پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۶

مرور پرونده 6 : روایت من از حواشی بعد از برنامه

من صبح چهارشنبه رسیدم و طبیعتا اولین سوالاتی که پرسیده شد در مورد صعود فریدیان بود. موضوع صعود را به سادگی به سوال کنندگان گفتم. فریدیان عصر آن روز رسید. در خانه مهمان داشتیم و نتوانستم عصر به فرودگاه بروم اما از یکی از دوستان خواستم با رسیدن او با من تماس بگیرد که به هر دلیل تماسی نگرفت.

همان شب با یکی دیگر از دوستان نزدیکم صحبت می کردم که از من راجع به مسائل پیش آمده پرسید. پرسیدم از کجا خبر دار شده که گفت خود فریدیان در برنامه به یکی از دوستانش نامه نوشته و گفته است من را به عنوان سرپرست قبول ندارد. کاملا در حیرت فرو رفتم.

روز پنجشنبه هم با آقای عباس محمدی صحبت می کردم که او نیز گفت شایعاتی در مورد اختلافات ما شنیده است. گفتم:" چندان هم شایعه نبوده اما ما تعهد کرده ایم راجع به اون چیزی نگیم. تو هم بیش از این کنجکاوی نکن."

تا روز شنبه چند بار با منزل فریدیان تماس گرفتم و برایش پیغام گذاشتم. روز شنبه یک نامه به شرکت پاکستانی نوشتم و باز هم پیگیر تاییدیه صعود فریدیان شدم. همان روز یک نامه هم به فریدیان نوشتم و گفتم با من تماس بگیرد تا بارهای من و وام آقای محمدی را برگرداند (این نامه را در اختیار ندارم).
روز یکشنبه هنوز تماسی نگرفته بود و نامه دیگری نوشتم:
salam,ba keiyomars dar bare kolang sohbat kardam, goftbehtar ast kolang ra ba parcham iran be khode Mr.Soleimani bargardanim. pas an ra be bashgah nabar.Ramin.
این هم پاسخ او در همان روز بود:
salam
man anghadrha ham gereftar nistam va tamas gereftam vali telefonat ya eshghal budeh va ya javab nemidaha
mava redi keh khasti be sadegi ghabel,e ejra hastand vali baraye bargardandan,e pul aghaye mohamadi ajaleh nakon va aVAL PUL,E MAN KEH MABLAGH NACHIZI AST RA BARGARDAN SHAYAD HAM ASLAN BEDEHKAR NABASHI.
dar zemn man beh in natijeh residam keh dar khast,e yek jalase ba hozur,e khodat va nmayandehaye anjoman va damavand va arash ra baraye brrasi barnamehii keh ejra kardim matrah konam ta harf,o hadis dar in ertebat tamam beshavad.
agar shomarehii dari keh beshavad ba an tamas gereft be pagham gir begu va ya ghabl az saat 8.5 ba man tamas begir
khoda negahdar
نمی توانستم چیزی که خوانده بودم را باور کنم. بعد از آنکه متوجه شده بودم او چندان هم راز نگه دار نبوده حالا با این درخواست جلسه و آن تاکید در مورد پول قرضی محمدی تمام خاطرات آن مشاجرات برایم زنده شد. برایش چیزی که قبلا در مشاجره بارگاه اصلی چند بار گفته بودم را تکرار کردم:" بسیار خوب ایرادی ندارد. شاید به این ترتیب اطرافیانمان بهتر ما را بشناسند." (متاسفانه این نامه را هم دراختیار ندارم)

روز دوشنبه برای اولین بار بعد از بازگشتمان تلفنی با من تماس گرفت و مرا به مهمانی شام بعد از برنامه اش دعوت کرد و بدون ذکر جزئیات گفت آخرین و کم اهمیت ترین موضوعی که می خواهد مطرح کند موضوع مشاجرات است و موارد دیگری مد نظر اوست. از او به دلیل برداشت غلطم {واقعا غلط بود؟} عذر خواستم و قرار شد آن شب بعد از جلسه باشگاه (که گفتم من فرصت ندارم شرکت کنم) به خانه ما بیاید تا به حساب و کتابها برسیم.

ساعتی بعد متوجه پست "50 روز شکنجه ..." وبلاگ کلاغها شدم. هنوز معلوم نبود آقای نصیری آن مکالمه را ضبط کرده است.

