نقدی بر فدراسیون کوهنوردی، قسمت آخر
ابتدا می پردازم به رقابت با کوهنوردان خارج از فدراسیون. فکر نمی کنم هیچ فدراسیون دیگری بجز کوهنوردی سابقه تشکیل تیم غیر ملی را داشته باشد. ممکن است تیمهای ملی ب، یا استانی و غیره را تشکیل داده باشند ولی به هر حال ماهیت همه آنها تیمی فراتر از یک تیم شبه باشگاهی بوده است. و البته ممکن است یک باشگاه با هزینه فدراسیون به مسابقات جهانی پا گذارد. در حالیکه در سالهای دهه 1360 چندین و چند گروه و باشگاه کوهنوردی و تعدادی کوهنوردان آزاد وجود داشتند فدراسیون کوهنوردی به کرات برنامه هایی اجرا می کرد که حاضرین در آنها را گروه کوچکی از کوهنوردان نزدیک به فدراسیون تشکیل می داد. بطوری که جایگاه فدراسیون به عنوان حافظ منافع کل کوهنوردان که وظیفه آن تشویق و توسعه کوهنوردی است، به یک گروه کوچک که با استفاده از امکانات دولتی از گروه قلیلی از کوهنوردان نزدیک به خود حمایت می کرد تنزل یافته بود.
برای این مقوله نمونه های بسیاری می توان نام برد. اما شاخصترین نمونه آن صعودهای دهه 60 فدراسیون در علم کوه در زمستان بود که توسط همان گروه اندک نزدیک به فدراسیون صورت می گرفت. فدراسیون برای این صعودها از مدرنترین وسایل کوهنوردی که در آن زمان کالایی نایاب محسوب می شد استفاده می برد و مسئولینش را به اروپا می فرستاد تا وسایل مورد نیازشان را خریداری کنند. نقطه اوج آن ساخت پناهگاه علم چال بود که به عقیده من هدف اصلی آن کمک به صعود فدراسیون بود. و در همان سالی که مرحوم داودی در تلاش برای صعود زمستانی دیواره فوت نمود فدراسیون به گروه آرش که می خواست تیمی را عازم منطقه کند اجازه حضور در منطقه را نداد مگر بعد از بازگشت تیم فدراسیون.
نمونه دیگری از رقابت با کوهنوردان مستقل برخورد فدراسیون با باشگاه دماوند بعد از حادثه غار پرو است که فدراسیون از تمام امکانات خود بهره گرفت تا باشگاه دماوند را تعطیل کند. این موضوع نشانگر ادامه همین طرز فکر در فدراسیون بود. در آن موقع افرادی در فدراسیون تمام هم خود را بکار بردند تا قدیمی ترین باشگاه کوهنوردی کشور، و یکی از موفق ترین آنها در توسعه کمی کوهنوردی منحل شود. خطایی که متوجه آنها می دانستند حضور توامان خانمها و آقایان بود که همان موقع هم خطای آنچنان مهمی قلمداد نمی شد. درحالیکه امروز می بینیم فدراسیون خود بسیاری برنامه مشترک خانمها با آقایان را برگزار می کند، به عقیده من دلیل اصلی این رفتار ناشی از رقابت دیرینه فدراسیون کوهنوردی با همه کوهنوردان مستقل بود.
اما تا زمانی که صعودها در ایران انجام می شد جامعه کوهنوردی خود را نیازمند به فدراسیون نمی دید و از این رقابت واهمه ای نداشت. نشانه آن نیز این بود که اغلب قریب به اتفاق صعودهای شاخص در کشور را کوهنوردان خارج از فدراسیون انجام داده بودند. حتی اولین صعود گرده آلمانها در زمستان که توسط تیمی از فدراسیون انجام گرفت به فاصله چند روز بعد توسط کوهنوردان مستقل تکرار شد. در نهایت محمد نوری با صعود انفرادی اش به دیواره علم کوه در زمستان برنده همیشگی این رقابت در سطح ایران را مشخص نمود.
صعود دیواره در زمستان مصادف شد با سالهای اولیه بعد از جنگ و بهبود تدریجی وضع اقتصادی مردم. شاید از آن مهمتر جامعه کوهنوردی نیازمند افقهای تازه ای بود و طبیعی بود که نگاه ها به سوی هیمالیا کشیده شود. در سال 72 گروهی از کوهنوردان اصفهان اولین هیات اعزامی به قله ای در هیمالیا بعد از انقلاب را شکل دادند. صعودی به موقع که جامعه کوهنوردی با تمام وجود از آن استقبال کرد.
