شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۶

مرور پرونده 7: دروغ هر چه بزرگتر...

در این نوشته قصد دارم دروغگویی، تحریف واقعیت و بی پایه بودن سخنان فریدیان را نشان دهم. با توجه به مجموعه سخنان فریدیان منتشر شده در وبلاگ کلاغها، گزارش به انجمن کوهنوردان، موارد مطروحه در بررسی آن گزارش در محل انجمن و نامه نگاری با خانم فیضی آنها را به دسته بندی شبیه به آنچه خود او انجام داده است تقسیم می کنم. توجه کنید بسیاری از نکات اصلی که در نامه به انجمن ذکر می کند قبلا در "احوالپرسی" بعد از برنامه با آقای نصیری ذکر شده اند.

1- شکل گیری برنامه
موارد اصلی این بخش به سه موضوع عمده تقسیم شده است: انگیزه او برای مسیر جدید. نداشتن مجوز و نداشتن (نقص) طرح.

الف- فریدیان در نوشته اش به انجمن و سخنانش در وبلاگ کلاغها وانمود می نماید که برای صعود مسیر جدید انگیزه زیادی داشته است بطوری که این برنامه را به برنامه K2 ترجیح داده است. این در حالی است که برنامه K2 اصلا وجود خارجی نداشت بلکه فقط یکی از دوستان گفته بود اگر به K2 بروید من هم شرکت خواهم نمود. اما آیا کافی است در مورد داشتن چنین انگیزه هایی بعد از برنامه داد سخن راند؟ ببینیم عملکرد او در قبل و در حین برنامه در این مورد چگونه بوده است:

قبل از برنامه: هر جا شده بریم. ...حتی شده یه ترکینگ.
روز سوم راه پیمایی: نامه به دوستش در مورد عدم صلاحیت سرپرست.
صبح اولین روز رسیدن به بارگاه اصلی: اعلام عدم صلاحیت سرپرست به دلیل آنکه سرپرست می خواهد نظرات خودش را اجرا کند.
بعد ازظهر همان روز و بعد از متلاشی شدن تیم: پیشنهاد برای همکاری برای صعود مسیر عادی.
در نامه اش به خانم فیضی در مورد اولین روز صعود و ملحق شدن به من:"... صعود مسیر جدید فراموش شد..."{از نظر چه کسی؟}
اواسط برنامه: "مسیر جدید که دیگر منتفی است؟ نه؟" و همچنین " اگر نتوانم قله را از مسیر عادی صعود کنم در منطقه می مانم."
و در ارتفاع 6800 متر پایین رفتن با فریدیان به بررسی مسیر جدید ترجیح دارد.

چنانچه می بینید او سه روز بعد از مشاجره اول صلاحیت سرپرست را رد می کند و باعث از هم پاشیده شدن تیم دو نفره می شود. این در حالیست که مشاجره اول نسبت به مشاجره دوم بسیار ملایم تر بود. اما بلافاصله و دو-سه ساعت بعد از مشاجره دوم پیشنهاد همکاری برای مسیر عادی را می دهد. ضمن اینکه برای مسیر عادی آنقدر انگیزه داشته است که هزینه و زمان اضافی را نیز می پذیرد.

به نظرم اینها ثابت می کند که او هیچ گاه نه قبل از شروع برنامه یا مشاجره، نه بعد از آن و نه بعد از عادی شدن رابطه انگیزه ای برای مسیر جدید نداشت و ادعای او در مورد انگیزه هایش برای صعود مسیر جدید کاملا تو خالی است.

در مورد مجوز و طرح مهمترین موضوع زمان و چگونگی مطرح شدن این به ظاهر انتقادات است. موضوع مجوز را در پست
پاسخ به پاره ای انتقادات: مجوز مفصلا توضیح داده ام. اما نکته اینجاست که فریدیان هیچ گاه در مورد مجوز سوالی نپرسید تا این پاسخها را زودتر بشنود. او در کل مدت برنامه تنها یک بار و در طی اولین مشاجره گفت:"اشتباه کردی مجوز رو نگرفتی...". تا اینکه بعد از برنامه در وبلاگ کلاغها از قول او می خوانیم:"... هيچ هماهنگی قبلی صورت نگرفته بود !! هيچ مجوزی تهيه نشده بود !!...".


