چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵

مرور پرونده 2 : نامه نگاری من و خانم فیضی

قبل از آنکه روایت مرا از حواشی این برنامه بخوانید بد نیست نامه نگاری که بین من و خانم فیضی انجام شد را نیز مرور کنیم. زیرا نکات جالبی در آن یافت می شود. متاسفانه چون در آن زمان نامه های ارسالی ام را ذخیره نمی کردم آنهایی را که خانم فیضی "Reply" نکرده اند را در اختیار ندارم. دراین موارد گاه به ذکر اشاره ای در مورد آنها اکتفا کرده ام.




مینا فیضی:
سلام
نوشتن آنهم با نگرانی , نگرانی از اینکه چه واکنشی را در بر خواهد داشت کار راحتی نیست.
در اولین کامنت ها برایتان نوشتم که لزومی ندارد هر کامنتی را به نمایش بگذارید و دلیلم این بود که دیدن هر روزه چنین مطالبی و تاثیر آن در بین دوستان و آشنایان و نیاز به پاسخگویی به افراد محترم و عزیزی که پیگیر چنین مطالبی می شوند بازخورد خردکننده ای بر افکار هر متفکری می گذارد . شما با این عقیده مخالف هستید و من آرزو می کنم که بتوانید افکارتان را از آسیبی که پیش بینی می کنم در امان بدارید.
به موازات مکاتبه با شما مکاتبه ای با آقای فریدیان جریان داشت که تقریبا به همان نتیجه رسید و ایشان هم همچون شما من را به قضاوت کردن متهم می کنند.
اول اینکه من قضاوت نکردم و رایی صادر نکردم بلکه برداشت خودم را نوشتم و دوم اینکه وضعیت و حال و هوای نوشته ها و گزارشهای هر دوشما نشان دهنده این است که نظر چه کسی به واقعیت نزدیکتر است.
و در نهایت این مطلب را به این دلیل برای شما ارسال می کنم که از نظرات آقای فریدیان مطلع شوید . شاید حالا که در داستان کوه بحث یک مطلب اجرایی و واقعی تبدیل به ابراز دلتنگی و احساسات و ... شده است , شاید بتوان این مطالب را در محیط خصوصی تر به نتیجه ای قابل استفاده رساند.
اینکه در انتهای یک بحث بیانیه ای صادر شود و نتیجه بصورت مکتوب با ردیفها ی مشخص حاصل شود منظور من نیست که چنین تصوری خیالی باطل به نظر می رسد ولی بسیاری از افراد از خلال همین مباحث درسهای لازم را می گیرند . هر کس در سطح در ک و فهم و انگیزه های خودش . برای خود من که چنین بوده و فکر می کنم انتشار چنین مطالبی برای دیگران هم خالی از فایده نخواهد بود .
با آرزوی روزهایی همراه با موفقیت و جمع هایی دوستانه همچون اطاق آینه که تا بی نهایت در آن انعکاس نورهای تابیده از دوستان به چشم می آید.


دوست آنست که عیب من چو آینه روبرو گوید نه آنکه چو شانه هزار زبان پشت سر رفته مو به مو گوید.
16 آذر 84



