دوشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۵

از منتقد ادبی

جناب آقای رامین شجاعی ؛

سلام ؛

هر دو قسمت نقد شما را خواندم ؛ باید بگویم در بین نوشته ­هایی که عنوان « نقد فدراسیون » را بر سرلوحۀ خود حک می­کنند ، بهترین بود ؛ نه این­که خوب بود ، بل­که در مقایسه با نمونه ­های قبلی که از دیگران – که برخی از آن­ها به گمان خویش ادعای نقد و سازندگی دارند ( زهی خیال باطل ) – دیده­ ایم ، بهترین بود و تا « خوب بودن » هنوز فاصلۀ زیادی وجود دارد ؛ مهم­ترین اشکالی را که در میان این به اصطلاح نقدها می­توان دید ، آلوده بودن آن­ها به ویروس « کینه ­توزی » ، « غرض­ ورزی » و در یک کلام « حب و بغض » است که رگه ­هاییهرچند بسیار کم­رنگ – از آن را می­توان در همین نوشتۀ شما استخراج کرد ، اما به هرحال تا همین میزان هم مایۀ خوش­حالی است ؛ این ویروس­ها هم عمدتاً از فضای رابطۀ شخصی بین صادق آقاجانی با سایر کوه­نوردان ِ به اصطلاح منتقد و یا فضای اختلاف سلیقه ­ها ، به نوشته ­هایشان منتقل نمی­شود ، بل­که بسیاری از آن­ها ریشۀ عقیدتی و سیاسی دارد ؛ مثلاً فردی که با حکومت اسلامی ، جمهوری اسلامی و یا جاری بودن احکام اسلامی در فضای اجتماع و زندگی اجتماعی ، مخالف است و هم­زمان ، به عرفی ­شدن ( سکولاریسم ) یا اباحه ­گری ( لیبرالیسم ) معتقد است و دین را امری شخصی می­پندارد ، خودبه ­خود به یک مخالف بالقوۀ آقاجانی ، هوایی ، علی­ آبادی و ... که مجری سیاست­های دولتی هستند ، تبدیل خواهدشد ؛ و اگر نقدی را هم در حیطۀ مثلاً فنی از او ببینیم ، لزوماً برای زیر سؤال ­بردن نظامات حاکم بر آن نهاد تهیه و تنظیم شده­ است ؛ این گفته به این معنی نیست که همه باید موافق و طرف­دار حاکمیت باشند ؛ ممکن است فردی حاکمیت را به هیچ وجه قبول نداشته ­باشد اما در مخالفت با آن هم هیچ فعالیتی از خود بروزنداده­ باشد و در عین حال نقدی کاملاً فنی هم برای یکی از نهادهای حاکم بنویسد ؛ در این صورت می­توان نقد او را قابل قبول و بررسی دانست و درغیراین­صورت چاره­ ای نیست جز این­که حتی نقد فنی او را سیاسی بدانیم ؛

در مورد نوشتۀ شما ، چند مورد به نظرم رسید ؛ به­تر بود این را در بخش نظرخواهی وبلاگ شما می­نوشتم اما چون اندازۀ حروف در بلاگفا بزرگ­تر و حجم قابل قبول کامنت­ها در این­ جا (بخش کامنتهای وبلاگ کوهنوشت) بیش­تر است ، این جا نوشتم :

1 -
استدلال شما برای به تعویق انداختن درج این نوشته در وبلاگ و یا هرجای دیگر ، غیرقابل قبول است هرچند

حقیقت را گفته ­باشید ؛ به نظر می­رسد شما هم مانند دیگر کوه­نوردان ِ به ظاهر « منتقد » ولی در باطن « نشسته بر خوان گستردۀ آقاجانی » ، هنگامی که قدرت در دستان او بود ، جانب احتیاط و محافظه ­کاری را برگزیده­ بودید ؛ نه این­که شما جزء آن گروه باشید ( که البته گاهی از آن خوان بهره­مند بوده­ اید ) ، اما به هرحال ، غایت عمل هر دوی شما یکی است ؛ درغیراین­صورت باید انتشار چنین نوشته ­ای خیلی مهم­تر از نوشتن در مورد یرژی کوکوچکا و انتشار ترجمۀ کتاب او و یا سایر پست­های وبلاگ باشد ؛

