حادثه نانگاپاربات
سلام،
خاطرات راکاپوشی و ترجمه هیمالیا به روش سبکبار (به کمک دو تن از دوستان) خوشبختانه به جایی رسیده اند که می توانم انتشار داستان کوه را دوباره شروع کنم. اگر حادثه تاسف بار نانگاپاربات پیش نیامده بود مدتی پیش شروع کرده بودم. اما این حادثه باعث شد مدتی را صرف نوشتن این مقاله کنم.
سعی می کنم حداقل تا پایان دو پروژه ای که نام بردم داستان کوه را بروز کنم. تا چه پیش آید.
همچون هر حادثه ای این حادثه ناگوار را نیز باید از جهات مختلفی بررسی نمود و باید به سوالاتی از این قبیل پاسخ داد؛ آیا حادثه غیر قابل اجتناب یا قابل پیش گیری بوده است؟ آیا کسی مقصر بوده یا مرتکب اشتباه شده است؟ آیا تنبیهی متوجه خاطیان احتمالی قائل خواهیم بود؟ اما قبل از آن باید به این سوال پاسخ دهیم که آیا اصلا قائل به تاثیر خطای انسانی در حوادث کوهنوردی هستیم یا نه؟
واقعیت این است که کوهنوردی ورزشی بالقوه خطرناک است. حتی در ساده ترین کوهنوردی ها نیز خطرات مختلفی وجود دارد. بیاد بیاوریم مرحوم حضرتی را که در مسیر شیرپلا، مسیری که هر هفته شاهد حضور هزاران کوهنورد مبتدی و باتجربه است، بر اثر ریزش سنگ توسط کوهنوردی دیگر کشته شد. در حادثه پرتلفات اخیر کی 2، کوهنوردان در ساده ترین مسیر به قله گرفتار ریزش بهمن شدند. بهمن درمنطقه ای که همواره کوهنوردان را تهدید می کرده است و افراد بیشماری پیش از این به خطرناک بودن آن نقطه اشاره کرده بودند. اما برای صعود کی 2 مسیر ساده تری وجود ندارد. پس کوهنوردی که بخواهد این قله را از این مسیر صعود کند با پذیرش این خطر و بسیاری خطرات مشابه است که اقدام به صعود می نماید. ریزش بهمن یا سنگ، گم شدن در هوای خراب، سرمازدگی در اثر شب مانی اجباری، تخلیه انرژی و ناتوانی در بازگشت همگی از اینگونه خطراتند. نمی خواهم به این سوالات فلسفی که "برای چه به کوه می رویم؟" یا "آیا کوهنوردان طالب مرگند؟" و سوالاتی از این قبیل پاسخی بدهم. بلکه نکته ای که به آن اشاره می کنم این موضوع است که کوهنوردی در ذات خود ورزشی خطرناک است و کوچکترین اشتباه از طرف شما یا همنوردتان ممکن است به قیمت جان شما تمام شود. لذا هر کس که به این ورزش می پردازد باید از وجود این خطرات آگاه باشد.
اما توسل به این واقعیت برای توجیه هر حادثه ای (و احتمالا فرار از پاسخگویی) نیز کاملا نادرست است. به عکس باید با تحلیل همه جانبه حادثه حتی الامکان از تکرار حوادثی مشابه جلوگیری کنیم. این در حالیست که یکی از مهمترین عوامل بروز حوادث کوهنوردی خطای انسانی است. ضمن اینکه گاه مرز بین خطای انسانی و حوادث طبیعی نیز کاملا در هم می آمیزد. به عنوان مثال ممکن است خطر ریزش سنگ برای مسیری خاص پذیرفته شود. اما چنانچه ریزش سنگ الگوی تقریبا معینی داشته باشد، مثلا در بعدازظهرها چند برابر شود، دیگر نمی توان به حادثه ای که بر اثر ریزش سنگ در صعود عصرهنگام رخ داده نامی جز خطای انسانی نهاد. نقش خطای انسانی در بروز حوادث مختص کوهنوردی نیست. در کوهنوردی نیز همانند هر فعالیت اجتماعی و گروهی دیگری امکان اشتباه انسانی که منجر به بروز حادثه شود وجود دارد. برای همه افراد و مشاغل مانند ناظر اجرای ساختمان، جراح مغز و اعصاب، کارگر خط تولید، معلم مدرسه و خلاصه برای همه افراد در فعالیت ها یا مشاغل گوناگون امکان اشتباه وجود دارد. تنها تفاوت کوهنوردی با مشاغل دیگر داوطلبانه بودن آن است که این امر تفاوتی در اصل بحث ایجاد نمی کند.
اما خطاهای انسانی در فعالیت های مختلف نتایج گوناگی به بار می آورند. عواقب خطای یک جراح مغز در حین عمل جراحی با خطای یک معلم مثلا در حل نادرست یک مسئله قابل قیاس نیست. در واقع در فعالیت هایی که مستقیما با سلامت انسان سر و کار دارند خطاهای انسانی گاه عواقب جبران ناپذیری به بار می آورند. و به همین دلیل تدقیق و موشکافی در هرحادثه ای در این گونه فعالیت ها از اهمیت مضاعفی برخوردار می گردد. به این ترتیب به نظر من یکی از بی پایه ترین استدلال ها برای توجیه حوادث کوهنوردی، طبیعی قلمداد نمودن همه آنهاست.
چنان که اشاره کردم در هر فعالیتی ممکن است خطراتی وجود داشت. اما این امر نافی مسئولیت افراد نیست؛ پرونده سقوط هواپیمای مسافربری آسمان در ارتفاعات اصفهان بعد از قریب به 14 سال همچنان باز است؛ بیماران هموفیلی که به جهت تزریق خون آلوده گرفتار بیماری ایدز شدند هنوز پیگیر موضوع هستند؛ خانواده هزاران کودکی که در زلزله اخیر چین در زیر آوار مدرسه های غیر استاندارد جان باختند اگر امکان شکایت داشتند قطعا خاطیان را به دادگاه می کشاندند؛ قریب به اتفاق هزارن نفری که در حوادث جاده ای ایران هر ساله جان خود را از دست می دهند قربانی خطای انسانی در رانندگی، و مهندسی نادرست ترافیک و جاده ها می شوند. آیا به همین سادگی می توان مثلا سفر داوطلبانه به خارج از شهر را توجیه کننده مرگ هزاران نفر قلمداد نمود؟ و عنوان نمود کسی که به سفر خارج از شهر می رود با آگاهی از این خطرات است که اقدام به سفر می کند؟ در آن صورت چه جایی را باید برای اصلاح قوانین، روش ها، جاده ها، آموزش رانندگان، و مواخذه مقصرین در نظر گرفت؟ فقط اشاره کنم که در کشورهای غربی در تصادفات منجر به مرگ در درجه اول وضعیت تعادل جسمی و روحی راننده مقصر و شرایط فنی اتومبیل او را در نظر می گیرند. چنانچه وی در حالت عادی قرار داشته باشد و از نقص فنی احتمالی اتومبیل خود بی خبر بوده باشد بیمه پرداخت غرامت به قربانیان را بر عهده می گیرد. اما رانندگی در حال مستی، یا با وسیله ای که نقص فنی جدی داشته باشد در زمره جرائم کیفری قرار گرفته و راننده خاطی ممکن است سالها زندانی شود.
با این تفاصیل سعی دارم به این نتیجه برسم که در ورزش پرخظر و حساسی مانند کوهنوردی که کوچکترین اشتباه در محاسبه یا حتی یک لغزش ساده باعث از دست رفتن جان انسانی می شود بررسی و تحلیل حوادث نه تنها حق بازماندگان و جامعه کوهنوردان برای دانستن حقیقت و مواخذه خاطیان است بلکه راهی است جهت پرهیز از تکرار حوادث مشابه. با این توضیحات سعی می کنم به تحلیل حادثه نانگاپاربات بپردازم.
مهمترین سوال این است که حادثه نانگاپاربات درکدام دسته بندی قرار می گیرد؟ آیا حادثه ای غیر قابل اجتناب ازنوع خطرات گریزناپذیر بوده است؟ یا خطای انسانی در آن نقش داشته است؟ تا کنون دو روایت از این حادثه نقل شده است. روایتی که در روزهای اول منتشر شد و روایتی که طی روزهای بعد از آن از قول مدیر عامل باشگاه دماوند نقل گردید. به نظر من روایت اول –که با گزارش کریس وارنر نیز تا حدود زیادی مطابقت دارد- بیشتر به حقیقت نزدیک است اگر چه بعضی جزئیاتی که کریس وارنر به آنها اشاره نموده است مانند دیده شدن نور چراغ پیشانی سامان در شب اول و شب دوم با این صراحت در روایت های باشگاه دماوند و سایت تبلیغاتی گروه وجود ندارد. به هر حال به نظر می رسد مرحوم سامان نعمتی در حدود ارتفاع 7800 متری بعد از گفتگو با سرپرست و اعضای تیم قبول می کند که از صعود منصرف شود ولی به هر دلیل به بارگاه بازنمی گردد. او در دو شب بعد در زیر هرم قله دیده می شود. و طبق این روایت او قبل از بازگشت علائم ارتفاع زدگی را در خود نشان داده است.
