خداحافظ
بایگانی نشان می دهد داستان کوه در این ماه سه ساله شده است. هدف اصلی ام برای ساختن وبلاگ انتشار ترجمه کتاب "دنیای عمودی من" و "نقدی بر فدراسیون کوهنوردی" بود. آن مطالب در آن زمان نوشته شده بودند و فقط به ویرایش مجدد نیاز داشتند. در این فاصله مطالب دیگری را هم به فراخور توانم منتشر کردم. اما امروز چند "پروژه" نیمه کاره باقی مانده است؛ ترجمه کتاب "هیمالیا به روش سبکبار" و خاطرات برنامه راکاپوشی. مقالات نیمه کاره بی شمار دیگری هم در کامپیوترم باقی مانده اند. اما فرصت نوشتن روز به روز کمتر می شود. در اینجا مجبورم علی رغم میل باطنی با شما خوانندگان خداحافظی کنم. البته سعی می کنم بر روی آن دو پروژه نیمه کاره کار کنم و بعد از پایان آنها را یکجا منتشر خواهم نمود.
امیدوارم توانسته باشم به اصولی که در ابتدای وبلاگ نویسی عنوان کردم یعنی اینکه "صبورانه انتقاد بشنوم و منصفانه انتقاد کنم" پایبند بوده باشم. همچنین توانسته باشم بخشی از دیون خود را به جامعه کوهنوردی ادا کرده باشم. اگر چه در این موارد نظر شما مهم است نه من.
در این مدت دوستان زیادی پیدا کردم. دوستان مجازی که اغلبشان را نتوانستم ملاقات کنم. طبیعتا دوستی ها راه خود را می روند و به انتشار داستان کوه وابسته نیستند. و چنانچه رسم روزگار است، یا ادامه پیدا می کنند یا قطع می شوند.
نکته آخر اینکه باب گفتگو یا پاسخگویی در مورد مطالب تا کنون منتشر شده همچنان باز خواهد بود.
خدانگهدار
امیدوارم توانسته باشم به اصولی که در ابتدای وبلاگ نویسی عنوان کردم یعنی اینکه "صبورانه انتقاد بشنوم و منصفانه انتقاد کنم" پایبند بوده باشم. همچنین توانسته باشم بخشی از دیون خود را به جامعه کوهنوردی ادا کرده باشم. اگر چه در این موارد نظر شما مهم است نه من.
در این مدت دوستان زیادی پیدا کردم. دوستان مجازی که اغلبشان را نتوانستم ملاقات کنم. طبیعتا دوستی ها راه خود را می روند و به انتشار داستان کوه وابسته نیستند. و چنانچه رسم روزگار است، یا ادامه پیدا می کنند یا قطع می شوند.
نکته آخر اینکه باب گفتگو یا پاسخگویی در مورد مطالب تا کنون منتشر شده همچنان باز خواهد بود.
خدانگهدار
54 Comments:
داستان کوه برای من جایی بود که هر بار به آن سر می زدم چیری یاد می گرفتم
شیوه وبلاگ نویسی تو در میان همه کوهنویسان این دنیای مجازی یک استثنا بود
پربار - حساب شده و منطقی
کاری کارستان و بی بدیل در عرصه کوه نویسی
می دانم گاهی با همه اشتیاق مجالی برای نوشتن در تنگنای روزمره گی باقی نمی ماند
پس باید به این خواسته ات احترام گذاشت .
برایت در ادامه راه زندگی چه در شهر و چه در کوه آرزوی موفقیت و پیشرفت دارم.
شاد باشی هماره
پارسا
شاد و پیروز در سایه ایزد منان
شادوند
سلام آقای شجاعی
خسته نباشید بابت 3 سال به روز کردن بلاگ در سطح عالی. میخواستم توی خود بلاگ براتون پیغام بزارم که متاسفانه از دیشب تا حالا هرچه میکنم میسر نمیشه.
باز تشکر میکنم بابت این 3 سال، مخصوصا ترجمه کتاب my vertical world که هر بار میخونم انرژی تازه می گیرم.
براتون آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم اون 2 تا پروژه هم به زودی به پایان برسه و ماما رو سودمند کنید.
ارادتمند شما، انواری
http://gamasgamas.blogfa.com
هنوز کامنت محبت آمیزت که در شروع وبلاگنویسی برام گذاشتی رو به خاطر دارم. خیلی از لطف و محبت چند باره ات متشکرم. بسیار خوشوقتم که تونستم مطالب مفیدی منتشر کنم. تنگنای روزمرگی واقعا عبارت گویا و مناسبی برای شرایط ماها در بیشتر وقتهاست. چاره ای هم نیست.
-------
سلام جناب شادوند
من هم امیدوارم و متشکرم از حسن نظرتون
-------
محسن جان سلام
بسیار ممنونم و سعی خودم رو می کنم اون پروزه ها رو هر چه زودتر تموم کنم. درسته. اون کتاب واقعا بی نظیره.
به هر صورت براتون آرزوی موفقیت می کنم و ازتون بسییییییییار بسیییییییار ممنونم
عباث اقاي دهات پايين !!.
