یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۵

مرور پرونده 4 : بقیه نامه نگاری با خانم فیضی و مصاحبه با قلمرو کوهستان

خانم فیضی لطف کرده اند و نامه هایی که برایشان فرستاده بودم و در اختیارم نبود و همچنین متن مصاحبه با قلمرو کوهستان را برایم فرستاده اند.

سلام، اميدوارم پوزش مرا بابت اين همه تاخير بپذيريد. لااقل مي توانستم اطلاع دهم نامه شما را دريافت كردم اما براي پاسخ به مدت زمان بيشتري احتياج دارم. خوب، همان بهانه هاي سابق براي تاخير. همين جا متذكر شوم چنانچه از پاسخهاي همراه با تاخير من آزرده نمي شويد مانعي در ادامه مكاتبات با شما نمي بينم. اگر چه نمي دانم بجز موضوع برنامه برود پيك امسال چه موضوعات مشتركي مي تواند باعث ادامه گفتگوها شود. در مورد نامه تان به چند مورد اشاره مي نمايم. اول اينكه چنانچه گفتم نمي توانم جزئيات پيش آمده را برايتان بازگو كنم. همينقدر به شما بگويم كه با شنيدن موضوع از زاويه من اگر نگويم نظرتان عوض خواهد شد لااقل مطمئنم بسيار تعديل مي شود. من آقاي فريديان را به خوبي شما نمي شناسم. اما تا قبل از بازگشتمان و مسائلي كه بعد از برنامه پيش آمد براي من صداقت او مهمترين ويژگي اخلاقي مثبتي كه داشت به شمار مي رفت. جالب است بگويم در آخرين جملات مشاجره مان، دقت كنيد در آخرين جملات، بعد از آن هم بد و بيراه در بارگاه اصلي، بعد از طرح موضوعي از طرف او كه الان يادم نيست چه بوده به او گفتم: "فقط صداقت تو براي من باقي مانده، با اين حرفها آن را هم داري از بين مي بري." يا چيزي شبيه به اين.

بعد از بازگشتمان اما از يك چيز مطمئنم كه اعتمادم به افراد به يك بازنگري كامل نياز دارد. احتمالا ديده يا شنيده ايد كه چطور در يك مسابقه فوتبال وقتي بازيكني مصدوم مي¬شود اگر بازي درجريان باشد و توپ در دست حريف، توپ را عمدا به اوت مي زنند تا به وضع بازيكن رسيدگي شود. بعد از مداوا هم بازيكنان توپ را براي همان تيمي كه توپ را به اوت زده ارسال مي كنند. اين روش به "بازي جوانمردانه" معروف شده و بسيار معمول است. چند وقت پيش به طور اتفاقي قسمتي از يك مسابقه فوتبال باشگاه هاي كشورمان را مي ديدم. در آن بازي تيم پرسپوليس در اواخر بازي از حريفش عقب بود. يكي از بازيكنان تيم حريف روي زمين افتاده بود و از درد به خود مي پيچيد. اما تيم پرسپوليس كه مي ديد وقت زيادي براي جبران ندارد عليرغم اشارات بازيكنان تيم مقابل به بازي براي مدت زيادي ادامه داد. منظورم از ذكر اين مثال ساده اين بود كه بگويم انسانها در شرايط متفاوت رفتارهاي كاملا متفاوتي را ممكن است از خود بروز دهند. به علاوه آشنايي شما با ايشان ظاهرا مربوط به سالها پيش بوده است. گذر زمان و اتفاقات مختلف نيز بر منش انسان بسيار تاثير مي گذارد. با همه اين حرفها معتقدم ذات انسان عوض نمي شود. فقط موقعيتهاي گوناگون باعث مي شود انسان بعضي ويژگي هايش را بروز دهد يا ندهد. متاسفم كه اينگونه بدون دليل مي نويسم. قصد ندارم ذهنيت شما را نسبت به ايشان خراب كنم. اينها نظريات كلي است كه بدون توجه به روابط ما با يكديگر نيز مي تواند گفته شود و در پاسخ به شما بوده است كه عنوان نموده ايد ايشان را در موقعيتهاي خوب و بد زيادي ديده ايد.