این صعود سر آغاز فصل تازه ای از هیمالیا نوردی در کشور شد. اما در اینجا فدراسیون برگ برنده ای داشت که کوهنوردان غیر دولتی از آن بی بهره بودند. سفرهای هیمالیا بسیار گران بودند و تامین هزینه های آن از عهده هیچ کوهنورد مستقلی بر نمی آمد. به علاوه فدراسیون به ارز دولتی دسترسی داشت که اختلاف قیمت آن با نرخ بازار آزاد ارز بسیار چشمگیر بود.
از طرف دیگر برای هیمالیا نوردی دایره افراد حاضر در فدراسیون که تا آن موقع به جمع کوچکی محدود شده بود، کفایت نمی کرد. به همین دلیل فدراسیون مجبور شد از کوهنوردان مستقل بهره بگیرد. و به این ترتیب صعودهای ملی هیمالیانوردی شکل گرفت.
اگرچه تا آنجا که می دانم بجز برخی کشورهای کمونیستی، مانند چین و شوروی سابق، در هیچ کجای دنیا تیم ملی هیمالیا نوردی شکل نگرفته است، مگر برای صعودهای خاص و سمبلیک مانند اولین تلاشها برای صعود اورست و K2. فکر می کنم مهمترین دلیل آن عدم وجود مسابقات رسمی برای کوهنوردی است. اگرچه رقابت بین کوهنوردان همواره وجود داشته، به علت عدم وجود مسابقات رسمی تشکیل تیمهای ملی بی معنی بوده است. در مقابل نگاه کنید به مسابقات سنگ نوردی داخل سالن که بدلیل داشتن رقابتهای رسمی به سرعت تیمهای ملی برای آنها تشکیل شد.
به هر شکل به دلایلی که ذکر شد جامعه از تشکیل تیمهای ملی استقبال نمود. و فدراسیون محلی را یافته بود که تا سالها می توانست بدون ترس از رقابت کوهنوردان مستقل یکه تازی کند. و غیر قابل انتظار نبود که کوهنوردی مستقل جایی در برنامه ریزی فدراسیون برای هیمالیانوردی نداشته باشد.
از آن مهمتر، فدراسیون کوهنوردی در تشکیل تیمهای ملی به یکی از اصول تشکیل هر فدراسیونی یعنی کسب افتخارات جهانی پایبند نماند و سوار بر ناآگاهی و ساده پسندی عمومی صعودهایی را هدف قرار داد که در کوهنوردی روز جهان از هیچ جایگاه ارزنده ای برخوردار نیست.
همانطور که گفته شد کوهنوردی دارای رقابتهای رسمی نیست. اما رقابت در آن همواره وجود داشته است. و برای تشخیص برتری یک صعود هیمالیایی نسبت به دیگری از معیارهایی استفاده می شود که مهمترین آنها از این قرارند (اغلب این معیارها به انواع دیگر کوهنوردی نیز قابل تعمیم است و هر یک از ما آگاهانه یا ناآگاهانه به دفعات از آن استفاده نموده ایم):
مسیر جدید
مسیر جدید به دلیل ناشناخته بودن همواره دارای ارزش بالایی در کوهنوردی بوده است. در واقع اولین صعود هر قله ای نیز از یک مسیر جدید صورت می گیرد.
مسیر صعود
برای هر قله ای یک از مسیرها ساده تر از بقیه است. طبیعتا هر چه صعود از نظر تکنیکی دشوارتر باشد اعتبار بیشتری نیز پیدا می کند.
فصل صعود
برای هر قله ای یک یا دو فصل از سال مناسب ترین زمان صعود قله به شمار می رود. مثل تابستان برای هیمالیای پاکستان و بهار و پاییز برای هیمالیای نپال و چین. در مقابل صعود در فصل زمستان به دلیل سرما و برف بیشتر، از اعتبار بیشتری برخوردار است.