مدتی است که هر بار به وبلاگ شما سری می زنم مطالب دلخواه خود را نمی یافتم و هر چند در این مورد ( منظور نقد و انتقاد ) قبلا برایت نوشته بودم ولیکن از اینکه مطلبی با عنوان خداحافظ را در وبلاگت دیدم بسیار دلگیر و ناراحت شدم . امیدوارم در پناه خداوند خود و همسر و فرزندانت همیشه در صحت و سلامت باشید و با خاطرات کوهستان همیشه در آرامش خاطر باشید.در آینده طبق روال گذشته به وبلاگ شما سر می زنم و منتظر نوشته های جدیدت ( البته بدون نقد و انتقاد) هستم .
دوست دار شما بهنام محمدی از اراک
من هم از محبتتون متشکرم
------------
عباث آقا سلام،
چه مال دهات بالا چه مال دهات پایین سرور مایی. به قول معروف:
چنان خشکسالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
بنده رو عفو کنید
-------------
بهنام جان سلام،
به نظرم یکی از نشانه های دوستی واقعی همینه که بتونیم در عین داشتن اختلاف نظر همدیگر رو بپذیریم. نه اینکه با یک اختلاف کوچیک طرف مقابل رو به طور کامل زیر سوال ببریم. شما از معدود کسانی بودی که انتقاداتت رو صریح و محترمانه مطرح کردی که نشونه شخصیت محترم و مستقل شماست. از این نظر بسیار برای شما ارزش قائلم.
می خواهم یک اعتراف هم بکنم. البته هنوز معتقدم بحثهای انتقادی در جای خودشون مفیدند، اما یک اشکال مهمی که دارند اینه که وقت و انرژی خیلی زیادی از آدم میگیره.
از لطف و محبتت بی نهایت ممنون.
هرگز شما را ندیده ام ولی از مدتها پیش وبلاگ شما را میخواندم و اینکه اکثر پست ها فضایی را برای به اشتراک گذاشتن افکار فراهم میساخت داستان کوه را بسیار جالب و خواندنی ساخته بود و از جمله بحث هایی که با حضور منتقد ادبی جریان داشت
از اینکه داستان کوه دیگر به روز نخواهد شد افسوس میخورم ولی آرزو میکنم که شما هر جا و همیشه خوب و خوش باشی
pouya_mount@yahoo.com
http://www.pouyamount.persianblog.ir
از اظهار لطف شما سپاس
گزارم.
مباحثه، حداقل از من، بسیار انرژی می گیرد. بخصوص اگر به آن عادت کنی تمایل داری برای بسیاری موارد نظراتت را بنویسی. حال اگر نخواهی در وادی ابتذال بیفتی و حداقل خودت به اندازه کافی نوشته ات را سبک سنگین کنی این یعنی اینکه چند روز یک موضوع فکر شما را مشغول می کند. بخصوص موضوعاتی مانند دموکراسی که بسیاری به آن پرداخته اند و فاصله شما تا یک صاحبنظر بسیار زیاد است.
تازه باید مواظب باشی نوشته ات را تا موضوع داغ است منتشر کنی. که این موضوع بیشتر شما را تحت فشار می گذارد.
خب، این هم تجربه ای که شاید برای شما در راهی که در پیش گرفته اید مفید باشد.
برایتان آرزوی موفقیت دارم.
ارادتمند شما فرشید
از یادداشت گرم و صمیمانه ات بسیار سپاسگزارم.
من همچنان خواننده وبلاگ ها باقی خواهم ماند. و به فراخور نظری هم خواهم داد. تا خدا می داند چه زمانی که بتوانم دوباره داستان کوه را راه اندازی کنم.
شرمنده ام که نمی توانم به زیبایی تو چیزی بنویسم. همینقدر، دوستانی که در این مدت به واسطه وبلاگ نویسی پیدا کردم برایم بسیار باارزشند. و با انسانهای شریف زیادی آشنا شدم که همواره در خاطرم باقی خواهند ماند.
بار دیگر از محبتت تشکر می کنم.
از اظهار لطفتون و همچنین اطلاع رسانی متشکرم.
بنده هم امیدوارم در آینده فرصتی حاصل شود تا داستان کوه را مجددا راه اندازی کنم.
پایدار باشید.
امروز که این پستت رو خواندم خیلی دلگیر شدم.
امیدوارم در تمامی مراحل زندگی موفق باشی.
ابراهيم معيني
متشکرم از ابراز محبتت.
مطمئنم دیگران می توانند جای خالی داستان کوه را پر کنند.
من هم برای تو آرزوی موفقیت و بهروزی دارم.
-----------
آقای معینی سلام،
حداقل کاری بود که می توانستم انجام دهم. خوشحالم که آن مطالب کوتاه مورد استفاده واقع شده.
امیدوارم در همه عرصه های زندگی موفق و پیروز و شاد باشید.