رامین شجاعی:
سلام،
متاسفم كه با تاخير زيادي پاسخ مي دهم. اول اينكه بسيار سرم شلوغ است و دوم اينكه هنوز مرددم كه چه برخوردي با اين موضوع داشته باشم.
همانطور كه حدس زده­ايد تحمل بعضي سخنان بسيار دشوار است و به من آسيب مي رساند. اما به نظرم با پاك كردن چند كامنت چيزي عوض نمي شود. نويسنده اين كامنتها براحتي مي تواند در وبلاگهاي ديگر كامنتهايش را قرار دهد. به علاوه خواننده فهيم براحتي فرق عناد، تهمت و كينه توزي را با انتقاد در مي­يابد(چه در مورد من چه در مورد آقاي فريديان). به هر حال اين مسائل هميشه وجود داشته اند. فقط حالا وبلاگها باعث عيانتر شدن اين ويژگيهاي فرهنگي مي­شوند (نگاهي بيندازيد به كامنتهاي وبلاگ آزادكوه در اين روزها). يك جنبه مثبت هم دارد و آن اينكه ضريب تحملمان را بالا مي برد و در نتيجه از يك انتقاد ساده آشفته نمي­شويم. بلكه در مقابل ناسزاهايي كه نثارمان مي­گردد آن انتقادات را غنيمت هم مي­شمريم.
در مورد انتشار اين موضوعات.
با آقاي فريديان و چند تن ديگر جلسه اي در انجمن داشتيم و صحبتهاي يكديگر را شنيده­ايم. دو صفحه هم مطلبي خطاب به انجمن و همه كوهنوردان ايران نوشته بود كه آن را خوانديم. فكر نمي­كنم با نامه نگاري تغييري حاصل شود. نكته اساسا جديدي در گفته­هاي ايشان يافت نمي­شود جز اينكه از چند توهين كه بگذريم بسيار مودبانه­تر نوشته شده است. بعد از انتشار گزارشش فكر مي­كردم پاسخ برخي مسائلش را گرفته است كه ديگر به آن اشاره نكرده است. اما از نامه نگاري كه با شما داشته معلوم است كه در همچنان بر همان پاشنه مي چرخد.
از طرف ديگر فرداي روزي كه گفتگوي او با فرامرز نصيري در وبلاگ كلاغها منتشر شد، در جلسه­اي كه ذكر آن رفت، و يك بار ديگر قبل از گزارش برنامه بارها از او خواستم مسائلش را منتشر كند كه از آن امتناع ورزيده است. و اين در حاليست كه از گفتگوي خصوصي در مورد آن به هيچ وجه ابايي ندارد. خوب، همه مانند شما، علي رغم پيش زمينه ذهني، منتظر نظرات مقابل نمي­شوند و اين صحبتهاي پشت سر براي ايجاد ذهنيت منفي برايشان كافي است. آيا نبايد من هم فرصت دفاع از خودم را داشته باشم؟
همانطور كه به درستي اشاره نموده­ايد من هم حرفهاي زيادي براي گفتن دارم. اما موارد ديگري هم خارج از اين اختلافات وجود دارد. ببينيد، براي اولين بار تيمي كوچك از حمايت مالي برخوردار شد كه انگيزه آن صرفا تبليغاتي و در حوزه كوهنوردي بود و نه مانند كمكهاي هنگفتي كه بسياري فقط به واسطه رابطه هايشان مي گيرند. (كافي است اشاره كنم كه يكي از اعضاي تيم امسال اورست با 40 ميليون تومان كمك مالي در تيم شركت نمود). و اين براي كوهنوردي كشورمان دستاورد بزرگي است. براي كوهنوردان مستقلي كه فقط بلدند كوه بروند و چنان روابط قوي ندارند كه چنان كمكهايي را دريافت نمايند (بگذريم از اينكه روابط در كمك مالي به ما هم بي تاثير نبود اما بحث من بر سر انگيزه هاي كمك مالي است) اين حركت مي­تواند نقطه آغازي باشد.
حال در چنين شرايطي و در حاليكه بسياري چشمشان به اين برنامه بود، عده­اي براي ديدن شكست، عده­اي براي ديدن موفقيت تا آن را بر سر بعضي ديگر بكوبند، و عده كمي فقط با اميد به پيشرفت كوهنوردي مستقل در كشور، جنجال در مورد آن به نفع كوهنوردي كشور نيست. (مي­گويم جنجال چون احتمالا با فضاي موجود در جامعه آشنايي داريد و حدس مي­زنيد به چنين مسائلي چگونه پرداخته مي­شود. )