تاکتیک صعود
وجود تیمهای دیگر در منطقه، صعود محاصره ای یا آلپی، به عبارت دیگر استفاده از طنابهای ثابت و باربران ارتفاع، هر کدام معیاری برای سنجش اعتبار آن صعود قلمداد می شوند. طبیعی است که شرایط صعود آلپی یک تیم دو نفره و بدون حمایت و طنابهای ثابت با صعود بزرگی که از همه این امکانات بهره می برد و به علاوه در کنار چندین تیم دیگر صورت می گیرد بسیار متفاوت باشد.
استفاده از اکسیژن کمکی
مسنر می گوید استفاده از اکسیژن کمکی دشواری صعود یک قله 8000 متری را به سطح یک قله 6000 متری تنزل می دهد.
سرعت صعود
این مورد تنها معیاری است که می توان برای آن رکوردی در کوهنوردی قائل شد. اگر چه مانند دیگر ورزشهای خارج از استادیوم این رکوردها کاملا نسبی و وابسته به شرایط محیطی اند.
با مقایسه این معیارها با صعودهای هیمالیایی فدراسیون می بینیم تمامی صعودها در کنار تیمهای دیگر، با استفاده از باربران ارتفاع، از راحتترین مسیر، در بهترین فصل، و برای قله های بالاتر از 8400 متر، با استفاده از کپسول اکسیژن صورت گرفته است. در هیچکدام هم سرعت صعود قابل ملاحظه ای دیده نمی شود. تنها استثناء صعود قله راکاپوشی است که هیچ تیمی در منطقه حضور نداشت و اعضای تیم خود طنابهای ثابت را کار گذاشته و باربر ارتفاعی نداشتند. (این گفته به این معنی نیست که این صعودها "آسان" بوده اند بلکه هدف مقایسه سطح صعودهای انجام شده با سطح کوهنوردی در جهان است.)
این احتیاط کاری تا قبل از صعود اورست در سال 77 یک روند آرام و رو به رشد در هیمالیا نوردی را شکل داده بود که به نظر من ایرادی بر آن وارد نبود. چرا که تجربه اندکی در هیمالیا نوردی موجود بود و آنها که در قبل از انقلاب به هیمالیا رفته بودند یا بازنشسته شده یا علاقه ای به همکاری با فدراسیون نداشتند. بنابراین لازم بود هیمالیانوردان جدیدی تربیت شوند. ضمن آنکه صعود اورست یک صعود سمبلیک بود که می توانست مشوق بسیاری از کوهنوردان باشد و انعکاس زیادی نیزدر بین مردم داشته باشد.
اما بعد از اورست سطح صعودها به هیچ وجه رشد کیفی نداشت و به رشد کمی مانند افزایش تعداد صعود کنندگان و قلل 8000 متری اکتفا شد. آنهم به شیوه ای که 50 سال قبل تمامی این قلل صعود شده بود یعنی استفاده از اکسیژن مصنوعی، باربران ارتفاع، و طنابهای ثابت. به نظر من با توجه به وسایل و تجربه هیمالیا نوردی در 50 سال پیش و همچنین محدود بودن فعالیت باربران ارتفاع به فقط حمل بار و نه صعود قسمتهای تکنیکی، این صعودها در آن زمان بسیار دشوارتر نیز بوده است.
این در حالی بود که صعود راکاپوشی نشان داده بود چه پتانسیل بالایی در این زمینه در بین کوهنوردان وجود دارد و کوهنوردان کشور قادرند بدون همه آن حمایتها صعودهای خوبی را انجام دهند. اما فدراسیون فقط به دنبال اجرای برنامه های پر سر و صدا و عوام پسند بود. و گرنه صعود 12 نفر از یک تیم 14 نفره به قله لوتسه آن هم با اکسیژن مصنوعی مگر فقط در کتاب رکوردهای گینس نوشته شود والا هیچ مرجع معتبر کوهنوردی برای آن اهمیت زیادی قائل نیست.
برای اثبات این ادعا کافی است نگاهی بیندازیم به جوایز کوهنوردی و ژورنالهای سالیانه که در واقع بهترین صعود های سال را معرفی می کنند. سالهاست که صعودهای مانند آنچه در کشورمان صورت گرفته حداکثر در حد یک خبر به آن پرداخته می شود. طبیعی هم هست وقتی سالانه صدها نفر به این طریق قلل مرتفع را صعود می کنند نمی توان از آنها به عنوان صعودهای شاخص نام برد.
