یکشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۷

با کسی که سرپیچی می کند چه رفتاری داشته باشیم؟

خانم گلریز فرمانی در بخش نظرات نوشته کوهنوردان غربی پرسشی را مطرح کرده اند که به دلیل اهمیت موضوع ترجیح دادم سوال ایشان و پاسخ خود را به عنوان یک نوشته جداگانه منتشر کنم. چون به نظرم موضوع با اهمیتی است و بهتر است با به بحث گذاشتن و شنیدن نظرات دیگران از این حادثه درس های لازم گرفته شود.

سلام آقای شجاعی و خسته نباشید
با تشکر از این مطلب..حقیقتش یک سوال بود که جوابش رو در متن اصلی و نظرات دوستان پیدا نکردم..تنها جوابی که به این سوال تا بحال دادیم این بوده که قطعا و بدون شک همنورد را تنها برنمی گردانیم و .. و همه بر این نکته تأکید داریم. اما سوال: اگر در شرایط مشابه گفته شده همنورد پس از بحث و شاید هم کمی بیشتر از بحث بازگشت با دیگری را از جانب شمای سرپرست نپذیرد و خب طبیعتاً امکان توسل به زور که وجود ندارد ..!! 1. تصمیم درست چیست؟ 2.اگر در عین حال فقط بپذیرد که حاضر است تنها بازگردد و در غیر این صورت بازنخواهد گشت چطور؟؟ توجیه بودن اعضای تیم مبنی بر تبعیت از تصمیم سرپرست را می پذیرم و می پذیرم در حادثه مورد بحث شاید این عدم تبعیت هم بهانه ای باشد برای سلب مسئولیت.. و یا .. اما واقعا تصمیم درست سرپرست (سرپرستی که به سرپرستی خود و وظیفه اش اعتقاد دارد..) در این شرایط چیست؟؟؟با تشکر

سلام خانم فرمانی،
سوال بسیار خوبی پرسیده اید. اگر چه برایم بسیار دشوار است اما طبق خواسته شما سعی می کنم چشمان خود را بر این همه نامردمی ببندم و موضوع را به صورت مجرد بررسی کنم.

بله، "سرپرستی که واقعا به وظیفه خود اعتقاد دارد" اولین وظیفه اش حفظ سلامت اعضاء گروه است. و باید از هر وسیله ای برای اجتناب از حادثه استفاده کند. اما توجه کنید این یک گزاره کلی است و نحوه عملکرد مدبرانه سرپرست در زمان وقوع مواردی از این دست کاملا به شرایط محیطی، ارتباط اعضاء با یکدیگر و هزاران نکته ریز و درشت دیگر بستگی دارد و نمی توان یک دستورالعمل کلی برای آن در نظر گرفت. شخصا معتقدم اگر کسی واقعا به این وظیفه اعتقاد داشته باشد راه و کار صحیح را در زمان وقوع حادثه پیدا می کند.

اما قبل از آنکه به این موضوع بپردازم که در این حادثه خاص چه راه کارهایی می شد پیدا کرد یک مرحله عقب تر می روم و به این نکته اشاره می کنم که اساسا این وظیفه سرپرست است که میزان توانایی ها و نحوه رفتار نفرات تیم را در شرایط مختلف تشخیص دهد. و یکی از این نکات میزان اطاعت پذیری افراد است. همانطور که یک مربی تیم فوتبال بازیکنی را که حرف شنوی ندارد در یک بازی حساس به خدمت نمی گیرد سرپرست یک برنامه کوهنوردی نیز کسانی را که احتمال می دهد در برنامه ای مشکل و طولانی راه خود را بروند نباید در برنامه بگنجاند. توجه کنید یکی از بدترین اتفاقاتی که در یک برنامه بزرگ کوهنوردی ممکن است رخ دهد این است که افراد هر کدام بنا به تشخیص و میل خود کوهنوردی کنند. چنین افرادی نه تنها جان خود بلکه جان دیگر اعضا تیم را به خطر می اندازند. بنابراین اولین قدم، پیشگیری از وقوع این حادثه در بدو شکل گیری است.

حال فرض کنیم به هر شکل این اتفاق افتاده است و فردی از دستور سرپرست سرپیچی می کند. حال چه باید کرد؟ حکم کلی این است که تا جایی که سلامتی دیگر اعضاء تیم به خطر نیفتد باید از هر وسیله ممکن، دقت کنید، هر وسیله ممکن استفاده کرد تا اتفاق ناگواری رخ ندهد. بخصوص اگر این نافرمانی خطرات بالقوه جانی داشته باشد. به عنوان مثال فرض کنید هوا رو به خرابی است و سرپرست دستور بازگشت می دهد و یک یا چند تن از اعضاء از دستور او سرپیچی می کنند و به صعود اصرار دارند(اتفاقی که خود من بارها شاهد آن بوده ام. و متاسفانه خودم یک بار در سن 15 سالگی دقیقا به همین شکل رفتار کردم.) در این وضعیت سرپرست باید تا آنجا که توان دارد سعی کند افراد را از ادامه منصرف کند اما اگر تشخیص دهد باقی ماندن در آن شرایط ممکن است جان دیگران را به خطر بیندازد مجبور است فرد را تنها بگذارد. به طور کلی و صرف نظر از نکته ای که قبلا گفتم یعنی قرار ندادن افراد متمرد در تیم، در این وضعیت نمی توان به سرپرست خرده ای گرفت. بازهم تاکید کنم این گزاره ها کلی است و شرایط وقوع هر حادثه ای با دیگری متفاوت است و باید هر کدام را در شرایط خاص آن حادثه بررسی نمود.

نکته تاسف آور در حادثه نانگاپاربات این است که بقیه تیم در حال بازگشت نبودند بلکه در حال صعود بودند و باقی ماندن همه یا تعدادی از آنها در کنار سامان به هیچ وجه خطری برای خود آنها ایجاد نمی کرد. سامان طبیعتا نمی توانست از عدم صعود کسی جلوگیری کند. چه کاری از دست او بر می آمد اگر یک نفر حتی بر خلاف میل او درکنارش باقی می ماند؟ در ساده ترین شکل یکی از آنها می توانست وانمود کند او هم خسته است و ترجیح می دهد بازگردد. یا همه تیم به بهانه ای بازگردند و صعود را به موقع دیگری موکول کنند.

14 Comments:

At ۱۰:۴۷ قبل‌ازظهر, آبان ۲۰, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

با تشکر از شما که به شکلی جداگانه و مثالی به موضوع پرداختید
در ابتدا لازم است ذکر کنم که در پی پاسخ به این سوال که چرا تیم نانگاپاربات... و باید چه می کرده نیستم چرا که ... !
قصدم تأیید و یا رد ناچاری اعضا و یا سرپرست!این تیم بر تنها گذاشتن همنورد در هر شرایطی هم نیست چرا که..

