چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۸

حادثه آناپورنا


بخشی از کتاب
Extreme Alpinism: Climbing Light, High, and Fast. (The Mountaineers, 1999)
نوشته مارک توایت (Mark Twight) و جیمز مارتین (James Martin)



اکتبر 1992 ژان کریستف لافای (Jean-Christophe Lafaille) و پیر بگین (Pierre Beghin ) تلاشی برای صعود مسیری جدید بر روی رخ عظیم جنوبی آناپورنا (8091 متر) انجام دادند. بعد از سه روز صعود طاقت فرسا بر روی طاقچه ای که از فاصله دور نیز دیده می شود، در ارتفاع 7300 متری به دنبال جایی برای شبمانی می گشتند. اما به جای طاقچه با یخی سخت و شیبی 70 درجه مواجه شدند. نمی توانستند برای چادرشان سکویی بتراشند و مجبور شدند شب را آویزان از طناب سینه هایشان به صبح برسانند. به دلیل وزش باد نمی توانستند چراغ خوراکپزیشان را روشن کنند و لاجرم آن شب سخت، طولانی، و تمام نشدنی را بدون غذا گذراندند.

روز بعد موفق شدند تا فاصله 150 متری قسمتهای ساده بالا دست صعود کنند تا اینکه طوفان شروع شد و ریزش پودر برف ادامه صعود را غیر ممکن ساخت. راه بازگشت را در پیش گرفتند. در حین بازگشت به دلیل فرسودگی و تحلیل قوایشان تا حدودی سر رشته کارها از دستشان خارج شده بود بطوریکه در فرودهایشان بسیار خطر می کردند. در یک نقطه پیر پیشنهاد کرد از یک پیچ یخ منفرد که طنابچه به دور مفتول آن محکم شده بود فرود بروند، اما ژان کریستف اصرار کرد که یکی از وسیله هایشان را برای پشتیبانی کار بگذارند.

دو فرود پایین تر پیر مشغول زدن کارگاهی شد که با فرود از آن به قسمتهای کم شیب تر می رسیدند. در حال مرتب کردن وسایل بر روی بدنش بود و آویزان بودن یک چکش و یک تبر یخ از بدنش مزاحم کارهایش می شدند. با بی حوصلگی تبرش را به طرف ژان کریستف دراز کرد که بر روی طاقچه کوچکی دور از کارگاه ایستاده بود. در آشفتگی و سردرگمی ناشی از خستگی، طوفان، و لزوم به فرود هرچه سریعتر، پیر وزن خود را بر روی یک میانی منفرد و بدون هیچ پشتیبانی دیگری قرار داد تا تبر را به ژان کریستف برساند. میانی کنده شد و پیر 1500 متر سقوط کرد و کشته شد. همراه خود 2 حلقه طناب و تمام وسایل فنی را نیز به پایین برد.

ژان کریستف با بهت سقوط او را می دید و مطمئن بود که پیر می تواند خود را نگه دارد: "با وجود اینکه شیب بسیار تند بود مطمئن بودم می تواند خود را نگه دارد". ژان کریستف می گوید: " هرگز این تصورم را فراموش نمی کنم." ناگهان ژان کریستف بر روی یکی از بلندترین دیواره های دنیا تنها مانده بود، در حالیکه هیچ چیز به همراه نداشت جز کوله ای تقریبا خالی، لباسهایش، یک جفت وسیله یخ، دو کارابین و یک اسلینگ.

به این نتیجه رسید که صعود غیر ممکن است. دست به سنگ و بطور طبیعی بر روی شیبهای ترکیبی نسبتا دشوار پایین آمد تا به آخرین محل شبمانیشان در ارتفاع 7000 متر رسید؛ جایی که یک رشته طناب 20 متری در آنجا داشتند. 48 ساعت در آنجا کز کرد تا از شدت طوفان کاسته شود. سپس در فواصلی که طوفان قطع می شد بصورت طبیعی یا فرودهای کوتاه شروع به پایین رفتن کرد. برای فرود با 20 متر طناب از هرچه به دستش می رسید به عنوان کارگاه استفاده می کرد. دیرکهای چادر را ابتدا استفاده کرد، دو تا دوتا آنها را تا جایی که می شد در شکافها می کوبید.