گذشته از نداشتن جایگاه جهانی برای این صعودها چنین نحوه صعودی باعث می شود کوهنوردان جسارت خود را از دست داده و متکی به دیگران پرورش یابند. به عنوان مثال در یکی از برنامه های فداسیون، اعضا تیم در یک مقطع روزها منتظر می مانند تا شرپاها سر برسند و برایشان طناب ثابت کار بگذارند.
به این ترتیب اردوهای تیم ملی نیز متناسب با همین اهداف شکل می گرفت. از یک طرف اردوهای تیم ملی به جای ارتقاء سطح کوهنوردی بهترین نفرات کشور تبدیل شد به صعودهای عادی با تعداد زیادی از جوانان (که البته برای اغلب آن جوانان صعودهای قابل اعتنایی محسوب می شد) به امید آنکه کوهنوردان سر به راهی به واسطه احساس دین به فدراسیون از بین آنها بوجود بیایند. فراموش نکنیم وظیفه فدراسیون ساختن ورزشکار از نقطه صفر نیست بلکه ارتقاء سطح ورزشی کسانی است که در تشکلهای مستقل تربیت شده اند برای کسب افتخارات جهانی.
از طرف دیگر بهترین کوهنوردان کشور براحتی با بی اعتنایی مواجه شده و کنار گذاشته می شدند. مسئولین خیالشان راحت بود که با همان کوهنوردان هم می توان این صعودها را انجام داد و به کوهنوردان قابل و احتمالا کمی خودسر نیازی نبود. سوء تفاهم نشود. من نیز کاملا معتقدم که روحیه همکاری تیمی در بین کوهنوردان بسیار مهم است و هر کوهنوردی با هر سطح توانایی باید خود را با کلیت تیم وفق دهد. اما سوال من این است، آیا اگر قرار بود مثلا یک مسیر دشوار در زمستان صعود شود آیا باز هم به همان راحتی به کوهنوردان برتر کشور بی اعتنایی می شد؟ دراین رابطه آقای آقاجانی به صراحت می گفت ما کسی را می خواهیم که بعد از صعود بتواند درفدراسیون فعالیت کند. در مقام مقایسه، آیا فدراسیون فوتبال هم می تواند به این بهانه که مثلا لژیونرها نمی توانند در فدراسیون فوتبال وقت بگذارند از آنها برای مسابقات جام جهانی دعوت نکند؟
درکنار این موارد یکی از پدیده های نادر دیگر نیز در تشکیل تیمهای ملی در فدراسیون کوهنوردی اتفاق افتاد. یعنی حضور در تیم ملی بدون شرکت در هیچ یک از اردوها و فقط با پرداخت پول. منظورم به طور مشخص حضور مرحوم داود خادم در برنامه اورست 77 است. ایشان بدون شرکت در حتی یک اردو و با پرداخت مبلغ قابل توجهی پول در برنامه شرکت نمود. گو اینکه متاسفانه با تبعیض و پارتی بازی در همه انتخابهای ورزشی اعم از ورزشهای رکوردی(مانند دو میدانی)، حذفی (مانند کشتی)، یا فنی(مانند فوتبال) کاملا آشنا هستیم، اما این مورد کاملا غیر متعارف و صدر در صد مخالف با روح تشکیل تیم ملی بود. تصور کنید چه بر سر تیم فوتبال یا کشتی می آید اگر در آنها هم به بهانه نداشتن پول ورزشکاری را عضو تیم ملی کنیم که بتواند بخشی از هزینه های اعزام را بپردازد.
به این ترتیب عدم وجود اهداف متناسب با سطح کوهنوردی کشور و از طرف دیگر تمایل فدراسیون برای گرد آوری گروهی کوهنورد وفادار حول خود منجر به آن شد که جوانان 18 و 19 ساله پا به برنامه هایی بگذارند که برای آن آمادگی نداشتند.
عدم تناسب صعودها با سطح کوهنوردی در کشور به معنی عدم وجود خطرات در قلل انتخاب شده یا ناتوان بودن کوهنوردان انتخاب شده نیست. در واقع کوهنوردی فی نفسه خطرناک است و بسیاری از کوهنوردان انتخاب شده نیز از بهترین ها در ایران بودند(اگر چه تعداد کوهنوردان لایقتری که پشت درهای تیم ملی ماندند نیزکم نبودند).