پاسخ ها را یا شنیده ایم و خوانده ایم یا .. دیده ایم ...

در مورد عدم انتخاب همنوردی حرف نشنو و خودرآی هم در برنامه ای حساس بحثی ندارم.

اما بحث ما بر سر تیمی دیگرگونه است:
1. سرپرستی که "اعتقاد" دارد به سرپرستی، به تصمیم گیری "نهایی" در شرایط بحرانی وانتخاب" شده است برای همین ها شاید...
2. تیمی که در هر شرایط به سرپرست وتصمیم او اطمینان دارد و سرپیچی برایش تعریف نشده است
3.سرپرستی که همه جوانب تصمیمش را در شرایط سخت می سنجد حتی "نامحتمل ترین"را
4.و در نهایت همنوردی همیشه مطیع وهمراه که می شناسیمش و هیچ گاه نافرمانی از او در "هیچ" شرایطی ندیده ایم

در شرایط گفته شده همنورد همیشه مطیع از تصمیم شما سرپیچی می کند و حاضر به پذیرش آن نیست..
با توجه به گفته های شما تصمیم گیری های زیر در شرایط مشابه از سرپرستی که " ... " انتظار می رود:

1.سرپرست، کل و یا تعدادی ازاعضای تیم را برای جلوگیری از خطرات احتمالی! از صعود بازدارد.

سوال: در صورتیکه فرد مذکور نپذیرفته و بخواهد ادامه دهد .. و از تیم جدا شود .. ؟؟؟
در آن "شرایط"، بنویسد و امضا کند و فیلمبرداری شود و .. خب .. به سلامت ؟؟؟

2.پس از بحث طولانی ... فرد را بنا به خواست "نهایی" خود او تنها به پایین برگرداند..
سوال: که در کنار هر خطر محتمل دیگر.. (که در ارتفاع بالا! و هوای آفتابی و مسیر برفکوبی شده و .. خطری هم هست مگر!!!؟!؟) ممکن است پس از مدتی با بازگشت دوباره او مواجه شود.. و این درحالیست که تیم از او فاصله گرفته.. ؟؟؟

تصمیم خود من در این شرایط بازگشت کل تیم به پایین است با توجه به وضع ناپایدار همنورد..
که باز می تواند به سوال اول هم منتهی شود؟؟؟

ادعای "تمکین نکردن همنورد ساده ترین راه سلب مسئولیت است" ..

با تشکر از شما

 
At ۸:۳۸ قبل‌ازظهر, آبان ۲۱, ۱۳۸۷, Blogger رامين شجاعي said...

سلام خانم فرمانی
اگر موافق باشید بحث را در همین بخش نظرات ادامه دهیم.

آخرین پست آقای رضا فتحی در وبلاگ از دماوند تا علم کوه حاوی مثال جالبی است. در برنامه زمستانی دماوند یک نفر از آبشار یخی به تنهایی بازگشته است. در واقع اعضای تیم بر خلاف آنچه در آزمون پاسخ داده بودند عمل کرده اند. این امر نشان می دهد تا چه اندازه شرایط گوناگون، تصمیم گیری های متفاوتی را باعث می شود یا می طلبد. در همان واقعه اگر دمای هوا مثلا منهای 50 درجه بود، هوا چندان پایدار نبود، پناهگاهی در کار نبود، یا دیده نمی شد، و فرضیات گوناگون دیگر، شاید تصمیم گیری تغییر می کرد. قبلا در نقد حادثه نانگاپاربات نوشته ام، صرف اینکه کسی از زیر قله به تنهایی بازگردانده شود به نظر من به طور مطلق مردود نیست.

همچنین با مثال شما کمی مشکل دارم. اینکه سرپرست و تیم با مشخصاتی که ذکر کردید در برنامه ناگهان با فرد متمردی روبرو شوند کمی عجیب به نظر می رسد. نه اینکه بعید است بلکه برعکس باید این هشدار را بدهد که چه اتفاقی افتاده که این عضو همیشه مطیع حالا سر ناسازگاری گذاشته است. و با توجه به این موضوع تصمیم صحیح گرفته شود. در این حالت با شما هم عقیده ام که اگر وضعیت همنورد ناپایدار باشد بهتر است تمام تیم برگردانده شود، چون در صورتیکه شرایط همنورد بدتر شود به تعداد بیشتری جهت کمک نیاز خواهیم داشت. به هر حال در کوهنوردی ما با جان انسانها سر و کار داریم. کمترین اهمال می تواند نتایج غیر قابل جبرانی به بار آورد.

 
At ۱۱:۰۷ قبل‌ازظهر, آبان ۲۳, ۱۳۸۷, Blogger رامين شجاعي said...

سلام
در نسخه اولیه این نوشته بخشی بود که از یک داده غلط نتیجه گیری شده بود و و مربوط بود به ارتفاع کمپ 3 جبهه کینسهوفر نانگاپاربات.

از خواندن گزارشات برنامه نانگاپاربات ارتفاع کمپ 3 در ذهن من 6400 متر مانده بود. شبی که این مطلب را می نوشتم یک جستجوی سریع هم در اینترنت کردم. در اینجا:
http://www.millet-expedition-blog.com/?Nangaparbat

ارتفاع کمپ 3 همان 6400 متر ثبت شده است. و گزارش مربوط به همین امسال است. متاسفانه مطلب را با دقت فراوان نخواندم و بررسی بیشتری نکردم. در واقع این گزارش مربوط به مسیری است که تا کمپ 1 با مسیر کینسهوفر مشترک است. 24 ساعت بعد در یک سایت فارسی ارتفاع کمپ 3 را 6850 متر خواندم و به سرعت آن قسمت از مطلب را حذف کردم. و چون لینک هایی هم که از سایت های دیگر به آن مطلب شده بود اشاره ای به آن قسمت نداشتند لزومی به تصحیح و پوزش ندیدم. تا اینکه الان به بخش نظرات وبلاگ آناپورنا سر زدم و متوجه شدم از آن قسمت استفاده شده است. همینجا از خوانندگان بسیار عذر خواهی می کنم. سعی می کنم بعد از این بیشتر دقت کنم.

 
At ۳:۲۷ بعدازظهر, آبان ۲۷, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

با سلام و عذر خواهی بابت تأخیر
حقیقتش تو این یک هفته هم خیلی فکر کردم.. هم خیلی خوندم و شنیدم و.. هفته گذشته دوست داشتم این بحث ادامه داشته باشه تا خودم به جوابهایی برسم..
ولی بعد از این همه میبینم نتیجه همان است که بود و راهکار من یا دیگری در آن ارتفاع و شرایط آنقدر به خودمون بستگی داره که .. جواب خودم را پیدا کردم و جواب سوالهایم را در مورد برنامه نانگاپاربات شاید نه... که در پی سوالهای بی جواب آن به سوالهای بی جواب تر برنامه تیم امید و سوالهای بی جواب تر دیگر 8000 متریهارسیدم .. و این همه در حالیست که با برنامه های سالهای آینده و صعودهای 8000 متریهای دیگر همین تیمها مواجه می شوم و باز...