او بعد از جلسه باشگاه به خانه ما آمد. رفتار سردی داشت. نمی دانستم در جلسه باشگاه اتفاقی افتاده است یا او هم تازه متوجه پست وبلاگ کلاغها شده!
گفتم: مصاحبه می کنی!
- من مصاحبه نکردم.
- "کلاغها" رو خوندی؟
- آره خوندم. من مصاحبه نکردم. اون دروغ نوشته. نوشته شنبه گذشته. من که شنبه گذشته اسلام آباد بودم. از اونجا باهاش صحبت کردم؟
- نوشته شنبه همین پریروز.
- نصیری {...} . اون دروغ نوشته.
- ولی حرفها که حرفهای خودته؟!
- آره خوب، ولی اون از طریق دیگه ای این حرفها رو جمع کرده.
- خوب پس تکذیبش کن.
- نه، تکذیب نمی کنم.
- اگه تو نگفتی تکذیب کن. اگر هم می خواهی منتشر کنی مرد باش حرف خودتو خودت بزن. توی همین داستان کوه هر چی بنویسی منتشر می کنم. منتها این طوری شانتاژ و جو سازی راه ننداز. آبروی مردم بازیچه نیست. تو روز اول می گفتی هر جا شده بریم، حتی شده یه ترکینگ، حالا میگی این برنامه رو به K2 ترجیح دادی؟ اصلا برنامه K2 وجود داشت که اینطوری مقایسه می کنی؟
- مگه این قله ترکینگ نبود؟
- یه قله 8000 متری رو صعود کردی. حالا اسمش هر چی میخواد باشه ترکینگ نیست.

در لابلای صحبتها موضوع بازگشت خود از بارگاه 3 را بعد از صعود قله فرعی پیش کشید. گفت دلیل برگشتنش این بوده که مطمئن بوده من می توانم از عهده خودم بر بیایم. این موضوعی بود که برای اولین بار آن را می شنیدم و قبل از آن حتی برای لحظه ای هم به آن فکر نکرده بودم. چیزی نگفتم. بعدها فهمیدم که ظاهرا عده ای از او به دلیل برگشتنش از بارگاه 3 انتقاد کرده اند که چرا منتظر من نشده است.

این مکالمه طبیعتا به جایی نرسید. اما در مورد بدهکاری من به فریدیان همانطور که معلوم بود حدود 1 میلیون تومان به او بدهکار بودم که قرار بود در فروردین 85 به او بپردازم. فریدیان گفت:" من در شرایط خاصی اون توافق رو کرده ام. و حالا پولم رو می خوام."
- شرایط خاص یا هر چی. پای حرفت رو امضا کردی. حالا اگه احتیاج داری من هم سعی خودم رو می کنم زودتر پولتو بدم. ولی قول نمی دم.
- نه من این پولو همین حالا می خوام.
- ما راجع به اون توافق کردیم. دیگه راجع به اون بحث نکن. حالا چرا بارهای من رو نیاوردی؟
- تو اول پول من رو بده، بعد.
- ببین، یه مقدار از این بارها قرضیه. این بارها رو ور دار بیار. موضوع اون پول اصلا ربطی به این بارها نداره.
- تو اول پول من رو بده.
- خیلی خوب، می خوای گرو کشی کنی. حالا که اینطوره بچرخ تا بچرخیم.

چند هفته بعد جلسه ای در انجمن تشکیل شد و نوشته ایشان که قبلا دیده اید بررسی شد. در طی این جلسه فریدیان بار دیگر گاه با بدترین لحن ممکن و با متلکهایی که در دکان هیچ عطاری پیدا نمی شود نظرات خودش را مطرح کرد. چکیده آن حرفها البته با لحنی بسیار مودبانه تر در طی نامه نگاری اش با خانم فیضی موجود است (به جز بخش مربوط به دو مورد از هر یک از موارد نخواستن، نتوانستن، و ندانستن. این معدود استدلالهای او نیز به اصرار خانم فیضی بوده است.)

پاسخ این سخنان را به طور مفصل در نوشته دیگری خواهم آورد. ذیلا برخی نکات مطرح شده در آن جلسه که در نوشته هایش به آن اشاره نکرده را ذکر خواهم نمود.

در آن جلسه برای نشان دادن دنباله روی من از تیم فرانسوی گفت من از هر کاری که آنها می کردند تقلید می کردم مثلا وقتی آنها کیسه خوابهایشان را پهن می کردند که خشک شود من هم این کار را می کردم. به یاد این موضوع افتادم که در حدود 40 روز راهپیمایی و کوهنوردی او حتی یکبار هم کیسه خوابش را زیر آفتاب پهن نکرد تا خشک شود.