اما هر قله ای چه 4000 متری و چه 8000 متری خطرات خود را دارد. و هر چه ارتفاع قله ای بالاتر می رود خطرات آن هم بیشتر می شود. اما قبل از پا گذاشتن به ارتفاعات بلند، برای کسب پختگی لازم برای صعودهای هیمالیا می توان از قلل با ارتفاع کوتاه در کشور خودمان به خوبی بهره گرفت.
حادثه منجر به درگذشت مرحوم اوراز نشانه ای از همین ناپختگی بود که می توانست تلفات بسیار بیشتری داشته باشد. اما نقد شرایط منجر به این حادثه بدون ذکر چگونگی بروز آن امکان پذیر نیست. ذیلا به اختصار به ذکر آن می پردازم.
تابستان سال 82 تیمی از ایران عازم صعود قله گاشربروم I می شود. به دلیل هوای نامناسب بعد از مدت طولانی حضور در منطقه تیم همچنان قادر به صعود نشده بود. تا اینکه برای آخرین بار تیم حمله خود را برای صعود آماده می نماید. در کمپ آخر یک تیم چهار نفره شامل سه نفر از باتجربه ترین هیمالیا نوردان کشورمان در آن زمان (محمد اوراز، داود خادم و حسن نجاریان) و یک کوهنورد 19 ساله (مقبل هنر پژوه، هم طناب محمد اوراز) حضور داشتند که در هوای نه چندان مساعد اقدام به صعود می کنند.
در حالیکه عدم صعود در هوای خراب یک اصل کلی قلمداد می شود ولی این اصل تخطی ناپذیر نیست و بستگی به این دارد که واقعا چقدر هوا نامساعد باشد و تشخیص این موضوع نیز به تجربه و دانش شخص بستگی دارد. همچنین صعود در شرایط نسبتا نامساعد تصمیمی است که بسیاری دیگر از کوهنوردان نیز گرفته اند و گاها مانند محمد هزینه سنگین آن را پرداخته اند. در مجموع معتقدم به دلیل سابقه اعضای تیم باید به تشخیص و تصمیم آنها احترام گذاشت ( البته بعد از برنامه آقای نجاریان مدعی شد در آن لحظه معتقد به بازگشت بوده است.)
به هر حال در ارتفاع 7800 متری در حالیکه مقبل هنرپژوه محمد را حمایت می کرده بر اثر ریزش بهمن محمد سقوط کرده و مقبل نه تنها نمی تواند او را نگاه دارد بلکه با توجه به اتصال طناب به او خود نیز به پایین پرت شود. اما این مورد یک اصل غیر قابل تخطی درکوهنوردی است که طناب حمایت باید سقوط کننده را نگاه دارد مگر آنکه به دلیلی پاره شود. مطمئنم اگر مقبل قبلا ضربه یک سقوط واقعی را لمس کرده بود در حمایت محمد بیشتر دقت می نمود.
بعد از سقوط حدود 700 متر بر روی یخچال هر دو آنها در عین کوفتگی و جراحت به طور معجزه آسایی زنده مانده و بعد از مدتی تیم پشتیبان به نجات آنها می شتابد. خود این موضوع که آنها بعد از 700 متر سقوط هنوز زنده بودند به اقبال بلند آنها مربوط می شد. و اگر هیچ اثری از آنها یافت نمی شد نمی بایست تعجب کرد.
اما دومین خطای آشکار انسانی، به واسطه عدم پختگی و ندیدن آموزشهای لازم، بعد از این زمان رخ می دهد. تیم پشتیبان محمد را که قادر به راه رفتن نبود بسکت کرده و با استفاده از طناب فرود بروی یخچال به پایین منتقل می کنند. از ابتدای ترین اصول کوهنوردی فنی قرار داشتن دائمی همه نفرات در حمایت کارگاه است. یعنی حتی برای یک لحظه نباید کسی خارج از حمایت حداقل یک کارگاه اصلی قرار داشته باشد. در حمل مجروح به دلایل مختلف حتی یک کارگاه هم کافی نیست و در هر نقطه اصلی دو کارگاه مستقل برپا کرده تا در صورت عدم کارایی یکی، دیگری بتواند جان افراد را نجات دهد.
