها را خواند ؟ واقعاً در طول یک هفته یا یک ماه چندتایشان را می­توان خواند و احتمالاً در مطالب و بحث­های گوناگون مشارکت داشت ؟ شاید اگر کسی بی­کار باشد ، یا محصل و دانشجو باشد که وقت زیادی داشته­باشد ، یا کارمند برخی ادارات سربار و بی­بازده دولتی باشد ، یا در حجره و مغازه­اش نشسته­باشد و اوقات بی­کاری­اش را به جای پشه­پراندن به وب­­خوانی بپردازد ، بتواند تعدادی از آن­ها را بخواند اما آیا واقعاً می­توان همۀ آن­ها را خواند ؟ و اگر هم بتوانیم آیا همۀ آن­ها مفید اند ؟ حتی آن­ها که به­ظاهر مفید اند ؟

هم­اکنون تعداد کمی از وبلاگ­ها متعلق به گروه یا باشگاه یا سازمانی هستند ؛ طبیعی است که به­ترین کارکرد چنین وبلاگ­هایی ، زمانی است که به مثابۀ تابلوی اعلانات مجازی یا واسط ارتباط مردمی آن­ها عمل کند ؛ اگر کسی تصمیم داشته باشد که در آن مکان­ها فعالیت کند ، وبلاگ می­تواند معرف و راه­نمای خوبی باشد ؛ تعداد این وبلاگ­ها اگر هم زیاد شود نه تنها اشکالی ندارد بل­که به فرآیند اطلاع­رسانی صحیح و دقیق کمک می­کند ، به شرط آن­که کارکرد اصلی آن­ها به حاشیه رانده نشود و محیط وبلاگ یا پای­گاه اینترنتی به « بازار سیداسماعیل » تبدیل نشود که در آن هر چیزی و از هر کجا ارایه شود ؛

در حیطۀ وبلاگ­های شخصی ، اوضاع کمی فرق دارد ؛ برخی از وبلاگ­ها روی­کرد خبررسانی دارند ؛ برخی بیش­تر جنبۀ تحلیلی و انتقادی ( و شاید هم تخریبی ) دارند ؛ برخی به ترجمه روی آورده­اند ؛ برخی با جمع­آوری متن­های آموزشی دیگران به زعم خود مشغول آموزش هستند ؛ برخی با نوشتن یا گردآوری گزارش برنامه­های کوه­نوردی درصدد ایجاد یک بانک اطلاعاتی هستند ؛ وبلاگ برخی حداکثر یک دفترچه خاطرات شخصی است که کاربرد عمومی ندارد ؛ برخی وبلاگ­ها متعلق به افرادی است که خارج از گروه­های کوه­نوردی و نظام آموزشی کوه­نوردی اصطلاحاً به صورت تک­پر فعالیت می­کنند و از این طریق می­خواهند دوست یا هم­نورد پیدا کنند ؛ برخی از وبلاگ­ها فقط فضایی برای معرکه­گیری است ؛ برخی فقط مانند آینه مطالب وبلاگ­های دیگر را منعکس می­کنند ؛ برخی سعی می­کنند وبلاگ را جای­گزین کتاب و منابع آموزشی معتبر کنند ؛ برخی به هر نوشته و متنی – ولو پراشتباه – عنوان مطلب آموزشی می­دهند ؛ برخی به صِرف جست­وجو در دنیای مجازی ، مطالب متفرقه و جسته­گریخته و سازمان­نایافته – و در یک کلام : « خرده­علم » – را به­جای « علم » منتشر یا ترجمه می­کنند ؛ در بسیاری از وبلاگ­ها راه­برد مشخصی دیده نمی­شود وبیش­تر ، روزمرگی بر آن­ها حاکم است ؛ موازی­کاری را می­توان در بسیاری از آن­ها دید ؛ و ... ؛ البته برخی وبلاگ­ها ترکیبی از این حالت­های مختلف هستند ؛ مشاهدۀ برخی ازآن­ها که هنوز مدت زیادی از عمر کوه­نوردی­شان نگذشته است اما به این وادی روی آورده­اند یادآور نوجوانان تازه­گواهی­نامه­گرفته­ای است که با شتاب حرکت می­کنند و با شتاب ترمز می­کنند ، صدای پخش خود را بلند می­کنند تا به اصطلاح خود بترکانند ، بل­که وجود و حضور خود را اثبات کنند و به زبان بی­زبانی از دیگران بخواهند که آن­ها را ببینند ، شاید از این طریق دیده شوند ؛ با عرض معذرت باید بگویم بنده و بسیاری از وبلاگ­نویسان ، حتی کامنت­نویس هم نیستیم چه رسد به وبلاگ­نویس ؛ شاید در این فضای بی­دروپیکر اینترنت و وب­نویسی هر کسی به خودش اجازه دهد که وبلاگ­نویسی کند و نام وبلاگ­نویس را بر روی خود بگذارد اما ... ؛