و يك پيشنهاد. در وجود شما انساني كنجكاو، معتدل، مودب، اهل تحقيق و پرسش، با حوصله و وقت كافي و با گوشي شنوا را مي بينم. ويژگي هاي كه به نظر من مهمترين ويژگي هاي يك خبرنگار است. چنانچه حوصله راه انداختن سايت يا وبلاگي در زمينه كوهنوردي را داشته باشيد و در آن به مسائل مورد علاقه تان(مثلا همين افشاي مسائل پشت پرده بسياري از برنامه هاي كوهنوردي) بپردازيد احتمالا خوانندگان زيادي پيدا خواهيد نمود. اما در نظر داشته باشيد نه فقط به دليل اينكه كوهنورد نيستيد بلكه به هزار و يك دليل ديگر در بهترين حالت نقدهاي زيادي به خود شما خواهد شد و در بدترين حالت دشنامهاي زيادي را خواهيد شنيد. به همين دليل اين كار شجاعت، و تحمل زيادي نيز مي طلبد. راستي يك مورد ديگر. موضوع حدود 650 دلار اختلاف در هزينه هاي برنامه برود پيك كه آقاي فريديان اشاره كرده بود يادتان است؟ شبي كه با يكديگر خرج برنامه را محاسبه مي¬كرديم (فرداي انتشار صحبتهاي او با آقاي نصيري) من يادم رفته بود كه موضوع آن چه بوده است. در واقع طبق قراردادمان مي بايست حدود 3000 دلار به شركت نظير صبير بپردازيم ولي 3650 دلار پرداخته بوديم. فرداي آن روز يادم آمد كه موضوع چه بوده ولي به هر دليل فرصت طرح موضوع با ايشان پيش نيامد. اين رقم مربوط مي شد به سهم هر يك از ما از مجوز صعود(4500 دلار براي 7 نفر). در واقع موضوع به قدري واضح بود كه گمان نمي كردم ممكن است آن را فراموش كنم و به همين دليل آن را يادداشت نكرده بودم. بد نيست چنانچه هنوز با ايشان ارتباط داريد اين مورد را به اطلاع وي برسانيد. و يك مورد ديگر. لطفا چنانچه برايتان مقدور است نامه هايتان را در قالب Microsoft Word و در يك فايل جداگانه برايم بفرستيد. با عرض پوزش مجدد بابت تاخير. رامين شجاعي 22 دي ماه 84 –




سلام،
اميدوارم حالتان خوب باشد. راستش را بخواهيد من هم نمي دانم چطور ادامه بدهم. و دليل اصلي اين تاخيرها همين موضوع بوده است. در مورد مسائل پيش آمده من موضوع سري در آنها نمي بينم، اما همانطور كه قبلا گفته ام صلاح نمي دانستم به شكل عمومي مطرح شود. اما كم كم دارم به اين نتيجه مي رسم كه بايد موضوع را علني كنم. حال اگر بخواهم اين كار را انجام دهم به نقطه نظرات مستند فريديان احتياج دارم، لذا يك سوال مي پرسم: آيا مي توانم نامه نكاري شما با فريديان را نيز منتشر كنم؟ (طبيعتا قسمتهايي كه جنبه خصوصي ين شما را دارد مد نظرم نيست.) در اين رابطه بزرگترين مشكلم اين است كه علني نمودن اين موضوع قطعا مرا بسيار درگير خواهد نمود. نمي دانم با اين مشغله هايي كه دارم چطور با اين موضوع كنار بيايم.
در مورد پيوست فايل در ياهو متاسفانه راهي بلد نيستم. و در آخر. اين طور كه پيش مي رود شايد به موقع به تبريك عيد نوروز نرسم. لذا پيشاپيش سال نو را به شما تبريك گفته و برايتان آرزوي سلامتي و موفقيت دارم.

رامين شجاعی



مصاحبه اختصاصی قلمرو کوهستانی ايران
با رامين شجاعی و کاظم فريديان در مورد برنامه برودپيک 84
(تهران - شهريور ماه 84)
برودپيک - قله اصلی يا قله پيشين ؟
خبر کوتاه بود و به سرعت در جامعه کوهنوردی پيچيد. "کاظم فريديان موفق به صعود قله برودپيک شده و رامين شجاعی موفق به صعود تا ارتفاع 7800 متری و نزديکی گردنه شده است."موفقيت يک تيم کوچک ايرانی بر روی يک قله 8000 متری هيجان انگيز بود و اين در شرايطی حاصل شده بود که حجم بالای برف در منطقه قراقروم در اين فصل ، بسياری از تيم ها را از دستيابی به قله های بلند ناکام گذاشته بود. تنها نقطه مبهم ، اطلاعاتی بود که از سوی تيم های ديگر حاضر در منطقه منتشر شده بود. هيچ صعودی به غير از گشايش مسير 2 کوهنورد قزاق بر روی جبهه جنوب غرب برودپيک از سوی تيم های حاضر در منطقه تاييد نشده بود.چند هفته بعد ، رامين شجاعی و کاظم فريديان با گرمی دعوت قلمرو کوهستانی را پذيرفتند تا جزييات برنامه برودپيک را بازگو کنند.