در مورد طرح نیز تنها یک بار در ابتدای مشاجره بارگاه اصلی گفت:" ...مگرتو طرحی هم داری؟..."
حال بهتر است مروری داشته باشیم بر اظهارات او بعد از برنامه:

در وبلاگ کلاغها: "... هيچ برنامه ريزی ای برای آن نداشتيم !!..."
در نامه او به انجمن:" ... شانس آخرین طرحی که با وجود نقایصی چند..."
بعد از انتشار نوشته من در مورد طرح در یکی از نامه هایش به خانم فیضی:"... نوشتن در باره طرح به سادگی نوشتن در باره یک واقعه نیست چرا که تعریف یکسان از طرح وجود ندارد و هر کس می تواند بسته به مورد در تعریف آنرا بسط داده و یا بالعکس محدود کند......هر دو کارگردان طرحی را که در سر دارند اجرا می کنند و نمی توان به آنها گفت که طرحی نداشته اند.در زمان اجرا بسیاری از طرحها با مشکل روبرو می شوند و بسیارشنیده می شود که طراحان از نا مناسب بودن امکانات برای اجرای طرحشان گلایه می کنند و ضعفهای اجرایشان را نه از محل طرح بلکه معلول کمبود امکانات می دانند.این بار هم همین اتفاق افتاده است و چیز جدیدی نیست" و بعد از این توضیح واضحات چنین ادامه می دهد:" فقط یک مورد کوچک وجود دارد و آن اینکه طراح که با ارائه طرحش از کمکهای مادی و معنوی بی نظیری هم برخوردار شده است می بایست با توان شخصی خودش (و همراهش) آنرا اجرا می کرد چیزی که خودش بهتر از هر کس دیگری از حد و اندازه های آن و تناسبش با اندازه های مورد نیاز در طرح اطلاع داشت..." و در ادامه:"... اینها {کدامها؟} به عنوان اشکالات طرح قابل پیگیری است هر چند به سادگی قابل اثبات نیست ولی با مراجعه به وقایع غیر قابل انکار و بعضی قسمتهای فیلم و یا یادداشتهای شخصی دو نفر اگر نیازی به پیگیری وجود داشته باشد می شود تا حدودی از حقیقت پرده برداشت.
از طرفی شناور و کم هزینه بودن طرح پو ششی شده است برای هر کوتاهی که علت واقعی بوده است."

تا اینجا یک درجه تخفیف داده و نبود طرح به ضعف در اجرا تبدیل شده است. ضمن اینکه همچنان هیچ دلیلی برای نقص در طرح ارائه نشده و فقط به کل گویی اکتفا شده است. تا اینکه بالاخره بعد از اصرار خانم فیضی بار دیگر عبارات کلی، "ندانستن , نتوانستن ونخواستن" را بیان می کند. خانم فیضی از او تقاضای مثال برای این موارد را می کند. و با ارائه مثالها وی با وجود آنکه کوهنورد نبوده است مصادیق مطرح شده را به عنوان نبود یا کوتاهی در طرح نمی پذیرد و در اغلب موارد اشکالات مثالها را متوجه شود. (رجوع کنید به همان نامه نگاری) اما درمورد این "مصادیق"، دو سه مورد را باید بیشتر توضیح دهم.

- فرود با طناب یک لا و دولا.(که خانم فیضی برای پیدا کردن جواب آن به زحمت افتاده است.)
فرود بر روی یک لا طناب آنقدر تکنیک پیچیده و پیشرفته ای نیست و سنگ نوردان خیلی زود با آن آشنا می شوند. موضوع کمی، فقط کمی، پیچیده تر نحوه قرار دادن آن در کارگاه و جمع کردن طناب است. تا جایی که من می دانم وقتی یک رشته طناب موجود است از طناب به سه طریق استفاده می شود:

1- فرودی که در آن طناب با استفاده از اصطکاک خود یا استفاده از یک اسکای هوک (Sky Hook) تا زمانی که وزن روی آن قرار دارد در کارگاه قرار داشته و با برداشتن وزن از روی طناب، آزاد شده و طناب جمع می شود.
2- یک سر طناب در کارگاه محکم شده و فرود بر روی تمام طول طناب انجام می شود؛ در این حالت راهی برای جمع کردن طناب وجود ندارد.
3- نیمی از طناب برای فرود و نیمی از آن برای حمایت استفاده می شود. بعد از آن که نفر پایین تر کارگاه زد برای جمع کردن طناب آن را بصورت دو لا در کارگاه قرار می دهند. در این حالت به اندازه نصف طول طناب می توان فرود رفت (که با توجه به تکنیکهای خود حمایت در هنگام فرود امروزه کمتر از این روش استفاده می شود).