به این ترتیب در بدترین حالت سرپرست و مسئول فنی تیم با وقوف به حال نامساعد سامان و خطری که متوجه او جهت بازگشت انفرادی بوده است ترجیح داده اند صعود خود را فدای بازگرداندن او نکنند. و در بهترین حالت سرپرست و مسئول فنی گروه فرض کرده اند که سامان به سلامت می تواند به بارگاه بازگردد و تصمیم نامعقولی نگیرد. در این صورت عدم بازگشت سامان به سادگی نشان می دهد که آنها در تشخیص خود کاملا اشتباه کرده اند.
فرض کنیم آنها فقط در تشخیص خود اشتباه کرده اند و حدس نمی زده اند که سامان ممکن است نتواند یا نخواهد به بارگاه باز گردد. سوال این است که آیا این اشتباه طبیعی بوده است؟ مگر نه اینکه برای بسیاری از ما نیز پیش آمده است که یکی از افراد تیم را نزدیک قله تنها بگذاریم تا بقیه بتوانند قله را صعود کنند؟ در اینجا باید شرایط مکانی و زمانی را در نظر گرفت. ظاهرا مرحوم سامان نعمتی در ارتفاع حدود 7800 متری تنها گذاشته شده است. حدس می زنم مسیر بازگشت چندان خطری برای فرود انفرادی یک کوهنورد در شرایط عادی نداشته است. و هوا برای چند ساعت بعد از آن تا زمان بازگشت سامان خوب باقی می مانده است. اما دو نکته مهم یکی اشاره به ارتفاع زدگی سامان و دیگری اصرار او برای صعود بوده است.
به عقیده من تنها به این دلیل که سامان علائم ارتفاع زدگی را نشان داده بود نمی بایست او را به تنهایی بازمی گرداند. زیرا چنانچه شخصی ارتفاع زده شود خطر خیز مغزی یا ریوی بسیار بالا می رود که در این صورت در شرایطی قرار می گیرد که تعادل جسمی یا روانی خود را ممکن است به مقدار خطرناکی از دست بدهد. ارتفاع زدگی باتجربه و بی تجربه نمی شناسد و تحت این شرایط نباید هیچ کسی را تنها گذاشت. اصرار بیش از حد او برای صعود نیز نشانه دیگری بوده است که ممکن است تصمیم صحیحی اتخاذ نکند. بنابراین رها کردن سامان به حال خود یک اشتباه مسلم انسانی و قابل پیشگیری بوده است.
نمی توان حادثه ای را تحلیل نمود و ریشه های بروز آن را از نظر دور داشت. راستی چرا در دو برنامه دشواری که فریدیان سرپرستی نموده یا مسئول فنی بوده است چنین حوادث غمباری رخ داده است؟ ( با این پیش فرض که مسئول فنی در محیط کوهستان تصمیم گیرنده اصلی است.) ریشه این حوادث در کجا قرا دارد؟ آیا می شد بروز چنین حوادثی را پیش بینی نمود؟
بسیار قبل از آنکه چهره واقعی فریدیان برایم آشکار شود به این نتیجه رسیده بودم که او صلاحیت سرپرستی برنامه های دشوار را ندارد. در مشاجره ای که بین ما در برنامه برودپیک رخ داد این موضوع را به او گفتم. و اضافه کردم: "این بار اگر خون از دماغ کسی بیاید تو فقط اشتباه نکرده ای بلکه کاملا مقصری. " ( "مقصر" همانند کسی که در حال مستی رانندگی می کند و باعث فوت انسانی می شود).
به نظر من او صلاحیت ندارد چون از یک طرف از عنصر تشخیص خطرات درکوهنوردی بی بهره است؛ موضوعی که برای یک سرپرست یا مسئول فنی که اولین وظیفه اش حفظ سلامتی نفرات گروه است در درجه اول اهمیت قرا دارد. حوادث کوچک و بزرگ متعددی که برای خود او و نفرات تیمش اتفاق افتاده ناشی از همین موضوع است.
از طرف دیگر یکی از مهمترین توانایی های سرپرستی قدرت تشخیص و قضاوت در مورد سطح توانایی روحی و جسمی نفرات گروه است. چنانچه اشاره کردم در بهترین حالت سرپرست و مسئول فنی تیم در تشخیص توانایی سامان اشتباه کردند. در حادثه غار پراو نیز فریدیان در مورد توانایی گروه دوم در مورد اتخاذ تصمیم صحیح در وضعیت بحرانی کاملا اشتباه کرده بود و آنها را درگروهی مجزا و بدون هیچ گونه امکان ارتباطی یا پشتیبانی فوری به تنهایی راهی کرده بود.
همچنین او و احتمالا بقیه دوستان و همنوردانش به قدری درگیر حواشی و مسائل جانبی اند که اصولا جایی برای تفکر راجع به مسائل ایمنی گروه در ذهن آنها باقی نمی ماند. فراموش نمی کنم که در حادثه غار پراو او بیش از آنکه خطرات مختلف غارنوردی را در نظر داشته باشد در فکر تهیه لوحی بود که هر کس به نام خود در انتهای غار نصب کند. در این برنامه حواشی حتی قبل از برنامه شروع شد و صعود را تحت الشعاع قرار داد (آن مصاحبه جنجالی قبل از برنامه را بیاد بیاورید). ظاهرا تبلیغات و اعلام خبر صعود از روی قله دیگر جایی برای تفکر راجع به وضعیت سامان باقی نگذاشته بود. نه تنها در کوهنوردی با آن همه خطرات بالقوه بلکه در هیچ ورزش دیگری سلامتی و موفقیت را نباید جایگزین حواشی و تبلیغات نمود. مگر می شود تمام فکر و ذکرمان تبلیغات و گزارش و فیلم و حواشی باشد و آن وقت به فکر سلامتی افراد تیم هم باشیم؟
موارد دیگری هم هست که اگر آنها را به صورت مجزا در نظر بگیریم نمی توان با اطمینان در مورد آنها نظر داد ولی وقتی تعدادی از وقایع مشابه در شرایط گوناگون را در کنار یکدیگر قرار دهیم می توانیم به یک نتیجه منطقی دست یابیم. در حادثه غار پراو گروه اول که از غار خارج شد حتی بعد از مدتی طولانی استراحت با اذعان به اینکه توان جسمانی بازگشت به غار را ندارد از کوهنوردان کرمانشاه تقاضای کمک کرد. سوال این است که آیا امکان این نبود که حداقل دو نفر از نفرات قوی تر گروه هر چه زودتر و در ساعت های حساس اولیه حادثه احتمالی، خود را به گروه دوم برسانند و نفر سوم از کوهنوردان کرمانشاه تقاضای کمک کند؟ در برنامه برودپیک فریدیان بعد از صعود قله فرعی حاضر نشد در بارگاه 3 در ارتفاع 7000 متری یک روز دیگر را سپری کند تا حداقل در حد انتقال خبر در صورت بروز حادثه ای برای من، که کاملا به تنهایی اقدام به صعود کرده بودم، فعالیتی انجام دهد. در این برنامه نیز برایم غیر قابل باور است که حداقل دو نفر از 5 نفر صعود کننده توانایی ماندن یک روز دیگر در بارگاه آخر را نداشته اند. آنها شب قبل را در هوای آزاد گذرانده بودند و ساعت چهار بعد از ظهر از بارگاه آخر سرازیر می شوند. چطور احتمال ندادند که ممکن است سامان نیز همچون آنها شب قبل را در هوای آزاد سر کرده و همچنان زنده باشد؟ چطور به این فکر نیفتادند که ممکن است سامان آن شب خود را به بارگاه برساند؟ در همان برنامه برودپیک شاهد بودم کوهنوردی که دچار توهم شده بود بعد از حدود 36 ساعت خروج از بارگاه آخر و در تلاش برای صعود قله در ارتفاعات 7000-8000 متر سرگردان شده بود که در نهایت توسط دوستانش نجات داده شد.