اما آنچه در عمل اتفاق می افتد این است که در یکی از کارگاه ها محمد به دو نفر حمل کننده خود متصل است و هیچ یک از آنها در کارگاه اصلی قرار ندارند و با کمک کلنگها و کرامپونهایشان وزن خود و محمد را تحمل می نمایند. در نتیجه با لغزیدن محمد هر سه نفر در حالیکه به هیچ کارگاهی وصل نیستند سر می خورند. متعاقب این لغزش و در اثر برخورد به یک صخره جمجمه محمد می شکند.(صخره ای که البته باعث شد آنها به دره سقوط نکنند و حداقل دو نفر از آنها زنده بمانند.)
بعد ازشکافت جمجمه و خونریزی شدید نفرات کم تجربه تیم شوکه شده و کار مفیدی از دستشان ساخته نیست. تا اینکه حسن نجاریان، یکی از کوهنوردان با تجربه تیم، به محل حادثه رسیده و کمکهای اولیه را برای توقف خونریزی با کمک پزشک تیم که از طریق بی سیم راهنمایی می کرده، به انجام می رساند. متاسفانه در نهایت همین ضربه شدید به سر منجر به فوت محمد می شود.
همینجا لازم است تاکید کنم که انتقادم در این زمینه به هیچ وجه متوجه نفرات تیم نیست. آنها آنچه را از توانشان ساخته بود به انجام رساندند. بخصوص روزهای بعد از حادثه و حمل مجروح که در آن ارتفاعات امری بی اندازه دشوار و طاقت فرساست نشان از از خود گذشتگی این عزیزان دارد. انتقاد من به وضعیتی است که آنها را در شرایطی قرار داد که برایش آمادگی کافی نداشتند.
اما درهمان زمان خطاهای دیگری در فدراسیون اتفاق افتاد که به هیچ وجه نمی توان گفت از سر ناپختگی بود ه اند. منظورم عدم اطلاع رسانی دقیق یا پاسخگویی مسئولین در این زمینه است. به عنوان مثال هیچ گاه به طور صریح گفته نشد که شکافت جمجمه محمد بر اثر سقوط در زمان حمل وی بوده است و نه بر اثر سقوط اولیه. خواننده ای که فقط به اخبار منتشره توسط فدراسیون دسترسی داشته باید از آنجا که اعلام شد محمد بعد از سقوط اول صحبت می کرده و حتی قصد داشته خود به پایین حرکت کند حدس بزند که سقوط دوم باعث خونریزی جمجمه و به اغما رفتن وی شده باشد. حتی این خبر هم فقط یک بار و در گزارش رسمی فدراسیون از حادثه که انتشار یافت به آن اشاره شد. (نگاه کنید به سایت امروزه فدراسیون که با خواندن خلاصه خبر حادثه تصور می شود همان سقوط بر اثر بهمن باعث مرگ محمد شده است.)
فدراسیون کوهنوردی نه تنها به اطلاع رسانی شفاف در این زمینه دست نزد بلکه برای توجیه آن آقای آقاجانی به کرات با برشمردن حوادث کوهنوردی برای بهترین کوهنوردان دنیا سعی در غیر قابل اجتناب نشان دادن این حادثه نموده است. بله، کوهنوردان بزرگ دنیا در کوهستانهای بلند و البته کوتاه نیز کشته شده اند. اینکه کوهنوردی خطرناک است بر کسی پوشیده نیست. اما این موضوع به معنی آن نیست که هر حادثه ای را می توان با این نتیجه گیری توجیه و از بررسی آن شانه خالی کرد. بلکه با بررسی آن باید علت اصلی حادثه را مشخص نمود تا بتوان توقع عدم تکرار حوادث مشابه آن را داشت.
به این ترتیب معتقدم فدراسیون کوهنوردی در طی دو دهه فعالیت آقای آقاجانی یکی از اهداف فدراسیون که همانا گسترش کیفی کوهنوردی بوده است را نادیده گرفته و جایگاه آن را به سطح یک باشگاه تنزل داده است. و درحالیکه از کمکهای مستقیم و غیر مستقیم حکومت بهره می برده نه تنها باعث رشد کیفی نشده بلکه همنوا با ساده پسندی در سطح جامعه باعث در جا زدن و افول کوهنوردی در کشور شده است. و در فقدان گروه های مستقل مهمترین هدف تشکیل تیمهای ملی به شرحی که گفته شد نه کسب افتخارات جهانی بلکه کسب افتخارات بومی برای گروهی اندک بوده است. و حادثه منجر به مرگ محمد اوراز نشانه ای بود از نادرستی روند انتخاب شده.
2 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home