دنياي عمودي ما و آنها
جمعه 26 فروردين ماه 1384
- حتي اگر اين آرزو فقط سفر کردن باشد؟ يا ازدواج با دختر يک تاجر پارچه؟
- يا جستجوي يک گنج. روح جهان از سعادت آدميان تغذيه ميشود، يا از بدبختي، حسرت، و حسادت آنها. تحقق افسانه شخصي تنها وظيفه انسان است."
از کتاب کيمياگر نوشته پائولو کوئيلو
خواننده كتاب "دنياي عمودي من" حتي با اطلاعات محدود از كوهنوردي و هيماليانوردي براحتي به عظمت صعودهاي انجام گرفته توسط كوكوچكا پي ميبرد. در اين كتاب نه تنها با صعودهاي كوكوچكا بلكه با صعودهاي برخي ديگر از كوهنوردان برجسته لهستان آشنا ميشويم. كوهنورداني همچون آندري زاوادا، وويتك كورتيكا، كرزيسيك ويليچكي، واندا روتكيويچ و دهها كوهنورد برجسته و طراز اول جهاني ديگر. كوهنورداني كه با صعودهايشان باعث شدهاند تمامي كوهنوردان جهان همواره، نه فقط از کوهنوردان اين کشور بلکه از كشور لهستان بطور عام، با احترام و نيكي ياد کنند. سالهاي اوليه هيماليا نوردي در لهستان، اوايل سالهاي 1970، دقيقا مصادف است با سالهايي كه اولين تيمهاي هيماليا نوردي از ايران عازم هيماليا شدند. در اين 35 سال آنها به چنان دستاوردهايي رسيدند و ما چنين از غافله عقب ماندهايم. سوال اين است كه چه بستري براي انجام اين صعودها فراهم بوده است؟ چگونه لهستان علاوه بر كوكوچكا، دهها تن از بهترين كوهنوردان دنيا را پرورش داده است؟ آيا صرف استفاده تبليغي دولتها از دستاوردهاي ورزشي علت اين پيشرفتها بوده است؟ آيا كمبود امكانات يا عدم توانايي تامين مخارج مالي علت اين اختلاف بوده است؟ يا علل آن ريشهايتر و در تفاوتهاي فرهنگي است؟ اينها سوالاتي است كه سعي ميكنم در اين نقد آنها را شكافته و در حد اطلاعات خود براي آنها پاسخي پيدا كنم.
با يادآوري صعودهاي كوكوچكا، بخصوص صعودهاي اوليه وي، مشخص ميشود كه آنها با كمترين امكانات صعود ميكردهاند؛ سفر و اقامت در پايينترين سطح ممكن (اتاقهاي كثيف پر از موش "هتلها" را از كتاب به ياد بياوريد)و صعود با بسياري از وسايل دستسازشان كه با انواع مشابه غربي به هيچ وجه قابل مقايسه نبوده است؛ از چكش گرفته تا كيسهخواب و كتپر. وضع ما كوهنوردان ايراني هيچ گاه، حتي در دوران جنگ، به اين شكل نبوده است. بخوبي به خاطر دارم كه در دهه 60 براي صعود مسير آرش روي ديوارههاي شمالي و غربي علم كوه ما از نظر وسيله فني كمبودي نداشتيم. البته مقدار زيادي از آنها قرضي بود اما به هرحال قابل تهيه بود. وضعيت پوشاك، كفش و غيره نيز از همين قرار بوده است. همچنين اغلب هتلهايي كه كوهنوردان ايراني براي سفرهاي هيماليايي خود در آنها اقامت داشتهاند هتلهاي 4 و 5 ستاره بودهاند. لذا به نظر نميرسد كمبود امكانات علت اين تفاوت فاحش در سطح كوهنوردي دو كشور بوده باشد.