اگر چه شخصا به صورت ديگري به اين موضوع نگاه مي­كنم. همانطور كه در جلسات فوق الذكر بارها گفتم، در عصر ارتباطات اين قواعد جديد بازي است كه نمي­توان مسائل را پشت پرده نگه داشت (ضمن اينكه به صلاح هم نيست.) پس آنها را بپذيريم و بجاي پرده پوشي گفتگو كردن را تمرين كنيم.
خوب، اين نظر من است و چنانچه اين مسائل براي افراد ديگري رخ مي داد به هيچ وجه آن را خدشه­اي بر حركت اصلي قلمداد نمي­كردم. اما من معمولا در تشخيص اين گونه مسائل اشتباه مي­كنم. به علاوه راي كساني كه طبيعتا مي­بايست بيشترين نفع را از تبليغات اين برنامه ببرند (شركت هفت گوهر و انجمن كوهنوردان) با من يكي نيست. بنا بر اين حداكثر تلاش خود را مي­كنم تا اين موارد را مسكوت گذارم و آنها را فراموش كنم.
مگر آنكه نتوانم. راستش را بخواهيد هر بار كه دوباره با اين مسائل روبرو مي­شوم تا چند روز بشدت ذهنم را مشغول مي­كند بطوريكه حتي بر روابط خانوادگي و كارم هم تاثير مي­گذارد. نگرانم از اينكه اين آسيبها در دراز مدت تاثير بدتري داشته باشند.
بنابراين فعلا از من نخواهيد آنها را منتشر كنم يا حتي با شما در ميان گذارم. اما اگر آقاي فريديان به انتشار سخنانش اقدام نمايد، كه شخصا از آن استقبال خواهم نمود، به طور قطع پاسخهاي مرا نيز خواهيد شنيد. (تا حالا در حدود 20 صفحه راجع به آن وقايع نوشته­ام.)
فقط چند مورد در مورد يادداشتهاي خودم.
ناراحتي من با قبول اينكه دفعه بعد در وزارت توريسم شركت مي­نمايم، از اين بابت بود كه به نظرم شما به موضوع اصلي توجهي نداشتيد. توضيح بدهم. به نظر من پرداختن به جزئيات نه تنها عيب نيست بلكه عيب آن است كه با كلي گويي سعي در اثبات نظراتمان نماييم بدون آنكه مصاديق عيني و دلايل واقعي و دقيقي براي آن ارائه نماييم. اما اين موضوع نبايد باعث شود از ديدن تصوير بزرگتر غافل شويم.
با اين مقدمه مي­خواهم بگويم جاي برخي سوالات مهم در نوشته­هاي شما خالي بود. مثلا اينكه آقاي فريديان در چه زماني(زمانهايي) و چگونه به موضوع مجوز و طرح صعود پرداخت. شايد با پاسخ به آنها درك نحوه عمل ايشان بعد از برنامه راحتتر باشد (سوالي حتي مهمتر).
موضوع ديگر در مورد برداشت شما در مورد نوشته­هاي من است كه ظاهرا تصور مي­نماييد قصد دارم شكست فني در اين برنامه را از دوش خود رها كنم. شكست در صعود در برنامه­هاي هيماليا نوردي (اگر بتوان نام آن را شكست ناميد) بسيار معمول است. تعداد كساني كه كم شكست خورده­اند زياد نيست. اما كسي كه اصلا شكست نخورده باشد را حداقل من نمي­شناسم. براي من كوچكترين اهميتي ندارد كه ديگران در مورد عدم صعود مسير جديد يا حتي مسير عادي چه بگويند. براي من تلاش مهم است. كه من تا آنجا كه امكان داشت كوتاهي نكردم.
اگر به انتقادات آقاي فريديان اشاره نمودم به اين دليل بود كه با طرح آنان شائبه­هايي در مورد صعود ايجاد شده بود. ببينيد بين عدم وجود طرح، با طرح ضعيف (كه آن هم قابل بحث است)، يا اينكه بگوييم هيچ مجوزي گرفته نشده، با اينكه مي­شد در مورد آن بهتر عمل نمود(اگر چه در نتيجه كار تغييري حاصل نمي­شد) تفاوت بسيار زيادي وجود دارد. اين ابهامات ممكن بود در ذهن ديگران نيز ايجاد شود. به همين دليل لازم ديدم به آنها پاسخ دهم.
به هر حال مسئوليت هر آن چه رخ داده نيز تماما متوجه من است. اما بزرگترين شكست من در عدم صعود نبود. آيا مي­توانيد آن را حدس بزنيد؟