حدس می زنم منظور کوهنورد ایتالیایی روش اول بوده است. اما خطر این فرود به قدری بالاست که بسیار به ندرت از آن استفاده شده و به عنوان آخرین گزینه در نظر گرفته می شود.

چنانچه خود فریدیان متذکر شده منظور او حالت دوم بوده است یعنی یک نفر با استفاده از تمام طول طناب خود را به قسمتهای کم شیب برساند. البته ادامه آن یعنی جمع کردن طناب و انداختن آن به صورت دو لا ظاهرا از "ابتکارات" خود او است.

حال اگر بعد از زدن کارگاه و انداختن طناب به صورت دولا طناب به کارگاه نرسید تکلیف نفر آن بالا چیست؟
- با همان طناب یک لا فرود برود و طناب را روز بعد جمع کند؟
- از خیر فرود بگذرد، طناب را جمع کند و مسیر را برگردد؟
- فرود دو لا برود و اگر تا انتها نرسید به پایین بپرد؟
- فرود دو لا برود و اگر به کارگاه نرسید یک کارگاه دیگر بزند؟

که من از ابتدا همان گزینه چهارم را انتخاب کردم و توضیحی برای آن ندادم.

یکی دیگر از مصادیق او نحوه استفاده از داروی استازولامید است که البته در نامه هایش به خانم فیضی هیچ اشاره ای به نام این دارو نمی کند. در باره آن و دلیل پذیرش نحوه مصرف فرانسوی ها قبلا توضیح داده ام و نیازی به تکرار آن نیست. (همچنین فریدیان نگفته بود که از پزشکی ارتفاع هم سر رشته دارد و می داند دستور مصرف این دارو "اساسا چیز دیگری است"!)

در مورد میخهای چادر درست گفته است. روش "ابتکاری" که قبلا تئوری آن را به من گفته بود را نتوانستم اجرا کنم. اما نمی گوید که که قبل از برنامه از او خواسته بودم میخهای دیگری تهیه کند و او قبول نکرده بود. به هر حال اشکال روش ابتکاری او این بود که 20 دقیقه طول کشید که میخهای یک چادر در برف محکم شوند (میخهایی که برای خاک نرم و چمن ساخته شده اند). 20 دقیقه برای 6-7 میخ چادر در ارتفاع 7000 متری. صرف این مدت در هوای خوب اشکالی ندارد اما هوا همیشه ساکن و آرام نیست. سرعت طوفان های ارتفاعات گاه به 200 کیلومتر در ساعت می رسد. خیلی ساده است، این روش فقط در هوای آرام جواب می دهد.

به هر حال خانم فیضی با این مثالهای "مشت نمونه خروار" متقاعد نمی شود و می پرسد اینها که عنوان شد حتی به فرض درست بودن به معنی نبود طرح یا کوتاهی در اجرا نیست. پاسخ او چنین است: "...آنچه من از دیدگاه خودم نوشتم دقیقن همان چیزی است که من دیدم و ملاحظاتی بود که در آن زمان در نظر گرفتم . اینکه این مطالب را نوشتم دلیل بر درستی کامل آن نیست و من چنین ادعایی ندارم."

نمی دانم می توان از فریدیان انتظار داشت معنی آنچه که نوشته است را درک کرده باشد یا خیر. گویا این او نبوده که با همین "ملاحظات" با حیثیت و آبروی کوهنوردی یک نفر بازی کرده است. حال با نهایت وقاحت می نویسد"... اینکه این مطالب را نوشتم دلیل بر درستی کامل آن نیست و من چنین ادعایی ندارم..."