مسئله ديگر تامين هزينه برنامه است كه ميتواند مانند 95% كوهنوردان كشورهاي غربي توسط خود افراد تامين شود يا توسط حاميان مالي. سطح درآمد ايرانيان در سالهاي پاياني رژيم گذشته به مراتب از سطح درآمد كشوري مانند لهستان بالاتر بوده است. در سالهاي بعد از انقلاب و تا اواخر دهه 1360 اگر چه سطح درآمد سرانه پايين آمد ولي هزينههاي صعود نيز بالا نبود. حتي تا اواخر سالهاي 80 ميلادي هزينه مجوز صعود كمتر از 4/1 هزينه كنوني بود-به اين موضوع نزديكي ايران به پاكستان و افغانستان را نيز اضافه كنيد-. از اوايل دهه 1370 سطح درآمد ايرانيها افزايش يافته است بطوريكه امروز هزينه كردن 1 ميليون تومان براي يك قله 7000 متري در پاكستان يا قزاقزستان و تاجيكستان از عهده بسياري افراد بر ميآيد. اما اغلب كساني كه راضي به هزينه نمودن اين مقدار پول ميشوند نيز ترجيح ميدهند آن را براي برنامههاي شبه گلگشت هزينه كنند. آنها كه پا را از اين مرحله فراتر گذاشتهاند و به يك صعود هيماليايي پرداختهاند نيز همگي راحتترين مسيرها و در مناسبترين فصول را براي صعود انتخاب نمودهاند. پس حداقل ميتوان نتيجه گرفت شرايط حضور كوهنوردان ايراني در هيماليا فراهم بوده است ولي آنها يا به هيماليا نرفتهاند يا اگر رفتهاند دستاورد كمي با خود همراه آوردهاند.
راه حل دوم تامين مخارج برنامه توسط حاميان مالي، يا به طرق ديگر است. در اين كتاب ميبينيم كه لهستانيها در آن سالها چگونه با رنگآميزي ساختمانهاي بلند و دودكش كارخانهجات بخش عمده هزينههايشان را تامين ميكردند. "كميته عمومي براي توسعه فعاليتهاي فرهنگي و ورزشي" در لهستان رژيم سوسياليستي نيز، به كوهنوردان كشورش، صرفنظر از تعلق آنها به شهر يا حزبي خاص، كمك ميكرده است. همينطور باشگاهها نيز در حد توان خود از بودجه باشگاه براي برنامه هزينه ميكردهاند.
سطح بالاي درآمد كشور و وضعيت غربزدهاي كه ايران در سالهاي پاياني رژيم گذشته به خود گرفته بود باعث ميشد موسسات ايراني نيز (به تقليد از همتايان غربي خود) براحتي به حمايت مالي كوهنوردان بپردازند. حداقل يك نمونه را ميتوانم نام ببرم و آن پرداخت 80% هزينههاي برنامه تيريچمير به ارتفاع 7708متر توسط يك موسسه خصوصي در ايران بوده است(اين برنامه توسط شش نفر از كوهنوردان گروه آرش در دهه 50 اجرا شد). اما كوهنوردان ما در مجموع به دنبال روشي براي تامين هزينهها مانند "رنگ زدن دودكشها" يا راه حلهاي ديگر نبودهاند.
در حالي كه ايران همواره به تبليغات سياسي بينالمللي نياز داشته است تنها در سالهاي اخير بطور جدي از ورزش براي آن استفاده نموده است، كه نمونه آن را در سرمايهگذاري اخير در ورزشهاي قهرماني براي کسب مدالهاي المپيک و جهاني ميبينيم. در همان شرايط كشورهاي اروپايي با هر رژيم سياسي(از نازيها گرفته تا كمونيستها و رژيمهاي دموكراتيك) از ورزش جهت تبليغات بهره گرفتهاند. خود اين موضوع نشان دهنده اهميت پيشرفت (و پيروزي در همه عرصهها) براي آن فرهنگها بوده است كه پيروزي ورزشي ميتوانسته چنين بار تبليغي داشته باشد. احتمالا از تبليغاتي كه بعد از اولين صعودهاي اورست، K2، نانگاپاربات و غيره در كشورهاي اروپايي و آمريكايي شده است آگاهي داريد. نه تنها اين اولين صعودها بلكه صعودهاي برجسته ديگر نيز همواره مورد توجه مردم و در نتيجه دولتها بوده است. به عنوان نمونه علاوه بر جان هانت، سرپرست برنامه اولين صعود اورست، كريس بانينگتون، كوهنورد بزرگ انگليسي، به خاطر دستاوردهاي شاخص در زمينه كوهنوردي و بلندآوازه كردن نام انگلستان لغب "سر" دريافت داشته است. به اين ترتيب دولتها آنچه را جامعه ميخواسته محقق نمودهاند و تنها بر امواج افكار عمومي سوار بودهاند.