مدیریت محترم وبلاگ داستانکوه ؛
سلام و عرض خسته نباشید ؛
با عنایت به تلاشهای بیشائبۀ شما در زمینۀ فرهنگ کوهنوردی و با توجه به اینکه هنوز نتوانستهاید بخشی از دیون خود را به جامعۀ کوهنوردی ادا کنید ، با « خداحافظی » شما موافقت نمیگردد ؛ امید است که در سایۀ اتکال به خداوند متعال و با طراحی مجدد شیوهها و ارزیابی کار و زمان ، شاهد تداوم حضور شما در این عرصه باشیم ؛
عضوی از اتحادیۀ خوانندگان و کامنتگذاران وبلاگهای کوهنوردی ؛
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند هفتهای میشد که گهگاه فرصت سرزدن به « دنیای مجازی کوهنوردی » فراهم میشد اما مجال حضور ، نه ؛ پس از آن ده-دوازده روز حتی ارتباط با این دنیا هم به کلی قطع گردید ، اما طی این مدت حس عجیبی وجود داشت ؛ حسی که قبلاً تجربه نشده بود ؛ پیشترها ممکن بود به دلایل مختلف چنین قطع ارتباطی پیش آید و درعینحال حس بنده آن بود که دنیای مجازی کوهنوردی روال خود را طی میکند ؛ اما اینبار متفاوت بود ؛ حس میکردم همزمان با توقف مراجعۀ بنده ، توقفی هم در آن دنیا ایجاد شده است ؛ جمعۀ گذشته ( پنج روز پیش ) فرصتی فراهم شد و بنده تعبیر آن حس را دیدم ؛ شما پستی با عنوان « خداحافظ » گذاشته بودید و وبلاگنویس دیگری که بنده مخالف سرسخت وی هستم طی این مدت تنها دو پست کوچک بالا آمده بود ؛ هر دو برایم عجیب بود ؛
بهانه برای نوشتن این سیاهه ، زیاد است و نمیدانم از کجا آغاز کنم ؛
1 - قبل از هر چیز باید از شما تشکر کنم ؛ بابت انتشار کامنتهای بنده بر روی صفحۀ اصلی وبلاگ ، که باعث میشد آنها بهتر ، بیشتر ، و دقیقتر دیده شوند ؛ البته بنده قبلاً هر بار از این بابت از شما تشکر کرده بودم ، منتها در دل ، و فقط به زبان نیاورده بودم ؛ میگویند سپاس باید به لسان درآید اما برای بهزباننیاوردن آن هم دلایلی وجود دارد ؛ یکی از آنها این است که گاهی « تشکر » ، در دنیای مجازی جنبۀ « میخ محکمکاری » به خود میگیرد ؛ بنده از شما به زبان تشکر نکردم تا هرگاه خواستید یا مجبور شدید ، آن کامنتها را با خیالی آسوده و بدون رودربایستی از روی صفحۀ اصلی بردارید ؛
2 - بابت پیشنهاد شما به بنده جهت پیوستن به جمع وبلاگنویسان هم تشکر میکنم ؛ و البته وقتی آن پیشنهاد را به یاد میآورم تعجبم از آخرین پست شما بیشتر میشود ؛ بههرحال تمام آن دلایلی که ممکن است موجب کمکاری یا توقف فعالیت یک وبلاگنویس شود در مورد بنده هم صادق است ؛ شاید برخی دوستان تصور کنند که بنده بیشتر از برخی وبلاگنویسان مطلب مینویسم اما این تصور ، درست نیست ؛ ممکن است از نظر حجم یک کامنت درست بگویند اما اگر عامل زمان را دخالت دهیم اینگونه نیست ؛ به عنوان مثال بنده کندترین واکنش را نسبت به پستها و کامنتها دارم ؛ در حالیکه بسیاری ، ظرف چند ساعت پاسخ یا واکنش نشان میدهند ، پاسخ یا واکنش بنده در اکثر موارد از 48 ساعت کمتر نمیشود ؛ فاصلۀ پست « انتخابات فدراسیون کوهنوردی ِ» شما ( 9 اکتبر ) تا کامنت بنده ذیل همان پست ( 24 اکتبر ) ، 15 روز بود با آنکه نوشتۀ شما را درست در همان روز انتشار دیدم ؛ نوشتن آن کامنت و بازخوانی و اصلاح آن ، 8 روز ِ غیرمتوالی ( از 14 روز ) و هر روز 1 ساعت یا کمی بیشتر وقت گرفت ؛ هنوز کار نوشتن آن کامنت به پایان نرسیده بود که شما پست جدیدی با عنوان « از دشمنی شخصی تا رقابت سیاسی » ( 23 اکتبر ) گذاشتید که بهناچار در 2 روز آخر وقت بیشتری گذاشتم تا نظر خود را راجع به آن هم بنویسم ؛ البته از آنجا که کامنت دومی کوتاهتر و بیشتر گردآوری خاطرات گذشته بود نوشتن آن وقت زیادی نگرفت ؛