به دلایلی که ذکر کردم فریدیان و خانم اسنفدیاری قادر نیستند حداقل ایمنی را برای کوهنوردانی که تحت مسئولیت آنها به کوه می روند تامین کنند و بنابراین صلاحیت چنین مسئولیت هایی را ندارند. کاملا بعید است خود آنها و دوستان سینه چاکشان چنین تصوری داشته باشند اما می پرسم چند نفر دیگر باید قربانی شوند تا آنها به این نتیجه برسند که توانایی مسئولیت پذیری در برنامه های دشوار را ندارند؟ آیا بهتر نیست همچون برنامه کی 2 با تیم های بین المللی به کوه بروند؟ جایی که از اساس هر کس مسئول خود است و مسئولیتی نسبت به دیگری ندارد؟ مطمئن باشند هم آنها و هم حامیانشان به "همه اهداف" خود از این صعودها خواهند رسید.
نمی توانم به این حادثه بپردازم و انزجار خود را از دروغ پردازی ها، تحریف ها، و بزرگنمایی ها در مورد این صعود ابراز نکنم. برنامه ای که از ابتدا بر دروغ و بزرگ نمایی بنانهاده شد؛ برای برنامه ای که به طور معمول 50 روز زمان در نظر گرفته می شود، 70 روز اعلام شد، یعنی حضور حداقل 50 روز در منطقه کوهنوردی و آن وقت در روز 25ام تحت آن شرایط اقدام به صعود می شود؛ از 600 متر خرید طناب ثابت به عنوان یکی از اقلام مهم هزینه ها یاد می شود (حداکثر یک میلیون تومان در مقابل قریب به 40 میلیون تومان هزینه های برنامه، یعنی حدود 2.5 درصد)؛ و از فریدیان همچنان و با وقاحت هر چه تمامتر به عنوان صعود کننده قله برودپیک یاد می شود.( به اندازه کافی درمورد روایت های متناقض و شرم آور بعد از حادثه مطلب نوشته شده است و نیازی به تکرار آنها نیست. )
و تحت این شرایط آقای عباس محمدی به نام انجمن کوهنوردان بیانیه "سوار بودن بر زورق یقین" را منتشر می نماید. فراموش می کند که تا دیروز از حقوق "قلم به دستان" دفاع می کرده و حال از جایگاه "رئیس" به منتقدین طعنه می زند که "کارگاه نقد و بررسی" راه می اندازند بدون اینکه کوچکترین استدلال یا شاهدی را برای ادعاهای خود ارائه کند. بعید نیست اگر این برخوردها و واکنش های منتقدین وجود نداشت روایت "طوفانی از باران و بهمن و سنگ" را به خوردمان نمی دادند.
متاسفانه عملکرد آقای محمدی در مورد حوادث مشابه گذشته یک علامت سوال بزرگ در مورد صداقت و بی طرفی وی ایجاد می کند. در حادثه دوبرار "بازی عشق و مرگ" را برای توجیه حادثه به کار می برد اما در حادثه گاشربروم I با 180 درجه تغییر موضع کسانی را که کوهنوردان را بدون آموزش های کامل در محیط کوهستان قرار می دهند مسئول و مقصر معرفی می کند. و متاسفانه در این حادثه بار دیگر وظیفه فراموش شده انجمن در دفاع از حقوق کوهنوردان را همچون گذشته فدای عملگرایی و مصلحت اندیشی می کند. آقای محمدی و دیگر عملگرایانی که (حقوق کوهنوردان به کنار) بنیادی ترین حق انسانی یعنی حفاظت از جان آدمی را فدای رشد کوهنوردی مستقل می کنند باید بدانند کوهنوردی مستقل اگر بر پایه های دروغ و کژی استوار شود جز اینکه روز به روز بیشتر به قهقرا رود نتیجه ای به دست نخواهد آورد.
خاطرات راکاپوشی و ترجمه هیمالیا به روش سبکبار (به کمک دو تن از دوستان) خوشبختانه به جایی رسیده اند که می توانم انتشار داستان کوه را دوباره شروع کنم. اگر حادثه تاسف بار نانگاپاربات پیش نیامده بود مدتی پیش شروع کرده بودم. اما این حادثه باعث شد مدتی را صرف نوشتن این مقاله کنم.
سعی می کنم حداقل تا پایان دو پروژه ای که نام بردم داستان کوه را بروز کنم. تا چه پیش آید.
همچون هر حادثه ای این حادثه ناگوار را نیز باید از جهات مختلفی بررسی نمود و باید به سوالاتی از این قبیل پاسخ داد؛ آیا حادثه غیر قابل اجتناب یا قابل پیش گیری بوده است؟ آیا کسی مقصر بوده یا مرتکب اشتباه شده است؟ آیا تنبیهی متوجه خاطیان احتمالی قائل خواهیم بود؟ اما قبل از آن باید به این سوال پاسخ دهیم که آیا اصلا قائل به تاثیر خطای انسانی در حوادث کوهنوردی هستیم یا نه؟
واقعیت این است که کوهنوردی ورزشی بالقوه خطرناک است. حتی در ساده ترین کوهنوردی ها نیز خطرات مختلفی وجود دارد. بیاد بیاوریم مرحوم حضرتی را که در مسیر شیرپلا، مسیری که هر هفته شاهد حضور هزاران کوهنورد مبتدی و باتجربه است، بر اثر ریزش سنگ توسط کوهنوردی دیگر کشته شد. در حادثه پرتلفات اخیر کی 2، کوهنوردان در ساده ترین مسیر به قله گرفتار ریزش بهمن شدند. بهمن درمنطقه ای که همواره کوهنوردان را تهدید می کرده است و افراد بیشماری پیش از این به خطرناک بودن آن نقطه اشاره کرده بودند. اما برای صعود کی 2 مسیر ساده تری وجود ندارد. پس کوهنوردی که بخواهد این قله را از این مسیر صعود کند با پذیرش این خطر و بسیاری خطرات مشابه است که اقدام به صعود می نماید. ریزش بهمن یا سنگ، گم شدن در هوای خراب، سرمازدگی در اثر شب مانی اجباری، تخلیه انرژی و ناتوانی در بازگشت همگی از اینگونه خطراتند. نمی خواهم به این سوالات فلسفی که "برای چه به کوه می رویم؟" یا "آیا کوهنوردان طالب مرگند؟" و سوالاتی از این قبیل پاسخی بدهم. بلکه نکته ای که به آن اشاره می کنم این موضوع است که کوهنوردی در ذات خود ورزشی خطرناک است و کوچکترین اشتباه از طرف شما یا همنوردتان ممکن است به قیمت جان شما تمام شود. لذا هر کس که به این ورزش می پردازد باید از وجود این خطرات آگاه باشد.
اما توسل به این واقعیت برای توجیه هر حادثه ای (و احتمالا فرار از پاسخگویی) نیز کاملا نادرست است. به عکس باید با تحلیل همه جانبه حادثه حتی الامکان از تکرار حوادثی مشابه جلوگیری کنیم. این در حالیست که یکی از مهمترین عوامل بروز حوادث کوهنوردی خطای انسانی است. ضمن اینکه گاه مرز بین خطای انسانی و حوادث طبیعی نیز کاملا در هم می آمیزد. به عنوان مثال ممکن است خطر ریزش سنگ برای مسیری خاص پذیرفته شود. اما چنانچه ریزش سنگ الگوی تقریبا معینی داشته باشد، مثلا در بعدازظهرها چند برابر شود، دیگر نمی توان به حادثه ای که بر اثر ریزش سنگ در صعود عصرهنگام رخ داده نامی جز خطای انسانی نهاد. نقش خطای انسانی در بروز حوادث مختص کوهنوردی نیست. در کوهنوردی نیز همانند هر فعالیت اجتماعی و گروهی دیگری امکان اشتباه انسانی که منجر به بروز حادثه شود وجود دارد. برای همه افراد و مشاغل مانند ناظر اجرای ساختمان، جراح مغز و اعصاب، کارگر خط تولید، معلم مدرسه و خلاصه برای همه افراد در فعالیت ها یا مشاغل گوناگون امکان اشتباه وجود دارد. تنها تفاوت کوهنوردی با مشاغل دیگر داوطلبانه بودن آن است که این امر تفاوتی در اصل بحث ایجاد نمی کند.