در مقابل در ايران در هيچ دورهاي نهادهايي كه وظيفه توسعه كوهنوردي يا ورزش بطور عام را در كشور داشتهاند از كوهنوردان گروهها و باشگاهها يا كوهنوردان مستقل ديگر حمايت نكردهاند. برعكس بسياري اوقات هر چه در توان داشتهاند بكار بستهاند تا برنامه "غير خوديها" به سرانجام نرسد. به ياد بياوريد صعود كوهنوردان باشگاه دماوند به قله گاشربروم II را در دهه 50 كه فدراسيون وقت تمام تلاش خود را براي ناكام ماندن اين صعود انجام داد. از اين نمونه در تاريخ كوهنوردي ايران كم نيست.
به علاوه به ريخت و پاشي كه در اين سفرها، بخصوص در برنامههاي دولتي صورت ميگيرد نگاه كنيد. هزينه فقط هتل يكي از آنها چند برابر يك تيم متوسط لهستاني بوده است. همينطور نگاه كنيد به برنامههاي متعددي كه هرساله توسط ارگانهاي دولتي و غير دولتي به قلل كليمانجارو، مونبلان، و البروز ميشود كه با يك استثناء همگي آنها از طريق مسيرهاي عادي صورت گرفته است. هزينههاي آنها براحتي با برنامه صعود به يك قله 6000 يا 7000 متري در هيماليا برابري ميكند.
به اين ترتيب ميبينيم كه تامين هزينه، اگر در كليت به آن نگاه كنيم، غير ممكن نبوده است اما بعد از تامين آن كوهنوردان دولتي و مستقل ايراني ميوه يكساني از هيماليا چيدهاند؛ يكي كوچكتر يكي بزرگتر، اما هر دو نارس.
آيا عدم اعتماد از آينده در بين ما ايرانيها بر اين امر تاثيري داشته است؟ كه نميدانستهاند آيا سال آينده "چيزي براي خوردن" خواهند داشت يا نه تا به قول بسياري از شعراي ما "دم را غنيمت شمرند"؟ ميزان عدم اعتماد به آينده را نميتوان بطور عيني اندازه گرفت، يا حداقل من دانش آن را ندارم. ولي به اطراف خود نگاه ميكنم و افراد زيادي را ميبينم كه به خريد ماشين مدل بالاتر و باغ و ويلا ميپردازند و به سفرهاي متعدد خارجي ميروند اما اثري در ميلي عميق به چيزي در "چشمانشان" هويدا نيست، كه بخواهند براي آن هزينه كنند. كوكوچكا چه خوب به اين نكته اشاره ميكند؛ در شروع برنامه K2 و درباره كسي كه به تحقير او پرداخته است مينويسد: "او به چشمان من نگاه نميكرد. . ." تا شرارههاي آن ميل آتشين به موفقيت و پيروزي را در آنها ببيند.
در نتيجه وجود شرايط مساعد دليل اين اختلاف عميق نيست. وگرنه شرايط اعراب ثروتمند خاورميانه از بسياري كشورها بهتر است. علي رضاقلي در كتاب ارزنده خود به نام "جامعهشناسي نخبه كشي" (كه خواندن آن را به همه كساني كه در جستجوي پاسخ سوالاتي مشابه بودهاند توصيه ميكنم) نشان ميدهد تفاوتهاي فرهنگي در اين ميان نقش مهمتري دارند. ميل به موفقيت، پشتكار، خلاقيت(که بدون پشتکار وجود ندارد)، تلاش طاقت فرسا براي نيل به مقصود، و مواردي از اين قبيل عوامل فرهنگي هستند كه اين تفاوتها را باعث ميشوند. اين تفاوتها نه فقط در زمينه كوهنوردي و نه فقط بين ما و لهستانيها بلكه در تمام جنبههاي اقتصادي و فرهنگي بين جوامع دنياي سوم و كشورهاي پيشرفته وجود دارند.