معتقد ام در فضای مجازی جای بسیاری خالی است ؛ کسانی که باید باشند اما جای­شان را کسان دیگری پر کرده­اند ؛ کسانی که در مسیر پرپیچ­وخم کوه­نوردی استخوان خرد کرده­اند و حالا با کوله­باری از تجربه می­توانند راه­نمای نسل نوپای کوه­نوردی باشند تا آن­ها مجبور به آزمون و خطا نباشند و در این راه جان و سلامتی خود را به ثمن بخس نفروشند ؛ اما شاید فروتنی یا ده­ها دلیل دیگر مانع از تحقق این امر است ؛ تعداد آن­ها کم نیست ؛ و از عجایب روزگار این است که یکی از کسانی که باید در این عرصه حضور داشته باشد غزل خداحافظی می­خواند ؛


3 - پست « دموکراسی ، هدف و راه حل ِ» ( 19 نوامبر ) شما 26 روز پس از کامنت بنده ( 24 اکتبر ) منتشر شد ؛ این فاصلۀ زمانی ، کافی است تا به قول شما موضوع را از داغی بیندازد ؛ با این حال نوشتن پاسخ را چند روز بعد آغاز کردم و مقدار قابل توجهی هم پیش رفتم ؛ اما به دلایل گوناگون از جمله همان دلایلی که شما هم در آخرین نوشتۀ خود عنوان کرده­اید نیمه­کاره رها شد ؛ ممکن است در آیندۀ نزدیک آن را تکمیل کنم و در قسمت نظرهای وبلاگ شما منتشر کنم یا این­که در جای دیگر و در بحثی دیگر گریزی به آن بزنم ؛ البته پاسخ برخی از مواردی که به آن اشاره داشته­اید در همان کامنت اولیه موجود است که با کمی دقت می­توانید آن­ها را بیابید ؛ این نکته را هم اضافه کنم که نقطه­نظر شما را در مورد دموکراسی قبلاً از زبان یا نوشتۀ اشخاص دیگری شنیده یا خوانده بودم و با آگاهی نسبت به وجود چنین نظرهایی آن کامنت را نوشتم ؛ با این اوصاف ، هم­چنان بر عقیدۀ خود هستم هرچند همان­طور که شما قبلاً هم اظهار داشته­اید و مورد قبول بنده نیز هست هدف از این گفت­وگوها « متقاعدکردن » دیگری نیست ؛ آن­چه مسلم است این است که « مناظره » و « مباحثه » در چنین مواردی ابزار و لازمۀ شغلی نه شما است و نه بنده ؛ همان­طور که در کامنت اولیه نوشتم "قصد بنده فقط توجه دادن شما به نکاتی است { بود } که شاید از دید آن متفکران و به تبع آن ، افراد عادی اجتماع – که تفکرات آن­ها را پذیرفته­اند و تکرار می­کنند – ، مغفول مانده یا کم­تر مورد توجه قرار گرفته­باشد" ؛ به­هرحال از این­که "مباحثه" ( البته اگر بشود نام آن را مباحثه گذاشت ) باعث شد که بخشی از انرژی شما گرفته­شود متأسف­ام ؛ اما حتماً خوب می­دانید که « انرژی » – خصوصاً در مورد اشخاصی نظیر شما – از بین نمی­رود بل­که از صورتی به صورت دیگر تبدیل می­شود ؛