علاوه بر آن دلایل مشترک ، دلایل دیگری هم برای عدم پیوستن به آن جمع وجود دارد ؛ ضمن احترام به همۀ وبلاگنویسان ، بنده معتقد ام نیازی به این همه وبلاگ نیست ؛ وبلاگنویسی هم مانند دیگر پدیدههای جدید در کشور ما ، حضورش با تب و غش همراه است ؛ روزگاری بسیاری تب آتاری داشتند ، زمانی تب ویدئو ، چند صباحی تب مدهای یکرنگ و یکشکل لباس در آغاز سال نو ، مدتی تب رایانه ، دورهای تب گیرندۀ ماهوارهای ، چندی تب تلفن همراه ، ایامی تب پخش همراه ، و حالا هم تب داشتن وب و وبلاگ ؛ همین حوزۀ نسبتاً کوچک کوهنوردی را در نظر بگیرید ؛ حدس میزنم در کشور ما چندصدهزار کوهنورد ( به معنای عام آن ) فعالیت میکنند ؛ حال شما آنها را 100000 نفر فرض کنید ؛ اگر فقط 1 در صد از آنها بخواهند وبلاگنویس شوند ، 1000 وبلاگ کوهنوردی خواهیم داشت ؛ در حال حاضر تعداد وبلاگهای شخصی ( و نه وبلاگهای گروهها و باشگاهها ) از 100 هم گذشته است ؛ آیا میتوان همۀ آنها را خواند ؟ واقعاً در طول یک هفته یا یک ماه چندتایشان را میتوان خواند و احتمالاً در مطالب و بحثهای گوناگون مشارکت داشت ؟ شاید اگر کسی بیکار باشد ، یا محصل و دانشجو باشد که وقت زیادی داشتهباشد ، یا کارمند برخی ادارات سربار و بیبازده دولتی باشد ، یا در حجره و مغازهاش نشستهباشد و اوقات بیکاریاش را به جای پشهپراندن به وبخوانی بپردازد ، بتواند تعدادی از آنها را بخواند اما آیا واقعاً میتوان همۀ آنها را خواند ؟ و اگر هم بتوانیم آیا همۀ آنها مفید اند ؟ حتی آنها که بهظاهر مفید اند ؟
هماکنون تعداد کمی از وبلاگها متعلق به گروه یا باشگاه یا سازمانی هستند ؛ طبیعی است که بهترین کارکرد چنین وبلاگهایی ، زمانی است که به مثابۀ تابلوی اعلانات مجازی یا واسط ارتباط مردمی آنها عمل کند ؛ اگر کسی تصمیم داشته باشد که در آن مکانها فعالیت کند ، وبلاگ میتواند معرف و راهنمای خوبی باشد ؛ تعداد این وبلاگها اگر هم زیاد شود نه تنها اشکالی ندارد بلکه به فرآیند اطلاعرسانی صحیح و دقیق کمک میکند ، به شرط آنکه کارکرد اصلی آنها به حاشیه رانده نشود و محیط وبلاگ یا پایگاه اینترنتی به « بازار سیداسماعیل » تبدیل نشود که در آن هر چیزی و از هر کجا ارایه شود ؛
در حیطۀ وبلاگهای شخصی ، اوضاع کمی فرق دارد ؛ برخی از وبلاگها رویکرد خبررسانی دارند ؛ برخی بیشتر جنبۀ تحلیلی و انتقادی ( و شاید هم تخریبی ) دارند ؛ برخی به ترجمه روی آوردهاند ؛ برخی با جمعآوری متنهای آموزشی دیگران به زعم خود مشغول آموزش هستند ؛ برخی با نوشتن یا گردآوری گزارش برنامههای کوهنوردی درصدد ایجاد یک بانک اطلاعاتی هستند ؛ وبلاگ برخی حداکثر یک دفترچه خاطرات شخصی است که کاربرد عمومی ندارد ؛ برخی وبلاگها متعلق به افرادی است که خارج از گروههای کوهنوردی و نظام آموزشی کوهنوردی اصطلاحاً به صورت تکپر فعالیت میکنند و از این طریق میخواهند دوست یا همنورد پیدا کنند ؛ برخی از وبلاگها فقط فضایی برای معرکهگیری است ؛ برخی فقط مانند آینه مطالب وبلاگهای دیگر را منعکس میکنند ؛ برخی سعی میکنند وبلاگ را جایگزین کتاب و منابع آموزشی معتبر کنند ؛ برخی به هر نوشته و متنی – ولو پراشتباه – عنوان مطلب آموزشی میدهند ؛ برخی به صِرف جستوجو در دنیای مجازی ، مطالب متفرقه و جستهگریخته و سازماننایافته – و در یک کلام : « خردهعلم » – را بهجای « علم » منتشر یا ترجمه میکنند ؛ در بسیاری از وبلاگها راهبرد مشخصی دیده نمیشود وبیشتر ، روزمرگی بر آنها حاکم است ؛ موازیکاری را میتوان در بسیاری از آنها دید ؛ و ... ؛ البته برخی وبلاگها ترکیبی از این حالتهای مختلف هستند ؛ مشاهدۀ برخی ازآنها که هنوز مدت زیادی از عمر کوهنوردیشان نگذشته است اما به این وادی روی آوردهاند یادآور نوجوانان تازهگواهینامهگرفتهای است که با شتاب حرکت میکنند و با شتاب ترمز میکنند ، صدای پخش خود را بلند میکنند تا به اصطلاح خود بترکانند ، بلکه وجود و حضور خود را اثبات کنند و به زبان بیزبانی از دیگران بخواهند که آنها را ببینند ، شاید از این طریق دیده شوند ؛ با عرض معذرت باید بگویم بنده و بسیاری از وبلاگنویسان ، حتی کامنتنویس هم نیستیم چه رسد به وبلاگنویس ؛ شاید در این فضای بیدروپیکر اینترنت و وبنویسی هر کسی به خودش اجازه دهد که وبلاگنویسی کند و نام وبلاگنویس را بر روی خود بگذارد اما ... ؛
معتقد ام در فضای مجازی جای بسیاری خالی است ؛ کسانی که باید باشند اما جایشان را کسان دیگری پر کردهاند ؛ کسانی که در مسیر پرپیچوخم کوهنوردی استخوان خرد کردهاند و حالا با کولهباری از تجربه میتوانند راهنمای نسل نوپای کوهنوردی باشند تا آنها مجبور به آزمون و خطا نباشند و در این راه جان و سلامتی خود را به ثمن بخس نفروشند ؛ اما شاید فروتنی یا دهها دلیل دیگر مانع از تحقق این امر است ؛ تعداد آنها کم نیست ؛ و از عجایب روزگار این است که یکی از کسانی که باید در این عرصه حضور داشته باشد غزل خداحافظی میخواند ؛
