چهارشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۶

یادداشتی از منتقد ادبی


سلام

فکرمی­کنم این درس بزرگ به قیمت گزافی برای شما به دست آمده­باشد ؛ اگر گذشتگان از گذشته­های دور یعنی از همان زمان آغاز کوه­نوردی نوین در ایران ، مسایلی از این دست را چه در برنامه­های داخلی و چه تلاش­های خارجی حتی به صورتی ملایم و سربسته مطرح می­کردند ، امروز شما نمی­بایست چنین درس و تجربه­ای را آن هم در هیمالیا و با صرف پول و زمان و انرژی و فشار روانی به دست می­آ­وردید ؛ همان­گونه که اگر در زمینۀ حوادث کوهستان ، تحلیلی برخورد می­شد و خطاهای انسانی و ضعف­های آموزشی و به خصوص پرورشی از گذشته­های دور تاکنون آشکار می­شد به جای آن­که درگذشتگان را با مرثیه­ها و شعرهای عاشقانه در آسمان به پرواز درآوریم ، به غلط نام شهید روی آن­ها بگذاریم ، از آن­ها اسطوره بسازیم ، به­کام­طوفان­روندگان را صاحب سبک بنامیم و مرگ در کوهستان را طبیعی و جزء لاینفک کوه­نوردی جلوه دهیم ، امروز کمتر شاهد چنین حوادثی می­بودیم ؛ جلیل کتیبه­ای­ها و عباس محمدی­ها فقط وظیفۀ بازگوکردن خصایل و خصایص مثبت کسانی را که دوست­شان دارند و می­پسندند ، برعهده ندارند ؛ بار مسؤولیت بر دوش چنین کسانی که دست به قلم می­برند بیش­تر از این­ها است و محافظه­کاری در چنین عرصه­ای فقط اشکال­ها و ضعف­ها را انباشته خواهدکرد ؛ اگر تریبون انجمن کوه­نوردان ایران از همان ابتدای شکل­گیری به جای آن­که محلی برای فدراسیون­ستیزی ، آقاجانی­ستیزی ، سپاه­ستیزی ، دولت­ستیزی و انواع و اقسام فرافکنی­هایی از این دست باشد ، جایی برای خودکاوی و خودانتقادی و تحلیل ضعف­های موجود در بنیان­های فکری ، آموزشی و پرورشی جامعۀ کوه­نوردان می­بود ، امروز پس از 6 سال شاید می­توانستیم تغییرهایی را در نوع نگرش به کوه­نوردی شاهد باشیم ؛ اما افسوس که پیش­گامان و بزرگ­ترها و صاحبان سخن در چنین تشکلی ، مهم­ترین وظیفۀ خود را حمایت از کوه­نوردان عضو گروه­ها و باشگاه­های باسابقه و تشکیل دهندۀ بدنۀ انجمن یا هیأت مدیرۀ آن می­دانند ؛ خواه آن کوه­نورد یا آن گروه در شکل­گیری یک حادثه دخیل باشد ، خواه نباشد ؛ رامین شجاعی باید سکوت کند درست در زمانی که باید حرف بزند ؛ فدا شود تا چهرۀ کوه­نوردی مستقل که قرار است در مقابل کوه­توردی دولتی عرض اندام کند و برندۀ همیشگی آن رقابت­ها باشد خدشه­دار نشود و پشتیبانان معنوی چنین حرکت­هایی تا سال­ها و بل­که قرن­ها از این­که غول افسانه­ای را به زانو درآورده اند، سرخوش باشند؛