او همچنین برای دومین بار به یادداشتهای شخصی اشاره کرده است. یادداشتهای شخصی!؟ از کجا می داند صادقانه نوشته شده است؟ اولا مگر نه اینکه چون این یادداشتها شخصی است و فقط در اختیار من است هر تغییری بخواهم می توانم در آنها بدهم؟ در این صورت فریدیان چطور می تواند عدم صحت آن را اثبات کند؟ حتی اگر آن را خوانده باشد؟ به علاوه نه تنها تا به حال به فریدیان یا هر کس دیگر اجازه نداده ام یادداشتهای شخصی ام را بخواند بلکه در ابتدا و انتهای دفترچه یادداشتم نوشته بودم: "مطالب این دفترچه شخصی است و در صورت فوت من باید در اختیار خانواده ام قرار گیرد." نمی دانم فریدیان زمانی که دفترچه یادداشتهای شخصی مرا می خواند این صفحات را هم دیده بود؟ به فرض هم که ندیده بود، آیا می توان بدون اجازه به سراغ یادداشتهای شخصی هم چادری رفت؟

به هر حال چون ممکن است کنجکاو شده باشید باید بگویم در آن یادداشتها از دغدغه های پدری با یک فرزند 8 ساله نوشته بودم. دغدغه هایی که همانطور که انتظار داشتم این بار هم با شروع کوهنوردی جدی تا حدود زیادی نادیده گرفته شد. و اگر چه بیشتر از هر چیز باید اینها را در زمره کرکری خواندن های او دسته بندی نمود سعی دارد در لفافه بگوید به دلیل این دغدغه ها من از ابتدا انگیزه ای برای صعود نداشته ام . به هر حال کافی است به صعود روز آخرم اشاره کنم؛ زمانیکه کاملا به تنهایی راهی قله شدم بخوبی می دانستم چه خطری را به جان می خرم. مثلا در همان روزی که بیشتر کوهنوردان حاضر در بارگاه 3 عازم صعود قله شدند، یکی از کوهنوردان لهستانی بر روی طناب ثابت زیر گردنه لغزید و یکی از پاهایش شکست بطوریکه بدون کمک دوستانش به هیچ وجه قادر به پایین آمدن نبود.

البته قصد نداشتم خودکشی کنم و با بالا رفتن بیش از اندازه ضریب خطر بازگشتم. و چنانچه بعد از صعود در بارگاه اصلی به فریدیان گفتم بنظرم مسیر عادی برودپیک ارزش از دست جان را نداشت زیرا سالها وقت دارم تا برای صعود آن بازگردم.

2- موضوع مالی.
وضعیت مالی من کاملا مشخص بود و فریدیان بخوبی می دانست که من پولی ندارم. در واقع بدون آن کمک مالی اصلا برنامه ای شکل نمی گرفت چنانچه خبر انصرافمان را هم به شرکت پاکستانی داده بودم تا اینکه اقای سلیمانی قول حمایت داد. 1 میلیون تومان از این کمک مالی طبیعتا حق او بود. و در باره آن قبل از برنامه گفته بودم به محض آنکه بتوانم سهم او را می دهم. اما او بعد از برنامه می گوید(از وبلاگ کلاغها)"... او همچنين نسبت به فرصت طلبی كسانی كه دادن وجه دستی خود به رامين شجاعی را كمك به برنامه برودپيك اعلام كرده اند به شدت اعتراض داشت !!..." {یعنی آقایان محمدی و سلیمانی} این در حالیست که نیمی از وام آقای محمدی برای مبلغ وثیقه او اختصاص یافته بود.

همچنین قبل از برنامه صحبت این بود که فریدیان مقداری پول اضافه برای مخارج اضطراری با خود بیاورد، اگر چه در صورت بروز مشکلی بزرگ 2-3 هزار دلار به هیچ کجا نمی رسید و می بایست از طرق دیگری مانند اقوام و آشنایان در ایران و خارج از کشور هزینه های اضطراری را تامین کنیم. نهایتا بدون آنکه صحبت کاملا روشنی در مورد وثیقه انجام شود مبلغ آن را از طریق وام از آقای محمدی تهیه کردم. (ادعای اینکه او از من صراحتا خواسته هر طور می دانم خود آن را تهیه کنم کذب محض است). خلاصه روال قضایا طوری رقم خورد که 5 میلیون و 800 هزار تومان در صندوق برنامه در زمره تعهدات من بود و 5 میلیون تومان در زمره تعهد فریدیان.

از طرفی 5 میلیون تومان هزینه برنامه شامل برخی هزینه های شخصی مانند تلفن نیز می شد. بنابراین ادعای هزینه کردن او از اندوخته شخصی اش برای مخارج شخصی من کاملا بی اساس است.