وي اعتقاد دارد پايههاي فرهنگ نوين اروپايي (و آمريكايي كه از همان نسل اروپاييها هستند) ريشه در تاريخ 500 ساله آنها دارد و عوامل بسياري دست به دست هم داده تا اين فرهنگ را شكل داده است. فرهنگ پويا به دنبال رشد و توسعه ميرود كه خود باعث توسعه صنعت و سپس سرمايهداري شده و توسعه سرمايه داري نيازمند فرهنگي پويا، رقابتجو و خلاق.
در گام بعدي دانشمندان و متفكران نسبت به تبيين اين فرهنگ اقدام نمودهاند كه خود باعث تقويت و ماندگاري اين فرهنگ شده است. در اين کتاب به نقل از نيچه ميخوانيم:"اين پيکار است که نامش زندگي است، آنچه لازم است توانايي است نه نيکي، غرور است نه تواضع، تدبير است و نه نوع دوستي..." نيچه از قول زرتشت به آدم جسوري که اين را پيشه خود ساخته ميگويد:"شهرتان را در کنار آتشفشان بنا کنيد، کشتيهاتان را به درياهاي دور دست بفرستيد، هميشه در حال جنگ باشيد." "... مرد آنست که از خود پا فراتر نهد...آنچه مرد را محبوب ميکند اين است که او انتقال و تخريب است. من آن کساني که زندگاني را در مهالک ميدانند دوست دارم... من تحقير کنندگان بزرگ را دوست دارم، زيرا آنها ستايندگان بزرگ هستند. . . من آنهايي را دوست دارم که خود را فداي زمين کنند. مدتي است که براي سعادت خود مبارزه نميکنم، فقط براي کار خود مبارزه ميکنم.""خوب چيست؟ آنچه در مرد احساس و اراده قدرت و خود قدرت را افزايش دهد. بد چيست؟ آنچه از ضعف برخيزد. شايد بهترين نشانه مرد برتر عشق به خطر و مبارزه باشد..."
تعامل اين اجزاء طي 5 قرن از غرب چيزي ساخته كه ميبينيم.
اما در ايران هر آنچه بوده سستي و كاهلي و به دنبال آسانترين راهها رفتن. بازرگاني همواره انحصاري دولتي اجازه رشد بخش خصوصي را نميداده است-سابقه اين وضعيت حتي به قبل از دوران صفويه باز ميگردد-. براي خوي آسانجوي دولت تاجر نيز راحتترين راه واردات است، و نه توليد كه پر مشقت است و به كار پر زحمت و نيروي فكر و ابتكار نياز دارد. بدست آوردن اين پول ناشي از دلالي كالاهاي خارجي نه به شايستگي و توانايي در امر تجارت بلكه به وابستگي به امرا و دربار بستگي داشته است. و از آنجا است كه زير پاي شايستگان همراه خالي بوده است، و چاپلوسي، تنگ نظري، و مقهور قدرت بودن از ويژگيهاي اصلي فرهنگي ما ايرانيان شده است.
نگاهي به صعودهاي كوكوچكا بيندازيم. علت انتخاب او براي تيم قله اورست از طرف زاوادا تلاش بيشتر او و همنوردش در برنامه بود، پيشاپيش بسياري از بهترين كوهنوردان آن موقع لهستان. خودتان آن را با وضعيت كشورمان مقايسه كنيد... او در تيمهاي بسيار مختلفي شركت ميكند و حتي در يك زمستان در دو برنامه شركت ميكند. روح جمعي آنها است كه موفقيت كوكوچكا را ميطلبد و او را به پيش سوق ميدهد در حاليكه ممكن است تك تك آنها با او رقابت داشته باشند. همچنين بخوبي ميبينيم كه پيش و بعد از او و همزمان با او برنامههاي متعددي در بالاترين سطح ممکن در لهستان شكل گرفته است. و او به هيچ وجه يك استثناء در ميان کوهنوردان لهستاني نبوده است.