در آخر اينكه به دلايلي كه گفتم علاقه­اي به دنبال نمودن مكاتبات شما با آقاي فريديان ندارم. بنا بر اين لطف كنيد و آنها را برايم نفرستيد.
موفق باشيد.
رامين شجاعي
24 آذر 84



مینا فیضی:
سلام و تشکر
پاسخی که به من دادید از هر زاویه که نگاه می کنم برایم مایه مباهات است
اول اینکه با وجود سالها دوری ازجمع دوستان و خانواده و هم زبان توانسته ام نزدیکی لازم را با فرهنگ و جو ایرانی حفظ کنم و بتوانم حدس نزدیک به واقعیت از حال و هوا و احساس یک ایرانی داشته باشم .
دوم اینکه شما من را قابل دانسته و به من جواب دادید و این ارتباط همان چیزی است که من نیازش دارم.
سوم اینکه شما ( آقایان فریدیان و شجاعی) هم به این روابط نیاز دارید و اگر احساس امنیت کنید از گسترش آن استقبال می کنید. { اين ابهامات ممكن بود در ذهن ديگران نيز ايجاد شود. به همين دليل لازم ديدم به آنها پاسخ دهم.} و من از اینکه فضای لازم را ایجاد کردم به خود می بالم .
اینها برای مباهات من کافیست هر چند که موارد دیگری نیز هست .
و اما راجع به نامه اگر به من اجازه دهید که حدس و گمانم را بنویسم و آنرا به حساب قضاوت نگذارید من مشغولیات ذهنی شما و فریدیان را نزدیک به صد در صد منطبق بر هم می بینم و مطمئنم که تمام این مشکلات از بازخورد نا مطلوب مسائل کوچک و توقع بیش از حد از خود و دیگری بروز کرده است .
برای مثال در شکل برخورد شما در ابتدای سفر( آنچه فریدیان آنرا فراموشی می نامد) به هر شکل که می نگرم و به نقل قول فریدیان با بد بینی نگاه می کنم نمی توانم کار شما را توجیه کنم ولی این رفتار در مقایسه با جریان کلی این سفر یک جزء بی ارزش بیش نیست و اگر بازخورد نا مطلوبی را در پی نداشت در همان ابتدا به قول معروف ختم به خیر می شد.
یا در مقابل توهین فریدیان (مثل ماست) برخورد شما نشان از توقعی بسیار فراتر از حد متعارف و فرهنگ رایج در جامعه دارد . برای اثبات حرفم نظر شما را به کامنتهای وبلاگها , نه وبلاگهای ورزشی و کوهی که حتی دروبلاگهای فرهنگی جلب می کنم . من یک ناظر هستم و می بینم که آقای شجاعی در این اجتماع چه و چه را می شنود و خم به ابرو نمی آورد و تلورانسی که به نمایش می گذارد را مایه افتخار خود می بیند و به ناگه در یک رابطه دوستانه تحمل شنیدن چنین هجوی که بسیار کوچک و کم دامنه است را ندارد. اگر کسی که در مقابل شما بود هم همین حد متوقع بود شما خیلی خوش شانس هستید که امروز نفس می کشید. جای تعجب است که از همچون جایی با اینهمه دشمنی جان سالم بدر بردید .
من آقای فریدیان را به خوبی می شناسم اطمینانم از آنجاست که در" خوش ترین و ناخوشترین دوره های زندگی اش" که گفته خود ایشان است با ایشان بودم و به قول معروف بالا و پایین ایشان را ازخیلی خیلی نزدیک دیده ام هر چند که این مربوط به سالها پیش است ولی در این نگارشها تا حد زیادی به خودم امیدوار شدم که دیدم مثل خودم دور از واقع نشده است و از همین جا مطمئنم که رابطه شما دو نفر در عین کدورت سالم است و یک رابطه سالم می تواند تغییر وضعیت دهد ,باز سازی شود , ارتقا یابد و بزرگترین شکست شما را نیز بپوشاند.
خوب شما بنا به دلایلی از بازگو کردن دانسته هایتان اجتناب می کنید که البته محترم است ولی در وجود خود به آن نیاز دارید جمله داخل {} من را به این برداشت می رساند.
من فکر می کنم که تاثیری که فکر کردن به این مطالب در کار و خانواده و همه جوانب زندگی شما می گذارد مثبت و سازنده است هر چند که در زمان وقوع ظاهری شبیه به یک آسیب داشته باشد.
در آخر نامه تان نوشته اید که علاقه ای به دنبال کردن مکاتبات من و فریدیان ندارید ولی به مکاتبه با من اشاره ای نکرده اید.
باز هم از نامه ای که به من نوشتید تشکر می کنم و احساس غرور خودم را پنهان نمی کنم.
26 آذر 84


چنانچه از نامه بعدی خانم فیضی مشخص است برایشان نوشتم که نمی توانم جزئیاتی را مطرح کنم اما مطمئنم در صورتیکه آنها را بشنود نظراتش تا حدود زیادی تعدیل می شود. همچنین نوشتم این تجربه، همراه با تجربه دیگری که اتفاقا در همان دوران بدست آمد، باعث شده است در نحوه اعتمادم به افراد یک بازنگری کامل انجام دهم.

به وی پیشنهاد کردم با دقت و حوصله ای که دارد وبلاگی ثبت کند و به موشکافی مسائل حاشیه ای کوهنوردی که بسیاری از آنها در ابهام قرار دارند بپردازد.

در ضمن از ایشان خواستم موضوع آن 650 دلار را به فریدیان منتقل کند. جریان از این قرار بود که بعد از بازگشتمان زمانی که مشغول محاسبه مخارج برنامه بودیم، رسید پرداخت پولی که به شرکت نظیر صبیر داده بودیم با ریز آنچه داشتم جور در نمی آمد اما مسلم بود که این پول را پرداخته ایم. تازه فردای آن روز به یادم آمد که 650 دلار هزینه سهم ما از مجوز صعود بوده است (4500 دلار برای 7 نفر). بعد از آنهم موقعیتی پیش نیامد تا موضوع را به فریدیان بگویم.


