پنجشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۴

اولين صعود ديواره شمالي آيگر: 1

پنجشنبه، 22 ارديبهشت 13284

بخشي از كتاب "كوهنوردان"
نوشته: كريس بانينگتون
The Climbers
By: Chris Bonington
چاپ اول 1992 توسط BBC

مقدمه مترجم
كريس بانينگتون از معروفترين كوهنوردان انگلستان است كه با كتاب "اورست، مسير دشوار" خود در ايران شناخته شده است. او در دهه 1950 ميلادي كوهنوردي را به عنوان پيشه خود برگزيد (نگاه كنيد به كتاب وي به نام "من كوهنوردي را برگزيدم" (I chose to climb)) و از آن زمان عكاسي و نوشتن كتابهاي كوهنوردي حرفه او شده است. از كتابهاي بسيار زيباي او كتاب "كوهنوردان" است كه در آن تاريخچه كوهنوردي در اروپا و آمريكاي شمالي را به تحرير در آورده است. خواننده در اين كتاب بخوبي با جوهره كوهنوردي و آنچه كه كوهنوردان را به صعود مسيرها و قله­هاي هر چه سخت­تر وا مي­دارد آشنا مي­شود.
با هم بخشي از آن را بخوانيم.

...زماني كه تمام قله­ها در رشته كوههاي آلپ از طريق در دسترس­ترين مسيرها و سپس از طريق يال­هاي اصلي­شان صعود شدند، كوهنوردان توجه خود را معطوف به جبهه­هاي مشكلتر آنها نمودند.
و وقتي ديواره­هاي ماترهورن(Matterhorn) و گراند ژوراس(Grandes Jorasses) هم از سر راه برداشته شدند آخرين "مشكل بزرگ" ديواره شمالي آيگر(Eiger wand) قلمداد شد كه با آن ديواره سنگي و يخ رگه رگه شده 1829 متري تيره خود بر گريندلوالد در برنز اوبرلند(Grinder wald in the Bernese Oberlond) سايه افكنده بود. اولين تلاش صعود ديواره شمالي آيگر اواخر تابستان 1935 انجام گرفت. ماكس سدلماير(Max Sedlmayer) و كارل مرينگر(Karl Mehringer)، هر دو اهل مونيخ، يك هفته را صرف شناسايي مقدماتي ديواره كردند و با صعود قله از مسير عادي مقداري غذاي ذخيره در آنجا قرار دادند. بالاخره در صبح 21 آگوست ساعت 2 صبح حركتشان را شروع كردند و مسيري كم و بيش مستقيم از وسط ديواره را به سمت بالا انتخاب كردند. در روز اول پيشرفت بسيار خوبي داشتند بدون آنكه بدانند هر حركتشان توسط تلسكوپ توريستها در اطراف دره زير نظر قرار دارد. قبل از آنكه بالاي تونل ايستگاه راه آهن آيگرواند كه از دل كوه مي گذرد شب ماني كنند، يكسره 800 متر را طي كردند. روز بعد در حاليكه به دفعات بر اثر ريزش مداوم سنگ مجبور به توقف مي شدند، همچون گذشته عمل نكردند. آن شب تنها موفق به پشت سر گذاشتن "يخ اول" (first ice field) شدند. هوا در طول روز سوم همچنان خوب بود با اين حال براي دو كوهنورد جوان عبور از يخ اول به يخ دوم مدت زمان غير معقولي طول كشيد. هنگام عصر مه غليظي آنها را از نظرها پنهان ساخت در نتيجه هيچكس نديد آنها سومين شب ماني­شان را در كجا گذراندند و آن شب هوا خراب شد. غرش رعد دره را مي لرزاند و تمام روز بعد از خروش نايستاد. هوا بشدت سرد بود. وقتي ظهر روز پنجم ابرها كنار رفتند ناظران از اينكه ديدند دو مرد هنوز زنده­اند و راه خود را آهسته آهسته به سمت بالا ادامه مي دهند متعجب و در عين حال آسوده خاطر شدند. زمانيكه هوا دوباره بسته شد آنها در كرانه بالاي قسمت يخ سوم به سمت جايي رفتند كه به نام فولاد تخت (Flat Iron) معروف شد.
ديگر كسي آنها را زنده نديد. هفته­ها بعد ارنست اودت (Ernst Udet)، يك خلبان نخبه آلماني در جنگ اول جهاني، با يك هواپيماي سبك پروازي بسيار نزديك به ديواره را انجام داد و يكي از مردان گم شده را ديد كه بروي طاقچه­اي كه مي بايست آخرين شب حياتشان را گذرانده باشند نشسته و يخ زده است. اثري از ديگري نبود. آن نقطه از آن به بعد به نام شب ماني مرگ (Death Bivouac) معروف شد. رسانه­هاي سوئيس در محكوم كردن صعود و كوهنوردان كوتاهي نكردند. به مردم اطمينان داده شد كه هيچ كوهنورد سوئيسي از اين "بند بازهاي" خارجي تقليد نخواهد كرد.