حال که فریدیان در مورد مخارج شخصی بنده با این شعار کلیشه ای "برای حفظ آبروی ایران و ایرانی" سخن گفته است بد نیست نگاهی هم به هزینه های شخصی هر یک از ما که از صندوق برنامه پرداخت شد بیندازیم: در حدود 50 دلار برای من شامل حدود 30 دلار خرید دو جفت کفش راهپیمایی از باربران ( چون کفشهای خودم قابل استفاده نبود) و 20 دلار تلفن به ایران. و در حدود 4 برابر این مقدار برای فریدیان شامل تلفن، اینترنت، باطری دوربین، پیراهن شهری، و هشت فرود (که فراموش کرده بود همراه بیاورد و قصد هم نداشت بخرد و با اصرار من آن را خریدیم).

3- عملکرد کوهنوردی
در مورد تنبلی یا کاهلی (که مترادف یکدیگرند). گفته بودم سعی می کنم روزهای آخر صبحها زود بیدار شوم و شبها زودتر بخوابم. تنبلی من در مورد زمانبندی بود که برای "خودم" در نظر گرفته بودم و این زمانبندی هیچ ربطی به فریدیان نداشت. آخرین روزی که به طرف بارگاه 3 حرکت کردیم قرار بود ساعت 5 صبح بیدار شویم که شدیم. می خواستیم حدود 7:30 حرکت کنیم که حدود 8 صبح راه افتادیم. و در حدود ساعت 2 به بارگاه 3 رسیدیم. ادعای او در مورد دیرتر از همه رسیدن به بارگاه 3 کاملا دروغ است. بیش از نیمی از نفرات بعد از ما به آنجا رسیدند. ولی فریدیان در حدود 20 متر پایینتر از بارگاه 3 نشست تا از ورود دیگران به بارگاه 3 فیلمبرداری کند. و گفته اش در جلسه انجمن صحیح بود که او آخرین نفری بود که حدود ساعت 3- 3:30 به بارگاه 3 رسید. اما نمی گوید که بیش از یک ساعت 20 متر پایینتر از بارگاه 3 خود را مشغول می کند تا هم تیمی "زحمت درست کردن جای چادر را بکشد".

همچنین مدعی شده است ناراحتی ریه هایش که از خوابیدن روی یخ در بارگاه اصلی (و درست نکردن سکو) شروع شده بود دلیل دیگری برای عدم صعودش بوده است. اولا همه افراد نه تنها در بارگاه اصلی ما بلکه در دیگر بارگاه ها هم روی همان یخ با همان زیر اندازهای شرکت پاکستانی می خوابیدند و کسی احساس ناراحتی نمی کرد. خوب است بدانید این شرکت سابقه بسیار طولانی و معتبری در تدارک چنین سفرهایی دارد و تهیه زیر انداز مناسب شاید یکی از پیش پا افتاده ترین موارد پیش روی این شرکت باشد. ولی اگر به هر دلیلی احساس ناراحتی می کرد می بایست همان اول بگوید نه اینکه چون در علم چال سکو می زده اند اینجا هم حتما باید سکو زده شود. کما اینکه وقتی دلیل نیازش به ساخت سکو را گفت آن را درست کردیم. ثانیا موارد مشابه دیگری هم ممکن است باعث عفونت ریه شوند؛ آن زمان که برای جلب توجه با تی شرت درهوای سرد می نشست یا زمانی که برای صرفه جویی در حمل بار بادگیر همراه نمی آورد، و یا زمانی که به دلیل ناآگاهی کیسه خوابش را خشک نمی کرد. با این همه سرفه کردن در برنامه های هیمالیا چندان غیر معمول نیست. مثلا تیری، فیلمبردار فرانسوی، که بسیار بیشتر و شدیدتر از فریدیان سرفه می کرد نیز تا حدود ارتفاع 7500-7800 متر صعود کرد و دلیل بازگشتش "سرفه" کردن نبود.

جمله طلبکارانه اش در مورد صعود من که "چه توجیهی برای صعود در روز جمعه دارید..." بسیار مضحک است. فعلا همین بس که صعود شخصی من به فریدیان هیج ربطی نداشت که بخواهد طلبکار آن باشد. مگر اینکه بخواهد ادعا کند دلیل عدم صعود قله اصلی تنها بودنش بوده است. در حالیکه در چند مورد دیگر به صراحت گفته با آخرین ذرات انرژی اش در ساعت 5 بعد از ظهر به قله فرعی رسیده است. لذا بود و نبود من در ادامه صعود او تاثیری نمی گذاشت. ضمن اینکه فریدیان بهتر از هر کس دیگری می دانست شرایط من برای صعود در روز پنجشنبه مناسب نبود. و روز جمعه چه هوا خوب می بود چه بد من چاره دیگری جز استراحت در روز پنجشنبه نداشتم. در عین حال هیچ پیش بینی هم نگفته بود روز جمعه هوا قطعا خراب خواهد شد.