مینا فیضی:
سلام
با این شکل مکاتبه ای که داریم نیازی نیست برای تاخیر در پاسخ به نامه ها دلیلی بیاوریم . من البته مثل شما مشغله ندارم و بیشتر وقتم را به خوشگذرانی از نوع مورد علاقه خودم می پردازم ولی تاخیر در پاسخ به نامه شما به دلیل خوشگذرانی بیش از حد نبود .
نمی توانستم تصمیم بگیرم که ادامه بدهم یا نه .اول اینکه شما می نویسید که در رابطه با برودپیک نمی توانید جزئیات پیش آمده را بازگو کنید . و بعد اطمینان می دهید که اگر آنها را بشنوم نظرم تعدیل خواهد شد .
شما می توانید این دو جمله را با هم جمع کنید؟ اگر توانستید راهش را به من هم نشان بدهید . من از کجا جزئیاتی که شما حاضر به گفتنشان نیستید را بشنوم؟
درحل یک معما آنچه مهم است جزئیات است وگرنه کل ماجرای هر معما را همه می دانند و هزاران نمونه حل شده و نشده اش بعد از مدتی تبدیل به افسانه و داستانهای تخیلی شده است .
راستش موضوع برودپیک بهانه ای است برای من که با توجه به شناختی که از فرید دارم بتوانم خودم را به جای او در موقعیتی فرضی قرار بدهم و در غیر این صورت من چگونه می توانم فضایی را که هیچ یک از عواملش را نمی شناسم تجسم کنم.
از لطفی که نسبت به من دارید ممنونم و پیشنهادتان را در مورد وبلاگ جدی می گیرم بخصوص که ارتباط با جامعه ایران تنها بخش از زندگی من است که برایم ارزش ادامه و گسترش دادن دارد .
در مکاتبات و اخیرا مکالماتی که با فرید دارم با راهنمایی های ایشان و با توجه به بد و سیاه بینی افراطی که ایشان به جمع کوهنوردان ایران دارد, وارد مقوله دیگری شده ام و با توجه به دور بودنم از ایران و اقامت در یک کشور تقریبا بی رابطه با ایران با امنیت کامل کار هیجان انگیزی را دست گرفته ام . به قول فرید در میان کوسه ها ولی درون قفس محافظ شنا می کنم .
اگر باز هم باعث غرور من شدید وخواستید جوابم را بدهید برای شروع من یک سوال مطرح می کنم تا موضوعی داشته با شید:
آیا شما در ارتباط با اتفاقی که در اولین روز راهپیمایی تان در پاکستان ( اگر اشتباه نکنم در روستای اسکلی) بوجود آمد آنچه فریدیان آنرا فراموشی شما می نامد تقصیری متوجه خودتان می بینید؟
البته که جواب آری و یا خیر مد نظرم نیست و در هر مقدار که می توانید از جزئیات سری را فاش کنید توضیح مشروح تری را درخواست می کنم.
به خاطر نامه تان سپاس گزارم و برایتان پیروزی و سربلندی آرزو می کنم.
مینا فیضی
13 بهمن 84


در نامه بعدی نوشتم نمی توانم چیزی بیش از این را بازگو کنم و او به همراه دیگران از زاویه نگاه من به مسائل مطلع خواهد شد. همچنین پرسیدم آیا اجازه انتشار بخشهایی از نامه نگاری وی با فریدیان را به من می دهد؟