Image Hosted by ImageShack.us

ديواره شمالي آيگر و مسيرهايي كه در دهه 1930 صعود شد

در فصل 1936 هوا مدت مديدي خراب بود. با اين حال اتراق­گاههاي كلاينه شايديگ(Kleine Sheidegg) و آلپيگلن (Alpiglen) مملو از كساني بودند كه به اميد صعود آيگر منتظر هواي خوب بودند. آن سال المپيك برلين در جريان بود و شايع شده بود كه هيتلر يك مدال طلاي دلاور آلپ (Alpine Valour) براي اولين تيمي كه اين ديواره بدنام را صعود كند در نظر گرفته است.
همچنان كه خواهيد خواند گويا تقدير چنين بود كه يك تيم آلماني آن را صعود كند! شكي نيست كه نازي­ها از كوهنوردي استفاده كردند، همچنان كه براي تبليغاتشان از هر فعاليت ديگري نيز استفاده كردند. در نتيجه با دريافت جوايز عكاسي و يا عضويت در حزب نازي دامن كوهنوردان نيز لكه دار شد. براي مثال ولزن باخ (Welzenbach) يكي از اعضاي گروه بدنام پيراهن قهوه­اي­ها بود. عذرخواهي او ما را مطمئن مي سازد كه او غيرسياسي بوده است و از آنجا كه در استخدام راه آهن دولتي آلمان قرار داشته، هيچ چاره­اي جز پذيرش آنچه سياستمداران در حاكميت مي خواستند نداشته است. شكي نيست كه انگيزه او براي كوهنوردي بمانند ديگر كوهنوردان برتر آن دوره، بيشتر جنبه شخصي داشته تا جنبه سياسي يا ملي گرايانه. در عين حال آنها نيز احتمالا از توجه افكار عمومي مشعوف مي شدند، درست مانند جان هانت(John Hunt) و اد هيلاري (Ed Hillary) بعد از صعود اورست و دريافت جوايزشان.
كوهنورداني كه براي حفظ بودجه محدودشان در چمنزارهاي خيس آلپيگلن چادر زده بودند به طرحهاي توسعه طلبانه هيتلر علاقه كمي داشتند. بتدريج كه فصل صعود به انتها مي­رسيد، رقبا از انتظار خسته شدند تا زمانيكه فقط دو باواريايي به نامهاي كورتز (Kurtz) و هينتر اشتويزر(Hinterstoisser)، و دو اتريشي به نامهاي راينر (Rainer) و آنگرر(Angerer) باقي ماندند. آنها تصميم گرفتند همراه با يكديگر جهت صعود تلاش كنند. و وقتي بالاخره هوا خوب شد با روحيه اي بالا اول صبح 18 جولاي حركت كردند.
كوهنوردي­هايي كه به منظور شناسايي از شيبهاي پايين آيگر صورت گرفته بود باعث بازشناخت مسيري ساده­تر از مسير مستقيم و مشكل سدلماير و مرينگر شده بود. بين محل اولين شب ماني در پاي دهليزي كه به نام فرار سرخ (Rote Fluh) شناخته مي شود و شروع يخ اول يك قسمت صاف و ليز وجود داشت كه براي عبور از آن مجبور بودند رو به پايين فرود روند. هينتر اشتويزر به كمك تخصص و ظرافتي كه در مسير يابي داشت پيشاپيش طناب حركت مي­كرد و ديگران را به دنبال خود مي كشاند. آنها با سرعت خوبي حركت مي كردند و هيچكدام لحظه­اي فكر نكردند كه در صورتيكه مجبور به بازگشت شوند چگونه از آنجا دوباره صعود خواهند نمود.
در عوض طنابشان را جمع كردند و مُهري بر سرنوشت دلخراش خود كوبيدند.
تمام آنروز با سرعت خوبي به پيش رفتند و هنگام شب در زير يك كلاهك بالاي قسمت فرار سرخ خود را بزور جا دادند. اين بار نيز توسط توريستهاي علاقه­مند از طريق تلسكوپها زير نظر قرار داشتند. بعضي از ناظران متوجه شده بودند يكي از آنها وقتي از دومين يخ مي­گذشت براي مدت زيادي بدون حركت مانده بود. آيا سنگ به او اصابت كرده بود؟ بعد از آن واقعا به نظر رسيد كه همنوردانش به او كمك مي­كنند. وقتي فردا صبح آنها را ديدند كه رو به بالا صعود مي كنند اين عقيده نقض شد. بزودي يك مه غليظ نيمه بالاي ديواره را در خود فرو برد و آنها را براي تمام آنروز از نظرها پنهان ساخت. آن روز يكشنبه بود.