قلمرو کوهستانی : چه شد که بر روی جبهه جنوب غرب کار نکرديد؟رامين شجاعی : چند دليل وجود داشت. مهمترين آنها اينکه ، تيمی که ما تشکيل داده بوديم تجربه زيادی در ارتفاع بالا نداشت و ما بايد قبل از درگير شدن با کار فنی ، بدنمان را در ارتفاع محک می زديم. با توجه به اينکه مسير جنوب غرب مسير پرخطری بود و همينطور احتمال ريزش بهمن اين مسير را تهديد می کرد، ما نمی توانستيم اين مسير را برای هم هوايی انتخاب کنيم و در آن خيلی تردد کنيم. ما مجبور بوديم اين مسير را به شيوه آلپی و حتی الامکان سريع پشت سر بگذاريم. پس طبيعتاً تصميم گرفتيم بر روی مسير نرمال هم هوايی کنيم و حتی در صورت امکان قله را هم از اين مسير صعود کنيم. شرايطی (شرايط فيزيکی) که بعداً پيش آمد هم دقيقاً اين تصميم را تاييد کرد.از طرفی ، زمانی که ما برای حضور در منطقه و صعود در نظر گرفته بوديم 30 روز بود که خوب اين مدت برای دو بار تلاش، زمان فشرده ای است. ما در صورت مساعد بودن هوا ، 20 روز برای هم هوايی و تلاش بر روی مسير نرمال در نظر گرفته بوديم و 10 روز هم برای مسير جديد. ولی در عمل ما با هوای بد برخورد کرديم و تقريباً تنها در هفته آخر شانس صعود قله را داشتيم.و يک دليل ديگر هم نياز تبليغاتی ما به صعود بود. ما اسپانسر داشتيم و برای اسپانسر مهم بود که قله صعود شود. البته اين مطلب را اسپانسر مستقيماً به ما نگفت و يکی از دوستان که هماهنگی با اسپانسر را انجام داده بود به اين مطلب تلويحاً اشاره کرد. البته ما خودمان نيز به اين موضوع فکر کرده بوديم. به اين مطلب که به نوعی تعهدمان را به اسپانسر به جا بياوريم.
قلمرو کوهستانی : راجع به حمله نهايی بگوييد و اينکه تا کجا صعود کرديد؟رامين شجاعی : در نيمه دوم تير ماه ، حدود پنج يا شش روز هوا خراب بود. ما می دانستيم که از دوشنبه (27 تير) هوا خوب می شود. دوشنبه 27 تير را صبر کرديم تا برف تثبيت شود و سه شنبه تا کمپ دو رفتيم (حدود 6200 متر) و چهارشنبه به کمپ سه در 7000 متر رسيديم. ما قبل از اون تا حدود 6800 رفته بوديم و بارگذاری کرده بوديم و همان روز چهارشنبه بارهايمان را تا کمپ 3 بالا برديم. در اين فاصله و با توجه به بار سنگينی که برديم به من خيلی فشار آمد و سردرد خيلی شديدی داشتم. اون شب تعداد خيلی زيادی (حدود 30 يا 40 نفر) آماده شدند که فردا به سمت قله حرکت کنند ولی شرايط من مهيا نبود که بتوانم با آنها بروم. کاظم اون شب آماده شد و حدود ساعت دو و نيم به سمت قله حرکت کرد. من اون شب و فردای آن (پنجشنبه 30 تير) را استراحت کردم و حالم به تدريج بهتر و بهتر می شد. بعدازظهر پنجشنبه کاملاً خوب شده بودم طوری که اول فکر کردم که همان غروب حرکت کنم. ولی بعداً تصميم گرفتم برای اينکه مدت زمان کمتری را در شب طی کنم ، حوالی ساعت 12 شب راه بيافتم.
