دوشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۹

حادثه سيل تابستان 1366 در دره سه هزار*



اشاره: به دليل آنكه سالها از اين برنامه مي گذرد بسياري از جزئيات را در خاطر ندارم. حتي نام چند نفر از اعضاي تيم. در ضمن اين همان سالي بود كه سيل تهران اتفاق افتاده بود. و برنامه ما بعد از آن حادثه اجرا مي شد.
آن سال من مسئول فني گروه آرش بودم. تابستان آن سال به اتفاق 7 نفر ديگر راهي منطقه علم كوه شديم تا صعودهايي را بر قله هاي منطقه، گرده آلمانها و ديواره غربي داشته باشيم. سرپرست برنامه نيز من بودم. جالب است اشاره كنم من در سن 21 سالگي سرپرست تيمي بودم كه متوسط سن آنها 35 سال بود. همگي آنها نسبتا كم تجربه بودند و بعضي از آنها براي اولين بار به منطقه علم كوه مي آمدند.
اوايل برنامه يكي از اعضاي تيم بدليل بيماري ارتفاع زدگي به همراه يك نفر ديگر از علم چال برگشت. بقيه تيم به صعود قلل و گرده آلمانها پرداختيم. من صعود ديواره غربي را نيز در سر داشتم كه ديگران با آن مخالفت كردند.
براي برگشت تصميم گرفتيم از دره سه هزار برگرديم. از چند نفري كه در منطقه بودند در باره مسير پرس و جو نموديم و صبح زود راه افتاديم.
بعد از ظهر آن روز گاه گاه باران خفيفي مي باريد. حوالي ساعت 6 بعد از ظهر باران شدت يافت. در نقطه اي از دره كه عرض آن حدود 50 الي 70 متر بود، نزديك به دامنه و جايي كه بيشترين فاصله را تا رودخانه داشت چادر زديم-البته بطور كاملا اتفاقي و من هيچ تصوري از خطري كه متوجه ما بود نداشتم-.
به داخل چادر رفتيم. باران با شدت بسيار زيادي مي باريد. يكي از اعضا تيم به نام آقاي ناصر اشرافيان كه از نزديك شاهد سيل همان سال تهران بود مرتبا به احتمال وقوع سيل هشدار مي داد. بعد از مدتي با اشارات پي در پي ناصر من موضوع را جدي گرفتم. متوجه تغيير صداي رودخانه شدم و به اتفاق يك نفر ديگر از چادر بيرون رفتيم تا نگاهي به رودخانه بياندازيم. رودخانه گل آلود نيز شده بود. سرم را به طرف بالاي رودخانه چرخاندم. صحنه اي را كه ديدم هرگز از خاطرم محو نخواهد شد. از پيچ بالاي رودخانه، تمام عرض دره را سيلي وحشتناك مملو از قطعات بزرگ سنگ و آبي گل آلود پر كرده بود که به پايين سرازير مي شد. با تمام قوا فرياد زدم "سيل، سيل..." و به طرف دامنه دويدم. از روي دامنه ديگران را مي ديدم كه سراسيمه از چادر بيرون مي آمدند و به طرف دامنه فرار مي كردند.
خوشبختانه ما در معرض موج اوليه سيل نبوديم. وگرنه آخرين نفرات نمي توانستند خود را نجات دهند.
اما سطح آب سیل کم کم بالاتر آمد گل و لاي آن بر آخرين نفري كه از چادر بيرون مي آمد پاشيده شد. چادر به تدريج زير آب فرو رفت و بعد از لحظاتي از نظر ناپديد شد. نه تنها چادر و كليه وسايلمان بلكه صخره بزرگي كه روي آن چادر زده بوديم را نيز سيل با خود برد.
فاصله اتفاقي ما از رودخانه و نزديكي مان به دامنه و از آن مهمتر هوشياري ناصر اشرافيان نسبت به خطر وقوع سيل جان ما را نجات داد.
شب را زير باران سپري كرديم و روز بعد با پاي برهنه به پايين حركت كرديم. بعد از حدود دو ساعت به اولين گوسفند سرا رسيديم. و بعد از چند روز به تنكابن. در حاليكه هيچ پولي نداشتيم و در راه از روستائيان مقداري پول و چند گالش گرفته بوديم.
در تنكابن نيز آشنايي را ديديم –يكي از كساني كه يكي دو بار به گروه آرش آمده بود-و از او نيز براي برگشت پولي قرض گرفتيم. متاسفانه ديگر او را نديديم تا قرضمان را پس بدهيم.
در آخرين لحظات نيز با عباس محمدي و مرحوم مهران قلعه اي كه از طالقان و دره دو هزار به تنكابن رسيده بودند همراه شديم-البته قرضي كه از آنها گرفتيم را پس داديم :).


من تا آن موقع هيچ گاه از خطر سيل در كتابهاي كوهنوردي، يا در كلاسهاي آموزش كوهنوردي آگاه نشده بودم. كم تجربگي و ناپختگي نيز باعث شد تا نتوانم خطر را "حس" كنم.

آذر ماه 1384

*این نوشته به درخواست مرحوم فرشاد خلیلی نوشته شد تا در تحقیقی که در حال انجام آن بود مورد استفاده قرار گیرد و بعدها در مجموعه ای منتشر شود. همینجا از خانواده مرحوم خلیلی تقاضا می کنم مجموعه مطالب و عکس های منتشر نشده او را در سایتی به نام ایشان قرار دهند. فکر می کنم بهترین کاری که برای بزرگداشت نام او می توان انجام داد همین بهره مند سازی عموم کوهنوردان از دانسته ها و تجربیات ایشان باشد.