وقتي دوباره روز دوشنبه آنها را ديدند، در بالاي يخ دوم بودند كه با سرعتي بسيار كند پيش مي­رفتند و متاسفانه بسيار پايين­تر از آنچه كه انتظار مي­رفت. آنها هنوز به شب ماني مرگ، بالاترين نقطه سال گذشته، نرسيده بودند بزودي آنها را ديدند كه بازمي­گشتند. اين بار شكي نبود كه به يكي از آنها توسط ديگران كمك مي شود. با تحمل رنج بسيار خود را به آهستگي از يخ بزرگ دوم گذرانده و از صخره­هايي كه آن را از يخ اول جدا مي كرد فرود آمدند.
سومين شب ماني در هواي باز را در جايي، يا نزديك جايي، كه امروز آشيانه پرستو(Swallow s nest) خوانده مي­شود گذراندند. هواي گرفته رو به خرابي مي­رفت.
تلاش بيهوده هينتراشتويزر براي عبور از صخره­هاي ليز و سردي كه فرود آمده بودند به جايي نرسيد.
خسته و بدون طنابي از پيش كار گذاشته شده غيرممكن بود بتوانند از آن صخره­هاي صاف و صيقلي عبور كنند. هيچ شق ديگري جز فرود از صخره­هاي كلاهكي پايين پايشان وجود نداشت. من و دان ويلانس (Don Willans) 26 سال بعد در موقعيتي مشابه در آنجا بوديم. آن موقع به يك كوهنورد انگليسي به نام برايان نلي (Brian Nally) كمك مي كرديم تا از يخ دوم بازگردد. همنورد او در اثر ريزش سنگ كشته شده بود. دان در آنجا توانايي اسرارآميز مسيريابي خود را نشان داد. او از بالاي مسير هينتراشتويزر به طور افقي حركت كرد و در نتيجه ما موفق شديم يك فرود اريب به بالاي صخره دشوار(Difficult crack) بياندازيم. اگر هينتراشتويزر آن مسير را پيدا كرده بود احتمالا وقايع بعدي به گونه ديگري رقم مي­خورد. زيرا وقتي آنها شروع كردند به انداختن طناب بالاي ديواره­هاي كلاهكي نوار اول اوضاع به سرعت به هم ريخت.
حدود ظهر يك كارگر راه آهن از طريق پنجره نظاره، كه به ديواره در زير قسمت فرار سرخ ديد دارد، با فرياد با آنها تماس گرفت. كوهنوردان در آن زمان فقط چند طول بالاتر قرار داشته و به نظر داراي روحيه خوبي بودند.
مطمئنا به زودي به ارتفاع او مي­رسيدند و براي اينكه به آنها در پيدا كردن آن نقطه كمك كند محوطه­اي را از برف پاك كرد و دسته پاروها را جهت كمك به ديد آنها در آنجا باقي گذارد. بعد براي نوشيدن چاي به داخل ايستگاه رفت.
وقتي بعد از مدتي از آنها خبري نشد بيرون رفت تا دوباره نگاهي بياندازد. اين بار فريادهاي مايوسانه­اي از بالا به گوش مي­رسيد و او فورا به داخل رفت تا با استفاده از تلفن ايستگاه زنگ خطر را به صدا درآورد. در آن موقع قانونا صعود ديواره آيگر ممنوع بود و راهنماهاي سوئيسي اجباري به كمك به كسي كه در آنجا به مشكل برخورده بود نداشتند. با اين حال سه راهنما كه در همان نزديكي در ايستگاه آيگرگلتشر (Eigergletcsher) منتظر پايان طوفان بودند به وسيله يك قطار مخصوص خود را به آنجا رساندند و از طريق پنجره نظاره خود را به نقطه­اي در حدود 90 متري پايين جايي رساندند كه توني كورتز را مي­شد ديد كه از يك حلقه طناب آويزان بود. او به طرز رقت انگيزي تقاضاي كمك مي­كرد. همنوردانش همه كشته شده بودند. هينتراشتويزر آن بعد از ظهر به پايين ديواره پرتاب شده بود. آنگرر احتمالا زماني كه هينتر اشتويزر سقوط كرده بود با طناب خفه شده بود. و رانير از سرما يخ زده بود.