همچنین مدعی شد ما دو نفر در روز قبل از حمله نهایی آخرین نفراتی بودیم که در ساعت حوالی 3-4 بعد از ظهر به بارگاه 3 رسیدیم و دلیل آن تنبلی من در انجام برنامه ریزی بوده که خود انجام داده بودم. به این دلیل آن شب فرصت کافی برای استراحت نداشته است و همانطور که تاحدودی از نوشته هایش نیز مشخص است دلیل عدم صعودش را تنبلی من در اجرای آن برنامه ریزی ذکر می کرد.

در مورد بررسی های من در اطراف بارگاه اصلی می گفت:"...ما روزهای خوب و آفتابی رو از دست می دادیم و توی کمپ می نشستیم... رامین هم برای نرمش یه روز می رفت این ور کمپ، یه روز اونور کمپ..."

ادعا کرد که از نظر مالی به دلیل حضورش در این برنامه ضررهایی هم در ارتباطات کاری اش متحمل شده است.

می دانستم قبل از آنکه معلوم شود آقای نصیری مکالمه با او را ضبط کرده است او نه تنها به من بلکه به آقای بابازاده هم گفته بود که با نصیری حرف نزده است. در آن جلسه از او بار دیگر این موضوع را پرسیدم. منکر آن شد که گفته با نصیری حرف نزده (انکارِ انکار)که آقای بابازاده گفت که به او هم همین را گفته بود.

در آن جلسه موضوع بارهایم را مطرح کردم. قبلا به آقای بابازاده گفته بودم اگر تا چند روز دیگر بارهای من را پس ندهد به جرم "خیانت در امانت" از او شکایت خواهم کرد. در نهایت در آن جلسه با وساطت آقای بابازاده قرار شد پولش را تهیه کنم. و همان شب به خانه او رفتیم و بارها را تحویل گرفتم.

صحبتهای این جلسه را ضبط کردم و نوار آن در اختیار انجمن است. هنوز به آن گوش نکرده ام و نمی دانم چقدر قابل استفاده است. همین قدر می دانم که در اواسط جلسه برای مدتی باطری ضبط صوت تمام شده بود. به هر حال راجع به یک یک بندهای مطرح شده بحث شد. در مورد بند مالی موضوع سریعتر خاتمه یافت چون اولا اغلب حاضرین در آن جلسه سالها بود که مرا می شناختند و در ثانی بی اساس بودن ادعای فریدیان به قدری روشن بود که خیلی زود موضوع بسته شد.
نهایتا در آن جلسه همه موارد رد شد، بجز بند مربوط به مشاجره که طبیعی است قضاوت در باره آن فقط با اتکا به صحبتهای من و فریدیان در آن مدت کوتاه مشکل بود. این که می گویم رد شد به معنی رای گیری یا صورت جلسه نوشته شده یا متقاعد شدن جملگی حاضرین نیست که چنین اتفاقی نیافتاد. بلکه برداشت کلی چنین بود.

موعد چکی که به اقای محمدی داده بودم یک ماه بعد بود. به همین دلیل از پولهای وثیقه قرض فریدیان را دادم و در یک ماه بعد هر طور بود وام اقای محمدی را پرداختم. باز پرداخت وام آقای سلیمانی با لطف ایشان به بهار سال 85 موکول شد.

و این بود روایت من از این حواشی. چنانچه خواندید روایت من و فریدیان تفاوت زیادی با یکدیگر دارند. با بسیاری از موارد مطرح شده توسط او برای اولین بار در جلسه انجمن مواجه شدیم با این حال و با وجود عدم آمادگی ذهنی نشان دادن بی پایه بودن این سخنان چندان دشوار نبود. زیرا حتی برای یکی از آنها هم نتوانست استدلالی قابل قبول ارائه کند و به همان روش اتهام و افترا زدن بی بنیان و سر هم ساختن داستانهای تخیلی بسنده کرد. اما فقط 5 نفر دیگر در آن جلسه حضور داشتند. در نوشته ای دیگر تحریف واقعیت، دروغگویی، و بی پایه بودن سخنان او را نشان خواهم داد.

ادامه دارد...

10 Comments:

At ۶:۱۵ بعدازظهر, فروردین ۲۳, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

امروز با ديدن قسمت ششم برگشتم و از نو از پرونده برودپيك شروع كردم به خواندن تمام حقايقي كه شما در طول اين هفت پست منتشر كرده ايد. برام هميشه جاي سوال بوده و هنوز هم هست اسم اين رفتارها رو چي ميشه گذاشت؟ و نيز نمي دانم چرا هرباز كه پستي از اين پرونده را مي خوانم بي صبرانه منتظر ادامه آن مي شوم. شايد بخاطر اينكه شما جزء همانهايي هستيد كه من مدتهاست بدنبالشان گشته ام و هنوز هم مي گردم. آنهايي كه واقعيات كوهنوردي ايران را بيان مي كنند آنها كه اين اطمينان را مي دهند تا من حرفهايشان را باور كنم. يادم هست مدتي بر سر در برج سينا نوشته بودم : باور و بيان واقعيات كوهنوردي ايران!؛ شايد الان دارم يكي از اون نمونه ها رو مي بينم. واقعيتي كه داره بيان ميشه و برج سينا باور ميكنه!؛
موفق باشيد دوست من؛