3 - پست « دموکراسی ، هدف و راه حل ِ» ( 19 نوامبر ) شما 26 روز پس از کامنت بنده ( 24 اکتبر ) منتشر شد ؛ این فاصلۀ زمانی ، کافی است تا به قول شما موضوع را از داغی بیندازد ؛ با این حال نوشتن پاسخ را چند روز بعد آغاز کردم و مقدار قابل توجهی هم پیش رفتم ؛ اما به دلایل گوناگون از جمله همان دلایلی که شما هم در آخرین نوشتۀ خود عنوان کردهاید نیمهکاره رها شد ؛ ممکن است در آیندۀ نزدیک آن را تکمیل کنم و در قسمت نظرهای وبلاگ شما منتشر کنم یا اینکه در جای دیگر و در بحثی دیگر گریزی به آن بزنم ؛ البته پاسخ برخی از مواردی که به آن اشاره داشتهاید در همان کامنت اولیه موجود است که با کمی دقت میتوانید آنها را بیابید ؛ این نکته را هم اضافه کنم که نقطهنظر شما را در مورد دموکراسی قبلاً از زبان یا نوشتۀ اشخاص دیگری شنیده یا خوانده بودم و با آگاهی نسبت به وجود چنین نظرهایی آن کامنت را نوشتم ؛ با این اوصاف ، همچنان بر عقیدۀ خود هستم هرچند همانطور که شما قبلاً هم اظهار داشتهاید و مورد قبول بنده نیز هست هدف از این گفتوگوها « متقاعدکردن » دیگری نیست ؛ آنچه مسلم است این است که « مناظره » و « مباحثه » در چنین مواردی ابزار و لازمۀ شغلی نه شما است و نه بنده ؛ همانطور که در کامنت اولیه نوشتم "قصد بنده فقط توجه دادن شما به نکاتی است { بود } که شاید از دید آن متفکران و به تبع آن ، افراد عادی اجتماع – که تفکرات آنها را پذیرفتهاند و تکرار میکنند – ، مغفول مانده یا کمتر مورد توجه قرار گرفتهباشد" ؛ بههرحال از اینکه "مباحثه" ( البته اگر بشود نام آن را مباحثه گذاشت ) باعث شد که بخشی از انرژی شما گرفتهشود متأسفام ؛ اما حتماً خوب میدانید که « انرژی » – خصوصاً در مورد اشخاصی نظیر شما – از بین نمیرود بلکه از صورتی به صورت دیگر تبدیل میشود ؛
4 - در میان دوستان ( یا شاید هم به قول برخی : دشمنان ) حقیقی و مجازی شما که برخی با شما ارتباط داشتهاند و برخی هرگز شما را ندیدهاند ، خوشبختانه بنده در وضعیت میانهای قرارداشتهام ؛ شما را چندباری از نزدیک دیدهام اما افتخار ملاقات و مصاحبت نداشتهام ؛ فکر میکنم در نزدیکترین حالت از فاصلۀ چند متری شما عبور کردهام و در دیگر حالتها ، فاصلهها بیشتر بود ؛ پس از مدتی هم که شما رحل اقامت در ماورای بحار افکندید ؛ ظاهراً وضعیت بنده نسبت به شما مانند مدار حرکت ستارههای دنبالهدار ، یک بیضی ِ کشیده است و نمیدانم چند سال دیگر به نزدیکترین حالت خود خواهد رسید و منجر به مصاحبت خواهد شد ؛ در طول عمر کوتاه کوهگشتم کم نبودهاند کسانی که با هم در شهر و کوه گذراندهایم حال آنکه به لحاظ عقیدتی و سیاسی کاملاً متضاد یا متباین بودهایم ؛ و تجربه نشان داد که چنان گشتوگذارهایی تا زمانی که چنین تضادها و تباینها از حاشیه به متن نیامدند و نیامدهاند پایدار باقی ماندند و ماندهاند ؛
5 - قبلاً انتظارم را از شما و واین وبلاگ در قالب کامنتی بیان کردهام ؛ لطفاً علاوه بر "خاطرات برنامۀ راکاپوشی" ، « خاطرات برنامۀ صعود زمستانی گردۀ علمکوه » و « خاطرات برنامۀ خانتنگری » و ... را نیز مد نظر داشته باشید ؛ همچنین در مورد برنامۀ برودپیک و گزارشی که از حاشیههای پیش ، هنگام و پس از برنامه نوشته بودید ، سؤالهایی در ذهن وجود داشت که اگر بهیاد داشتهباشید ، طرح آنها را به زمانی موکول کردم که آن یادداشتهای متوالی را مدونتر و به صورت یکجا و فهرستبندیشده ارایه کنید ؛
6 - نکات آموختنی در داستانکوه کم نیست و پس از این هم نخواهد بود ؛ از جمله اینکه داستانکوه به نظرم به دنبال جلب مشتری و مخاطب نبود ؛ دوستداران میگفتند بحث و نقد نمیخواهیم اما داستانکوه ضمن احترام به آنها ، به آنچه مفید میپنداشت ادامه داد ؛ اندرزگویان بهسبب نمایش سیاهههای یک بینامونشان در بخش نظرها و سنگینتر از آن ، انتشار وانتقال آنها به روی صفحۀ اصلی داستانکوه ، بیرق سیاه برافراشتند اما داستانکوه توقف این رویه را منوط به اعتراض جمع زیادی از خوانندگان دانست ؛ و ...