4 - در میان دوستان ( یا شاید هم به قول برخی : دشمنان ) حقیقی و مجازی شما که برخی با شما ارتباط داشته­اند و برخی هرگز شما را ندیده­اند ، خوش­بختانه بنده در وضعیت میانه­ای قرارداشته­ام ؛ شما را چندباری از نزدیک دیده­ام اما افتخار ملاقات و مصاحبت نداشته­ام ؛ فکر می­کنم در نزدیک­ترین حالت از فاصلۀ چند متری شما عبور کرده­ام و در دیگر حالت­ها ، فاصله­ها بیش­تر بود ؛ پس از مدتی هم که شما رحل اقامت در ماورای بحار افکندید ؛ ظاهراً وضعیت بنده نسبت به شما مانند مدار حرکت ستاره­های دنباله­دار ، یک بیضی ِ کشیده است و نمی­دانم چند سال دیگر به نزدیک­ترین حالت خود خواهد رسید و منجر به مصاحبت خواهد شد ؛ در طول عمر کوتاه کوه­گشتم کم نبوده­اند کسانی که با هم در شهر و کوه گذرانده­ایم حال آن­که به لحاظ عقیدتی و سیاسی کاملاً متضاد یا متباین بوده­ایم ؛ و تجربه نشان داد که چنان ­گشت­وگذارهایی تا زمانی که چنین تضادها و تباین­ها از حاشیه به متن نیامدند و نیامده­اند پایدار باقی ماندند و مانده­اند ؛


5 - قبلاً انتظارم را از شما و واین وبلاگ در قالب کامنتی بیان کرده­ام ؛ لطفاً علاوه بر "خاطرات برنامۀ راکاپوشی" ، « خاطرات برنامۀ صعود زمستانی گردۀ علم­کوه » و « خاطرات برنامۀ خان­تنگری » و ... را نیز مد نظر داشته باشید ؛ هم­چنین در مورد برنامۀ برودپیک و گزارشی که از حاشیه­های پیش ، هنگام و پس از برنامه نوشته بودید ، سؤال­هایی در ذهن وجود داشت که اگر به­یاد داشته­باشید ، طرح آن­ها را به زمانی موکول کردم که آن یادداشت­های متوالی را مدون­تر و به صورت یک­جا و فهرست­بندی­شده ارایه کنید ؛


6 - نکات آموختنی در داستان­کوه کم نیست و پس از این هم نخواهد بود ؛ از جمله این­که داستان­کوه به نظرم به دنبال جلب مشتری و مخاطب نبود ؛ دوست­داران می­گفتند بحث و نقد نمی­خواهیم اما داستان­کوه ضمن احترام به آن­ها ، به آن­چه مفید می­پنداشت ادامه داد ؛ اندرزگویان به­سبب نمایش سیاهه­های یک بی­نام­ونشان در بخش نظرها و سنگین­تر از آن ، انتشار وانتقال آن­ها به روی صفحۀ اصلی داستان­کوه ، بیرق سیاه برافراشتند اما داستان­کوه توقف این رویه را منوط به اعتراض جمع زیادی از خوانندگان دانست ؛ و ...


7 - مقدمۀ این کامنت کاملاً جدی است ؛ امیدوار ام به آن چند خط با دیدۀ ژرف­کاو بنگرید ؛

 
At ۱۲:۵۶ بعدازظهر, دی ۱۳, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

درود ... امیدوارم که به زودی زود فرصت برای دوباره نوشتن پیدا کنی ... هرجا هستی موفق و موید باشی ...

 
At ۹:۰۷ قبل‌ازظهر, دی ۱۴, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

جناب منتقد ادبی سلام،
از بذل توجه و عنایت شما نسبت به بنده و داستان کوه بسیار بسیار سپاس
گزارم. قصد داشتم همین امشب نظرات خودم را در ارتباط با مطالبی که عنوان کرده اید بنویسم ولی متاسفانه فرصت لازم فراهم نشد. همینقدر بدانید که طبق معمول مطالب شما را چند بار خوانده ام و در باره آنها فکر می کنم. (حدس می زنم منظور شما از اصل تبدیل انرژی از صورتی به صورت دیگر اشاره ای به همین موضوع بوده است)
--------------
سلام آقای آموزگار،
بنده هم امیدوارم و متقابلا برای شما آرزوی موفقیت دارم.