نگرانیهام اعتقاد به سرپرستی و قبول مسئولیت و تصمیم گیری در شرایط بحرانی بود.. نگرانی از گرفتن بهترین تصمیم از جانب اویی که بهترینش خوانده ایم.. و حال می بینم ما تصمیم را فقط در شرایط بحران نمی گیریم.. تصمیم از امروز و از هر لحظه گرفته می شه.. منم که تیمم رو انتخاب می کنم.. منم که سرپرست را.. منم که هدفم را .. و منم که نهایتا چگونگی رسیدن به هدفم را برمیگزینم و قیمتش را.. و منم که انتخاب می کنم.. در هر لحظه از امروز تا لحظه رسیدن و بازگشتن و باز انتخابی دیگر..
بحث بر سر انتخاب در یک لحظه نیست.. بحث بر سر مسیر و پیمایش آن در کنار دیگرانی است که ما را برای رسیدن به هدفشان انتخاب می کنند و این مسیری طولانی است که... که انتهایش را هیچگاه نمی بینیم... و آغاز می کنیم مسیری را که نمی دانیم به کجا می رسد..
ما تنها، "رفتن" را برمی گزینیم و "نماندن" را...

 
At ۴:۴۵ بعدازظهر, آبان ۲۸, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

شخصاً شجاعت کاظم فریدیان در نحوه برخورد با این موضوعات را تحسین میکنم. به عنوان مثال تیم نانگاپاربات را مقایسه کنیم با تیم گاشربروم: تیم نانگا در طول چند ماه گذشته چندین جلسه پرسش و پاسخ با جامعه کوهنوردی داشته و تیم گاشربروم1 در طول چند سال تنها یک جلسه به شکل ارائه گزارش. مقایسه کنید نحوه برخورد کاظم فریدیان و سهند عقدایی را با اقبال افلاکی و رضا بهادرانی.
موضوع جالب توجه دیگر نحوه برخورد افکار عمومی جامعه کوهنوردی با کاظم فریدیان است. دروغگویی کاظم فریدیان دربارهء صعود به قله برودپیک نمونه های مشابه دیگری هم داشته است: در اولین صعود ایرانیان به قله برودپیک چنین وانمود شد که هر دو عضو تیم موفق به صعود قله شده اند، در حالیکه امروز میدانیم تنها مهدی اعتمادی فر قله اصلی برودپیک را صعود کرده است. در صعود تیم کوهنوردی دانشگاه آزاد به قله موستاق آتا هم عنوان شد که دو نفر خانم عضو تیم موفق به صعود به قله شده اند در حالیکه کل این خبر دروغ بود. اما در هیچ کدام از این موارد در فضای وبلاگستان به اندازه خبر دروغین صعود فریدیان مورد واکنش نشان نداد. میزان تنش ها درباره پرچم حمل شده روی کی-دو هم فراتر از حد انتظار بود. چرا؟
پاسخ من به این پرسش تایید نوشته رامین شجاعی در داستان کوه است که "جامعه ایرانی جامعه ای نخبه کش است". کاظم فریدیان با هر معیاری در کوهنوردی فنی ایران یک نخبه است. کسی که فراتر از سطح معمول کوهنوردی ظاهر شده. کاری به انگیزه های او در کوهنوردی ندارم (انگیزه هایی مانند شهرت طلبی، حس ماجراجویی یا هر چیز دیگری که کم و بیش در اکثر کوهنوردان وجود دارد)، که در نتیجه نهایی تاثیری ندارد. این نظر من است: برخورد جامعه کوهنوردی ایرانی برخورد ناخود آگاه یک جامعه فقیر و نخبه کش با یکی از استعداد هایش است.
تاسف دیگر من از این بابت است که برخی به واسطه حادثه به وجود آمده در نانگا، سعی در تطهیر گذشته فدراسیون کوهنوردی کردند با گفتن چنین جملاتی که آنها همنورد خود را رها نکردند و غیره. درست است که حافظه تاریخی ما ایرانیها ضعیف است، اما خوشبختانه نه آنقدر ضعیف تا به یاد نیاوریم که همین 3 سال پیش و در جریان صعود نخستین بانوی مسلمان به اورست، پزشک تیم، دقت کنید، پزشک تیم یعنی کسی که برای همین امر همراه تیم اعزام شده بود، چگونه بیمار خود را رها کرد و درحالیکه مجوز صعود هم نداشت ، راهی قله شد. آنجا خوش شانس بودیم که پزشک آمریکایی و کانادایی در کمپ های پایین تر بودند تا به بیمار برسند و مانع مرگ او شوند، تا یک مرگ دیگر به مرگ های تیم های ایرانی در هیمالیا اضافه نشود. آیا این خوش شانسی کار زشت پزشک تیم فدراسیون را از یاد میبرد؟
البته من با صداقت کاظم فریدیان مشکل دارم. در سایت ایرانین چلنجرز، در قسمت معرفی اعضا، ذیل نام کاظم فریدیان نوشته شده: صعود به قله برودپیک!! جالب اینکه در جلسه انجمن کوهنوردان که به معرفی صعود نانگا اختصاص داشت هم صعود به برودپیک به عنوان بخشی از سوابق فریدیان اعلام شد. اما به نظر من باید تا وقتی که خلافش اثبات نشده ادعای اعضای تیم را بپذیریم و بر اساس آن قضاوت کنیم. اینکه هوا آن هنگام خوب بوده و مرحوم سامان اگر میخواست میتوانست به راحتی به کمپ چهار برگردد. اینکه در برف عمیقی که تنها یک مسیر در آن برف کوبی شده امکان گم شدن نبوده است. من فکر میکنم درخواست سامان برای تنها برگشتن منطقی بوده است. هیچ کدام از ما دوست نداریم در چنین شرایطی غیر از خودمان از صعود یکی دیگر از افراد تیم هم جلوگیری کنیم. این موضوع بیش از همه به غرور خود فرد خسته آسیب میزند. تنهایی برگشت خواست خود سامان بوده همانطور که احتمالاً صعود دوباره به قله خواست او بوده. کسی که به هیمالیا میرود خطراتش را هم می پذیرد، فکر میکنم ما هم باید به خواسته او احترام بگذاریم. مگر اینکه روایت اعضای تیم از حادثه به کل غلط باشد که در اینصورت باید روی کشف تناقضات تمرکز کرد. (این دو مطلب را نگاه کنید: http://news83.persianblog.ir/post/852 و http://news83.persianblog.ir/post/853 )