2-
نوشته­ اید :

>> ...
نباید این امر را نیز از نظر دور داشت که عدم تحمل شنیدن صدای منتقدین توسط صاحبین قدرت، حتی ملایم ترین انواع آن نیز باعث می شود کسانی که می خواهند صدایشان شنیده شود احساس کنند چاره ای جز فریاد و جار و جنجال ندارند ... << که چنین جمله ­ای ، راه­برد « هدف ، وسیله را توجیه می­کند » را تداعی می­کند ؛ آیا شما موافق چنین « راه­بردی » هستید ؟

3 -
به­ترین فراز نوشتۀ شما را هم آن پاراگرافی می­دانم که با این کلمه ­ها آغاز می­شود ، منهای جملۀ انتهایی آن که در بند 2 آورده ­شد :

>>
عدم بلوغ افکار عمومی ... << امیدوار ام مدعیان نقد به این پاراگراف خوب توجه ­کنند و آن را نصب ­العین وبلاگ – به­تر است بگوییم سبلاگ – خود قراردهند ؛

4 -
در مورد برخورد فدراسیون با باشگاه دماوند بعد از حادثۀ غارپراو نوشته ­اید :

>> ...
در آن موقع افرادی در فدراسیون تمام هم خود را بکار بردند تا قدیمی ترین باشگاه کوهنوردی کشور، و یکی از موفق ترین آنها در توسعه کمی کوهنوردی منحل شود. خطایی که متوجه آنها می دانستند حضور توامان خانمها و آقایان بود که همان موقع هم خطای آنچنان مهمی قلمداد نمی شد. درحالیکه امروز می بینیم فدراسیون خود بسیاری برنامه مشترک خانمها با آقایان را برگزار می کند ... << مقایسۀ « حضور توأمان خانم­ها و آقایان » در برنامه ­های « باشگاه دماوند » و « فدراسیون » ، یک قیاس ­مع ­الفارق است ؛ در برنامه ­های صعودهای سراسری فدراسیون که در آن­ها هم خانم­ها و هم آقایان حضور داشته ­اند ، یا گروه خانم­ها قله ­ای غیر از قلۀ مربوط به آقایان را صعود کرده­ است و یا در یک صف جداگانه در ابتدای تیم و یا انتهای آن صعود خود را انجام­ داده­ است و این مسأله همواره مورد اعتراض

برخی – از جمله همان دماوندی­ها – بوده­ است ؛ در برنامه ­هایی مانند اورست که خانم­ها و آقایان در قالب یک تیم صعود خود را انجام ­داده ­اند ، بسیاری از ملاحظات و مسایل مربوط به روابط بین خانم­ها و آقایان رعایت ­شده و می­شود ، در حالی که در اکثر ( و نه همۀ ) برنامه ­های مختلط باشگاه دماوند ، خبری از رعایت این­گونه ملاحظات نیست ؛ « برخی » از خانم­های عضو باشگاه دماوند با دورشدن از شهر و روستا و قرارگرفتن در محیط کوهستان ، همان مختصر دستمالی را که به عنوان روسری بر سر دارند ، برمی­دارند ، مانتوها تبدیل به پیراهن­ها و تی­شرت­های آستین ­کوتاه پسرانه می­شوند و شلوارها جای خود را به چسبانه ­های تنگ و نازک می­دهند ؛ برخی دختران و پسران و حتی زنان و مردان با یک­دیگر مصافحه می­کنند ، و درچنبره ­گرفتن یک دختر توسط یک پسر در یک برنامۀ تنگ­نوردی و مثلاً به بهانۀ کمک به وی جهت بیرون آمدن از حوضچه ­های زیر آبشار ، امری عادی و طبیعی محسوب می­شود ( ظاهراً تنگ­نوردی را به ­گونۀ دیگری معنی کرده­ اند ، شاید تنگاتنگ­نوردی ؟ ) ؛ یک زن و یک مرد نامحرم که یک یا هر دوی آن­ها ممکن است متأهل هم باشند ، به مدت یک هفته یا بیش­تر در مناطق بکر کوهستانی و بی ­رفت ­وآمد ، شب­ها و حتی روزها را در یک چادر به سر می­برند ( و از این­که خود را در « موضع تهمت » قرارمی­دهند هیچ ابایی ندارند ) و ... ؛ مهم­ترین و اساسی­ترین ایرادی که می­توان به برنامه ­های مختلط فدراسیون گرفت این است که با اجرای این برنامه ­ها ، آن­ دماوندی­ها و مشابه آن­ها را در گروه­ها و باشگاه­های دیگر ، نسبت به این­گونه رفتارها ، جری­تر می­کند تا آن­ها هم با سوء­استفاده از فضای موجود در فدراسیون ، مجوزی مجازی برای رفتارهای خود دست ­وپا ­کنند ؛