بند کرامپونهایش مرتب باز می شدند اما خسته تر از آن بود که بتواند آنها را رو به راه کند. یکی از کرامپونهایش باز شد و در سراشیبی ناپدید شد. یک لنگه پا فرودش را ادامه داد. 150 متر پایین تر به طرز معجزه آسایی کرامپونش را پیدا کرد که در برفهای نرم گیر کرده بود. در ارتفاع 6600 متری به ابتدای 150 متر طناب ثابت رسید. فقط 100 متر پایین تر مقداری غذا و سوخت انبار کرده بودند. قبل از آنکه به آنجا برسد ریزش یک تکه سنگ باعث شکستن دست راستش شد.

در حالیکه در ارتفاع 6500 متری درون کیسه خوابش خوابیده بود به این اندیشید که غلتی بزند و با سقوطش خود را از آن عذاب تمام ناشدنی برهاند. اما راز بقا بر این اندیشه غلبه کرد:"هنوز کمی از توانم باقی مانده بود و به خودم گفتم بگذار تا جایی که می توانم تلاش کنم."

از ارتفاع 6500 متری 200 متر از طنابها فرود آمد اما نه بیشتر چون به کمک یک دست و دندان بیرون کشیدن آن طنابهای یخزده برایش بسیار دشوار بود. از شیب 55 درجه یخی با تنها یک تبر فرود طبیعی خود را ادامه داد. طنابی که برای گذر از برفگسل جا گذاشته بودند یخ زده بود و هر چه کرد نتوانست آن را آزاد کند.

در پنجمین روز بعد از حادثه و 8 روز بعد از شروع صعودشان از برفگسل پایین آمد. در زیر کلاهک برفگسل و در حالیکه فاصله کمی تا بارگاه اصلی داشت کلاه کاسکتش را آزاد کرد، کوله اش را درآورد و به مدت نیم ساعت دراز کشید در حالیکه دائما با خود تکرار می کرد:" دیگر هرگز، هرگز در زندگی ام پا به کوه نمی گذارم."

بعد از دو سال استراحت و مداوا لافای کوهنوردی را دوباره و با حرارت آغاز کرد. شیشاپانگما را در سال 1994 صعود کرد و تراورس گاشربروم I به II را به صورت انفرادی در مدت 3 روز در سال 1996 به انجام رساند. او همچنان در آلپ فعال است و صعود های یخی و ترکیبی دشواری را به انجام رسانده است. او همچنان در مدرسه راهنمایان فرانسه مشغول به تدریس است.

[ژان کریستف لافای در ژانویه 2005 در حین تلاش برای صعود انفرادی ماکالو در زمستان کشته شد. م.]

11 Comments:

At ۹:۵۵ قبل‌ازظهر, فروردین ۲۲, ۱۳۸۸, Blogger Behnam Kakavand said...

سلام
عالی بود این متن

 
At ۱۱:۵۹ قبل‌ازظهر, فروردین ۲۶, ۱۳۸۸, Anonymous محمد جديري عباسي said...

با سلام
سال نو رو بهتون تبريك ميگم
در سال جديد فتح قله ها رو براتون آرزومندم.

 
At ۱۲:۳۶ بعدازظهر, فروردین ۲۹, ۱۳۸۸, Anonymous حسین شهلایی said...

با عرض سلام و تبریک سال جدید و آرزوی سالی توام با موفقیت و تندرستی منتظر نظرات شما درباره پست آخر نگین علم هستم . حسین شهلایی
neginealamkooh.persianblog.ir

 
At ۵:۰۰ بعدازظهر, فروردین ۲۹, ۱۳۸۸, Anonymous احسان said...

آقا من اصلاً نمی تونم تصور کنم یکی پیدا شده کابوسی از کابوسهای کوهنوردی منو انجام داده!!! ترجمه ای که کردی دیوانه کننده است. تا حالا هیچ مطلبی رو که ترجمه شده باشه را با این لذت نخوندم. بهت تبریک میگم. راستی رامین ببخشید دیر عید رو بهت تبریک میگم!

 
At ۷:۵۸ بعدازظهر, فروردین ۳۰, ۱۳۸۸, Blogger رامين شجاعي said...