درست عكس اين شرايط را در ايران مشاهده ميكنيم. چند تيم در ايران تحمل پذيرش شخصي در چند تيم مختلف را دارند. در عوض كافي است شخص كمترين تعلقي نسبت به رقيب نشان دهد تا به آني از جمع طرد شود. از آن طرف مديران دولتي، كه مسئول بسياري از صعودها بودهاند،بي دليل خود را با مخاطره نمياندازند. چه دليلي دارد وقتي تقريبا هيچ كس در داخل در فكر كاري با ارزش جهاني نيست خود را به زحمت اندازند.
اما نا اميد نيستم. نشانههايي از روح كمالطلب در ميان بسياري از ايرانيان يافت ميشود. كتابي كه از آن نام بردم، "جامعه شناسي نخبه كشي" در مدتي كوتاه به كتابي پرفروش تبديل شد، كه خود نشان از آنست كه اين موضوع براي بسياري از ما اهميت داشته است. به قول آقاي خاتمي اين نشانه خواست كهن ما ايرانيها براي آزادي و پيشرفت است. اين كتاب حدود 17 سال پيش نوشته و در حدود 7 سال پيش منتشر شده است. در اين دوره تحولات زيادي در دنيا و ايران بوقوع پيوسته و بسياري از كشورهاي جهان سوم در اين دوره پيشرفتهاي زيادي حاصل نمودهاند.
در كوهنوردي نيز از سالهاي گذشته همواره كساني پيدا ميشدهاند كه فارغ از روح مسلط بر جامعه، به دنبال پيشرفت در كوهنوردي بودهاند. بهترين نمونه آن از سالهاي دور آقاي جليل كتيبهاي است كه صعودهايش در دهه 1330 بسيار فراتر از زمان خود بود –و با همان الگويي كه ذكر آن رفت فرهنگ ايراني ما آنها را ناديده گرفت و بعد درحاليكه بناچار خود به يادآوري آنها ميپرداخت به تحقير او به جهت "مطرح نمودن خود" پرداخته است-. و در سالهاي بعد آقاي ابراهيم بابايي، كه الحق ستاره بيهمتايي در ميان كوهنوردان ايران است و علاوه بر روح بزرگ، توانايي فكري شناسايي و فيزيكي انجام صعودهاي با ارزش را داشته است. بدون شك او نقش مهمي در بسياري از صعودهاي دهه 1350 و 1360 در كشور ما ايفا كرده است. همچنين از ميان افراد ديگري كه ميشناسم ميتوانم آقايان كيومرث بابازاده، محمد نوري، محمد موسوينژاد، صادق آقاجاني و بسياري ديگر را نام ببرم(ولي نام نميبرم مبادا موتور الگوي فرهنگي پيشگفته بار ديگر بکار افتد) كه در صورت خواست جامعه ميتوانستند صعودهايي انجام دهند يا مديريت كنند كه با بهترين صعودهاي دنيا پهلو زند، نه فقط با صعودهاي در سطح ايران.
به آن اميدوارم. تحولات جامعه جهاني، رشد ارتباطات، افزايش سطح سواد و ثروت عمومي در كشور، و غرور تاريخي (هر چند سرخورده) ايرانيان عواملي هستند كه سر منشاء تحولات زيادي در آينده خواهند بود.
در آخر اينکه من خود را جدا از جامعه کوهنوردي نميدانم و مسئوليت وجود ضعفهايي که برشمردم بر دوش من نيز سنگيني ميکند. نيز بخوبي ميدانم که تغييرات در فرهنگي که ريشهاي چند صد ساله بلکه چند هزار ساله دارد به سرعت انجام نميگيرد. فقط ميخواستم تلنگري زده باشم بر اين رخوت و سادهطلبي تا هر کس ميتواند حتي يک قدم فراتر بردارد آن را دريغ نکند.
1 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home