اما خطاهای انسانی در فعالیت های مختلف نتایج گوناگی به بار می آورند. عواقب خطای یک جراح مغز در حین عمل جراحی با خطای یک معلم مثلا در حل نادرست یک مسئله قابل قیاس نیست. در واقع در فعالیت هایی که مستقیما با سلامت انسان سر و کار دارند خطاهای انسانی گاه عواقب جبران ناپذیری به بار می آورند. و به همین دلیل تدقیق و موشکافی در هرحادثه ای در این گونه فعالیت ها از اهمیت مضاعفی برخوردار می گردد. به این ترتیب به نظر من یکی از بی پایه ترین استدلال ها برای توجیه حوادث کوهنوردی، طبیعی قلمداد نمودن همه آنهاست.
چنان که اشاره کردم در هر فعالیتی ممکن است خطراتی وجود داشت. اما این امر نافی مسئولیت افراد نیست؛ پرونده سقوط هواپیمای مسافربری آسمان در ارتفاعات اصفهان بعد از قریب به 14 سال همچنان باز است؛ بیماران هموفیلی که به جهت تزریق خون آلوده گرفتار بیماری ایدز شدند هنوز پیگیر موضوع هستند؛ خانواده هزاران کودکی که در زلزله اخیر چین در زیر آوار مدرسه های غیر استاندارد جان باختند اگر امکان شکایت داشتند قطعا خاطیان را به دادگاه می کشاندند؛ قریب به اتفاق هزارن نفری که در حوادث جاده ای ایران هر ساله جان خود را از دست می دهند قربانی خطای انسانی در رانندگی، و مهندسی نادرست ترافیک و جاده ها می شوند. آیا به همین سادگی می توان مثلا سفر داوطلبانه به خارج از شهر را توجیه کننده مرگ هزاران نفر قلمداد نمود؟ و عنوان نمود کسی که به سفر خارج از شهر می رود با آگاهی از این خطرات است که اقدام به سفر می کند؟ در آن صورت چه جایی را باید برای اصلاح قوانین، روش ها، جاده ها، آموزش رانندگان، و مواخذه مقصرین در نظر گرفت؟ فقط اشاره کنم که در کشورهای غربی در تصادفات منجر به مرگ در درجه اول وضعیت تعادل جسمی و روحی راننده مقصر و شرایط فنی اتومبیل او را در نظر می گیرند. چنانچه وی در حالت عادی قرار داشته باشد و از نقص فنی احتمالی اتومبیل خود بی خبر بوده باشد بیمه پرداخت غرامت به قربانیان را بر عهده می گیرد. اما رانندگی در حال مستی، یا با وسیله ای که نقص فنی جدی داشته باشد در زمره جرائم کیفری قرار گرفته و راننده خاطی ممکن است سالها زندانی شود.
با این تفاصیل سعی دارم به این نتیجه برسم که در ورزش پرخظر و حساسی مانند کوهنوردی که کوچکترین اشتباه در محاسبه یا حتی یک لغزش ساده باعث از دست رفتن جان انسانی می شود بررسی و تحلیل حوادث نه تنها حق بازماندگان و جامعه کوهنوردان برای دانستن حقیقت و مواخذه خاطیان است بلکه راهی است جهت پرهیز از تکرار حوادث مشابه. با این توضیحات سعی می کنم به تحلیل حادثه نانگاپاربات بپردازم.
مهمترین سوال این است که حادثه نانگاپاربات درکدام دسته بندی قرار می گیرد؟ آیا حادثه ای غیر قابل اجتناب ازنوع خطرات گریزناپذیر بوده است؟ یا خطای انسانی در آن نقش داشته است؟ تا کنون دو روایت از این حادثه نقل شده است. روایتی که در روزهای اول منتشر شد و روایتی که طی روزهای بعد از آن از قول مدیر عامل باشگاه دماوند نقل گردید. به نظر من روایت اول –که با گزارش کریس وارنر نیز تا حدود زیادی مطابقت دارد- بیشتر به حقیقت نزدیک است اگر چه بعضی جزئیاتی که کریس وارنر به آنها اشاره نموده است مانند دیده شدن نور چراغ پیشانی سامان در شب اول و شب دوم با این صراحت در روایت های باشگاه دماوند و سایت تبلیغاتی گروه وجود ندارد. به هر حال به نظر می رسد مرحوم سامان نعمتی در حدود ارتفاع 7800 متری بعد از گفتگو با سرپرست و اعضای تیم قبول می کند که از صعود منصرف شود ولی به هر دلیل به بارگاه بازنمی گردد. او در دو شب بعد در زیر هرم قله دیده می شود. و طبق این روایت او قبل از بازگشت علائم ارتفاع زدگی را در خود نشان داده است.
به این ترتیب در بدترین حالت سرپرست و مسئول فنی تیم با وقوف به حال نامساعد سامان و خطری که متوجه او جهت بازگشت انفرادی بوده است ترجیح داده اند صعود خود را فدای بازگرداندن او نکنند. و در بهترین حالت سرپرست و مسئول فنی گروه فرض کرده اند که سامان به سلامت می تواند به بارگاه بازگردد و تصمیم نامعقولی نگیرد. در این صورت عدم بازگشت سامان به سادگی نشان می دهد که آنها در تشخیص خود کاملا اشتباه کرده اند.
فرض کنیم آنها فقط در تشخیص خود اشتباه کرده اند و حدس نمی زده اند که سامان ممکن است نتواند یا نخواهد به بارگاه باز گردد. سوال این است که آیا این اشتباه طبیعی بوده است؟ مگر نه اینکه برای بسیاری از ما نیز پیش آمده است که یکی از افراد تیم را نزدیک قله تنها بگذاریم تا بقیه بتوانند قله را صعود کنند؟ در اینجا باید شرایط مکانی و زمانی را در نظر گرفت. ظاهرا مرحوم سامان نعمتی در ارتفاع حدود 7800 متری تنها گذاشته شده است. حدس می زنم مسیر بازگشت چندان خطری برای فرود انفرادی یک کوهنورد در شرایط عادی نداشته است. و هوا برای چند ساعت بعد از آن تا زمان بازگشت سامان خوب باقی می مانده است. اما دو نکته مهم یکی اشاره به ارتفاع زدگی سامان و دیگری اصرار او برای صعود بوده است.
به عقیده من تنها به این دلیل که سامان علائم ارتفاع زدگی را نشان داده بود نمی بایست او را به تنهایی بازمی گرداند. زیرا چنانچه شخصی ارتفاع زده شود خطر خیز مغزی یا ریوی بسیار بالا می رود که در این صورت در شرایطی قرار می گیرد که تعادل جسمی یا روانی خود را ممکن است به مقدار خطرناکی از دست بدهد. ارتفاع زدگی باتجربه و بی تجربه نمی شناسد و تحت این شرایط نباید هیچ کسی را تنها گذاشت. اصرار بیش از حد او برای صعود نیز نشانه دیگری بوده است که ممکن است تصمیم صحیحی اتخاذ نکند. بنابراین رها کردن سامان به حال خود یک اشتباه مسلم انسانی و قابل پیشگیری بوده است.
نمی توان حادثه ای را تحلیل نمود و ریشه های بروز آن را از نظر دور داشت. راستی چرا در دو برنامه دشواری که فریدیان سرپرستی نموده یا مسئول فنی بوده است چنین حوادث غمباری رخ داده است؟ ( با این پیش فرض که مسئول فنی در محیط کوهستان تصمیم گیرنده اصلی است.) ریشه این حوادث در کجا قرا دارد؟ آیا می شد بروز چنین حوادثی را پیش بینی نمود؟
بسیار قبل از آنکه چهره واقعی فریدیان برایم آشکار شود به این نتیجه رسیده بودم که او صلاحیت سرپرستی برنامه های دشوار را ندارد. در مشاجره ای که بین ما در برنامه برودپیک رخ داد این موضوع را به او گفتم. و اضافه کردم: "این بار اگر خون از دماغ کسی بیاید تو فقط اشتباه نکرده ای بلکه کاملا مقصری. " ( "مقصر" همانند کسی که در حال مستی رانندگی می کند و باعث فوت انسانی می شود).
به نظر من او صلاحیت ندارد چون از یک طرف از عنصر تشخیص خطرات درکوهنوردی بی بهره است؛ موضوعی که برای یک سرپرست یا مسئول فنی که اولین وظیفه اش حفظ سلامتی نفرات گروه است در درجه اول اهمیت قرا دارد. حوادث کوچک و بزرگ متعددی که برای خود او و نفرات تیمش اتفاق افتاده ناشی از همین موضوع است.