4- چهره زشت و چرک برنامه
مهمترین بخش این قسمت ادعایی است که من با یک نقشه حساب شده یک دعوای ساختگی براه انداخته ام تا بعدا شکست در صعود مسیر جدید را بر گردن او بیاندازم. اما این چطور نقشه ای بود که فقط نیمی از آن اجرا شد؟ چطور این کار را می کردم وقتی قرار گذاشتم موضوع پیش خودمان بماند؟ چرا بعد از برنامه موضوع مشاجره را حتی به دوستان نزدیکم مانند آقای محمدی نگفتم؟

در مورد مشاجره اول باید بگویم قصد داشتم جلوی رفتارهای متکبرانه او که براحتی می توانست به تمرد و سرپیچی تبدیل شود را بگیرم. اگر چه گمان می کنم می بایست با صلابت و درایت بیشتری این کار را صورت می دادم و در مقابل متلکهای او خود دار تر می بودم زیرا کسی که ارزش رابطه برابر را نمی داند آن را به ضعف تعبیر می کند و به خود اجازه گستاخی می دهد. به هر حال بعد از این مشاجره ناخودآگاه رفتار سردی با او داشتم و این برای کسی مثل فریدیان که مورد توجه بودن برایش حیاتی است از هر تنبیهی بدتر است.

ولی چه کسی با رفتارها و سخنان خود مشاجره اول را شروع کرد؟ (او خود معترف است مشاجره دوم چگونه شروع شد) در نگاه اول برای کسی که ما را از نزدیک نمی شناسد هر دو روایتها محتمل است. در این وضعیت باید رفتارهای گذشته و حال هر یک از ما را مد نظر قرار داد و از این طریق پی به صحت هر یک از آنها برد.

هر دو ما چند سالی است که با افراد مختلفی کوهنوردی کرده ایم. نه امروز بلکه چند سالی است که فریدیان (حداقل در بین بعضی) به داشتن رفتار پرخاشگرانه با مخالفین، متکبرانه، و اغراق در مورد توانایی هایش شناخته می شود و نشان داده است سطح تحریک پذیری اش چقدر است؛ از فریاد کشیدن بر سر سرپرست برنامه های زمستانی علم کوه 79 و 80 گرفته تا فریاد این متلک به هم باشگاهی هایش در یک از چاه های غار پراو که برای کمک آمده بودند:"این رمبو ها واسه چی اومدند؟ مگه از دست اینها کاری بر میاد؟"

نیش زبان و متلک گویی او فقط به زمانی که عصبی و "تحریک" می شود محدود نمی شود. (دو مورد از این متلکها در زمانی که تحریک شده بود را خود ذکر کرده است.) بلکه او می تواند در کمال خونسردی و آرامش نیز زخم زبان بزند. نگاه کنید به این جملات که در کامنتینگ وبلاگ باشگاه ما نوشته است:
"...وقتي كسي خودش را پشت نام مجازي پنهان مي كند و يا براي خودش عنوان هيچكس را انتخاب مي كند چگونه توقع داري كه من او را كسي بدانم و جواب حرفهايي را بدهم كه با هيچ چسبي به شقيقه نمي چسبد..."