7 - مقدمۀ این کامنت کاملاً جدی است ؛ امیدوار ام به آن چند خط با دیدۀ ژرفکاو بنگرید ؛
از بذل توجه و عنایت شما نسبت به بنده و داستان کوه بسیار بسیار سپاس
گزارم. قصد داشتم همین امشب نظرات خودم را در ارتباط با مطالبی که عنوان کرده اید بنویسم ولی متاسفانه فرصت لازم فراهم نشد. همینقدر بدانید که طبق معمول مطالب شما را چند بار خوانده ام و در باره آنها فکر می کنم. (حدس می زنم منظور شما از اصل تبدیل انرژی از صورتی به صورت دیگر اشاره ای به همین موضوع بوده است)
--------------
سلام آقای آموزگار،
بنده هم امیدوارم و متقابلا برای شما آرزوی موفقیت دارم.
بنده در اسرع وقت نظر خودم را خواهم نوشت.
------
رحمان جان سلام
متشکرم. برایت یک نامه نوشتم. امیدورام به دستت رسیده باشد.
من شخصا بسیار مایلم نظرات مختلف منتشر گردد و صداهای مختلف شنیده شود. هر وبلاگ یک صدای جدید است. در وبلاگ نویسی جا برای همه برای ابراز عقیده وجود دارد. اما در مورد بخصوص خود شما همانطور که قبلا نوشته بودم من نکات مفید بسیاری در نوشته هایتان دیده ام. بخصوص وقتی یک مباحثه صورت می گیرد و شخصی به خود زحمت می دهد مفصل و با حوصله در نقد شما بنویسد منصفانه نیست نظر من در صفحه اصلی و نظر او در قسمت کامنتها باشد. در بسیاری موارد نیز مخاطب شما تنها داستان کوه نبوده است.
مسلم است که اختلاف نظرات زیادی هم داریم. اما مهم تر از تشابهات و تفاوت های عقیدتی، بنده روش استدلالی، محترمانه، با مطالعه و دقیق شما را واقعا می پسندم. اینها ویژگی های کمیابی است که در نوشته های شما از هر چیزی آموختنی تر است. شما اهل گفتگو هستید که خود گوهر بسیار باارزشی است. به این دلایل مایل بودم بتوانیم نوشته های شما را در یک مکان و منسجم بخوانیم. در عین حال به نظر شما برای عدم انجام چنین کاری نیز کاملا احترام می گذارم و آن را می پذیرم. همانطور که اشاره کرده اید این کار حرفه ما نیست و نمی توان از کسی انتظار بیش از حد داشت.
البته انتشار نظرات شما گاه باعث سر در گمی ام هم شده است. آن دو نوشته قبلی شما را در ابتدا با هم منتشر کردم. اما دوستان در باره هر یک جداگانه نظر دادند و بهتر دیدم آنها را در ادامه مطالب اولیه داستان کوه قرار دهم. یا مثلا با همین نوشته اخیر شما در ابتدا نمی دانستم چگونه برخورد کنم. نهایتا به دلیل اینکه بیشتر نظرات شما مربوط به داستان کوه و شخص بنده بود ترجیح دادم آن را در همین بخش کامنتها نگه دارم.
من از مباحثه با شما و دیگر دوستان به هیچ وجه پشیمان نیستم و امیدوارم انرژی که صرف آن شده به هدر نرفته باشد. بار دیگر نوشته شما و آقایان فتحی و حسین نژاد را در مورد دموکراسی خواندم. در پاسخ شما آقای حسین نژاد بخصوص موجز ولی دقیق نوشته اند. فکر می کنم این بحث از مباحثی است که کهنه نمی شود. شخصا مشتاقم از نظرات شما مطلع شوم.
می خواهم این موارد را در مورد کسانی که فرصت زیادی برای وبلاگ خوانی دارند نیز اضافه کنم؛ بازنشسته ها و همچنین کسانی که از نظر مالی به وضعیتی رسیده اند که نیاز چندانی به ساعات کار طولانی ندارند. همچنین علاوه بر دلایل تاخیر در نوشتن یا پاسخ که جملگی در مورد من نیز صادق است این را هم اضافه کنم که گاه تمرکز کافی ندارم یا فکرم به اندازه کافی باز نیست. همچنین کاملا این را مشاهده کرده ام چگونه وقتی به نوشته خودم بعد از چند روز سر می زنم نکات تازه یا اشکالاتی در آن می یابم.
90 درصد پرونده برود پیک همان موقع که خواستید آماده شد. اما ناگهان رغبتی برای تکمیل آن نداشتم. آن را هم بالاخره تکمیل نمودم. خاطرات برنامه ها را هم اگر عمری باقی باشد خواهم نوشت. دعا کنید فقط 2-3 ماه مرخصی با حقوق و اقامت در یک کلبه دوراتفاده نصیبم شود!