از طرف دیگر یکی از مهمترین توانایی های سرپرستی قدرت تشخیص و قضاوت در مورد سطح توانایی روحی و جسمی نفرات گروه است. چنانچه اشاره کردم در بهترین حالت سرپرست و مسئول فنی تیم در تشخیص توانایی سامان اشتباه کردند. در حادثه غار پراو نیز فریدیان در مورد توانایی گروه دوم در مورد اتخاذ تصمیم صحیح در وضعیت بحرانی کاملا اشتباه کرده بود و آنها را درگروهی مجزا و بدون هیچ گونه امکان ارتباطی یا پشتیبانی فوری به تنهایی راهی کرده بود.
همچنین او و احتمالا بقیه دوستان و همنوردانش به قدری درگیر حواشی و مسائل جانبی اند که اصولا جایی برای تفکر راجع به مسائل ایمنی گروه در ذهن آنها باقی نمی ماند. فراموش نمی کنم که در حادثه غار پراو او بیش از آنکه خطرات مختلف غارنوردی را در نظر داشته باشد در فکر تهیه لوحی بود که هر کس به نام خود در انتهای غار نصب کند. در این برنامه حواشی حتی قبل از برنامه شروع شد و صعود را تحت الشعاع قرار داد (آن مصاحبه جنجالی قبل از برنامه را بیاد بیاورید). ظاهرا تبلیغات و اعلام خبر صعود از روی قله دیگر جایی برای تفکر راجع به وضعیت سامان باقی نگذاشته بود. نه تنها در کوهنوردی با آن همه خطرات بالقوه بلکه در هیچ ورزش دیگری سلامتی و موفقیت را نباید جایگزین حواشی و تبلیغات نمود. مگر می شود تمام فکر و ذکرمان تبلیغات و گزارش و فیلم و حواشی باشد و آن وقت به فکر سلامتی افراد تیم هم باشیم؟
موارد دیگری هم هست که اگر آنها را به صورت مجزا در نظر بگیریم نمی توان با اطمینان در مورد آنها نظر داد ولی وقتی تعدادی از وقایع مشابه در شرایط گوناگون را در کنار یکدیگر قرار دهیم می توانیم به یک نتیجه منطقی دست یابیم. در حادثه غار پراو گروه اول که از غار خارج شد حتی بعد از مدتی طولانی استراحت با اذعان به اینکه توان جسمانی بازگشت به غار را ندارد از کوهنوردان کرمانشاه تقاضای کمک کرد. سوال این است که آیا امکان این نبود که حداقل دو نفر از نفرات قوی تر گروه هر چه زودتر و در ساعت های حساس اولیه حادثه احتمالی، خود را به گروه دوم برسانند و نفر سوم از کوهنوردان کرمانشاه تقاضای کمک کند؟ در برنامه برودپیک فریدیان بعد از صعود قله فرعی حاضر نشد در بارگاه 3 در ارتفاع 7000 متری یک روز دیگر را سپری کند تا حداقل در حد انتقال خبر در صورت بروز حادثه ای برای من، که کاملا به تنهایی اقدام به صعود کرده بودم، فعالیتی انجام دهد. در این برنامه نیز برایم غیر قابل باور است که حداقل دو نفر از 5 نفر صعود کننده توانایی ماندن یک روز دیگر در بارگاه آخر را نداشته اند. آنها شب قبل را در هوای آزاد گذرانده بودند و ساعت چهار بعد از ظهر از بارگاه آخر سرازیر می شوند. چطور احتمال ندادند که ممکن است سامان نیز همچون آنها شب قبل را در هوای آزاد سر کرده و همچنان زنده باشد؟ چطور به این فکر نیفتادند که ممکن است سامان آن شب خود را به بارگاه برساند؟ در همان برنامه برودپیک شاهد بودم کوهنوردی که دچار توهم شده بود بعد از حدود 36 ساعت خروج از بارگاه آخر و در تلاش برای صعود قله در ارتفاعات 7000-8000 متر سرگردان شده بود که در نهایت توسط دوستانش نجات داده شد.
به دلایلی که ذکر کردم فریدیان و خانم اسنفدیاری قادر نیستند حداقل ایمنی را برای کوهنوردانی که تحت مسئولیت آنها به کوه می روند تامین کنند و بنابراین صلاحیت چنین مسئولیت هایی را ندارند. کاملا بعید است خود آنها و دوستان سینه چاکشان چنین تصوری داشته باشند اما می پرسم چند نفر دیگر باید قربانی شوند تا آنها به این نتیجه برسند که توانایی مسئولیت پذیری در برنامه های دشوار را ندارند؟ آیا بهتر نیست همچون برنامه کی 2 با تیم های بین المللی به کوه بروند؟ جایی که از اساس هر کس مسئول خود است و مسئولیتی نسبت به دیگری ندارد؟ مطمئن باشند هم آنها و هم حامیانشان به "همه اهداف" خود از این صعودها خواهند رسید.
نمی توانم به این حادثه بپردازم و انزجار خود را از دروغ پردازی ها، تحریف ها، و بزرگنمایی ها در مورد این صعود ابراز نکنم. برنامه ای که از ابتدا بر دروغ و بزرگ نمایی بنانهاده شد؛ برای برنامه ای که به طور معمول 50 روز زمان در نظر گرفته می شود، 70 روز اعلام شد، یعنی حضور حداقل 50 روز در منطقه کوهنوردی و آن وقت در روز 25ام تحت آن شرایط اقدام به صعود می شود؛ از 600 متر خرید طناب ثابت به عنوان یکی از اقلام مهم هزینه ها یاد می شود (حداکثر یک میلیون تومان در مقابل قریب به 40 میلیون تومان هزینه های برنامه، یعنی حدود 2.5 درصد)؛ و از فریدیان همچنان و با وقاحت هر چه تمامتر به عنوان صعود کننده قله برودپیک یاد می شود.( به اندازه کافی درمورد روایت های متناقض و شرم آور بعد از حادثه مطلب نوشته شده است و نیازی به تکرار آنها نیست. )
و تحت این شرایط آقای عباس محمدی به نام انجمن کوهنوردان بیانیه "سوار بودن بر زورق یقین" را منتشر می نماید. فراموش می کند که تا دیروز از حقوق "قلم به دستان" دفاع می کرده و حال از جایگاه "رئیس" به منتقدین طعنه می زند که "کارگاه نقد و بررسی" راه می اندازند بدون اینکه کوچکترین استدلال یا شاهدی را برای ادعاهای خود ارائه کند. بعید نیست اگر این برخوردها و واکنش های منتقدین وجود نداشت روایت "طوفانی از باران و بهمن و سنگ" را به خوردمان نمی دادند.
متاسفانه عملکرد آقای محمدی در مورد حوادث مشابه گذشته یک علامت سوال بزرگ در مورد صداقت و بی طرفی وی ایجاد می کند. در حادثه دوبرار "بازی عشق و مرگ" را برای توجیه حادثه به کار می برد اما در حادثه گاشربروم I با 180 درجه تغییر موضع کسانی را که کوهنوردان را بدون آموزش های کامل در محیط کوهستان قرار می دهند مسئول و مقصر معرفی می کند. و متاسفانه در این حادثه بار دیگر وظیفه فراموش شده انجمن در دفاع از حقوق کوهنوردان را همچون گذشته فدای عملگرایی و مصلحت اندیشی می کند. آقای محمدی و دیگر عملگرایانی که (حقوق کوهنوردان به کنار) بنیادی ترین حق انسانی یعنی حفاظت از جان آدمی را فدای رشد کوهنوردی مستقل می کنند باید بدانند کوهنوردی مستقل اگر بر پایه های دروغ و کژی استوار شود جز اینکه روز به روز بیشتر به قهقرا رود نتیجه ای به دست نخواهد آورد.
31 Comments:
فريديان در قسمتي از گزارش ناقصي كه از برنامه كي 2 ارائه نموده عنوان مي كند:
جوايو گارسياي پرتغالي گفت: «جي پي اس من که کم آورد شما چه طور بدون جي پي اس اين راه را رد مي كنيد ؟گفتم: سخت نيست فقط بايد از مرگ نترسي.تو مي ترسي ؟ جوايو خنديد و دماغش را نشان داد و گفت: يك کمي.. دماغ جوايو قبلا توي اورست سرما زده شده و قطع شده بود و به جزانگشت شست انگشت سالمي نداشت
http://www.fa.iranianchallengers.com/article57.html
جناب شجاعي آيا به نظر شما كسي كه بقول خودش مرگ برايش اهميتي ندارد و از آن نمي ترسد صلاحيت تيمداري و حفاظت از جان ديگران را داراست؟
--------------
همچنين وي در گزارش مختصر خود از واقعه در محل باشگاه دماوند از تزريق آمپول دگزامتازون به نعمتي خبر داده و اين نشان دهنده اطلاع كامل گروه از ارتفاع زدگي كامل ايشان مي باشد .