 
At ۹:۲۴ بعدازظهر, دی ۱۴, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

لطفا در مورد مطلبی که با عنوان "کوه نوردی فنی و حفظ محیط کوهستان " در وبلاگ دیده بان کوهستان نوشته ام ، نظر دهید با سپاس عباس محمدی

 
At ۹:۲۶ بعدازظهر, دی ۱۴, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

salam ramin omidvaram hamegi salamat bashid in avalin email ast ke ersal meekonam baman dar ertebat bash rahman

 
At ۸:۵۳ بعدازظهر, دی ۱۵, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

سلام عباس جان،
بنده در اسرع وقت نظر خودم را خواهم نوشت.
------
رحمان جان سلام
متشکرم. برایت یک نامه نوشتم. امیدورام به دستت رسیده باشد.

 
At ۸:۲۷ قبل‌ازظهر, دی ۱۷, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

جناب منتقد ادبی سلام،
من شخصا بسیار مایلم نظرات مختلف منتشر گردد و صداهای مختلف شنیده شود. هر وبلاگ یک صدای جدید است. در وبلاگ نویسی جا برای همه برای ابراز عقیده وجود دارد. اما در مورد بخصوص خود شما همانطور که قبلا نوشته بودم من نکات مفید بسیاری در نوشته هایتان دیده ام. بخصوص وقتی یک مباحثه صورت می گیرد و شخصی به خود زحمت می دهد مفصل و با حوصله در نقد شما بنویسد منصفانه نیست نظر من در صفحه اصلی و نظر او در قسمت کامنتها باشد. در بسیاری موارد نیز مخاطب شما تنها داستان کوه نبوده است.

مسلم است که اختلاف نظرات زیادی هم داریم. اما مهم تر از تشابهات و تفاوت های عقیدتی، بنده روش استدلالی، محترمانه، با مطالعه و دقیق شما را واقعا می پسندم. اینها ویژگی های کمیابی است که در نوشته های شما از هر چیزی آموختنی تر است. شما اهل گفتگو هستید که خود گوهر بسیار باارزشی است. به این دلایل مایل بودم بتوانیم نوشته های شما را در یک مکان و منسجم بخوانیم. در عین حال به نظر شما برای عدم انجام چنین کاری نیز کاملا احترام می گذارم و آن را می پذیرم. همانطور که اشاره کرده اید این کار حرفه ما نیست و نمی توان از کسی انتظار بیش از حد داشت.

البته انتشار نظرات شما گاه باعث سر در گمی ام هم شده است. آن دو نوشته قبلی شما را در ابتدا با هم منتشر کردم. اما دوستان در باره هر یک جداگانه نظر دادند و بهتر دیدم آنها را در ادامه مطالب اولیه داستان کوه قرار دهم. یا مثلا با همین نوشته اخیر شما در ابتدا نمی دانستم چگونه برخورد کنم. نهایتا به دلیل اینکه بیشتر نظرات شما مربوط به داستان کوه و شخص بنده بود ترجیح دادم آن را در همین بخش کامنتها نگه دارم.

من از مباحثه با شما و دیگر دوستان به هیچ وجه پشیمان نیستم و امیدوارم انرژی که صرف آن شده به هدر نرفته باشد. بار دیگر نوشته شما و آقایان فتحی و حسین نژاد را در مورد دموکراسی خواندم. در پاسخ شما آقای حسین نژاد بخصوص موجز ولی دقیق نوشته اند. فکر می کنم این بحث از مباحثی است که کهنه نمی شود. شخصا مشتاقم از نظرات شما مطلع شوم.

می خواهم این موارد را در مورد کسانی که فرصت زیادی برای وبلاگ خوانی دارند نیز اضافه کنم؛ بازنشسته ها و همچنین کسانی که از نظر مالی به وضعیتی رسیده اند که نیاز چندانی به ساعات کار طولانی ندارند. همچنین علاوه بر دلایل تاخیر در نوشتن یا پاسخ که جملگی در مورد من نیز صادق است این را هم اضافه کنم که گاه تمرکز کافی ندارم یا فکرم به اندازه کافی باز نیست. همچنین کاملا این را مشاهده کرده ام چگونه وقتی به نوشته خودم بعد از چند روز سر می زنم نکات تازه یا اشکالاتی در آن می یابم.