بار دیگر از شما صمیمانه متشکرم که این همه برای داستان کوه و رامین شجاعی وقت گذاشتید.
behnamkakavand@gmail.com
mrpink_fd@yahoo.com
راستش دلم نیومد برات پیغامی نزارم آخه خیلی خیلی با این وبلاگت حال کردم و از ترجمه هات چیزهای زیادی یاد گرفتم. اما ،اما تموم شد خیلی دوست داشتم باشی و بازم بنویسی از موقعی که رفتی دیگه هیچ جائی مطلبی تازه در مورد کوه نخوندم همش توچال و یا شیر پلا و یا ..... .آقا بازم ممنونم و امیدوارم هر جا که باشی در پناه ایزد منان موفق و موید باشی
قصد دارم ترجمه رو تموم کنم. از پیشنهادت استقبال می کنم و در اولین فرصت یک فصل رو برات می فرستم. اگر دوستان دیگری هم مایلند در ترجمه این کتاب مشارکت کنند لطفا منو با خبر کنند.
---------
سلام آقا مجید،
از محبتت بی نهایت ممنونم. محبت همه شما دوستان واقعا باعث شرمندگی من میشه. ولی باور کنید یک مدت مجبورم از ترجمه/نوشتن دست بکشم. من هم برای تو در همه امور زندگی آرزوی موفقیت دارم.
من منتظر هستم تا هروقت فرصت کردید برام بفرستید واسه ترجمه
از وقتی پست آخرتون رو نوشته ايد، فکر می کنم به اندازه 5-6 تا پست قبلی وقت صرف جواب دادن به کامنت هاتون کرديد.
چه کاری بود .
شما که می تونيد اينقدر وقت بزاريد خوب چرا خداحافظی کرديد. به نوشتن ادامه بديد.
شايد می خواستيد ببند چقدر دوستون داريم؟؟!
حالا که فهميديد.
:)
پس به شدت منتظر ادامه مطالب مفيدتون هستم و هستيم.
+++++++++++++++++
همون که منتقد ادبی نوشت:"با عنایت به تلاشهای بیشائبۀ شما در زمینۀ فرهنگ کوهنوردی و با توجه به اینکه هنوز نتوانستهاید بخشی از دیون خود را به جامعۀ کوهنوردی ادا کنید ، با « خداحافظی » شما موافقت نمیگردد
++++++++++++++++
برای ادامه ترجمه ها اگه دوست داشته باشيد من هم می تونم وقت بزارم.
++++++++++++++++
واقعا قصد خاصی نبود و فقط وقت ندارم.
بله حق با جناب منتقد ادبی است. اما خوشوقتم که از نظر شما حداقل بخشی از دیونم را توانسته ام ادا کنم.
از پیشنهادتون استقبال می کنم و در اسرع وقت یک فصل رو هم برای شما می فرستم. شاید با همت شما دوستان ترجمه این کتاب زودتر تموم بشه.
سکوت در مورد حادثه غار پراو... حق با شما است. بنده تا به حال فقط یک بار در مورد این حادثه اظهار نظر قطعی کرده ام؛ آن هم در جریان مشاجره با فریدیان در بارگاه اصلی برودپیک بود. به قول خود او هیچ ربطی هم به مشاجره ما نداشت اما نظر شخصی ام را که تا آن موقع به واسطه رودربایستی به او نگفته بودم در آن موقعیت توانستم به زبان بیاورم.
اما نظر من کاملا شخصی است. بنده در هیچ کدام از جلسات بررسی یا گزارش حادثه شرکت نداشتم و مانند بسیاری دیگر فقط از طریق جراید یا سخن این و آن از موضوع اطلاع پیدا کرده بودم. باشگاه دماوند هم حاضر نشده است نتیجه بررسی کمیته های داخلی خودشان را منتشر کند. بنابراین به خود اجازه نمی دهم در مورد چنین حادثه ای اظهار نظری رسمی کنم.
مدتی پیش یک نفر در کامنتی در داستان کوه نوشت که چقدر نوشته های من شبیه به نوشته های وبلاگ جانباختگان غار پراو است. راستش را بخواهید بنده تنها بعد از بازگشت از برنامه برودپیک متوجه وجود آن وبلاگ شدم. یکی از دلایل قرار دادن لینک پرونده هم این است که زمانی که دیر یا زود سومین این دست نوشته ها منتشر شود بنده حداقل می توانم به خود بگویم کاری که از دستم بر می آمد را انجام دادم.
اما بخصوص بعد از مسائل برنامه برودپیک حاضر نیستم غیر مستند راجع به آن حادثه نظری بدهم. جان دو انسان از دست رفته است. طرح آن حادثه در اینجا و بعد از مسائل برنامه برودپیک بیشتر سوء استفاده از آن حادثه در جهت منافع شخصی را به ذهن متبادر می کند که این موضوع خط قرمز بنده است.