مینا فیضی:
سلام
به هر حال شما عضو جامعه کوهنوردی هستید و هر چه میکنید به نوعی در معماری شخصیت تان در بین دیگر اعضا این جامعه بکار میرود.
جواب دادن و یا ندادن و انتخاب ابزار هر کدام اینها هم جدا از این نیست .
استفاده از نقطه نظرات مستند فریدیان یکی از انتخابهای شماست.
اگر نظرات مستند فریدیان را درمحتوای نامه نگاری با من جستجو میکنید باز هم باعث غرورم خواهید شد ولی کمی هم نگران میشوم.
چند نکته به نظرم میرسد که عنوان میکنم :
قبل از هر چیز محیط انتخابی شما وبلاگ و مخاطبین اینترنتی است؟ اگر آری, برایم تعجب بر انگیز است چون خوانندگان این محیط با برخورد بزدلانه وغرض ورزانه و از سر بی مسئولیتی خودشان شما را به سکوت کشاندند و دوباره اینکار را خواهند کرد. آزموده را آزمودن...
بعد نه به دلیل مسائل خصوصی که چنین چیزی(مطلب خصوصی - سری) اصلا در این نامه ها وجود ندارد . بلکه به این دلیل که سلکت کردن یک جمله و پاسخگویی به نکته آن در حالیکه خواننده از موضوع کلی مطلبی که آن جمله در آن عنوان شده بی اطلاع است (چیزی که قبلا به خاطرش به شما انتقاد کرده بودم) توهین به شعور خواننده است و این توهین به خواننده اجازه میدهد مقابله به مثل بکند.
و دیگر اینکه اشاره به وجود نفر ثالث وقتی موثر است که فرد مورد اشاره دارای شخصیت حقیقی و مورد تایید جامعه باشد بصورتی که تایید و یا رد او وضعیت درستی یک مطلب را تعیین کند . حال اینکه من از چنین جایگاهی در جامعه بر خوردار نیستم و شهادتم باعث مضحکه خواهد شد. روباه و دمش...
و در آخر اینکه هدف شما از گفتن این مطالب چیست ؟ این موضوع تکلیف خواننده و یا شنونده را روشن میکند . برای مثال فریدیان به صراحت عنوان میکند که آقای شجاعی به من توهین کرده و به فرض که من دچار خطایی هم شده بودم او چنین حقی را پیدا نمیکرد و بعد باید هزینه آن خطا را میپرداخت که پرداخت. و دیگر دلیلی برای ادامه این مباحث نمیبیند. شما چه هدفی را دنبال میکنید؟ میخواهید جواب او را بدهید و هزینه ای را به او تحمیل کنید؟ یا چه؟ البته که این مطالب خواننده های وبلاگها را به وجد میآورد ولی من علاقه ای به خواندن ناسزاگوییهایی که هیچ مبنایی ندارد و فقط به قصد آسیب رساندن به یکدیگر عنوان میشود ندارم . بدون شک من تنها نیستم و این شما هستید که با محتوای مطلبتان خواننده خودتان را انتخاب میکنید .
برایتان سر بلندی و دوستیهای راستین آرزو میکنم .
14 اسفند 84



رامین شجاعی
سلام،از تذكراتتان متشكرم. قصد نداشتم قسمتهاي خاصي از نامه نگاري شما را انتخاب كنم بلكه منظورم آن بخشي بود كه مربوط به ارتباط قديمي شما با ايشان مي شود با خود گفتم شايد نخواهيد ديگران آن را بخوانند. اگر بخواهم هر مرجعي را منتشر كنم سعي مي كنم كل مطلب باشد. در مورد انتقاد قبليتان در اين مورد كاملا حق با شماست. اميدوارم ديگر اتفاق نيافتد. در مورد نگراني ديگر شما اگر نخواهيد نام شما را نمي برم. به هر حال برداشت من از شما در اين رابطه سوالهاي پرسشگري است كه علي رغم احساس نزديكي به فريديان سعي مي كند جانبدارانهبر خورد نكند. ديگران را نمي دانم. براي من اينكه كوهنورد نيستيد تا زماني كه با تحقيق در اين باره اظهار نظر مي كنيد كاملا قابل قبول است. اما موضوع پراخت هزينه بدليل عملكرد خطاي من برايم جالب است. آيا ممكن است دقيقا برايم بنويسيد موضوع چيست يا اگر نامه اي در اين رابطه از ايشان داشته ايد برايم بفرستيد .اگرچه قبلا گفته بودم علاقه اي به دنبال نمودن گفتگوي شما با ايشان ندارم اما كنجكاو شدم اين يكي را بدانم موضوع چه بوده است.
16 اسفند 84


مینا فیضی:
سلام
ازنامه تان خوشحال شدم .
دوباره نامه ام را خواندم و دیدم که ابراز نگرانی هایم کمی هم رنگ تذکر دارد البته خیلی خیلی کمرنگ است و بیشتر همان ابراز نگرانی است. اگر جسارتی شده پوزش میخواهم . با تجربیاتی که در زندگی بدست آورده ام میدانم که هیچ وقت نباید سعی در هدایت کسی داشته باشم در حالیکه چیزی از درست و نادرست نمیدانم حتا در باره خودم چه رسد به دیگران .
جواب سوالهایتان در نامه قبلی هست هر چند تکراریست ولی بار دیگر می نویسم. هیچ موضوع خصوصی و سری در نامه های من وجود ندارد . ولی جمله های منفرد درد سر ساز در آنها فراوان یافت می شود .
و در نهایت آنچه شما با نوشته هایتان میسازید , ابزاری است برای قضاوت درباره خودتان . ذکر کردن و یا نکردن نام من در مقابل نام شما که نویسنده هستید اهمیتی ندارد .
سعی کردم که موضوع مورد علاقه تان را با فرستادن اصل چند نامه به اطلاعتان برسانم ولی اشکالاتی بود که مرا بر حذر(L خدایا آخه ما اینهمه ح ه ذ ض ظ ز میخوایم چیکار؟ L) داشت .
مطلب بصورت کلی و ساده اینست که فرید فکر میکند که شما به اندازه ای که به او آسیب رساندید , آسیب دیده اید , چه بسا بیشتر و از طرفی برای درس گیرندگان به اندازه کافی انتقال تجربه شده و افرادی که هنوز توجه ای به این موضوع دارند دنبال سوژه هایی بجز تجربه و درس هستند . پس بهتر است به آینده نگاه کنیم , گذشته را به گذشته بسپاریم وفکر و وقتمان را هدر ندهیم .
سر بلند و خوشحال و راضی باشید .
18 اسفند 84