همان­گونه که شما هم اشاره کرده­اید ، برای بنده ، انتشار چنین مطالبی آموزنده­تر از کتاب کوکوچکا و هیمالیا به روش سبک­بار است ؛ نه این­که آن­ها آموزنده و باارزش نیستند ؛ که اتفاقاً هستند ؛ اما فکر می­کنم کمی خودخواهانه و از سر تنبلی باشد که شما را به مثابۀ یک مترجم درنظربگیریم و داستان کوه را دارالترجمۀ کوه ؛ امروز کم نیستند کسانی که با زبان انگلیسی آشنایی دارند و می­توانند کتاب­ها و مقاله­های آموزشی را بخوانند ؛ بسیاری از آن­ها مایل هستند که همان متن اصلی را بخوانند تا احساس و منظور نویسنده را بهتر درک کنند ؛ بنده شخصاً مایل هستم آن چیزهایی را این­جا بخوانم که یا در جای دیگر یافت نمی­شوند یا کمتر پیدا می­شوند ؛ این­که رامین شجاعی از کجا و چه­گونه کوه­نوردی را شروع کرد ؟ چرا گروه آرش را برای فعالیت برگزید و گروه­های دیگر را انتخاب نکرد ؟ فضای کوه­نوردی و رقابت­ها و دغدغه­ها در دوره­های مختلفی که فعالیت داشته­است چه بوده­است ؟ در چه زمینه­هایی از کوه­نوردی فعایت کرده­است و کلیات تجربه­های به دست آمده در هر زمینه چه بوده­است ؟ چه چیزهایی را به خاطر کوه و کوه­نوردی در زندگی از دست داده­است ؟ آیا والدین و همسر و فرزند موافق و مشوق او بوده­اند یا مخالف ؟ آیا پرداختن به کوه در عین داشتن همسر و فرزند نمی­تواند ظلمی به آن­ها محسوب شود ؟ آیا از دید وی ، روا است یک کوه­نورد با اهداف بلندپروازانه و خطرناک همسر اختیار کند و صاحب فرزند شود ؟ آیا کوه­نوردی آن­گونه که ادعا می­شود توانسته­است فضایل اخلاقی را در وی پرورش دهد ؟ یا او را از یک انسان شرقی عاطفی به یک انسان ماشینی و قسی­القلب تبدیل کرده­است ؟ اشتباه­های او در برنامه­هایی که حضور داشته­است چه بوده­است ؟ اشتباه­های هم­گروهی­ها چه بوده­است ؟ اشکال­های ساختاری در گروه­های کوه­نوردی از جمله آرش در گذشته چه بوده است و الان چیست ؟ آیا گزارش مفصل و نه فقط فنی برنامه­های شاخصی را که وی در آن­ها شرکت داشته­است می­توانیم در این­جا بخوانیم ؟ مانند گردۀ شمالی علم­کوه در زمستان ؟ یا دیوارۀ علم­کوه در تابستان و زمستان ؟ گزارش مفصل برنامۀ راکاپوشی و خان­تنگری را چه­طور ؟ آیا مواردی را که وی در طول عمر کوه­نوردی خود از خطر جسته­است می­توانیم بدانیم ؟ و موردهای دیگر که شما خود به­تر از بنده می­دانید و هرکدام از این­ها می­توانند موضوع یک یا چند پست از داستان کوه باشند ؛

در مورد پروندۀ برودپیک ، دو مورد به نظرم رسیده­است ؛ مورد اول به شکل برمی­گردد و مورد دوم به محتوا ؛