کاظم فريديان : ما مدت زيادی با هوای خراب همراه بوديم و يک دفعه پيش بينی هواشناسی اعلام کرد که ما 4 روز هوای آفتابی خواهيم داشت. بعد از آن دوباره هوای خراب شروع می شد. تمام اونهايی که در کمپ اصلی برودپيک بودند تصميم گرفتند که برای صعود قله اقدام کنند. اينجا دو طرح اصلی وجود داشت. طرح اول اين بود که مسير از کمپ اصلی تا قله را از همان روز دوشنبه و در 4 روز طی کنيم . اما با توجه به اينکه مسير مدت زيادی زير بارش قرار داشت و احتمال ريزش بهمن وجود داشت ، دومين طرح اين بود که روز اول پس از بارش حرکت نکنيم و مسير کمپ اصلی تا قله را در 3 روز طی کنيم. ما اين طرح دوم را انتخاب کرديم.من از کمپ اصلی که راه افتادم ريه ام مشکل داشت. به رامين گفتم تا وقتی که سرفه ام خشک است صعود می کنم ولی به محض اينکه در گلويم احساس خلط بکنم ، سريعاً بر می گردم.موقعی که از کمپ 3 راه افتاديم تا حوالی ارتفاع 7600 يا 7700 متر خيلی آرام صعود می کردم ، بدون اينکه سرفه داشته باشم. در اين ارتفاع بود که در يک شکاف افتادم. اين شکاف طناب هم داشت ولی من از طناب استفاده نکرده بودم و در حالی که تنها هم بودم درون شکاف افتادم. اين شکاف برفی بود و من با دست و پا زدن خيلی بدی از آن بيرون آمدم. خيلی بهم فشار آمده بود و به سرفه افتادم. اين سرفه آرام نشد در حاليکه ضربانم هم بالا رفته بود. به هر ترتيب با همان وضعيت تا قله (قله پيشين – fore summit) صعود کردم.خيلی از لحاظ بدنی به من فشار آمده بود و اگر صعود کردم برای اين بود که کوهنوردهای زيادی در مسير بودند و احساس می کردم اگر وارد شرايط اضطراری بشوم هم می توانم از کمک آنها استفاده کنم . البته در موقع برگشت هم يکی از ايتاليايی ها گام به گام من می آمد.من موقع برگشت دوباره در همين شکاف افتادم! اين بار يک پودر برف حسابی خوردم و ديگر حسابی ريه ام از کار افتاده بود. طوری که وقتی حوالی ده و نيم شب رسيديم به کمپ واقعاً تخليه شده بودم.
رامين شجاعی : کاظم حدود ساعت ده يا ده ونيم شب بود که برگشت به کمپ. حالش خيلی خوب نبود. باهم صحبت کرديم و قرار شد اگر تا يکی دو ساعت ديگر که من آماده می شوم کاظم بهتر شد، من حرکت کنم. کاظم بعد از اينکه داخل کيسه خواب رفت بهتر شد و سرفه هايش قطع شدند و من هم به سمت قله حرکت کردم. حالم خيلی خوب بود و شايد بهترين روز صعودم در اين مدت بود. ظاهراً استراحت روز قبل کارساز شده بود. تا ساعت هفت و نيم صبح و در حاليکه که هوا صاف ولی سرد بود صعود می کردم. ساعت هفت و نيم صبح حوالی ارتفاع 7700 متر و در حاليکه طناب ثابت زير گردنه را می ديدم ، در مدت کوتاهی هوا ناگهان ابری همراه با باد شد. حدود نيم ساعتی معطل شدم تا شايد هوا بهتر شود. مسير کمپ 3 به گردنه در يک دهليز بزرگ برفی است که شکاف هايی نيز در آن وجود دارد. و تنها امکان برگشت من در اين دهليز پربرف، جای پاها بود. هوا کماکان بسته بود و در نتيجه تصميم گرفتم که پيش از خراب تر شدن هوا برگردم. حدود ساعت 11 رسيدم به کمپ 3 . تا وسايلم را جمع کردم و استراحتی کردم حدود دو سه ساعتی گذشت. و نهايتاً وقتی برای پايين رفتن آماده می شدم هوای بالا باز کرد ولی متاسفانه ديگر امکان اينکه بخواهم دوباره صعود کنم نبود.اون شب تا کمپ دو پايين رفتم و شب را در کمپ دو ماندم و روز بعدش تا کمپ اصلی رفتم.