من خيلي خوشحال هستم كه شما بالاخره برگشتيد بنظر من شما يك كوهنورد فوق الاده ايد كوهنوردي كه مي نويسه و خوب هم مي نويسه كوهنورد باسوادي كه علم كوهنوردي را داره بهرحال برگشتن شمارا به تمام كوهنوردان ايران تيريك عرض مي كنم ضمن اينكه تحليل شما از حادثه نانگا پاربات مثل تمام نوشته هاتون بي نظير بود
بهنام محمدی از اراک
از هرچه ناانسان وناانسانيتهاست نميتونم تصورشم بكنم كسي كه تو بيمارستان كار ميكنه بتونه تا اين حد سنگدل باشه متاسفم برا ليلا اسفندياري و بيشتر متاسفم برا سيستم درماني ايران كه همچين عنصرهايي دارن اونجا كار ميكنن فكر نكنيد من با اسفندياري دشمني دارم نه اتفاقا من اصلا نميشناسمش فقط وقتي شنيدم پرسنل بيمارستانه و اينطور رفتار كرده خيلي تعجب كردم و افسوس خوردم برا بيماراني كه بايد تحت نظر اين چنين پرسنلي درمان بشن يعني ليلا واقعا نتونسته وخامت حال سامان رو تشخيص بده اگه اينطوره كه بايد به سطح سواد علمي و تجربه كاريش شك كرد ويا نه اگه تونسته وضع سامان رو بفهمه و اما با اين وجود رهاش كرده متاسفانه بايد به انسانيتش شك كرد اميدوارم يه روز بفهمه اين تصميم اشتباهش برابر با قتل عمد يك نفره
پيشنهاد مي كنم سيستم وبلاگتون رو در
حالت فارسي بلاگ اسپات قرار بديد. اينطوري بسياري از مشكلات زباو ويرايش از بين خواهد رفت.
چه خوب که دوباره وبلاگ را فعال کردی
در یادداشت "زورق یقین " من ادعایی نکرده ام که تو برای آن شاهد و استدلال می خواهی . تمام حرف من این بوده که برای تحلیل واقعه نباید شتاب کرد . من در مورد حادثه ی گاشربروم یک ، 9 ماه پس از آن واقعه دست به قلم بردم .
انجمن هم وظیفه ندارد که در مورد هر رویدادی قضاوت کند . گاه ، هیچ نگفتن بهترین کار است . وانگهی ، چرا دوستان ، در مورد این همه حادثه ی دیگر چیز نمی نویسند . ما که یک گاهنامه در این مورد بیرون داده ایم
http://rockrovers.blogfa.com/
از آقای عباس محمدی، آقا محمود،
Rockrovers
و بقیه دوستانی که به بنده اظهار لطف داشته اند متشکرم.
--------
فکر می کنم منظور دوستمان در مورد سیستم وبلاگ، فونت فارسی است. راستش را بخواهید مدتها پیش یک بار سعی کردم این کار را بکنم اما چون تغییرات زیادی در قالب وبلاگ داده بودم تا راستچین درست فارسی داشته باشد. همه چیز به هم می ریخت. خلاصه وقت بیشتری می خواست.
در حال حاضر تنها مشکل قالب مربوط به علامت " است که قبل یا بعد از کاراکترهای خاص مثل نقطه و ویرگول می آید. من در کامپیوترم اشکال دیگری نمی بینم. اگر لطف کنید اشکالات را ذکر کنید آن وقت سعی می کنم آنها را حل کنم. اشکالات ویرایشی دیگر مربوط به اشتباهات خود من است که از این بابت عذر می خواهم.
-----------
سلام عباس عزیز،
1- ادعاهای شما از این قرارند:
...تفسیر به رای ، فرصت یابی برای تسویه ی حساب های کهنه به روش « گزک گرفتن » ، نوعی شادمانی شیطنت بار از این که باز حادثه ای رخ داده و می توان با استناد به آن « دشمن » را کوبید ، و خلاصه سخن پردازی های سطحی و کم مطالعه ...
2- این زمان 9 ماه یا دوهفته یا هر چقدر را چه کسی باید تعیین کند. آیا باید از من و شما اجازه بگیرند؟
3- علت پرداختن بیشتر به این حادثه خارج از موضوع بحث است و در اصل موضوع تغییری ایجاد نمی کند.
4- در همان بیانیه نوشته ای
انجمن کوه نوردان ایران طرفدار جدی نقد حرکت های کوه نوردی است ( و این را در عمل و در طی زمانی دراز ) نشان داده ایم
من حضور ذهن ندارم. لطف کن چند نمونه از این عملکرد را برای من یادآوری کن. (البته به جز موضوع صعود مسیر جدید اراکی ها)
5- تا جایی که من می دانم انجمن همیشه سکوت کرده است. اما این بار که سکوت خود را شکسته در مزمت منتقدین برآمده است.
با تشکر ازشما به خاطرنقدتان و فعال نمودن وبلاگ
متن شما را کاملا با حوصله خواندم . با قسمتهای زیادی از نوشته هایتان موافقم . اگر فرصت کردید سری به پست قبلی نگین علم بزنید . شاید خواندن نظرات دوستان درباره ان پست هم خالی از لطف نباشه .
راستی شروع مجدد داستان کوه را هم به شما تبریک میگم .
حسین شهلایی
از نظر لطفتون متشکرم.
--------
آقای شهلایی،
آن پست را خوانده ام و بسیار هم استفاده کردم. در واقع بخشی از نوشته من دیدگاهی که آقای یوسفی آن را نمایندگی می کند را نقد کرده است.
---------
جناب بدون نام
با فرافکنی دردی از شما دوا نمی شود. از دیدگاه شما هر کس منتقدتان باشد، یا بی نام، یا بی صلاحیت، یا دشمن شخصی شماست. و به این ترتیب از مواجهه با حقیقت و پاسخگویی طفره می روید. آیا این گفته آقای نصیری حقیقت دارد که کمیته تحقیق حادثه پراو آن نظر را در مورد فریدیان داده بود؟
تشکر از لطف شما و پوزش از تاخیر در پاسخ.
امیدوارم از پست بعدی همین کار را بکنم.
اما یک نکته. نظر شما را در مورد غیر مفید بودن بحث های انتقادی می دانم. امیدوارم هرگز و هرگز برای شما یا دوستانتان حادثه ناگواری رخ ندهد تا به لزوم چنین بحث هایی واقف شوید.
براستی بسیار خوشحالم که داستان کوه دوباره راه اندازی شد هر چند پیشنهاد مارو برای خرید حق امتیاز انتشار نوشته هاتون نپذیرفتید اما گذشته از مزاح بالا
من چندین بار نقد شما رو خوندم بسیار وزین و زیبا بود اما تصور می کنم در بخشی خاصه قسمتهای آخر به نوعی تداعی میشد که نوعی عصبیت در آن موج می زند و به نظر من این بخش به کلیت نقد زیبای شما لطمه زده است به نظر حقیر بهتر بود شما مسائل رو د بعنوان کارشناس فن باز گو می گردیدنتیجه گیری رو به عهده خواننده می گذاشتید.در هر صورت این نظر منه
به امید ادامه داستان کوه و سلامتی شما
ارادتمند فرشید
ممنونم از محبتتون
-------------
سلام فرشید جان،
از لطفت همینطور از انتقادت متشکرم. رد نمی کنم که لحنم گاهی عصبی به نظر میاد. من راجع به نتیجه گیری اینطور فکر نمیکنم. حتی اون قسمتها که به نظرت از دید کارشناسی بوده رو خواننده میتونه نقد کنه.