انتقاد های من به تیم نانگا از جنس دیگری است. مرحوم سامان روز پنج شنبه گم میشود. به گفته اعضاء تیم هوا در تمام روزهای بعد از آن به شدت بد بوده است. سایت ایرانین چلنجرز روز یکشنبه هفته بعد ادعا میکند هلیکوپتری برای جستجوی سامان عازم ارتفاعات است. در حالیکه همه ما میدانیم که حتی در کوه های ایران هم امکان سه روز زنده ماندن بدون تجهیزات لازم، به هیچ وجه وجود ندارد. کریس وارنر هم در گزارش خود ضمن اشاره به این ادعا میگوید: "چنین هلیکوپتری اساساً در پاکستان وجود ندارد". من نمیدانم چرا مسئولین سایت یا هر کس که چنین خبری را ارسال یا منتشر کرده آیا لحظه ای به خانواده سامان فکر کرده؟ اینکه با ارسال چنین خبری فقط امید های واهی در دل خانواده فرد بوجود می آید؟ اینکه تنها تشویش و اظطراب نتیجه چنین کار خام دستانه ای است؟
من به اعضای تیم حق میدهم که بعد از صعود به قله و برگشت به پایین به دیدار جاذبه های توریستی و گردشگری پاکستان بروند. اما خبرش را چرا منعکس میکنند؟ یعنی اندوه و ناراحتی یک خانواده که پسرشان را از دست داده اند اینقدر هم ارزش ندارد که به احترامش از خیر انعکاس خبر گشت و گذارشان در پاکستان بگذرند؟ ایضاً آن نوار چشمک زن "صعودتان مبارک" که در همان روز های اضطراب و ناراحتی گوشه سایت ایرانین چلنجرز دیده میشد، منعکس کننده چیزی جز بی احترامی و بی توجهی به غم و اندوه یک خانواده داغدیده نیست.
من هم مانند علی پارسایی دوست داشتم تقسیم بندی "مستقل" و "فدراسیونی" در کوهنوردی ایران وجود نداشت. اما حقیقت این است که این تقسیم بندی وجود دارد. نگاه کنید که افرادیکه به شکل مستقل به یک هشت هزار متری صعود کرده اند هیچ کدام در تیم های اعزامی فدراسیون حضور نداشته اند. جالب اینکه عکس این قضیه هم صادق است. متاسفانه اینجا صحبت از حقایق موجود است نه ایده آل ها و حقیقت موجود شکاف بین مستقل _ دولتی در کوهنوردی ایران است. حادثه هم همیشه در کوهستان وجود دارد و در هیمالیا بیشتر. قضایی کردن حوادث کوهنوردی و بردن حوادث به محکمه ای خارج از مجموعه کوهنوردی کشور، هم به ضرر کوهنوردی و هم به ضرر اخلاق است. مشخص است که در حوادثی که یک طرفش فدراسیون کوهنوردی است، هرگز مسئله به هیچ دادگاهی ختم نمیشود. این قضیه تنها دامن کوهنوردی مستقل ایران را میگیرد و روند رو به رشد آن را کند میکند. نکته دیگر اینکه هر چه برخورد قضایی در این مسائل بیشتر شود، نقش برخورد های اخلاقی کمتر میشود. یکی به واسطه عدم شفافیت هایی که در نتیجه ترس در اعضاء خاطی بوجود می آید و دیگر بابت تاثیر روانی منفی که این قضیه روی افکار برخی کوهنوردان میگذارد. صحبتم این است که کاش این قضیه قضایی نمیشد. همین.

 
At ۸:۵۸ قبل‌ازظهر, آبان ۲۹, ۱۳۸۷, Blogger رامين شجاعي said...

سلام خانم فرمانی
ممنون از این متن زیبا و پرمغز. کاش پیشنهاد نمی کردم ادامه بحث در همین بخش نظرات باشد!

خیلی خوشحالم که به نتیجه رسیده اید. من در دو مقطع به این مرحله رسیده ام، اگر چه نتیجه ام با شما کمی متفاوت است. از سال ها پیش به این باور رسیده بودم که ورزشی که ما انتخاب کرده ایم در سطوح پیشرفته خطرناک است و اشتباهات حتی کوچک ما یا همنوردانمان ممکن است به قیمت جان کسی تمام شود. و با درک این موضوع و با علم به اینکه هیچ کس نمی تواند به شما اطمینان کامل بدهد که در لحظه بحرانی تصمیم درستی بگیرد در محدوده توانم کوهنوردی کرده ام. و امروز که به گذشته خودم نگاه می کنم می توانم تصمیمات اشتباه زیادی را برشمرم. من هم با نظر بسیاری دیگر در مورد حادثه نانگاپاربات موافقم که معلوم نیست اگر هر یک از ما در آن شرایط قرار داشتیم آیا تصمیم صحیحی می گرفتیم یا نه. اما خب، کسی که با خودش و دوستانش صادق است از اشتباهاتش درس می گیرد و اگر زمانی به این نتیجه برسد که برای فلان سطح از کوهنوردی صلاحیت پذیرش مسئولیتی را ندارد آن را قبول نمی کند. موضوعی که به دلیل شباهت مفرط حادثه غار پراو با حادثه نانگاپاربات در نقدم به آن پرداختم.
بخش دیگر شناختم را در این جملات خلاصه کرده ام:
می توان به هر قیمتی صعود کرد؛ به قیمت از دست دادن جان، مال، کار، خانواده... اما نباید با هر کسی به کوه رفت.

من از همنوردم انتظار ندارم تمام تصمیماتش بخصوص در شرایط بحرانی صحیح باشد. اما نمی توانم بپذیرم بعد از آنکه حادثه ای پیش آمد دروغ بگوید و مردم را فریب دهد. آقای شهرام عباس نژاد کاملا درست نوشته است که کناره رود ایندوس زمان مناسبی برای شناخت همنوردها نیست. به نظر من سامان و خانواده اش وقتی تصمیم گرفتند سامان با این تیم همراه شود اولین اشتباه را مرتکب شدند. من البته نمی توانم سامان را سرزنش کنم چرا که خودم عینا چنین اشتباهی کرده ام. برای همین سعی کردم با انتشار "پرونده برودپیک" به امثال سامان هشدار بدهم. و متاسفم که پیش بینی چند وقت پیشم صحیح از آب درآمد که دیر یا زود سومین پرونده از این نوع را خواهیم دید. (اولین آن مربوط بود به وبلاگ جانباختگان غار پراو)
---------
سلام احسان جان،
از مطلب مفصلت خیلی ممنون.
راستش رو بخواهی علی رغم وعده ام قصد نداشتم بیش از این به موضوع حادثه نانگاپاربات (حداقل به طور جدی) بپردازم. چون از یک طرف وقتی به وبلاگ های مختلف و بخش نظرات اونها نگاه می کنم می بینم مطالب منطقی و آموزنده فراوانی برای خود من دارن. و از طرف دیگه سخنرانی برادر سامان، آقای شهرام نعمتی، و همچنین مقاله زیر نشون می ده خانواده و دوستان سامان کاملا به موضوع آگاهی و اشراف دارند.
http://www.ghajer.com/article24.html