مکاتبات ما در همینجا خاتمه یافت.

5 Comments:

At ۱۲:۰۸ بعدازظهر, اسفند ۱۶, ۱۳۸۵, Blogger ReZaFatH! said...

جناب شجاعی
سلام
رفرنس هايي رو که معرفی کرديد خوندم. دوست داشتم و دارم که از زبان شما جزييات اين مسير تازه رو بدونم. اون جمع بندی که شما بهش رسيدين. اطلاعاتی که از نزديک تو منطقه ديديد.
درجه سختی مسير.
اين که طبق برنامه شما جند روزه می شد اون رو صعود کرد و....
مثلا چرا اين مسير مستقيم تا قله ادامه نداره. به سمت راست می آد و بعد به قله می رسه. برای من دونستن اين جزيياتش مهمه. اما تو رفرنس های شما اطلاعات کمی در اين زمينه بود.
شنيدن از شما جذاب تره.
ممنون.

 
At ۱۲:۲۶ بعدازظهر, اسفند ۱۶, ۱۳۸۵, Blogger ReZaFatH! said...

دوست دارم با اجازه شما يه کم بلند بلند فکر کنم.
نمی دونم فيلم های سايت Petzl رو می بينيد يا نه؟ فيلم Azazel رو ديد يا نه؟
يا اين سايت رو تا حالا ديديد يا نه ؟
www.shiningwall.com
قبلا هم گفتم عمر کوه رقتن من کمتر از 5 ساله .
اما وقتی آدم های کنارم رو که لباس ها و تجهيزات روز دنيا رو دارن با آدم های تو اين فيلم ها مقایسه می کنم به هيچ نتيجه ای نمی رسم ؟
چرا برای ايرانی ها ترانگو يه روياست يا حتی صعود مستقل يه قله 8000 متری. اما يه جوون 26 ساله فرانسوی به خودش اجازه می ده که به فکر گشايش يه مسير تازه رو يه ديواره 2500 متری در هيماليا باشه ؟؟؟
چه اتفاقیاتی تو ذهن اون آدم افتاده که اين نتيجه رو داشته ؟
آيا مشکل واقعا تجهيزات و پوله ؟!!
شما اين جمله خانم فيضی رو چکونه ارزيابی می کنيد :
"به نظر می رسد که شما با توقعی نا متناسب با واقعیات به این مسافرت رفته اید و فکر می کرده اید که در اولین سعی به پله آخر خواهید رسید. "
من هنوز به جمع بندی نرسيدم اما فرهنگ مون رو بی نهايت در اين زمينه موثر می بينم.
چه کاری می شود کرد ؟
چرا ؟
چگونه؟

 
At ۹:۱۰ قبل‌ازظهر, اسفند ۱۷, ۱۳۸۵, Blogger رامين شجاعي said...