سلام بهنام و احسان عزیز
با شما هم عقیده ام. از وقتی که این متن رو خوندم لحظه شماری می کردم تا لذت خوندن اون رو یا شما به اشتراک بذارم. احسان ممنون از تبریکت و من هم متقابلا سال نو رو تبریک می گم.
----------
سلام آقای شهلایی
متن مربوط به فرود رو خوندم و نظرم رو حتما براتون می فرستم.
----------
محمد جدیری عزیز سلام
مدت خیلی طولانی هست که ازت هیچ اطلاعی نداشتم. به وبلاگت سر زدم و مطمئن شدم تو محمد خودمون هستی که توی کمپ 2 اون روزهای طولانی رو با صبر و حوصله پشت سر می گذاشتی. یادش بخیر.
امیدوارم همیشه موفق و شاد باشی

 
At ۱۰:۴۱ بعدازظهر, اردیبهشت ۰۱, ۱۳۸۸, Anonymous منتقد ادبی said...

سلام ؛

مدت زیادی بود که وبلاگ شما را نخوانده بودم ؛ یک-دو شب پیش بود که سری زدم و آن توضیح شما را در یادداشت سینگو چولی دیدم ؛ این نظر ِ لطف شما نسبت به خوانندگان و از جمله ، بنده است ؛ اما از نظر آن­چه که به بنده مربوط می­شود ، نیازی به پوزش نیست که حالا بخواهد پذیرفته بشود یا نشود ؛ از توجه شما به بخش ( احتمالاً ) اقلیت طیف خوانندگان داستان کوه سپاس­گزار ام ؛ مسلماً خاطراتی که سر فرصت و با آسودگی خاطر نوشته شوند ، کیفیت بالاتری خواهندداشت ؛ اگر خدا بخواهد ، ما هم سعی می­کنیم عمر حضرت نوح ( علیه­السلام ) و صبر حضرت ایوب ( علیه­السلام ) داشته باشیم و اگر نخواهد ، که ... ؛

 
At ۸:۳۶ قبل‌ازظهر, اردیبهشت ۰۳, ۱۳۸۸, Blogger رامين شجاعي said...

جناب منتقد ادبی سلام،
بنده هم از درک والای شما سپاسگزارم. باید بدانید یکی از دلایل مهمی که اقدام به باز نویسی خاطرات کردم اصرار شخص شما بوده است.

 
At ۷:۴۱ بعدازظهر, اردیبهشت ۰۳, ۱۳۸۸, Anonymous حمید حسن زاده said...

سلام.
متن بسیار خوبی بود و تعلیق موجود، حاصل کار را جذابتر میکرد. 1 سوال: برفگسل همان سکافهای برفی است؟ معادل چه واژه ای بوده است؟ بسیار ممنون و سپاسگزار

 
At ۷:۰۸ قبل‌ازظهر, اردیبهشت ۰۴, ۱۳۸۸, Blogger رامين شجاعي said...

سلام آقای حسن زاده،
برفگسل را معادل کلمه bergschrund آورده ام. و منظور شکافهای خاصی است که زیر دیواره ها و جبهه های پر شیب ایجاد می شود . مثلا شکاف زیر دیواره علم کوه/شاخک یک برفگسل است. و از این جهت با شکافهای معمولی برفی که به آن crevasse می گویند متفاوت است.
-------
در ضمن همینجا یک اشتباه در ترجمه را اصلاح می کنم. ترجمه حماسه برای واژه epic در عنوان درست نبوده است. حادثه معادل بهتری برای آن است که اغلب در کوهنوردی استفاده می شود.

 
At ۹:۵۵ قبل‌ازظهر, اردیبهشت ۲۹, ۱۳۸۸, Anonymous حسین شهلایی said...

با سلام منتظر نظرات شما درباره آخرین پست نگین علم هستم .

 
At ۱:۴۳ بعدازظهر, خرداد ۰۲, ۱۳۸۸, Anonymous مریم said...

چه جالب ... تازه اين کتاب رو هديه گرفتم ! داريد ترجمه‌اش می‌کنيد؟

 

ارسال یک نظر

<< Home