http://news83.persianblog.ir/post/984/

البته حرف های ناگفته زیادی باقی مونده اما فکر نمی کردم بیان اونها دیگه روی کسی تاثیری بگذاره. اما نوشته تو بیش از اونچه که ممکنه تصور کنی شوکه ام کرد. قصد ندارم متقاعدت کنم اما حداقل حرفهام رو بهت می زنم. فقط چند روزی باید بهم فرصت بدی.

 
At ۳:۴۹ بعدازظهر, آذر ۰۳, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

سلام، اميدوارم خوش و سالم باشيد
قبلا سعي كرده بودم پستي بنويسم ولي با خطايي مواجه مي شدم و ميسر نمي شد

به نظر من مفهوم سرپرست با مفهوم درخت فرق دارد. سرپرست را در يك گروه به رئيس جمهور در يك مملكت تشبيه مي كنم. مقايسه اي بين آقايان رفسنجاني، خاتمي و احمدي نژاد نشان مي دهد قدرت عمل همه اينها يكي نيست. جامعه بر مبني قدرت سرپرست در اختيار وي قرار مي گيرد.

در مورد سرپرست هم مسلما يكي از خصوصيات سرپرست بايستي تسلط او باشد. به نظرم انتظار مطيع بودن از اعضايي كه سرپرست مسلطي ندارند كار بيهوده اي است. البته اين موضوع رو كلي گفتم و صحبتم هيچ ربطي به نانگا نداشت. در واقع با رجوع به گذشته خودم بود. اگر سرپرست مسلط به برنامه باشد و اعضاي گروه درك كنند كه سرپرست مي داند چه مي كند به او اعتماد مي كنن ولي اگر به هر دليلي ضعف در او مشاهده شود طبعا اعتراضاتي را در بر خواهد داشت. خود من يكي از افرادي هستم كه عموما به چنين سرپرستاني اعتراض مي كنم و توضيح مي خوام كه دليل مثلا فلان كار چيه. اگر جواب قانع كننده اي دريافت نكنم مسلما ناراحت خواهم بود و چه بسا ...
نمونه هايي از اين قبيل سرپرستها در برنامه هاي مختلف ديدم.
در مقابلش افراد مسلط بطور خودكار مطيع بودن بقيه رو سبب مي شن.
خانم فرماني حتما آقاي مهندس احمد ميرزايي رو مي شناسند. ايشون براي من نمونه يكي از اون سرپرستان موفق هست. در برنامه اندرسم امثال ايشون تسلط خودشو به برنامه با پيش آگاهي دادنش مشخص و جايگاه خودش رو تثبيت كرد. نكته جالب توجهي كه كمتر در كسي (مخصوصاافراد مسلط) ديدم نظر خواهي از ديگران حين اجراي برنامه بود ولي تسلط بي چون و چرايي كه داشت جاي هيچ پيشنهاد خاصي رو باقي نمي گذاشت و بيشتر جنبه ارزش قايل شدن براي تيم رو داشت.
به نظر من يك سرپرست در درجه اول بايد مسلط به برنامه باشه و تسلط خودشو با پيش آگاهي دادن از آنچه در پيش روست مشخص كنه و در درجه دوم بهتره هنگام برنامه (و نه پس از آن) نظرخواهي كنه. مخصوصا در برنامه هاي بيش از يك روز.
اما هرچه تسلط سرپرست از برنامه كم مي شه بايد بر مقدار مشورتها افزوده بشه. بهتر بود بگم هرچه اختلاف تسلط سرپرست به برنامه با تسلط ساير اعضا به برنامه كم مي شه بايستي بر مقدار مشورتها افزوده بشه.
من هيچ وقت سرپرست نبودم و فشار روحي حاكم بر سرپرست (مخصوصا در زمان بحران) رو تجربه نكردم و نمي دونم چهارچوبي كه براي خودم درنظر گرفتم رو تا چه حد مي تونم به اجرا بگذارم

مساله دومي كه مي خواستم اشاره كنم اهميت پيدا كردن جوابهاي سخت سئوالات تعيين كننده، پيش از بوجود آمدن شرايط بحراني است. در شرايط بحراني ممكنه آدم نتونه درست تصميم گيري كنه پس بايد جوابها رو از قبل آماده كرده باشه. البته جوابها بايد واقعي بوده و بهشون اعتقاد قلبي داشته باشيم نه اينكه صرفا يكسري جواب زيبا و مردم پسند براي ويترين مغازه ها آماده كرده باشيم.

 
At ۹:۰۹ قبل‌ازظهر, آذر ۰۴, ۱۳۸۷, Blogger رامين شجاعي said...

سلام آرش جان،
ممنون از متنی که نوشتی.
به عقیده من قبل از برنامه اعضا باید سرپرست رو به روش دموکراتیک انتخاب کنن و در این باره هر چقدر می خوان بحث و تبادل نظر کنن. اما داخل برنامه دیگه جای این مباحث نیست. اینکه یک سرپرستی با دیگران مشورت کنه یا نه به روش سرپرستی خود اون بستگی داره. و چون خیلی از تصمیمات کاملا سلیقه ای هست بقیه تا زمانی که احساس نکنن تصمیمات سرپرست برای اونها خطر جانی داره حق ندارن با سرپرست هیچ بحثی داشته باشن. این موضوع شیرازه تیم رو به هم میریزه و خطرات خیلی زیادی داره.

 
At ۸:۳۷ قبل‌ازظهر, آذر ۰۵, ۱۳۸۷, Blogger رامين شجاعي said...

سلام احسان جان،
نظر من در باره جامعه ایران، که برگرفته از کتاب "جامعه شناسی نخبه کشی" است، جمع بندی نظر آقای افشین لاهوری بود و من شخصا اعتقاد ندارم حواشی حول فریدیان چندان با این ویژگی ایرانیان ارتباطی داشته است. از فحوای کلامت بر می آید که یکی ازدلایل نخبه بودن او را واکنش های انتقادی بخش وسیعی از جامعه کوهنوردی نسبت به او دانسته ای.