اما من ممکن است سکوت کنم اما هرگز در مقام دفاع مستقیم یا غیر مستقیم از نادرستی نیز بر نمی آیم. نمی دانم از ماجرای ماریون جونز دونده آمریکایی اطلاع دارید یا نه. او در المپیک سال 2000، 5 مدال که 3 تای آنها طلا بود کسب کرد. مدتی پیش مشخص شد که او از دارو های نیروزا استفاده کرده است و به کمیته مبارزه با دوپینگ دروغ گفته است. او در یک کنفرانس مطبوعاتی از کرده خود و دروغ گویی اش اظهار ندامت کرد و عذر خواهی نمود. حال نه تنها تمام مدال های او را پس گرفته اند بلکه به واسطه آن دروغ 6 ماه هم به زندان محکوم شده است. خب، در این کشورها دروغ و فریبکاری گناهی نابخشودنی محسوب می شود بخصوص اگر از کسانی سرزده باشد که به نوعی با عامه مردم سر و کار دارند. بد نیست نگاهی به نوشته جناب منتقد ادبی در کامنتهای پست "کوه نوردی فنی و حفظ محيط کوهستان" وبلاگ "دیده بان کوهستان" بیندازید. واقعا فریدیان دارد تبدیل به نمونه بی بدیل دروغ گویی، فریبکاری و تزویر می شود. در همان حال چگونه همین به قول ایشان زعمای قوم در مقابل این رفتارها خم به ابرو نمی آورند.
واقعآ این کلمه خداحافظ خیلی برای من تلخ بود . اگرچه بواسطه اینکه شما دیر به دیر آپدیت می کردید طبعآ من هم دیر به دیر اینجا سر میزدم اما انصافآ هر بار که آمدم با دست پر بازگشتم و این نبود الا به غنای علمی و محتوایی داستان کوه که رهین زحمات جنابعالی بود . اگر وبلاگ داستان کوه یک وبلاگ سطحی مانند تهران کوه بود برای رفتنش ناراحت نمیشدم. حیف شد حیف .
امیدوارم هرکجا که هستید سرفراز باشید و پایدار
خیلی خیلی لطف دارید. اما بدون تعارف بگویم من راجع به تهران کوه به این شکل فکر نمی کنم. صمیمیت منافاتی با غنی بودن ندارد. متاسفانه هنر تلفیق آنها در من، به عکس شما، وجود ندارد.
متاسفانه منم همين الان متوجه شدم. از فرشيد ديگه توقع نداشتم اين خبر به اين مهمي رو بهم نگه. اون شما رو خيلي دوست داره و فعاليت ه و گفته ها تونو دنبال ميكنه.
آقاي شجاعي حيف فرصت آشنايي بيشتر و كسب فيض از حضور ارزشمندتونو نداشتيم. من مطمئن هستم شما برميگرديد.
هر جا ستيد موفق باشيد و پيروز.
ممنون از اظهار لطفت.
از کار روزگار کسی خبر نداره. شاید هم ما شما رو اینجا زیارت کردیم.
به فرشید هم سلام برسون. امیدوارم شماها سالهای سال بنویسید و نغمه خداحافظی رو سر ندین
من همچنان منتظر ایمیل از شما هستم برای ادامه ترجمه. مطمئنم حسابی سرتون شلوغه، ولی به هر صورت هر وقت فرصت کردین برام بفرستین
ارادتمند
بهنام
با عرض شرمندگی، تا آخر این هفته حتما یک فصل دیگه رو برات می فرستم.
قربان شما
هنگامی که شقایق های قرمز نوروزی بر دشت های سرسبز اعتماد لبخند می زنند این هفت سین صداقت را که بر کوههای بلند رفاقت گسترده ام به شما تقدیم میدارم.
سلامت - سعادت - سیادت - سخاوت - سالاری - سروری - سربلندی
همیشه بارانی باشید.سال نو مبارک
ارادتمند
تازه كار
http://rockrovers.blogfa.com/
باور بفرمائید خودم هم زیاد در فکر آن هستم تا نوشتن را دوباره شروع کنم. ترجمه کتاب هیمالیا به روش سبکبار را آقای کاکاوند پیش گرفته اند. امیدوارم بزودی بتوانیم آن را در اختیار شما بگذاریم.
تشکر فراوان از توجهتان
از هفته گذشته که ایمیل شما را گرفتم سه بار به شما میل زدم اما هر سه بار برگشت خورده است. احتمالا اشکالی در ایمیل سرور وجود دارد. در صورت امکان با یک ایمیل دیگر برایم نامه بفرستید (امیدوارم این کامنت را ببینید)
آدرس ایمیل جدید behnam@jkm.ir
در صورتی که ایمیل قبل دارای اشکال می باشد در همین قسمت اعلام تا مجددا برای شما ارسال شود
با تشکر بهنام محمدی از اراک
حتما در جریان بحران نانگاپاربات قرار گرفته ای
آیا فرصتی برای بررسی این واقعه داشته اس و آیا در این مورد صحبت خواهی کرد
خوب و خوش باشی
عباس ثابتیان
هر طور راحتی اسم من رو بگو.
بله در جریان حادثه هستم. و احتمالا من هم نظرم رو خواهم گفت. تا حالا که اخبار ضد و نقیض منتشر شده. مطمئن نیستم اصلا میشه انتظار اخبار صادقانه از تیم و باشگاه دماوند رو داشت یا نه. نوشته های خوبی در این زمینه منتشر شده بنابراین سعی می کنم به جنبه دیگری از موضوع بپردازم.
من به شما يک عذر خواهی بابت ترجمه آن فصلی که برايم فراستيد بدهکارم.
اميدوارم به زودی بتوانم آنرا برايتان بفرستم.
به اميد ديدار
راستش چون دیدم از شما خبری نشد اون فصل رو همین تازگی خودم ترجمه کردم. اگه مایل باشید می تونم فصل های دیگه ای رو براتون بفرستم.
با اجازه من شما رو لینک میکنم رامین جان.موفق باشید..
ارسال یک نظر
<< Home