 
At ۲:۰۳ بعدازظهر, فروردین ۲۵, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

آقای شجاعی,فریدیا پس از بازگشت از بردپیک و البته اگر اشتباه نکنک قبل از بازگشت , از طریق ایمیل خبر صعود خود را داد و البته به صورت کاملا عجولانه خبر صعود امیرحسین جابرانصاری هم باشگاهیش را تکذیب کرد . نمیدانم جابر انصاری را چقدر می شناسید . او در حسن اخلاق و سیرت نیکو دقیقا نقطه مقابل فریدیان قرار دارد . ایا این حقیقت دارد که جابرانصاری هرگز به 8000 متر نرسیده چه برسه به صعود قله فرعی برودپیک ؟

 
At ۱:۱۴ قبل‌ازظهر, فروردین ۲۶, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

سلام احسان جان،
از لطفت متشکرم.
سوالی که در مورد علت این رفتارها پرسیدی پاسخ راحتی نداره. من هم نهایتا می تونم به نوبه خودم حدسهایی بزنم که در ادامه همین پرونده خواهید خوند.

 
At ۱:۳۳ قبل‌ازظهر, فروردین ۲۶, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

سلام،
خوب، یکی از باربرهای ارتفاع و یکی از اعضای اون تیم می گفتند که آقای جابر انصاری قله فرعی رو صعود نکرده.
در واقع یکیشون می گفت او از قبل از گردنه(7800 متر) برگشته است.

 
At ۱۰:۳۱ قبل‌ازظهر, فروردین ۲۶, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

سلام جناب شجاعی ... ممنونم از روایت داستان برود پیک از دیدگاه خودتان ... بیان جزئیات این برنامه از زبان شما شای بتواند بسیار از نکات را روشن تر کند ... یک سوال داشتم البته ابتدای نوشتارتان به آن جواب داده اید اما برای من هنوز جای سوال است که چرا فریدیان رو انتخاب کردید ؟؟؟ ایشان که تا آن موقع تجربه هیمالیانوردی نداشتند و تجربیات فنی داخلیشان هم معمولا توام با حوادث گاها تلخ بوده آیا گزینه مناسبی برای یک برنامه هیمالیانوردی طولانی مدت بوده یا خیر ؟؟؟

 
At ۱:۳۳ بعدازظهر, فروردین ۲۶, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

شما چرا هیچ اشاره مستقیمی به خبر دروغی که فریدیان در باره صعود قله به ایران فرستاد و تبعات ان نمی کنید.
و از کنار ان براحتی رد می شوید
این نکته شاید مهم ترین بخش برنامه شما باشد
ادعای دروغ صعود قله
بعد از مشخص شدن این دروغ چه اتفاقی افتاد؟

 
At ۴:۱۹ قبل‌ازظهر, فروردین ۲۷, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

سلام،
در نوشته های بعدی به خبر دروغ صعود قله از زاویه ای که به این حواشی مربوط باشد باز هم پرداخته ام. ولی پاسخ دقیق سوالتان را به بعد از پایان یافتن این نوشته ها موکول می کنم.

اما در مورد سوالی که پرسیده اید چرا فریدیان را انتخاب کردم بنا نداشتم دیگر چیزی بنویسم. با این حال خواهشم این است که برای پاسخ آن نیز تا پایان این نوشته ها منتظر بمانید. زیرا پاسخ آن نسبتا مفصل است.

 
At ۱:۳۶ بعدازظهر, فروردین ۲۷, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

سلام آقای شجاعی . همیشه دیدن آن روی سکه جالب و شنیدنی است و ما همیشه دیالوگ های ک - ف را شنیده بودیم . نمی گم حق با او است یا شما ولی برای خودم تحلیل هایی دارم و چون نوشتار مربوط به علم کوه با حقیقت منطبق است چون خودم در جریان کامل صعد دیواره با موسوی نزاد

 
At ۱:۳۷ بعدازظهر, فروردین ۲۷, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

لطفا

 
At ۱:۴۸ بعدازظهر, اردیبهشت ۰۳, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

http://dastanekouh.blogspot.com/ "on rooyeh sekkkeh"

 

ارسال یک نظر

<< Home