90 درصد پرونده برود پیک همان موقع که خواستید آماده شد. اما ناگهان رغبتی برای تکمیل آن نداشتم. آن را هم بالاخره تکمیل نمودم. خاطرات برنامه ها را هم اگر عمری باقی باشد خواهم نوشت. دعا کنید فقط 2-3 ماه مرخصی با حقوق و اقامت در یک کلبه دوراتفاده نصیبم شود!

بار دیگر از شما صمیمانه متشکرم که این همه برای داستان کوه و رامین شجاعی وقت گذاشتید.

 
At ۱۱:۵۹ قبل‌ازظهر, دی ۱۹, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

سلام قبلاً گفته بودم که اینجا رو تازه پیدا کرده بودم و چقدر خداحافظیتون حالگیری بود!!! یه سوالی دارم، آیا ترجمه هیمالیا به روش سبکبار رو. ادامه میدین یا دیگه ادامه پیدا نخواهد کرد؟!؟! واقعاً کتاب جذابیه و آدم رو به هیجان میاره. خیلی حیفه نیمه کاره بمونه

 
At ۱۲:۳۵ بعدازظهر, دی ۱۹, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

راستی در پست های قبلیتون دیدم که از کمک در ترجمه استقبال کردید. بنابراین می خواستم ازتون خواهش کنم که اگر صلاح میدونین به من هم اجازه کمک در این موضوع رو بدین. آخه خودم هم بدجوری دوست دارم ادامه هیمالیا به روش سبکبار رو بخونم و دوست دارم. قبلاً هم کار ترجمه مقاله و فیلم کردم. منتظر خبرتون هستم. آدرس ایمیلم رو براتون می نویسم. بی صبرانه مناتظرم
behnamkakavand@gmail.com
mrpink_fd@yahoo.com

 
At ۶:۳۴ بعدازظهر, دی ۱۹, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

سلام رامین عزیز
راستش دلم نیومد برات پیغامی نزارم آخه خیلی خیلی با این وبلاگت حال کردم و از ترجمه هات چیزهای زیادی یاد گرفتم. اما ،اما تموم شد خیلی دوست داشتم باشی و بازم بنویسی از موقعی که رفتی دیگه هیچ جائی مطلبی تازه در مورد کوه نخوندم همش توچال و یا شیر پلا و یا ..... .آقا بازم ممنونم و امیدوارم هر جا که باشی در پناه ایزد منان موفق و موید باشی

 
At ۶:۵۷ قبل‌ازظهر, دی ۲۰, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

سلام بهنام جان،
قصد دارم ترجمه رو تموم کنم. از پیشنهادت استقبال می کنم و در اولین فرصت یک فصل رو برات می فرستم. اگر دوستان دیگری هم مایلند در ترجمه این کتاب مشارکت کنند لطفا منو با خبر کنند.
---------
سلام آقا مجید،
از محبتت بی نهایت ممنونم. محبت همه شما دوستان واقعا باعث شرمندگی من میشه. ولی باور کنید یک مدت مجبورم از ترجمه/نوشتن دست بکشم. من هم برای تو در همه امور زندگی آرزوی موفقیت دارم.

 
At ۱۱:۴۴ قبل‌ازظهر, دی ۲۰, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

بازم سلام
من منتظر هستم تا هروقت فرصت کردید برام بفرستید واسه ترجمه

 
At ۷:۰۰ بعدازظهر, دی ۲۲, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

جناب شجاعی خوش بحال شما. لینک پرونده برودپیک را می گذارید در سایتتان و خیالتان راحت است که حقتان از فریدیان را گرفته اید. چه کسی باید حق آن گلهای پرپری که در غارپراو جای گرفتند را بگیرد. امثال شماها که همیشه ترجیح میدهند راجع به این موضوع سکوت کنند.

 
At ۱۲:۰۷ بعدازظهر, دی ۲۳, ۱۳۸۶, Blogger ReZaFatH! said...