یا نگاه کنید به بخشی از گزارش او در مورد حادثه علم کوه زمستان گذشته:
"...درهواي بسيار آرام و بدون لكه اي ابر كه در تابستان هم كمتر ديده مي شود به منطقه عمليات رسيديم. خلبان بدون توجه چنداني به خواسته هاي من مسير خودش را مي رفت و از نزديك شدن به گرده و ديواره علم كوه خود داري مي كرد. وقتي علت را جويا شدم جواب شنيدم كه بدنبال جايي براي فرود مي گردم.به ايشان گفتم كه با توجه به هواي بسيار آرام به گرده نزديك شده و اقدام به گشت هوايي كنيم كه موافقت نشد . در اين زمان خلبان سرعت باد را شصت نات يعني نزديك صد و بيست كيلومتر تخمين زد. با توجه به منظره علم چال و آشنايي كه با منطقه داشتم بدون كمترين ترديد سرعت باد را مطابق پيش بيني هوا شناسي معادل صفر تشخيص مي دادم ولي خلبان همچنان در ارتفاع چهار هزار پانصدمتري گزينه هاي مختلف من براي فرود را كه يكي يكي از هدف دور مي شد رد كرده و نا امن تشخيص مي داد.خلبان يك نقطه در نزديكي قله كرما كوه را جاي مناسبي براي فرود تشخيص داد . به ايشان گفتم تهران از اينجايي كه شما قصد نشستن داريد براي ما نزديك تر است و اگر قرار است اينجا ما را پياده كنيد بهتر است به تهران برگرديم. با چانه زني كه طي حدود ده دقيقه جريان داشت و با موافقت اجباري آقاي محمد نوري قله سياه گوك را براي فرود انتخاب كرديم و خلبان با شك و ترديد زياد براي پياده شدن ما ارتفاع پرواز را كاهش داد. در حدود شش متري هاور كرده و از ما خواست كه پياده شويم . در حاليكه پشت سر هم يا حسين يا حسين مي گفت از او خواستم تا به زمين نزديك تر شده و گوشي را از روي گوشم برداشتم تا پياده شويم.از صحبتهاي بين خلبان و كسي كه با وجود سن بيشتر در جايگاه كمك خلبان بود و راهنمايي هاي مداوم او اينطور برداشت كردم كه اين يك پرواز آموزشي براي كادر پرواز بوده ، كه به اينكار اختصاص داده شده است.بار و بنه خود را مرتب كرده و به سمت جانپناه سر چال سرازير شديم."

این جملات در درجه اول به خوبی توهم او در باره توانایی ها و دانسته هایش را نشان می دهد. اولا تا آنجا که من می دانم ایشان خلبان هلی کوپتر نیست و دوره های آن را ندیده است و فقط به دفعات از هلی کوپتر و هواپیما به پایین پریده است. ثانیا 2 یا 3 مرتبه بیشتر در زمستان به علم کوه نرفته است (و نمی داند هوای آرام و بدون لکه ای ابر به هیچ وجه در زمستان علم کوه عجیب نیست). به علاوه حدس می زنم خلبان هلی کوپتر برای اندازه گیری سرعت باد از سنجشگرهایی استفاده می کند. لابد می گویید بعد از پیاده شدن صحت ادعای او اثبات شده است. اما موضوع این است که تا قبل از آن او حق نداشته فقط با اتکا به برداشت خود خلبان را دروغگو فرض کرده و ده دقیقه با آنها "بحث" کند. او حتی اگر بهترین خلبان هلی کوپتر دنیا هم بوده باشد در آن شرایط مسافر بوده و هیچ حقی نداشته در کار خلبانان دخالت کند. همچنین توجه کنید به متلکی که نثار خلبان کرده است که تهران از اینجا نزدیک تر است. با این تفاصیل برای لحظه ای خود را بجای آن خلبان بگذارید تا مصداق عینی رفتار گستاخانه را در یابید.

او در مورد مشاجره اول می نویسد: "... چند دقیقه در سکوت و سپس انفجار رامین با این جمله: تو حق نداری با کسی صحبت کنی ... فریاد های رامین ... من نباید با کسی صحبتی کنم چراکه ممکن است هزینه ای را به تیم تحمیل کند ... نباید هیچ خواسته شخصی داشته باشم..."

لازم نیست مرا بشناسید تا به دروغها و تحریفهای این قسمت پی ببرید. اصلا چند نفر را در دنیا می شناسید که در این دوره و زمانه بتوانند به کسی بگویند تو حق نداری با کسی صحبت کنی و یا نمی توانی خواسته شخصی داشته باشی. همینطور اگر کسی تا کنون مشابه چنین رفتاری از من دیده است که ناگهان بر سر کسی فریاد بزنم و به او نفهم و چرند گو بگویم یا چنانچه در مورد مشاجره بارگاه اصلی نوشته با شنیدن یک متلک سیل توهین و ناسزا را نثار او کنم لطفا بگوید. مگر آنکه چنان که گفته نقشه ای داشتم ام که بی اساس بودن این خیالپردازی را قبلا نشان دادم.

