چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۸

...و رفت تا لب هیچ


بزرگي بود

و از اهالي امروز بود

و با تمام افقهاي باز نسبت داشت

و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد.

***

صداش

به شكل حزن پريشان واقعيت بود

و پلك هاش

مسير نبض عناصر را

به ما نشان داد

و دست هاش

هواي صاف سخاوت را

ورق زد

و مهرباني را

به سمت ما كوچاند

***

به شكل خلوت خود بود

و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را

براي آينه تفسير كرد.

و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود

و او به سبك درخت

ميان عافيت نور منتشر ميشد.

هميشه رشته صحبت را

به چفت آب گره مي زد.

براي ما، يك شب

سجود سبز محبت را

چنان صريح ادا كرد

كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديم

و مثل لهجه يك سطل آب تازه شديم.

***

و بارها ديديم

كه با چقدر سبد

براي چيدن يك خوشه بشارت رفت.

***

ولي نشد

كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند

و رفت تا لب هيچ

و پشت حوصله نورها دراز كشيد

و هيچ فكر نكرد

كه ما ميان پريشاني تلفظ درها

براي خوردن يك سيب

چقدر تنها مانديم


سهراب سپهری

خداوندا به روح عباث! آرامش عطا فرما


4 Comments:

At ۱۲:۰۷ بعدازظهر, آبان ۲۰, ۱۳۸۸, Anonymous mohsen adib said...

سلام
از اونجايي كه مطالب وبلاگ وزينتون و سايت كويرهاي ايران از نظر محتوايي نزديك هستند پيشنهاد تبادل لينك دارم
www.irandeserts.com
اگر تمايل داريد اطلاع دهيد تا اقدام كنم
پاينده باشيد

 
At ۷:۵۵ بعدازظهر, آبان ۲۱, ۱۳۸۸, Anonymous پارسا said...

مي شود که پاورچين پاورچين از شکاف زندگي بيرون خزيد
مي شود به سبکي خواب سحر به کوچه زد
مي شود به نرمي نسيم سحر و دلنشيني صبح از فراز بام هاي خواب زده رد شد
مثل ناله خروس سحري از کوچه پس کوچه ها گذشته گذشت
مي توان سحر به کوه زد
همراه با قنديل هاي درشت ستاره
آرام و بي صدا
کوه بغض تنهايي و دلت دريا
و زمان جاري شدن در سينه کوه
مثل رود کوچکي که کوه ها زمستان سرد و يخ زده آنرا آرام گريسته اند
تا تو تن بسپاري به رودخانه خروشان زندگي که مي آيد

و سپس جاري شده در بستر زمان که گاه سنگلاخ است و گاه شيبي نرم
نوبتي پريدن از بلنداي آبشار و ديگر وقت گرديدن در گردابه اي و انتظار خروج
گاهي دويدن و گاهي ترنم و رقصي با سبزه ها
براي ماهي کوچک و سرخ دل خودت
نوبتي بوسه دادن بر لب آهويي تشنه و فرو رفتن در حلقوم غريبي مست
که همه غم هاي عالم را به زير لب زمزمه مي کند
و باز هم جاري شدن و اين همه در گذر زمان
با عشق به آرامش با عشق به رسيدن با عشق به آرامش رسيدن
به آرامش آبي درياها

 
At ۵:۰۴ بعدازظهر, آبان ۳۰, ۱۳۸۸, Anonymous ناشناس said...

"بزرگي بود" اضافه است

 
At ۷:۴۹ بعدازظهر, دی ۲۳, ۱۳۸۸, Blogger کوهسار said...

سلام سلامی به وسعت آسمان و به بلندای کوهها که عاشقانه می پرستمشان.
دلم گرفته، دلم عجیب گرفته، خیال خواب ندارم. دوست، زیبا بود و زیبا رفت! راستی ی خطو جا انداختیدبعد از میان عافیت نور.....(همیشه کودکی باد را صدا میکرد).
همیشه رنگی توی دنیای بی رنگی!

 

ارسال یک نظر

<< Home