جناب شجاعی سلام
از وقتی پست آخرتون رو نوشته ايد، فکر می کنم به اندازه 5-6 تا پست قبلی وقت صرف جواب دادن به کامنت هاتون کرديد.
چه کاری بود .
شما که می تونيد اينقدر وقت بزاريد خوب چرا خداحافظی کرديد. به نوشتن ادامه بديد.
شايد می خواستيد ببند چقدر دوستون داريم؟؟!
حالا که فهميديد.
:)
پس به شدت منتظر ادامه مطالب مفيدتون هستم و هستيم.
+++++++++++++++++
همون که منتقد ادبی نوشت:"با عنایت به تلاش­های بی­شائبۀ شما در زمینۀ فرهنگ کوه­نوردی و با توجه به این­که هنوز نتوانسته­اید بخشی از دیون خود را به جامعۀ کوه­نوردی ادا کنید ، با « خداحافظی » شما موافقت نمی­گردد
++++++++++++++++
برای ادامه ترجمه ها اگه دوست داشته باشيد من هم می تونم وقت بزارم.
++++++++++++++++

 
At ۷:۰۷ بعدازظهر, دی ۲۳, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

سلام آقای فتحی،
واقعا قصد خاصی نبود و فقط وقت ندارم.
بله حق با جناب منتقد ادبی است. اما خوشوقتم که از نظر شما حداقل بخشی از دیونم را توانسته ام ادا کنم.
از پیشنهادتون استقبال می کنم و در اسرع وقت یک فصل رو هم برای شما می فرستم. شاید با همت شما دوستان ترجمه این کتاب زودتر تموم بشه.

 
At ۷:۲۴ قبل‌ازظهر, دی ۲۴, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

سلام ...،
سکوت در مورد حادثه غار پراو... حق با شما است. بنده تا به حال فقط یک بار در مورد این حادثه اظهار نظر قطعی کرده ام؛ آن هم در جریان مشاجره با فریدیان در بارگاه اصلی برودپیک بود. به قول خود او هیچ ربطی هم به مشاجره ما نداشت اما نظر شخصی ام را که تا آن موقع به واسطه رودربایستی به او نگفته بودم در آن موقعیت توانستم به زبان بیاورم.

اما نظر من کاملا شخصی است. بنده در هیچ کدام از جلسات بررسی یا گزارش حادثه شرکت نداشتم و مانند بسیاری دیگر فقط از طریق جراید یا سخن این و آن از موضوع اطلاع پیدا کرده بودم. باشگاه دماوند هم حاضر نشده است نتیجه بررسی کمیته های داخلی خودشان را منتشر کند. بنابراین به خود اجازه نمی دهم در مورد چنین حادثه ای اظهار نظری رسمی کنم.

مدتی پیش یک نفر در کامنتی در داستان کوه نوشت که چقدر نوشته های من شبیه به نوشته های وبلاگ جانباختگان غار پراو است. راستش را بخواهید بنده تنها بعد از بازگشت از برنامه برودپیک متوجه وجود آن وبلاگ شدم. یکی از دلایل قرار دادن لینک پرونده هم این است که زمانی که دیر یا زود سومین این دست نوشته ها منتشر شود بنده حداقل می توانم به خود بگویم کاری که از دستم بر می آمد را انجام دادم.

اما بخصوص بعد از مسائل برنامه برودپیک حاضر نیستم غیر مستند راجع به آن حادثه نظری بدهم. جان دو انسان از دست رفته است. طرح آن حادثه در اینجا و بعد از مسائل برنامه برودپیک بیشتر سوء استفاده از آن حادثه در جهت منافع شخصی را به ذهن متبادر می کند که این موضوع خط قرمز بنده است.

اما من ممکن است سکوت کنم اما هرگز در مقام دفاع مستقیم یا غیر مستقیم از نادرستی نیز بر نمی آیم. نمی دانم از ماجرای ماریون جونز دونده آمریکایی اطلاع دارید یا نه. او در المپیک سال 2000، 5 مدال که 3 تای آنها طلا بود کسب کرد. مدتی پیش مشخص شد که او از دارو های نیروزا استفاده کرده است و به کمیته مبارزه با دوپینگ دروغ گفته است. او در یک کنفرانس مطبوعاتی از کرده خود و دروغ گویی اش اظهار ندامت کرد و عذر خواهی نمود. حال نه تنها تمام مدال های او را پس گرفته اند بلکه به واسطه آن دروغ 6 ماه هم به زندان محکوم شده است. خب، در این کشورها دروغ و فریبکاری گناهی نابخشودنی محسوب می شود بخصوص اگر از کسانی سرزده باشد که به نوعی با عامه مردم سر و کار دارند. بد نیست نگاهی به نوشته جناب منتقد ادبی در کامنتهای پست "کوه نوردی فنی و حفظ محيط کوهستان" وبلاگ "دیده بان کوهستان" بیندازید. واقعا فریدیان دارد تبدیل به نمونه بی بدیل دروغ گویی، فریبکاری و تزویر می شود. در همان حال چگونه همین به قول ایشان زعمای قوم در مقابل این رفتارها خم به ابرو نمی آورند.