از طرفی فریدیان مدعی شده که این جمله را بیان نکرده:" من وتو هر کدوم دنبال اهداف خودمون اومدیم. و تو حق نداری توی برنامه های من دخالت کنی. ". ببینیم با توجه به نوشته های خود او دیدگاه او از یک کار تیمی چیست: "...در آنجا وقتی پیشنهاد کردم که برای محل چادرمان سکویی بسازیم تا مجبور نشویم روی یخ بخوابیم رامین مجددن رفتار لجوجانه اش را پی گرفت و من که دیگر انگیزه ای برای ادامه نداشتم او را ترک کرده و در محل گروهی که قبل از ما در منطقه حاضر شده بودند با آنها به صحبت و رای زنی در باره صعود مشغول شدم.
و با آنها قرار گذاشتم که فردا به اتفاقشان تا بارگاه یکم صعود کنم .
به بارگاه خودمان برگشتم و موضوع را به رامین گفتم که مخالفت کرد و گفت که فردا باید استراحت کنی. من هم قبول کردم و قرار شد فردا فقط مسیر عبور از یخچال را رفته و برگردم.

می توانید طرز فکر او را از یک کار تیمی که سرپرست دارد را مشاهده کنید. او بدون مشورت با سرپرست قرار صعود گذاشته بود. مخالفت با زدن سکو یا چادر را لجوجانه قلمداد کرده و انگیزه اش را از ادامه ازبین می برد. آیا واقعا در باشگاه دماوند به اعضا اینگونه یاد داده اند با سرپرست برنامه برخورد کنند؟ ممکن است بگویید او که قبول کرده دیگر مشکل چیست؟ مشکل این است که از اول نمی بایست قرار می گذاشته. صعود تا بارگاه 1، زدن سکو و چادر نیست. به روش صعود بر میگردد و در این مورد صد در صد من تصمیم می گرفتم. زیرا بدترین اتفاقی که ممکن است در یک کوهنوردی جدی بیافتد این است که هر کس ساز خودش را بزند.

همینطور نگاه کنید به تناقض گویی های او در مورد انگیزه هایش از مطرح ساختن این موارد:
در گزارش به انجمن:
"... ایجاد احساس مسئولیت و آگاهی به لزوم پاسخگو بودن در مقابل ادعاها و رفتارهای شخصی در محیط کوهنوردی و جامعه ... را دنبال می کنم..."

در یکی از نامه های اولیه اش به خانم فیضی:
"...البته به گواه گزارشهایی که به هیئت مدیره باشگاه دماوند و گزارش عمومی در محل باشگاه و انجمن کوهنوردان و گزارش کتبی در سایت باشگاه آنچه مورد توجه من بوده و هست مسائل فنی کوهنوردی بوده و من هرگز کلمه تحریک کننده ای را بکار نبردم و تنها هدفم از اشاره به ضعفهای این برنامه درس گیری جامعه کوهنوردی برای آینده است..."

طبیعی است به گزارشی که به انجمن داده و یا سخنانی که از قول او در وبلاگ کلاغها منتشر شد اشاره نمی کند و سپس می نویسد:
".. به هیچ وجه قصد انتقام گیری ندارم..."

اما ظاهرا بعدا این نوشته های خودش را هم از یاد برده است. خانم فیضی برای من می نویسد:"... فریدیان به صراحت عنوان میکند که آقای شجاعی به من توهین کرده و به فرض که من دچار خطایی هم شده بودم او چنین حقی را پیدا نمیکرد و بعد باید هزینه آن خطا را میپرداخت که پرداخت. و دیگر دلیلی برای ادامه این مباحث نمیبیند..."

شخصا فکر می کنم انگیزه های اصلی او برای رفتارهایش حتی انتقام گیری نیز نبوده است اگر چه از انتقام به عنوان یک تاثیر جانبی بسیار راضی بوده است. اما برخلاف نشان دادن دروغها و تحریفهای او که کار مشکلی نبود یافتن انگیزه ها و دلایل رفتارهای او برای من چندان ساده نبود. در نوشته بعدی حدسهای خود را در این مورد ذکر خواهم نمود.

ادامه دارد...

1 Comments:

At ۶:۰۲ قبل‌ازظهر, اردیبهشت ۱۴, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

سلام جناب شجاعی ممنونم از بیان روایت خود از برنامه برو پیک . کاش از آقای فریدیان درخواست می شد روایت واقعی حادثه غارپراو را بیان کنند تا جامعه کوهنوردی عبرت بگیرد. از کشته شدن دو جوان پاک و معصوم به واسطه {...}. درور بر شما

 

ارسال یک نظر

<< Home