آقای فتحی سلام،
در مورد سوالات کامنت اول.
جزئیات را در حد شناسایی که انجام دادم می توانم چنین عنوان کنم. برای صعود و بازگشت 7 روز را در نظر گرفته بودم. مسیر نسبت به معیارهای امروزه هیمالیا نوردی متوسط است و عمدتا شیبهای متوسط تا تند (حدس می زنم بین 50 تا 70 درجه) برف و یخی است. فقط در چند نقطه به ناچار باید از نوارهای صخره ای عبور کرد. اگر به مسیرهایی که در هیمالیا صعود شده توجه کنید می بینید بدون استثناء هر جا که امکان آن بوده است از صعود قسمتهای صخره ای اجتناب شده است.
1000 متر آخر مسیر از نظر فنی ساده تر است اما طبیعتا مشکلات صعود در ارتفاع را دارد. انحراف به سمت راست که اشاره کرده اید در واقع انحراف به سمت یال جنوبی است که به دلیل شیب کمتر، صعود آن بسیار راحتتر از صعود مستقیم بوده است.
موضوع بعدی بازگشت است که دو راه دارد. می توان از مسیر عادی برگشت که در آن صورت باید بار خود را تا قله حمل کرد و در عوض با اطمینان بیشتری برگشت یا از ارتفاع حدود 7000 تا 7300 متر به بعد را بدون بار به قله رفت و به همان نقطه مراجعت نمود. در آن صورت یا باید از مسیر اولیه فرود رفت که باید مشکلات فرود را پذیرفت و یا به سمت بارگاه 3 مسیر عادی تراورس نمود که مشکل آن خطر رد شدن از زیر یخچالهای آویزان است. در مورد این موضوع می بایست در همان ارتفاع و با توجه به وضعیت افراد تیم تصمیم گیری نمود.
جمع بندی ام این است که به شرط تمرینات فراوان و مناسب و چند تجربه ارتفاع بالا این مسیر کاملا در سطح توانایی کوهنوردان ما قرار دارد.

 
At ۹:۱۰ قبل‌ازظهر, اسفند ۱۷, ۱۳۸۵, Blogger رامين شجاعي said...

سوالات کامنت دوم شما به هیچ وجه پاسخ سرراستی ندارند و من هم مانند شما تنها می توانم بلند فکر کنم. (سایتهایی را که گفتید ندیده ام اما با صعودهای روز دنیا بیگانه نیستم.)
مسائل مالی قطعا مهم اند بخصوص که به خوبی هم مصرف نمی شوند. احتمالا بهتر از من می دانید که یکی از مشکلات کشورهای در حال توسعه کمبود منابع مالی است، در حالیکه همان منابع محدود نیز به نحو مناسبی به کار گرفته نمی شود. به عنوان مثال ما هزار تومان پول داریم و 500 تومان آن را هدر می دهیم. در حالیکه در کشورهای پیشرفته 10000 تومان پول دارند و از 9500 تومان آن بهره برداری می کنند. پیشرفته ترین وسایل برای صعودهای عادی و سفرهای توریستی گران قیمت به اروپا و افریقا که هر کدام به اندازه یک سفر ارزان هیمالیا هزینه دارند را از این زاویه نگاه کنید.
کمبود آگاهی. یکی از خطوط اصلی که در داستان کوه دنبال می کنم معطوف به همین موضوع است.
مانع ذهنی از دلایل دیگر آن است. در سالهای اول دهه 60 اولین مسیر ایرانی بر روی دیواره علم کوه بعد از سه سال صعود شد. بلافاصله چندین مسیر جدید بر روی دیواره گشوده شد. در واقع همان کوهنوردان سالهای قبل تنها خود را باور کرده بودند.
البته بعد از این همه تجربه هیمالیانوردی که در کشور موجود است اهمیت مانع ذهنی بسیار کمرنگ شده است. فکر می کنم بزرگترین مشکل این مانع بزرگ فرهنگی است؛ راحت طلبی.
برای آخرین مثال به یاد صعودهای چند ساله اخیر دانشگاه آزاد به خارج از کشور بیافتید. مربی و تقریبا همه اعضا این تیمها سابقه عضویت در تیمهای ملی را داشته اند و هزینه صعودها را دانشگاه آزاد پرداخته است. می دانید چه قله هایی صعود شده است؟ مون بلان، آرارات، البروز، کلیمانجارو و قله هایی شبیه به این آن هم در تابستان و از مسیرهای عادی. صعود دماوند خودمان در زمستان یک سر و گردن از این صعودها بالاتر است.

جمله ای که از خانم فیضی ذکر کرده اید به نظرم به موارد فنی ارتباطی ندارد. اما اگر منظور شما توقع من از خودمان در مورد مسائل فنی است همانطور که گفتم به این نتیجه رسیده ام که این سطح صعود در سقف توانایی ما هست.
به هر حال موضوع گسترده ای است و شاید در آینده مطلبی در باره آن بنویسم. به نوبه خود خوشحالم که این سوالات در ذهن شما ایجاد شده است. ما را هم از اندیشه هایتان بهره مند کنید.

 
At ۷:۴۷ قبل‌ازظهر, اسفند ۱۹, ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس said...

هم دل، هم گام، هم نفس
عکسهای صعود کوهنوردان تاریانا اهواز و وب لاگ نویسان کوه، توچال، اسفند ۸۵:

http://community.webshots.com/album/558098887aubjwa

 

ارسال یک نظر

<< Home