با توجه به مثال هایی که زده ای باید گفت مقایسه خبر دروغ برودپیک فریدیان با خبرهای دروغ قله هایی که مثال زده ای نادرست است. اولا کذب بودن آن خبر بلافاصله و زمانی که هنوز خبر صعود بر سر زبانها بود معلوم شد نه چند سال بعد مانند خبر جعلی دیگر صعود برودپیک. همچنین نباید توجهی که از ابتدا به این برنامه شده بود را با برنامه دانشجویان مقایسه نمود. ولی درست است، از همه مهمتر وجود شخص فریدیان در مرکز این قضایا بوده است. اما برای آنکه علت این موضوع روشن شود باید سابقه ای از فریدیان را در این رابطه مرور کنی.

او از اولین سالهای فعالیتش در باشگاه دماوند یکی از پرحاشیه ترین افراد در داخل باشگاه دماوند بوده است و درگیری های زیادی با اعضاء داخلی باشگاه دماوند داشته است. حادثه غار پراو این درگیری ها را به نقطه اوج خود رساند تا جایی که عده زیادی از اعضاء از باشگاه استعفا دادند. همچنین در برنامه برودپیک به نظر من حتی بیشتر از خبر دروغ صعود قله گفتگوی جنجالی او با آقای نصیری بود که حاشیه ها را بوجود آورد. حمل آن پرچم کذایی بر روی قله کی 2 نیز نشانه آشکار این موضوع بود که او خود و به عمد حاشیه می سازد. بله بوده اند معدود افرادی که خبر دروغ داده اند ولی چه کسی بعد از این همه واکنش منفی تا این حد وقاحت، یا شاید به قول تو شجاعت، دارد که در همه جا و بطور علنی باز هم این خبر دروغ را تکرار کند؟ (اصرار بر صعود کذب قله برودپیک به نظرمن نشانه یک انسان متعادل نیست.) و نکته دیگر اینکه او و باشگاه دماوند تبلیغات فراوانی حول این برنامه ها انجام می دهند. طبیعی است که وقتی برنامه ای مورد توجه قرار گیرد تنها موافقان نیستند که به موضوع توجه می کنند.

متاسفانه دوستان و همنوردان وی نیز آگاهانه یا ناآگاهانه خود را در اختیار تمنیات او گذاشته اند. آنها عزم خود را برای درافتادن با فدراسیون کوهنوردی قبل از برنامه جزم کرده بودند. دشمنی که از زمان انتخاب نشدن فریدیان در برنامه لوتسه فدراسیون کوهنوردی آغاز شده بود، و کم توجهی فدراسیون کوهنوردی به صعود کی 2 این دشمنی را به اوج رساند. گمان نمی کنم حتی در دموکرات ترین کشور دنیا بتوان چنین توهینی به پرچم ملی کرد و آنگاه از یک ارگان دولتی توقع مساعدت داشت. (این همان سالی است که فدراسیون از آقای اعتمادی فر بعد از صعود گاشربروم I تا جایی که امکان داشت حمایت کرد.)

چندی پیش تحلیل جالبی در باره دستکاری فیلم پرتاب موشک های ساخت ایران می خواندم به این ترتیب که اتفاقا توجه جهانیان بعد از این تقلب نسبت به این موشک ها بیشتر شد. بطور مشابه افکار عمومی جامعه کوهنوردی نیز بعد از ماجرای پرچم، به صعود کی 2 بسیار بیشتر توجه نمود.

سوال دیگر این است که آیا سطح زیاد انتقادات همواره به معنی بروز این خصلت ایرانی است؟ حجم انتقادات و هجو و طنزی که راجع به آقای احمدی نژاد منتشر می شود فکر نمی کنم در تاریخ سیاسی ایران نظیری داشته باشد. اتفاقا این دو شباهات فراوانی با یکدیگر دارند (پیدا کردن شباهات بر عهده خود تو). اما آیا به این ترتیب آقای احمدی نژاد هم یک نخبه است که جامعه ایران در صدد نابود کردن اوست؟

همچنین (شاید به طور ناخودآگاه) مسائل مربوط به این حادثه را با مسائل حول فدراسیون کوهنوردی مخلوط کرده ای. لب کلام اینکه مانند برخی دیگر از فرط دشمنی با فدراسیون همداستان با تیم نانگاپاربات شده ای. و متاسفانه از میان صدها نظر مختلف به طور گزینشی نظری را انتخاب کرده ای که من بیش از یک بار آن را در جایی ندیدم. منظورم موضوع تطهیر فدراسیون است. اولا با فرض صحت اداعای تو مبنی بر خطای تیم های فدراسیون با چه استدلالی عملکرد بد را با عملکرد بدی دیگر توجیه می کنی؟ و اگر منظورت حواشی حول این برنامه است باید توجه داشته باشی که حواشی حول حادثه گاشربروم I و همچنین اورست بانوان نیز دست کمی از حواشی حادثه نانگاپاربات نداشت.

آن تک اظهار نظر را می بینی اما هجمه تیم نانگاپاربات به فدراسیون کوهنوردی را در نظر نمی گیری؛ هجمه ای که تنها می توان آن را با عنوان "ناجوانمردانه" توصیف کرد. من به انتقاداتی که ممکن است امروز هم به فدراسیون بشود کاری ندارم (اصلا مگر می شود ارگانی بدون اشکال باشد؟) فدراسیون آقای شعاعی در بدو شروع به کار همه گونه نشانه های همکاری را با کوهنوردان مستقل نشان داد. که بهترین نمونه آن انتساب آقای کاوه کاشفی از باشگاه دماوند به سرپرستی هیئت تهران بود. همچنین شخصا در باشگاه دماوند حضور پیدا کرد و قول مساعدت به برنامه نانگاپاربات داد (حتی بعد از ماجرای آن پرچم کذایی بر روی کی 2). اما تیم نانگاپاربات که از نظر مالی تامین شده بود دیگر تماسی با فدراسیون نگرفت. با این ترتیب تیم راهی برنامه شد و حادثه بوجود آمد اما باز هم فدراسیون تمام تلاش خود را برای کمک به این برنامه انجام داد. تا جایی که مدیرعامل باشگاه دماوند و انجمن کوهنوردان، مدافعین اصلی این برنامه، نیز از فدراسیون تشکر کردند. اما توقعات آنها بسیار بیش از اینهاست و از فدراسیون انتظار دارند بخشی از هزینه های امداد را تقبل کند. واقعا با چه منطقی باید این انتظار آنها را طبیعی دانست؟ فدراسیون کوهنوردی آیین نامه و مقرراتی در مورد هیمالیا نوردی دارد که اگرچه ممکن است اشکالاتی داشته باشد اما کاملا طبیعی است که اگر کسی قرار است با فدراسیون همکاری کند و از آنها توقعی داشته باشد ناچار است این آیین نامه ها را بپذیرد.