دو اتريشي و كورتز همگي در يك طناب به هم متصل بودند. سنگ و آب بر سر كورتز مي­ريخت. اما به دليل تاريكي هوا ديگر نمي­شد كاري براي او انجام داد. راهنماها آن شب را در تونل راه آهن گذراندند و اولين كاري كه صبح كردند حركت دوباره به سمت ديواره بود. بطرز شگفت آوري توني كورتز هنوز زنده بود و براي كمك فرياد مي­زد. به نزديكترين مكان براي دسترسي به او رفتند. يك نوار برفي پايين كلاهكي كه 37 متر بالاتر از آن توني در آنجا قرار داشت.
فرياد زدند: "نگران نباش به تو كمك مي كنيم. قبل از هر چيز، آيا مي تواني ريسماني پايين بفرستي تا ما برايت طناب و ميخ براي فرود به بالا بفرستيم؟"
كورتز بيچاره خود را به سختي به ميان دو جسد كشاند و هر آنچه توانست طناب بريد و آزاد كرد. اصلا كافي نبود. تنها چاره رشته رشته كردن طناب بود. در آن موقع دست چپ او به دليل سرمازدگي كاملا از كار افتاده بود، اما به كمك دست سالمش و دندانهايش بالاخره موفق شد با گره زدن رسيمان­ها يك رشته 45 متري ساخته و به پايين براي راهنماها بفرستد. آنها خيلي دير متوجه شدند كه طنابي كه براي كورتز فرستادند به اندازه­اي نبود كه او را به پايين برساند. به سرعت طناب ديگر را به آن گره زدند. راهنماها مراقب بودند كه انتهاي طناب از دستشان در نرود تا بتوانند او را به طاقچه اي كه در آن بودند هدايت كنند. بالاخره فرود آماده شد و كورتز فرود نا فرجام خود را آغاز كرد. او دست ناكارش را جهت حفظ تعادل دور طناب پيچانده و از دست
ديگرش براي هدايت و كنترل سرعت فرود استفاده مي كرد. وقتي بالاخره او به لبه كلاهك رسيد راهنماها ديدند كه او چقدر فرسوده شده است. وقتي به گره طناب رسيد گره از حلقه كارابين رد نمي­شد. كورتز ديگر توان آزاد كردن خودش را نداشت. و از راهنماها هم كاري برنمي­آمد زيرا او هنوز دور از دسترس بود. با اميد به استفاده از خاصيت كشساني طناب آرنولد گراتهارد(Arnold Gratthard) كه انتهاي طناب را در دست داشت تلاش بسيار زيادي كرد تا او را به طرف ديگران بكشاند. تقريبا نتيجه داد: مي توانستند نوك پوتينهايش را لمس كنند ولي نمي توانستند آنها را بگيرند. نهايتا گراتهارد مجبور شد او را رها كند. و كورتز مانند پاندول ساعت به شدت به عقب و جلو مي­رفت. راهنماها سعي كردند او را تشويق كنند. "ادامه بده. تو تقريبا سلامت پيش ما هستي. يكبار ديگر سعي كن." كورتز دوباره تقلاي زيادي كرد تا گره را از داخل حلقه رد كند. صورت او متورم و كبود شده بود و حرفهايش نامفهوم شده بود. مي دانستند دارند او را از دست مي دهند. گراتهارد سعي كرد او را متقاعد كند تا طناب را ببرد. مسافت زيادي پرت نمي شد اما اين فراتر از توان او بود.
"نه، ديگر نمي­توانم..." كورتز ناله­اي كرد و سرنگون شد. در عرض چند دقيقه جان سپرد و مانند يك گوني در انتهاي طناب تاب مي خورد.


Image Hosted by ImageShack.us

توني كورتز (عكس داخلي) بر روي طنابي سرنگون شد و مرد كه تنها چند سانتيمتر كوتاهتر از آن بود كه بتواند او را نجات دهد.

ادامه دارد.