فرض کنید یک کتاب شیمی را از ابتدا تا انتها خوانده­اید و اطلاعات زیادی فراگرفته­اید ؛ اگر بخواهید خلاصه­ای را از آن­چه آموخته­اید مرور کنید چه می­کنید ؟ خیلی ساده به فهرست کتاب مراجعه می­کنید و در آن­جا با عنوان­های فصل­ها مواجه می­شوید ؛ ذیل هر عنوان ، عنوان­های ریزتر و به اصطلاح زیرعنوان­ها را می­بینید و ذیل آن زیرعنوان­ها هم زیرعنوان­های ریزتر ؛ بدین ترتیب شاکله و استخوان­بندی مطالبی که قبلاً خوانده­اید با یک یا چندبار مرور فهرست ، در ذهن شما شکل می­گیرد ؛ در پروندۀ برودپیک ابتدا هر فصل فقط شماره داشت و سپس دارای عنوان شد ؛ این را می­توان یک گام به جلو در همان راستای فهرست­بندی محسوب کرد ؛ اما با توجه به حجم مطالب به نظرمی­رسد نیاز به زیرعنوان­ها و زیرعنوان­های ریزتر وجود دارد به گونه­ای که با مرور آن عنوان­ها و زیرعنوان­های درشت و ریز ، بتوان کل مطالب را به صورت سریع مرور کرد ؛ مثلاً در فصل 3 مربوط به شکل­گیری برنامه می­توان شمارۀ سال­های 1377 تا 1384 را به همراه یک اشارۀ کوچک به آن­چه قرار است در مورد آن توضیح داده شود ، برای زیرعنوان­ها در نظرگرفت و بازهم از فصل­های چهارگانۀ سال و ماه­ها به همراه اشاره برای زیرعنوان­های ریزتر؛ در فصل 5 هم می­توان از روزشمار برنامه یا تاریخ دقیق اتفاق­ها با اشاره­ای کوچک ، برای زیرعنوان­ها استفاده کرد ؛ برای دیگر فصل­ها هم همین­طور ؛ نیز فصل 4 می­تواند به داخل فصل 2 منتقل شود ؛ در مجموع فکر می­کنم برای آن­که بتوان مرور سریعی داشت به­تر است مانند کتاب کوکوچکا همۀ فصل­ها را در یک مجموعه و به صورت پی­دی­اف تهیه کنید و به اشتراک گذارید ؛ که در این­صورت می­توانید جمله­ها و پاراگراف­های مهم­تر را هم­رنگ با عنوان­ها و زیرعنوان­ها به رنگ دیگری مثلاً قرمز درآورید ؛ پر واضح است که در آن کتاب­چۀ الکترونیکی ، لازم است پیوندهای آبی­رنگ مربوط به پست­های گذشتۀ وبلاگ خودتان یا دیگران ، به صورت متن کامل آورده­شوند ؛

در مورد محتوا هم سؤال­هایی در ذهن ایجادشده­است ؛ ترجیح می­دهم آن سؤال­ها را زمانی مطرح کنم که آن شاکله و استخوان­بندی که ذکر آن رفت در ذهن شکل گرفته­باشد ؛ تا بتوان با احاطۀ به­تر و دقیق­تر پرسید و دقیق­تر هم پاسخ شنید ؛

با تشکر

منتقد ادبی

3 Comments:

At ۷:۴۱ قبل‌ازظهر, اردیبهشت ۱۹, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

سلام جناب منتقد ادبی،
از توجه شما بسیار بسیار متشکرم. در یادداشت خود به موارد مهم و اساسی اشاره کرده اید که پرداختن به هر یک از آنها موضوع یک مبحث جداگانه است. شخصا با برخی از نظرات شما موافقم و با برخی موافق نیستم. امیدوارم بتوانیم در آینده در باره آنها به گفتگو بنشینیم.

پیشنهاد شما در مورد ساختن فایل پی دی اف را در اسرع وقت انجام خواهم داد بخصوص با آن همه غلطهای نگارشی و املایی یک بازنگری کامل در متن مورد نیاز است.

اما در مورد خاطرات. فکر می کنم بزرگترین فایده آنها همان ارائه تصویری از شرایط کوهنوردی در آن سالها باشد و مخاطب شما نه تنها بنده بلکه بسیاری دیگر از کوهنوردان نیز هستند. همچنین مطمئنم التفات دارید که چه کار سخت و زمانبری است. مدتی پیش نوشتن خاطرات را شروع کردم اما نوشته ها را نپسندیدم و آن را متوقف کردم تا در فرصتی دیگر و حال و هوایی دیگر آن را ادامه دهم.

با تشکر مجدد

 
At ۶:۱۳ قبل‌ازظهر, اردیبهشت ۲۰, ۱۳۸۶, Blogger رامين شجاعي said...