بعد از این زمان است که هجمه تیم نانگاپاربات به فدراسیون شروع می شود. در حالیکه بیشترین انتقادات از برنامه اتفاقا از سوی کوهنوردان مستقل صورت گرفته است؛ آقای زارعی صریحا عدم تمایل فدراسیون به پرداختن به این موضوع را عنوان می کند و جلسات بررسی حادثه در کمیسیون حوادث صرفا به دلیل درخواست محاکم قضایی تشکیل می شود. کمیسیونی که تنوع عقاید افراد عضو در آن بسیار زیاد است.

قضایی شدن موضوع
هم تو و هم بروس نورمند از قضایی شدن موضوع اظهار ناراحتی کرده اید. و در همان حال هر دو شما عملکرد دیگران را در حوادثی مشابه محکوم نموده اید. او دروغ ایتالیایی ها و تو مسئله اورست بانوان. و با عنوان اینکه چون پای فدراسیون به دادگاه کشیده نمی شود (که نمی دانم چطور به این نتیجه رسیده ای) قصد داری دست فدراسیون را در قضایی شدن این حادثه نشان دهی (که برای آن هیچ سند و مدرکی ارائه نشده بلکه صرفا اتهام زده شده است). سوال می کنم اگر فرضا برای تو مسلم شود که آنها با علم به خطری که سامان را تهدید می کرده او را رها کرده اند باز هم از قضایی شدن آن گله می کردی؟ حال اگر خانواده او به چنین نتیجه ای رسیده باشند از چه راهی باید تقاضای اجرای عدالت را داشته باشند؟ مگر غیر از این است که شکایت در دستگاه قضایی شیوه متمدنانه حل اختلافات است؟ مگر اینکه بر این عقیده باشی که قضایی شدن هر حادثه کوهنوردی مذموم است. در آن صورت می پرسم چند نفر دیگر باید در شرایط مشابه کشته شوند و سپس در باره آن دروغ گفته شود تا شما دو نفر قضایی شدن موضوع را قابل قبول بدانید؟ بحث من بر سر اشتباهات فنی نیست بلکه از آن مهمتر برخوردهای بعد از حادثه است که نه در شرایط بحرانی و نه در ارتفاع 7800 متر بلکه در ایران و در کمال صحت و آرامش صورت گرفته است.

مرور مصاحبه ها و نوشته های تیم نانگاپاربات برایم تاسفی عمیق به جا می گذارد. عملکردی که مسئولیت تمامی آنها با خانم اسفندیاری است. احسان جان، چه کسی می تواند بعد از فقط چند هفته از مرگ همنوردش، مهمترین موضوع مورد توجه تعداد بازدید از سایت باشد؟
http://www.fa.iranianchallengers.com/article-category-3.html

نوشته ای باید گزارش تیم را از حادثه قبول کرد که هوا خوب بوده و مسیر برگشت مشخص. (من از سوالات حضوری اطلاع ندارم اما در وبلاگ های کوهنوردی و بخش نظرات آنها هیچ کس تا همین اواخر به این موضوع اشاره نکرده بود.) اما دریغ از یک گزارش صادقانه از لحظات اصلی حادثه. روز های اول خبر از ارتفاع زدگی سامان داده بودند (به طور قطع، مسئولین سایت نیز مانند اعضای خود تیم نمی دانستند ارتفاع زدگی چه عوارضی ممکن است به همراه داشته باشد). اما در گزارش های رسمی هیچ اشاره ای به آن نمی شود و در مصاحبه ها کلا منکر موضوع می شوند. بعدا در بخش نظرات وبلاگ آناپورنا فریدیان می نویسد این لیلا اسفندیاری بوده که از او خواسته دگزامتازون تزریق کند.

و با رذیلانه ترین روش قابل تصور چهره یک پدر داغدار را با اتهام سوء استفاده مالی خدشه دار می کنند. نمی دانم چه نامی می توان بر آن گذاشت.

به نظر من در مقایسه با این برخوردها خبر گشت و گذار در پاکستان یا حتی آن تصاویر رقص و شادی اهمیت زیادی ندارند.

 
At ۹:۰۶ قبل‌ازظهر, آذر ۰۵, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

روح پاک و مطهر رسول عارف به آسمان پرواز کرد.

 
At ۱۲:۰۳ بعدازظهر, آذر ۰۶, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

جنون و شهوت دروغ گویی ٤:٥٤ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٥ آذر ۱۳۸٧
گزارش جلسه هفتگی کلوپ دماوند این هفته
فریدیان:
آقا یه بیست دقیقه وقت بدید به ما یک موضوع مهم را براتون بگیم

...بله در جریان برنامه امداد پراو همه چیز خراب بود فقط سوء مدیریت بود...آقا ما گفتیم همه از ما بهترن ولی هی ی ی ی اصرار که آقای فریدیان شما باید سرپرست بشی ... بالاخره ما هم قبول کردیم... و همین باعث شد که جسد خدابیامرز که بر اثر غرور و خودخواهی جانش را از دست داده بود از غار خارج شد.

همچنین طبق گزارشات سایت کوه نوردی هیئت کرمانشاه مطالب فوق به شرح زیر تایید می گردد:
...آقایان هادی رادناصر،مجید قادری،محمد حسینی،نیما اسکندری،احسان جباری،جواد الماسی،هومن فرزانه، کاظم فریدیان، سعید عریانپور،محمود هاشمی به سرپرستی
""" جلال چشمه قصابانی"""
به قصد خارج نمودن جسد ...