فراموش نکنید که اگر بخواهیم تنها از روی شباهت ظاهری ، دو چیز مختلف را یکسان بپنداریم ، بسیاری از چیزها یکسان خواهندبود ؛ با روش استدلالی شما دیگر هیچ تفاوتی بین « نکاح » و « عمل نامشروع » نخواهدبود چون هر دو از نظر فیزیکی کاملاً شبیه یک­دیگر هستند ؛ امیدوار ام متوجه منظورم شده ­باشید و نخواهید در مَثَل به دنبال مناقشه بگردید ؛

با شناختی که از باشگاه دماوند دارم و پس از بررسی حادثۀ پراو ، شخصاً به این نتیجه رسیده­ ام که این حادثه در همین « اختلاط » ریشه دارد ؛ پس از ادغام فعالیت کمیتۀ بانوان در فعالیت بخش آقایان این باشگاه ، مسایل حاشیه ­ای با گذشت زمان به منصۀ ظهور رسید ؛ فضای
باشگاه عرصه ­ای برای رقابت­های ناسالم و پوشالی بین پسران و نیز بین دختران عضو باشگاه شد ؛ پسرانی که دیگر برای خودنمایی در انظار دختران ، فعالیت­های کوه­نوردی خود را جهت داده ­بودند و به دنبال رکوردهایی هرچه محیرالعقول­تر و دهان ­پرکن ­تر بودند و دخترانی که برای آن­که از همتایان خود یک سروگردن بالاتر باشند و گل­سرسبد باشگاه لقب بگیرند ، به این فعالیت­های به ظاهر کوه­نوردی ولی در باطن پوشالی می­پیوستند ؛ این موضوع را بارها از کسانی که سال­ها عضو باشگاه بوده و مخالف فضای جدیدِ ایجاد شده بودند ، شنیده ­ایم و برخی از آن­ها به همین دلیل فعالیت خود را به ­تدریج کاهش داده و عطای باشگاه را به لقایش بخشیدند ؛ دقت کنید ، این­ها کسانی نبودند که عضو جمعیت مؤتلفه یا انصارحزب­الله بوده­ باشند ؛ برخی از آن­ها هیچ التزامی به شعائر دینی و مذهبی هم نداشتند اما فضای ایجادشده را مخالف و متضاد با روح حاکم بر کوه­نوردی می­دانستند ؛ کاظم فریدیان ، علی رحیمی ، مرحوم امیراحمدی و مرحومه ویکتوریا کیانی ­راد و دیگران ، قربانیان بالقوه و بالفعل همین فضای « اختلاط » هسنتد ؛ با نگاهی به کارنامۀ فعالیت­های کوه­نوردی آن دو عزیز از دست رفته و نیز برخی دیگر ، به روشنی درمی­یابیم که برنامه­ ای با مشخصات « غار پراو » فراتر از توانایی و ظرفیت ایشان بوده­ است ؛ و البته تقصیری در این میان متوجه آنان نیست که شرایط داخل غار را تجربه نکرده ­بودند ، که تشخیص عدم یا وجود این توانایی مستقیماً بر عهدۀ سرپرست برنامه است ، سرپرستی که خودش شرایط این برنامه را قبلاً تجربه ­کرده­ بود اما همان مسایل حاشیه ­ای ناشی از « اختلاط » ، چشم­ها و گوش­ها را بسته نگاه ­داشت تا شاید رکوردی دیگر برای پسر رکوردشکن به ­دست آید ، رکورد هم به ­دست آمد منتها این بار از آن طرف ؛ پسری که برای جبران دیرکرد ورود خود به عرصۀ کوه­نوردی و نیز پوشاندن ضعف تجربه و کارنامه ، فضای کوه­نوردی را با پیست مسابقات اتومبیل­رانی اشتباه گرفته ­بود و فکر می­کرد تنها با « فشردن بر پدال گاز تا انتها » می­توان به خط پایان رسید ، غافل از آن­که عقربۀ « دورسنج » از مدتی پیش وارد ناحیۀ « سرخ­رنگ » شده­ و دود از موتور برخاسته­ بود اما دریغ که « چشم­های کاملاً بسته » محروم از بینش بود و گوش­ها پر از طنین دست­ها و صفیر­ها ؛ کاظم فریدیان مقصر شمارۀ 1 این حادثه است ، خواه در دادگاه – که از نظر حقوقی در ورزشی مانند کوه­نوردی با خلأ قانونی مواجه است – مقصر شناخته­ شود ، خواه تبرئه ­شود ؛ او در افکار عمومی آگاه و وجدان­های بیدار مقصر بوده و خواهد بود ؛ او حتی اگر « برودپیک » را هم صعود می­کرد ، اگر پس از این ، « اورست » را هم در زمستان صعود کند ، « ک-2 » را هم از مسیر جدیدی صعود کند ، فاتح 14 قلۀ 8000 متری بدون استفاده از اکسیژن کمکی و طناب ثابت و از مسیرهای جدید و یا فصل­های نامتعارف هم شود ، 7 قلۀ هفت قاره را هم سرعتی صعود کند ، 50 کوه مهم جهان را هم در کوتاه­ترین دورۀ زمانی صعود کند ، با پای برهنه به قطب جنوب و شمال برود ، محیط کرۀ زمین را شنا کند ، اصلاً به « معراج » رود یا « خورشید » را در دست راستمان و « ماه » را در دست چپمان قراردهد با این تصور که توجه افکار عمومی جامعۀ کوه­نوردی را از ضعف­های آشکارش منحرف ­کند و سرپوشی بر « قصور » یا « تقصیر » های خود بگذارد ، سخت در اشتباه است ؛ اما در این میان هرگز نباید فراموش ­شود که یکی از ریشه­ های این تقصیر و به عبارتی مقصر شمارۀ 0 این حادثه ، همان « اختلاط » لجام ­گسیخته و حاشیه ­های ناشی از آن است ؛

5 - صعود قلۀ « راکاپوشی » را که خود سرپرست آن بوده­ اید ، « تنها استثناء » در صعودهای هیمالیایی فدراسیون دانسته ­اید ؛ اگر قرار است صعودهای هیمالیایی فدراسیون "در کوه­نوردی روز جهان از هیچ جایگاه ارزنده­ای برخوردار نباشند" ، صعود قلۀ « راکاپوشی » شما هم از این قاعده مستثنی نیست ؛ شاید از نظر شما و هم­نوردان شما در آن برنامه و یا هم­نوردان شما در گروه ( در حال حاضر : باشگاه ) آرش ، این صعود مستثنی تلقی ­شود ، ولی لازم است از دریچۀ دید دیگران بر فعالیت خود نظری داشته ­باشید ؛ ممکن است از نظر دیگران این قله ، یکی از قله­ های نسبتاً ساده و نه چندان سخت منطقۀ هیمالیای پاکستان باشد ؛