سلام ؛
امیدوار ام بازگشت شما تداوم داشته باشد ؛
عجالتاً عرض کنم که نسخۀ اصلاح شدۀ پروندۀ برودپیک را چند روز پس از آنکه پیوند آن را در ستون سمت راست وبلاگ قراردادید ، مطالعه نمودم ؛ طی این چند ماه قصد داشتم مطابق وعدۀ قبلی چند سؤال در مورد آن مطرح کنم اما نخواستم مزاحم استراحت شما شوم ؛ با اوضاع فعلی هم فکرمیکنم شرایط برای طرح آنها مناسب نباشد ؛ در آیندهای نه چندان دور و البته هرگاه شما آمادگی داشتید ، آنها را طرح خواهم کرد ؛
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اول ؛
به دروغپردازیها و بزرگنماییها اشارهای مختصر و گذرا داشتهاید ؛ اگر کسی بخواهد آنها را بهطور کامل فهرست کند فکرمیکنم به تنهایی یک بولتن خواهد شد ؛ اجازه دهید بنده هم یک مورد دیگر را اضافه کنم ؛
در خبر شمارۀ 8 پایگاه اطلاعرسانی تیم ، به تاریخ جمعه 7 تیر 1387 ، ایمیل و عکسهای ارسالی فریدیان از کمپ اصلی ، منتشر شد ؛ فریدیان مینویسد :
>> ... هزار متر ارتفاع یخچال با شیبی بین 60 تا 75 درجه ... <<
حالا به عکسهای مربوط به این یخچال توجه کنید :
http://www.fa.iranianchallengers.com/modules.php?name=News&file=article&sid=41
همانگونه که مشاهده میکنید ، شیب کلی یخچال در قسمتی که در این دو عکس دیده میشود ( با توجه به اینکه هر دو عکس از پهلو گرفته شدهاند و نیمرخ شیب را نشان میدهند ) حدود 40 درجه و یا کمتر است و اگر برخی قسمتهای جزئی را در نظر بگیریم شاید به زحمت به 45 درجه برسد ؛ لابد از نظر فریدیان ، این قسمتها که عکس آنها را به عنوان بخشی از همان یخچال منتشر میکند ، جزء آن "هزار متر یخچال" نیستند ؛ شاید هم ما خبر نداریم و نمیدانیم که در ریاضیات جدید 40 و 45 و کمتر از آن ، بین 60 تا 75 است ؛
اگر فریدیان مفهوم درجه را میداند و یا میتواند شیب را تا حدودی درست تخمین بزند ، باید گفت که دروغپردازی و بزرگنمایی کرده است ؛
و اگر نمیداند درجه چیست و یا نمیتواند شیب را تا حدودی درست تخمین بزند ، چرا به خود اجازه میدهد در مورد مسایلی که دانشش را ندارد اظهار نظر کند ؟
دوم ؛
ظاهراً آقای عباس محمدی منتظر اند تا باشگاه دماوند ، "پنجمین قربانی" را تقدیم کند تا شاید دربارۀ ایشان قلم رنجه فرمایند ؛ البته چون ایشان قویاً به کار نو در کوهنوردی معتقد هستند و این عنوان را قبلاً به جای دیگری اعطا نمودهاند ممکن است منتظر « ششمین قربانی » باشند تا مقالۀ ایشان هم کاری نو در عرصۀ مطبوعات کوهنوردی باشد ؛
عباس محمدی مینویسد که 9 ماه پس از حادثۀ گاشربروم یک ، دست به قلم برده است ؛ فرصت نبود تا جستوجویی در مورد صحت این مطلب انجام دهم ؛ فقط تصادفاً به مطلبی با عنوان "محمد اوراز ، شیر در زنجیر ... " در گاهنامۀ شمارۀ 9 انجمن که در تاریخ بهمن 1382 یعنی کمی بیش از 5 ماه پس از حادثه منتشر شد ، برخورد نمودم ؛ لازم به توضیح نیست که مقالات مندرج در این گاهنامه ممکن است هفتهها و یا ماهها قبل نوشته شده باشند ؛ محمدی مینویسد :
>> اگرچه فدراسیون ، بهویژه پس از مرگ اوراز ، کوشیده است تا با بیان عنوانهایی مانند « مربی درجه یک » ، « مرد سال کوهنوردی » ، « دارندهی عناوین مختلف جهانی » ، « قهرمان قهرمانان کوهنوردی » ( گاهنامهی اورست ، شمارهی 10 و ... ) از آن زندهیاد چهرهای بسیار برجسته ارایه دهد ( و این برای سلب مسئولیت احتمالی در خصوص مرگ او میتوانسته مؤثر باشد ) ، اما واقعیت این است که فدراسیون نتوانسته بود از جنبۀ فنی کوهنوردی ، چیزی به اوراز اضافه کند که در ردیف کارهای هیمالیایی که جهانیان انجام میدهند ، به معنای کارشناسانه ، باارزش بهشمار آید <<
و حالا به سادگی میتوانید به جای "فدراسیون" و مرحوم "اوراز" ، « باشگاه دماوند » ( یا « تیم نانگاپاربات » یا « سرپرست و مسؤول فنی تیم » یا ... ) و مرحوم « سامان نعمتی » را قرار دهید و آنگاه ببینید که آیا برای گفتن یا نوشتن چنین جملاتی ، با وجود رفتارهایی که پایگاه اطلاعرسانی تیم نانگاپاربات و نیز باشگاه دماوند از خود نشان داده است ، نیازی به انتظار برای شنیدن یا خواندن گزارش اعضای تیم و "تحلیل واقعه" هست یا خیر ؛
محمدی در همین مقاله مینویسد :
>> یک راه درس گرفتن ، نگاه انتقادی به حادثۀ پیش آمده ، و دیدن نقطهضعفهای دستاندرکاران برنامهها است ؛ با این کار میتوان انتظار داشت که اگر حادثهای روی داد – که این در کوهستان طبیعی است – مدیریت شرایط بحرانی ، شیوههای جستجو برای گمشدگان ، رفتار اعضا با آسیبدیدگان ... و اطلاعرسانی پس از حادثه ، مطابق با استانداردها باشد ، و نشانهای از اهمال در آن یافت نشود <<
لابد تا اینجای کار تمام این موارد بهخصوص آن مورد آخری مطابق با استانداردها بوده است و نشانهای از اهمال در آن یافت نشده است که آقای محمدی تمام کارخانهها و خطوط تولید انبوه مقاله و سخنپردازیهای پرمایه را به علت تقارن با تعطیلات تابستانی به مرخصی فرستادهاند و خود نیز "سوار" بر « تــایــتــانــیــک خوشخیالی » شان ، در تدارک و مشغول "بازی عشق و مرگ" شدهاند ؛
براتون یک ایمیل فرستادم و جسارتا یک درخواستی کردم.
درخواست شما انجام شد.
--------------
جناب منتقد ادبی با سلام
فکر می کنم استراحت بهترین توصیفی بود که از این دوران می شد کرد. حالا هم آنچنان وقت بیشتری ندارم اما انرژی بیشتری برای نوشتن دارم.
در مورد پرونده برودپیک هر زمان که صلاح دانستید در خدمت هستم.
تقریبا مطمئن بودم آقای محمدی بسیار قبل از 9 ماه نقدهای خود را منتشر کرد. اما چون به هیچ منبع موثقی دسترسی نداشتم ترجیح دادم راجع به آن چیزی نگویم.
از اظهار نظرتون بسیار متشکرم
ضمن عرض تبریک به خاطر فعالیتهای خوب و مکرر شما باید متذکر شوم آقای فریدیان تنها کوهنورد ایرانی است که دارای جرات خطر پذیری بالا، تلاش سرشار و روحیه بسیار بالاست است. شما و دیگر دوستانتان که نقد شما را مبارک می شمارند به دگر اندیشی دعوت می کنم، که ما ایرانیان بایت دوباره در کلیه امورمان نوعی دیگر بیاندیشیم. ما ایرانیان نیازمند به امیرکبیر بودیم اما او را کشتیم تا دیگر ایرانی سرش را با افتخار نتواند بلند کند. چند نفر انسان در حوادث مختلف در ایران جان می سپارند و ما برای چند نفرشان همدردی کرده ایم که به جای تبریک و تحسین نقد شما را اینچنین ببینیم. تا کی باید امیر کبیرهایمان را بکشیم. به خدا قسم ایرانیان بایست به داشته ها شان افتخار کنند تا آنها را به سلابه بکشد.
دوست شما
افشین لاهوری
دارا بودن جرات خطر پذیری بالا، در صورتيكه تنها خود فرد در معرض خطر قرار گيرد و به ديگران صدمه اي نرسد قابل توجيه است . اما اگر قرار باشد اين شهامت تنها منجر به نابودي خانواده ديگران شود مي بايد آنرا حماقت و خودخواهي خواند نه شهامت و روحيه بالا . چرا عادت كرده ايد از ديگران مايه بگذاريد ؟
سپاسگزارم از اظهار لطفتون
---------------
سلام آقای لاهوری،
از لطف شما سپاسگزارم.
شما به چنان قطعیتی در باورهایتان رسیده اید که بعید است کسی همچون من بتواند در آنها خللی وارد کند. با این دو جمله " آقای فریدیان تنها کوهنورد ایرانی است که دارای جرات خطر پذیری بالا، تلاش سرشار و روحیه بسیار بالاست است." و " چند نفر انسان در حوادث مختلف در ایران جان می سپارند و ما برای چند نفرشان همدردی کرده ایم که به جای تبریک و تحسین نقد شما را اینچنین ببینیم." تکلیف مرا با خودتان روشن کردید.