 
At ۳:۰۵ بعدازظهر, آذر ۰۶, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

سلام.
1. بر عکسش درست تر است. من نخبه بودن فریدیان را دلیل این حجم از توجه به او میدانم.
2. توجه کنید: من شجاعت فریدیان را در مورد خاصی به کار بردم نه در مورد تکرار خبر صعود برودپیک. این قلب کلمات را نمیپذیرم.
3. در مورد پرچم با شما موافقم (نگاه کنید به کامنت من در سرود کوهستان). اما توهین به پرچم ملی ربطی به دشمنی با فدراسیون ندارد . نهایتا میتواند نوعی ابراز تمایلات سیاسی باشد.
4. قیاس شما بین فریدیان و احمدی نژاد قیاسی مع الفارغ است. واکنش ایرانیها نسبت به سیاستمدارانشان مولود نبود آزادی بیان و فضای بسته نقد و انتقاد است. اگر روزانه حتی یک ساعت برنامه تلویزیونی برای نقد صریح یک دولت فشل وجود داشت، فکر میکنید حجم جوک ها درباره رییس جمهور باز هم به همین میزان بود؟ و اساساً اشتباهات یک کوهنورد چه شباهتی به اشتباهات یک رییس جمهور (از نظر دامنه و میزان تاثیر گذاری بر زندگی مردم) دارد؟
5. " مانند برخی دیگر از فرط دشمنی با فدراسیون همداستان با تیم نانگاپاربات شده ای" .. این جمله تان به نظرم بسیار بی رحمانه است. کدام همداستانی؟ من صرفاً تاسفم را از یک موضوع ابراز کرده ام. کجای این کار عجیب است؟ چرا باید موارد تاسف من با موارد مورد تاسف فردی دیگر یکی باشد؟ من این نکته به نظرم برجسته آمد. شما هم حتما مسائل دیگری به نظرتان برجسته آمده. خب این کجایش ایراد دارد؟ من نمیخواهم در جای وکیل مدافع هیچ کس بنشینم که در فضای نوچه پرور جامعه کوهنوردی ما به نظرم از اساس اشتباه است. من در مواردی خاص نظرات فریدیان را قبول دارم همان طور که ممکن است در مواردی هم رای فرامرز نصیری، رامین شجاعی، منتقد ادبی، فرشید فاریابی یا غیره و غیره و در مواردی هم مخالف اینها باشم.
6. حق با شما است. مخالفت من نه تنها با فدراسیون کوهنوردی، که با هر مجموعه دولتی دیگر در این دیار انتهایی ندارد. این نظر من است: عدم پاسخ گویی، عدم شفافیت، نگاه از موضع بالا به تمام افراد و قضایا، مبرا دیدن خود از هر گونه اشتباه، عدم کار آیی، حاکمیت روابط به جای ضوابط و دروغ ویژگی هر مجموعه دولتی است. درباره مدیریت جدید فدراسیون کوهنوردی با قطعیت نظری نمیدهم. اما مدیریت سابق دارای تمام ویژگی های بالا بود. بحث بر سر بی اشتباه بودن فدراسیون نیست. بحث من این است که این مجموعه از وصل بودن خود به قدرت سیاسی و اقتصادی (که عملاً در دستان همان مجموعه سیاسی است) همواره بیشترین استفاده را جهت فرار از پاسخ گویی کرده است.
7. حرف شما هم تایید نظر من است: بحث من هم نه بر سر اشتباه های فنی که بیشتر معطوف برخورد اعضای تیم بعد از بازگشت است.
8. درباره رابطه فدراسیون و دستگاه قضا بعدا بیشتر صحبت میکنم.
9. من موافقم هستم که گفتگو را در قالبی خاص ادامه دهیم: اگر موافق هستید من دو مورد را برای شروع پیشنهاد میکنم. قضایی شدن حوادث کوهنوردی و تصمیم درست سرپرست هنگام خستگی و برگشت عضو تیم.
قبل از ادامه بحث دوست دارم بگویم که هدف من هم طبیعتاً قانع کردن شخص مقابل نیست. هدف گفتگو و آموختن از طرف بحث است.

 
At ۹:۱۱ قبل‌ازظهر, آذر ۰۸, ۱۳۸۷, Blogger رامين شجاعي said...

سلام احسان جان،
برخی شباهت های احمدی نژاد و فریدیان:
هر دو در روز روشن و با وقاحت تمام دروغ می گویند؛
عاشق سخنرانی و مصاحبه بخصوص از نوع جنجالی اند؛
اول حرف می زنند بعد راجع به آن فکر می کنند؛
نسبت به توانایی هایشان توهم دارند؛
بدون توجه به علم روز نوآوری های محیرالعقولی دارند که نتایج اسفبار آنها را دیگران باید تحمل کنند؛
هر دو عاشقان سینه چاک فراوانی دارند؛ برای آن یکی می نویسند معجزه هزاره سوم و برای این یکی می نویسند "تنها کوهنورد ایرانی است که دارای جرات خطر پذیری بالا، تلاش سرشار و روحیه بسیار بالا است"؛
برای کوبیدن مخالفانشان از هر حربه ای استفاده می کنند؛ از ارعاب و تهدید گرفته تا زدن اتهامات مالی فقط به جهت خدشه دار کردن چهره مخالفین؛

در اینکه جایگاه این دو نفر با یکدیگر بسیار متفاوت است شکی نیست اما بحث من بوجود آمدن حواشی ناشی از عملکردهای این دو نفر درحوزه فعالیتشان بود. اگر یک لحظه سیاست را کنار بگذاری خواهی دید چگونه این ویژگی ها هر کدام در ایجاد حواشی و انتقادات حول این دو نفر نقش دارند. منظور من از استفاده از واژه "شجاعت" نیز اشاره به این نکته بود که ریشه دروغگویی و مصاحبه های پی درپی تمایل به دیده شدن است و نه شجاعت.

ماجرای پرچم نه معلول دشمنی بلکه یکی از دلایل دشمنی وی با فدراسیون بود.

نوشته بودی "شهرت طلبی، حس ماجراجویی یا هر چیز دیگری که کم و بیش در اکثر کوهنوردان وجود دارد". من البته موافق نیستم شهرت طلبی کم و بیش در همه کوهنوردان وجود دارد، بلکه شاید بشود گفت همه از مشهور شدن کم و بیش مشعوف می شوند. این دو با هم بسیار متفاوتند. اما اینکه کدام کلمه صحیح تر است موضوع زیاد مهمی نیست. مهمتر این است که این تمایلات و انگیزه ها چه تاثیری بر جا می گذارند. اگر چه انگیزه های شخصی افراد در هر کاری به کسی ارتباطی ندارد اما تا زمانی که به قول معروف حقوق دیگران پایمال نشود. و در ورزش پر خطر کوهنوردی می توان گفت اگر این انگیزه ها باعث شوند اصول اولیه سرپرستی و همنوردی تحت الشعاع قرار بگیرند باید با آنها برخورد نمود.


من مانند تو فکر نمی کنم که "هر مجموعه دولتی" دارای خصائل بالا است. همین فدراسیون کوهنوردی با تقریبا همه نفراتی که در فدراسیون آقای آقاجانی حضور داشتند رفتارهای بسیار متفاوتی در برخورد با جامعه کوهنوردی داشته است. بحث آن در این مقال نمی گنجد ولی به نظر من از نظر پاسخگویی، که به طور اخص مد نظر تو است، عملکرد قابل دفاعی داشته است.

با پیشنهادت درمورد بحث در قالبی خاص موافقم. بسیار امیدوارم بتوانیم گفتگو کنیم و بیاموزیم. و تا جایی که در توانم باشد در این مباحثات شرکت می کنم.

 
At ۱۰:۱۴ بعدازظهر, دی ۰۲, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

سلام
دقیقاعین این حادثه واسه من اتفاق افتاده اگه دوست داشتید میتونید گزارشش رو بخونید
http://mhlrock.blogfa.com/post-2.aspx

 

ارسال یک نظر

<< Home