حالا که صحبت از هیمالیا و سرپرستی شد بد نیست به نکته ­ای اشاره­ کنم ؛ به نظر من صادق آقاجانی در کنار نقاط ضعفی که داشت ، یک نکتۀ قوت نسبت به منتقدین و دیگر مدعیان تکیه زدن بر مسند فدراسیون کوه­نوردی داشت و دارد ؛ او در هر صعودی که سرپرستی آن را به عهده گرفته ­بود ، در بارگاه­های پایین­تر باقی ماند تا هدایت تیم را بر عهده­ گیرد ، در حالی که حتم دارم بسیاری از منتقدان و مدعیان ریاست ، اگر در جای­گاه او قرارمی­گرفتند ، نام خود را به بهانۀ سرپرستی تیم از نزدیک ، در فهرست نفرات تیم حمله یا حتی به عنوان نفر اولی که باید بر قله پای بگذارد ، قرارمی­دادند ؛ امیدوارام او را ناتوان از انجام این کار معرفی نکنید در جایی که این صعودها به عقیدۀ عده­ ای "توریستی" و یا به عقیدۀ شما "فاقد هیچ جای­گاه ارزنده­ ای در کوه­نوردی روز جهان" بوده­ اند و برخی افراد با فیزیک بدنی و تجربۀ نامناسب­تر از او هم توانسته ­اند چند 8000 متری را صعود کنند ؛

6 - رامین شجاعی ( و یا هر کوه­نورد دل­خواه دیگری ) به عنوان "یکی از به­ترین کوه­نوردان کشور" می­توانست با "بی ­اعتنایی" مواجه نشده و "کنارگذاشته" ­نشود ؛ طبیعی است که هر مسؤول دولتی وقتی یک برنامۀ برون­مرزی را پشتیبانی می­کند ، انتظار ندارد افتخار این صعود که متعلق به این مرزوبوم و ساکنان آن است ، توسط سرپرست برنامه – رامین شجاعی – برای « خواهر و همسرش » که در کشور دیگری ، آن ­هم دشمن – آمریکا – ساکن هستند و معلوم نیست به چه دلیل ( سیاسی ، تجاری ، ... ) رحل اقامت افکنده­ اند ، این چنین به حراج گذاشته ­شود ؛ این نظر و برداشت شخصی من است و ممکن است تا صد درصد هم اشتباه باشد و اصلاٌ دلیل دیگری عامل این "بی­ اعتنایی" یا "کنارگذاشته ­شدن" باشد ؛

7 - منتظر نوشته­ های خوب و به­تر از پیش شما هستم ؛

منتقد ادبی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی­نوشت :

در بند 3 به به­ترین فراز نوشتۀ شما اشاره ­شد ؛ لازم است این توضیح را در آن پاراگراف ، مد نظر قراردهید :

سنا ( سناء ) = روشنی ، روشنایی

ثنا ( ثناء ) = مدح ، ستایش

4 Comments:

At ۹:۱۳ قبل‌ازظهر, آبان ۲۲, ۱۳۸۵, Blogger رامين شجاعي said...

با تشکر از تذکر جناب منتقد ادبی اشتباه نوشتاری اصلاح شد.