اما روح همفکران شما در این دو جمله به ظاهر بی ارتباط با هم موج می زند. ابتدا یک کوهنورد که در سطح باشگاه شما دارای موفقیت هایی یگانه است را به عرش می برید و سپس با این نگرش دیگر جایی برای پذیرش تقصیر یا انتقاد باقی نمی گذارید. این دو جمله به قدری گویا است که نیازی به پاسخ بنده ندارند و خوانندگان بهتر است خود به قضاوت بنشینند.
بنده با شما موافقم که نخبه کشی در ضمیر ایرانیان قرار دارد. فقط اگر بفرمایید از کجای نقد بنده برداشت کرده اید تلاش کرده ام فریدیان را به سلابه بکشم ممنون می شوم. شاید بعدا بتوانم در مورد آنها توضیح دهم.
با اجازه می خواهم مورد دیگری را هم من به عنوان خصوصیات ایرانیان ذکر کنم. استعداد شگرف ایرانیان به استبداد پروری و فرد پرستی. در واقع رفتارهای چند ساله اخیر همفکران شما بخصوص بعد از حادثه نانگاپاربات مرا به یاد روش های احزاب توتالیتر می اندازد؛ احزاب کمونیست چین و شوروی که درباره آنها خوانده ایم و سازمان مجاهدین خلق که آن را به چشم دیده ایم. ستایش بی وقفه رهبر و آرمان (از انواع اشعار حماسی گرفته تا نصب عکس رئیس بزرگ در هر کوی و برزن)، عدم تحمل مخالفین (از ارعاب و تهدید گرفته تا ترور و اعدام هم مسلکان سابق یا مخالفین عقیدتی)، و شستشوی مغزی هواداران (تا جایی که سیانور در جیب راهی خط مقدم شوند). آرمان خلل ناپذیر و تغییر ناپذیر آنها حزب و اعمال رئیس بزرگ است. در راه "جاودانه ساختن" آرمان خود اما از هیچ عمل شنیعی فروگذار نیستند. و برای آنها همواره توجیهی هوادار پسند پیدا می کنند. البته بیشتر اوقات حتی همان توجیه هم لازم نیست. همین که گفته شود این عمل در راه آرمان حزب انجام شده است کافی است.
وقتی جایگاه یک باشگاه ورزشی با یک حزب سیاسی آرمانی عوض شود طبیعی است به دنبال "جاودانه ساختن" نام آن باشند و در این راه فدا کردن چند جوانی که برای تحقق آرمان های حزب-باشگاه جانشان را در کف دستشان گذاشته اند هیچ اهمیتی ندارد (بخصوص که خود آنها یا افراد خانواده شان در خط مقدم قرار نداشته باشند)
با این حال آقای لاهوری از صمیم قلب خوشحالم که شما به جناح "تندرو" تعلق ندارید و برای گفتگو ارزش قائلید.
جناب آقاي شجاعي بنظر من قلم شما بي نظير است و پاسختان به آقاي لاهوري هم بسيار جامع و زيباست بنده آقاي لاهوري را از نزديك مي شناسم ايشان از مريدان رده اول آقاي فريديان هستند كاملاً چشم و گوش بسته از چاكران جان بر كف ايشانند و جالب است بدانيد اينها مانند سربازان يني چري هستند فقط شمشير مي كشند براي حفظ جان پادشاهشان بدون فكر يا بدون اينكه بر روي چه كسي شمشير مي كشند فقط به آنها آموخته اند كه مخالفين را بايد قلع و قمح كرد
اولش رو خوب شروع کردی و لی در آخر به صحرای کربلا زدی
بچه های قدیمی از مشکل تو و فریدیان در برنامه برودپیک مطلع هستند
پس تا زمانی که آن مشکل هنوز بر طرف نشده شما نمیتوانید به صورت منطقی عملکرد ایشان و تیمشان را نقد کنی
یادت نره که یکی از بچه های ماهم تو اون تیم بودهولی نظرش نسبت به کاظم و تیم چیز دیگه ای بود
اول مشکلت را برطرف کن بعد سعی کن عادلانه نقد کن
فقط و فقط عادلانه نقد کن
بدون حسادت
قربانت
سیامک- کرج
ممنون از اظهار لطفتون
------------------------
جناب سیامک سلام،
وقتی در نوشته ام به مشاجره ام با فریدیان اشاره کردم برای این بود که زحمت شما را برای پیدا کردن بهانه کم کنم (کم کم داشتم شک می کردم چطور شما یا دوستانتان از این حربه استفاده نکرده اید.) لازم هم نیست بچه های قدیمی این را بیاد بیاورند. ماجرای برودپیک متعلق به 3 سال پیش است. پرونده برودپیک را یک سال و اندی پیش منتشر کردم. و لینک فایل آن همچنان در بالای سمت راست وبلاگ قرار دارد. به یکی از خوانندگان قبلی هم گفته ام برای فرار از پاسخگویی همواره بهانه ای پیدا می شود.
رجز خوانی هایتان را هم برای هم پالگی های خودتان نگه دارید. و لطفا از خودتان مایه بگذارید. همشهری تان مطمئنا قادر است بدون نیاز به شما نظرش را بیان کند.
سه روز تمام است با احساس تاسفی عمیق و روحیه ای که هر دم خرابتر میشود که با پیگیری لینکهای وبلاگهای مختلف با ماجرا های پراو، نانگاپاربات ، کلوپ دماوند ، فریدیان و اسفندیاری آشنا شده ام. میدانم که متهم به قضاوت عجولانه میشوم چون خودم را حتی کوهنورد نیز نمی دانم . ولی به عنوان کسی که در سال 58 پله های ساختمان سر لاله زار را طی میکرد تا به کلوپ برسد میتوانم بگویم که خوشحالم که میبینم نتیجه گیری آنروز من در سن 16 سالگی کاملا درست بوده. نتیجه گیری من در آن زمان تقریبا مشابه متنی بود که در مورد روحیه افراد در سازمانهای سیاسی افراطی و متعصب نوشتید . دقیقا بیاد دارم که در آن سالها چه تنفر عمیقی از این دست آدم های دگم و کور که در آن تشکیلات پلاس بودند احساس میکردم. آدمهایی [...]. این سه روز وبگردی و سر نخ این مسائل را دنبال کردن جز غم و تاسف حاصلی برایم نداشت....
متاسفانه مجبورم بخشی از نظرات شما را سانسور کنم زیرا صفت هایی را به طور عام به اعضای باشگاه دماوند نسبت داده اید که به نظر من وقتی بدون برهان ذکر شوند برداشت توهین آمیز از آنها خواهد شد. متاسفم.
من نقد کردن را یکی از راههای پیشرفت می دانم و صحبت من از پیشرفت است البته منظورم این نیست "به هر قیمتی" که در این بازار وانفسا به هر قیمتی کارهای بسیاری صورت می گیرد.
شاید از متن شما استفاده هایی که برخی کرده اند تا به منظورشان برسند مرا براین داشت به دوست و همنورد قدیمی خودم که بسیار هم برایش ارزش قائلم بنویسم. من می گویم چرا محمد موسوی نژاد؛ که هر دو توانائیهای او را در بر هم زدن بازار سنتی لوازم کوهنوردی و تسهیل استفاده از آنها را برای عموم مهیا کرد؛ ما نقد نمی کنیم و می گذاریم با تمام خوبیهایش نابود شود. چرا از ابتدا محیطی آزاد برای نقدهایمان درست نمی کنیم تا اثرات آن گریبان نقد شونده ها را نگیرد. شما هم در این جامعه زندگی می کنید و شرایط را می دانید وگرنه همانطور که عرض کردم ارزش و جایگاه نقد برهمگان پوشیده نیست. بی سیستمی مشگل عدیده مااست. در این وانفسا چه توقعی دارید که فرد پرستی و فرد کشی نباشد. عرض من اینست شما با تمام توانائیهایی که در این بخش گذاشته اید و الحق قابل تحسین است به فکر سیستماتیک کردن آن هم باشید تا از نقدهایتان سوء استفاده نکنند.
منظورم از تفکر کردن از نوعی دیگر این بود که نگذاریم فریدیان ها، موسوی نژادها، شجاعی ها که جنسشان از خود مااست با طرز فکری متفاوت در این بی سیستمی آنقدر درگیر شوند تا اثری ازشان باقی نماند و بماند "من" که دردی از این جامعه نمی توانم دوا کنم.
افشین لاهوری
ارسال یک نظر
<< Home