 
At ۱۰:۵۴ قبل‌ازظهر, بهمن ۰۱, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

سلام آقا رامین

واقعآ این کلمه خداحافظ خیلی برای من تلخ بود . اگرچه بواسطه اینکه شما دیر به دیر آپدیت می کردید طبعآ من هم دیر به دیر اینجا سر میزدم اما انصافآ هر بار که آمدم با دست پر بازگشتم و این نبود الا به غنای علمی و محتوایی داستان کوه که رهین زحمات جنابعالی بود . اگر وبلاگ داستان کوه یک وبلاگ سطحی مانند تهران کوه بود برای رفتنش ناراحت نمیشدم. حیف شد حیف .
امیدوارم هرکجا که هستید سرفراز باشید و پایدار

 
At ۷:۳۶ قبل‌ازظهر, بهمن ۰۳, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

سلام آقای عزیزالهی،
خیلی خیلی لطف دارید. اما بدون تعارف بگویم من راجع به تهران کوه به این شکل فکر نمی کنم. صمیمیت منافاتی با غنی بودن ندارد. متاسفانه هنر تلفیق آنها در من، به عکس شما، وجود ندارد.

 
At ۴:۵۵ بعدازظهر, بهمن ۲۳, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

سلام به استاد گرامي. آقاي رامين شجاعي.
متاسفانه منم همين الان متوجه شدم. از فرشيد ديگه توقع نداشتم اين خبر به اين مهمي رو بهم نگه. اون شما رو خيلي دوست داره و فعاليت ه و گفته ها تونو دنبال ميكنه.
آقاي شجاعي حيف فرصت آشنايي بيشتر و كسب فيض از حضور ارزشمندتونو نداشتيم. من مطمئن هستم شما برميگرديد.
هر جا ستيد موفق باشيد و پيروز.

 
At ۴:۵۶ بعدازظهر, بهمن ۲۳, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

ببخشيد نويسنده كامنت قبلي من بودم. ارادتمند آنا فراهاني

 
At ۸:۵۴ قبل‌ازظهر, بهمن ۲۴, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

آنا جان سلام،
ممنون از اظهار لطفت.
از کار روزگار کسی خبر نداره. شاید هم ما شما رو اینجا زیارت کردیم.
به فرشید هم سلام برسون. امیدوارم شماها سالهای سال بنویسید و نغمه خداحافظی رو سر ندین

 
At ۹:۵۶ قبل‌ازظهر, اسفند ۱۵, ۱۳۸۶, Blogger Behnam Kakavand said...

سلام آقای شجاعی
من همچنان منتظر ایمیل از شما هستم برای ادامه ترجمه. مطمئنم حسابی سرتون شلوغه، ولی به هر صورت هر وقت فرصت کردین برام بفرستین

ارادتمند
بهنام

 
At ۸:۰۳ قبل‌ازظهر, اسفند ۱۶, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

سلام بهنام عزیز
با عرض شرمندگی، تا آخر این هفته حتما یک فصل دیگه رو برات می فرستم.

قربان شما

 
At ۱۲:۵۴ بعدازظهر, اسفند ۲۸, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

همنورد گرامی ، دوست عزیز

هنگامی که شقایق های قرمز نوروزی بر دشت های سرسبز اعتماد لبخند می زنند این هفت سین صداقت را که بر کوههای بلند رفاقت گسترده ام به شما تقدیم میدارم.