 
At ۶:۲۷ بعدازظهر, آبان ۲۵, ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

سلام منتقد ادبی
مزوّرانه عزیز نمی خوانمت چرا که برایم عزیز نیستی و تاسفم را بر می انگیزی.
آنچه به عنوان منتقد بیان می کنی نشان از نکته بینی هایی دارد که در این مورد و موارد گذشته برایت شخصیتی ساخته است. فارغ از ارزش گذاری های معمول که از امثال تو بر می آید نکته بینی خود به تنهایی دارای ارزشهای مثبت بسیاری است و اما توقع مخاطب را نیز بالا می برد. باور ندارم که مطالبی که می نویسی برآمده از اعتقادات ایدئولوژیک باشد که تناقضاتی که در آن هست این را آشکار می کند ولی همان گونه که گفتم ارزشگذاری و صدور رای از من ساخته نیست و این را به خودت که در این کار تبحر داری می سپارم.
روزی که پرده ها از مقابل دیده گانت کنار روند و ببینی که مساحت جهان, قدری بزرگتر از مثلث زیر شکم است شاید بفهمی که جز دانای مطلق کسی را حق صدور رای نیست حتی در خلا قانون و آنچه که قضات با استناد به قانون می کنند هم از سر ناچاری و برای رفع مشکلات بشر به صورت موقت و در زندگی روزمره است.
اشاره ای کرده ای به مسابقه رانندگی و کار مرا راحت کرده ای. برای من که حاضرم به شکست تن دهم ولی حاضر نیستم رای صادر کنم و به این نزدیک هم نمی شوم تلنگر زدن به بلور باور دیگران سخت است. از نگاه تو به رانندگی شاید بشود آیینه ای برایت ساخت.
تو فکر می کنی آنکس در رانندگی می برد که بیشتر به گاز فشار می دهد و هر چه بیشتر کامیابتر. اگر حوصله داری کمی راجع به رانندگی سوال کن و اگر وقت داری جز شبکه های پرونو را نگاه کنی سری هم به شبکه های فنی و رانندگی بزن و ببین بی مهابا در چه مقوله ای اظهار نظر کرده ای. با نکته سنجی که در تو سراغ دارم به احتمال زیاد به جنس نگاهت پی خواهی برد.
آنوقت درخواست کن تا دوباره برایت گزارش فریدیان را تکرار کنند. به گمانم خواهی دید که فرود دو نفره از یک آبشار بلند در آبی عمیق چه نکته ها دارد و آن را تنگا تنگ نوردی نمی بینی. نکته هایی که دانستن و ندانستن هر کدام مرگ و زندگی را از هم جدا می سازد. شاید اگر این نوع نگاه چشمان دوستانت در فدراسیون و حامیانشان را نپوشانده بود سرنوشت کسانی همچون محمد داوودی و محمد اوراز به گونه ای دیگر رقم می خورد.
آنروز پی خواهی برد در روزگاری که صاحبان قدرت برای حفظ جایگاه نامشروع خود چگونه به مردم باورانده اند که شما اطفالی نادان بیش نیستید و به بهانه رساندن اجباری همه به بهشت بر جان و مال و ناموس همه اهالی چنگ انداخته و جایی را بی گزند باقی نگذاشته اند. باشگاه دماوند جزیره کوچکی بود که در آن به هر انسان بقدر یک انسان بها داده شده بود.
در آن جزیره شیعه و سنی, یهودی و مسیحی و زرتشتی , بی دین و متدین بی نیاز از هر تغییر رنگ و تظاهر با آسودگی در کنار هم زندگی کردند و راه را بر روی هیچ کس نبستند.
همچو تویی که فارغ از قانون و عرف و رسم و فارغ از حد و اندازه ات رای صادر می کنی هم حتی فضایی برای حضور یافت و محروم نبود از زندگی حتی اگر بقدر لحظاتی گذرا باشد.
منتظر نوشته های بعدی ات نیستم که آزرده ام, آزرده از تو و امثال تو که زندگی خود و دیگران را با فرض دانایی نامحدودتان (که ای کاش ذره ای واقعیت داشت) به مردگی و بردگی نزدیک کرده اید.
اما منتظرم روزی چشمهایت بی پرده ببیند و احساس کنی که با همه وسعت دیدی که داری نمی توانی حکمی بدهی.

 
At ۷:۱۵ بعدازظهر, آبان ۲۵, ۱۳۸۵, Blogger Reza.Zarei said...

سلام رامین جان، از اینکه باز فرصت کردی بنویسی خوشحالم، به خانواده سلام برسون. موفق و پیروز باشی. رضا

 
At ۴:۰۴ بعدازظهر, آبان ۲۹, ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

میگم خوب چوب تو سوراخ زنبور کردی و خودت رو کنار کشیدی!

 

ارسال یک نظر

<< Home