باز هم سلام،
در مورد اشاره تان در مورد ترجمه لازم دیدم مطالبی را عنوان کنم. بنده با شما موافقم که در صورتیکه کسی با زبان نوشته اصلی آشنا باشد بهتر است آن را به زبان اصلی بخواند. اما این موضوع منافی ترجمه جهت دسترسی خوانندگان بیشتر به متن ترجمه شده نیست. کما اینکه زبان اصلی همین کتاب دنیای عمودی من لهستانی بوده است و با ترجمه آن به زبان انگلیسی مخاطبان بیشتری توانسته اند به آن دسترسی یابند. به علاوه دستیابی به کتاب اصلی هم در ایران چندان راحت نیست.

به عنوان مثال حدس می زنم تعداد فارسی زبانانی که کتاب کوکوچکا را قبل از ترجمه خوانده بودند کمتر از ده نفر بوده است در حالیکه با توجه به تعداد دانلود متن پی دی اف آن، که زحمت آماده سازی فایل را آقای وحید اشرفی کشیده اند، احتمالا بین پانصد تا هزار نفر متن فارسی آن آن را خوانده اند.

 
At ۹:۴۵ بعدازظهر, اردیبهشت ۲۳, ۱۳۸۶, Anonymous ناشناس said...

سلام ؛

می­دانم که پرداختن به آن موارد و مباحث و خاطرات ، خصوصاً برای شما که علاقه­مند و مشغول به ترجمه هستید ، کار سخت و زمان­بری است ؛ به نظرم حتی اگر انتشار آن­ها 2 سال هم طول بکشد ، ارزش تأمل و تحمل کردن را دارد ؛

مطلبی که در کامنت قبلی بیان گردید ، منافی ترجمه جهت دست­رسی بیش­تر خوانندگان نبود ؛ پر واضح است که تعداد کسانی هم که با زبان­های خارجی آشنا نیستند قابل توجه است و تنها ، ترجمه است که می­تواند به آن­ها کمک کند ؛ بنده فقط انتظار خود را از داستان کوه و نویسندۀ آن بیان کردم و در عین حال هیچ وظیفه­ای از ناحیۀ نویسنده در قبال پاسخ­گویی به این انتظار وجود ندارد ؛ ترجمۀ کتاب­ها و مقاله­ها اگرچه ممکن است از نظر اکثریت خوانندگان این وبلاگ در اولویت اول قرار داشته­ و از محبوبیت و اقبال بالایی برخوردار باشند اما از نظر بنده در اولویت دوم قرار دارند ؛ در این­که ترجمۀ این کتاب­ها مفید هستند هیچ شکی نیست اما از مضرات آن که همانا تنبلی و حاضری­خوری امثال بنده است نباید غافل شویم ؛ به عنوان مثالی دیگر ، اگر کتاب کوکوچکا به انگلیسی ترجمه نمی­شد یا ترجمۀ انگلیسی آن به دست رامین شجاعی نمی­رسید ، با علاقۀ زایدالوصف و عشق وافری که در وی نسبت به کوکوچکا و دیگر لهستانی­ها می­بینیم ، شاید مجبور می­شد به خاطر ترجمۀ کتاب هم که شده زبان لهستانی را فراگیرد و اکنون کتاب­هایی با متن لهستانی را ترجمه می­کرد آن­گونه که توانایی این کار در میان کوه­نوردان ایرانی فقط به او منحصر می­شد ؛ ضمن این­که ترجمۀ فارسی از روی متن لهستانی فقط یک پله با متن اصلی فاصله دارد حال آن­که ترجمۀ فارسی از روی متن انگلیسی ، دو پله از متن لهستانی دور افتاده­است ؛

در ضمن اگر برای شما امکان دارد ، لطفاً جملۀ "پوزۀ غول افسانه­ای را به خاک مالیده­اند" را با جملۀ "غول افسانه­ای را به زانو درآورده­اند" که فکر می­کنم مناسب­تر باشد ، جای­گزین نمایید ؛

با تشکر

 

ارسال یک نظر

<< Home