سلامت - سعادت - سیادت - سخاوت - سالاری - سروری - سربلندی
همیشه بارانی باشید.سال نو مبارک

 
At ۷:۱۱ بعدازظهر, فروردین ۱۹, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

ضمن سلام و تبريك سال جديد و نيز تشكر بابت ترجمه زيباي كتاب دنياي عمودي من، جسارتا مي خواستم خواهش كنم كه علي رغم گرفتاريهاي زياد به امر ترجمه خود ادامه داده و ما را از آن بهره مند سازيد. در اين راستا اگر كمكي هم از اين حقير بر ميايد كوتاهي نخواهم كرد. بي صبرانه منتظر شنيدن خبر ادامه فعاليت شما هستم

ارادتمند
تازه كار

 
At ۱۲:۴۴ قبل‌ازظهر, فروردین ۲۰, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

منتظر بازگشت شما دوست عزیز می مانیم
http://rockrovers.blogfa.com/

 
At ۸:۵۸ قبل‌ازظهر, فروردین ۲۰, ۱۳۸۷, Blogger رامين شجاعي said...

سلام دوستان،
باور بفرمائید خودم هم زیاد در فکر آن هستم تا نوشتن را دوباره شروع کنم. ترجمه کتاب هیمالیا به روش سبکبار را آقای کاکاوند پیش گرفته اند. امیدوارم بزودی بتوانیم آن را در اختیار شما بگذاریم.

تشکر فراوان از توجهتان

 
At ۷:۰۲ بعدازظهر, اردیبهشت ۱۵, ۱۳۸۷, Blogger رامين شجاعي said...

آقای بهنام محمدی سلام،
از هفته گذشته که ایمیل شما را گرفتم سه بار به شما میل زدم اما هر سه بار برگشت خورده است. احتمالا اشکالی در ایمیل سرور وجود دارد. در صورت امکان با یک ایمیل دیگر برایم نامه بفرستید (امیدوارم این کامنت را ببینید)

 
At ۶:۳۶ بعدازظهر, اردیبهشت ۳۱, ۱۳۸۷, Blogger baran said...

جناب آقای شجاعی سلام
آدرس ایمیل جدید behnam@jkm.ir
در صورتی که ایمیل قبل دارای اشکال می باشد در همین قسمت اعلام تا مجددا برای شما ارسال شود
با تشکر بهنام محمدی از اراک

 
At ۹:۱۷ قبل‌ازظهر, مرداد ۰۵, ۱۳۸۷, Blogger آرام‌کوه said...

سلام آقای شجاعی یا اگر اشکالی ندارد بگویم رامین
حتما در جریان بحران نانگاپاربات قرار گرفته ای
آیا فرصتی برای بررسی این واقعه داشته اس و آیا در این مورد صحبت خواهی کرد
خوب و خوش باشی
عباس ثابتیان

 
At ۱۲:۵۵ قبل‌ازظهر, مرداد ۰۶, ۱۳۸۷, Blogger رامين شجاعي said...

سلام عباس آقا،
هر طور راحتی اسم من رو بگو.

بله در جریان حادثه هستم. و احتمالا من هم نظرم رو خواهم گفت. تا حالا که اخبار ضد و نقیض منتشر شده. مطمئن نیستم اصلا میشه انتظار اخبار صادقانه از تیم و باشگاه دماوند رو داشت یا نه. نوشته های خوبی در این زمینه منتشر شده بنابراین سعی می کنم به جنبه دیگری از موضوع بپردازم.

 
At ۵:۳۳ بعدازظهر, مرداد ۰۶, ۱۳۸۷, Blogger ReZaFatH! said...

سلام
من به شما يک عذر خواهی بابت ترجمه آن فصلی که برايم فراستيد بدهکارم.
اميدوارم به زودی بتوانم آنرا برايتان بفرستم.
به اميد ديدار

 
At ۸:۰۳ بعدازظهر, مرداد ۰۶, ۱۳۸۷, Blogger رامين شجاعي said...

سلام آقای فتحی،
راستش چون دیدم از شما خبری نشد اون فصل رو همین تازگی خودم ترجمه کردم. اگه مایل باشید می تونم فصل های دیگه ای رو براتون بفرستم.

 
At ۷:۰۳ قبل‌ازظهر, مرداد ۳۰, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

سلام
با اجازه من شما رو لینک میکنم رامین جان.موفق باشید..

 

ارسال یک نظر

<< Home