قلمرو کوهستانی : چطور شد که روی قله اصلی نرفتيد؟کاظم فريديان : من آخرين نفری بودم که ساعت پنج ونيم رسيدم به قله فرعی ( قله پيشين fore summit ). همه افراد از آنجا برگشتند. دو نفر ايتاليايی که قبلاً هم راجع به آنها شنيده بوديم مدت طولانی در آن محل ماندند و جلوتر نرفتند. نمی دانم چرا؟ وقتی رسيدم به اين قله، نشستم و يک مدتی با خودم کلنجار رفتم که چکار بکنم. من مطمئن بودم که قله اصلی اينجا نيست گرچه قله ای که ما روی آن بوديم فقط چند متر کوتاهتراز قله اصلی بود. از نظر بدنی به شدت به من فشار آمده بود و اينکه تنها بودم رای به اين می داد که بايد برگردم. آخرين مطلبی هم که باعث شد برگردم اين بود که ما در حاشيه يک تيم فرانسوی بوديم که برنامه آنها به يادبود اريک اسکورپيه برگزار می شد. کوهنورد و هيماليانورد معروفی که گاشربروم 1، گاشربروم 2 و کی2 (K2) را در مدت سه هفته متوالی صعود کرده بود و به شهرت رسيده بود. ولی او هم در همين تکه گم شده بود. دوست نداشتم که حتی با آسيب جدی برگردم پايين.
قلمرو کوهستانی : تيم دو نفره دنيس اروبکو و سرگئی ساموييلف از قزاقستان هم امسال روی جبهه جنوب غرب کار کردند و موفق شدند اين جبهه را صعود کنند. آيا اين همان مسيری بود که شما قصد صعود آن را داشتيد؟رامين شجاعی : کمپ اصلی آنها زير مسير جنوب غرب در نزديکی کنکورديا بود و حدود يک ونيم تا دو ساعت با کمپ اصلی ما فاصله داشت. ما دنيس اروبکو را نديديم ولی سرگئی و يک کوهنورد ايتاليايی را در بيس کمپ خودمان و روی مسير نرمال ديديم. در همان روزهای اول آنها کارت پستال صعودشان را هم به ما دادند. البته سرگئی انگليسی نمی دانست و ما نتوانستيم با هم صحبت کنيم. من بعداً کروکی مسيرشان را ديدم و بايد بگويم تقريباً همان مسيری است که ما از ايران و فقط به کمک بررسی عکس ها به آن فکر می کرديم.
قلمرو کوهستانی : ظاهراً شما دو نفر قبلاً در برنامه های طولانی مدت با هم همراه نبوده ايد. به نظر شما شناخت نفرات از يکديگر تا چه حد می تواند بر روی کيفيت اجرا در يک صعود طولانی مدت تاثير بگذارد؟رامين شجاعی : تجربه به اين شکل را من قبلاً داشته ام. سال 73 که با رامين حشمتی يک برنامه يک هفته ای بر روی خط الراس دنا رفتم ، ما با هم اصلاً برنامه نرفته بوديم. همان سال زمستان در يک برنامه 7 يا 8 روزه با فرشاد خليلی برای صعود گرده آلمانها رفتيم در حاليکه قبل از آن هم ما اصلاً با هم برنامه نرفته بوديم و شناخت کمی از هم داشتيم. در هيچکدام از اين برنامه ها ما مشکلی نداشتيم و هر دو تا جزو بهترين برنامه هايی بودند که من رفته ام.البته اين به اين معنی نيست که اين مطلب هميشه صادق باشد. طبيعتاً اينکه شما اين امکان را داشته باشيد که با کسی که می خواهيد برنامه طولانی مدت برويد قبلاً برنامه مشترکی اجرا کنيد مطمئناً خيلی مفيد خواهد بود. حتی دوستان نزديک هم درمدت 50 روز با هم اصطکاک پيدا می کنند.
کاظم فريديان : نقش مثبت آشنايی قبلی بين اعضای يک گروه غير قابل انکار است . اما وجود آشنايی قبلی احتمال غافل گيری اعضا از عملکرد همديگر را از بين نمی برد.در يک گروه کوچک رفتار دور از انتظار هر يک از اعضا می تواند منجر به فروپاشی گروه شود چيزی که بايد برای آن آمادگی داشت چرا که محتمل است. به نظر من برای پايين آوردن چنين احتمالی بايد به نکات بيشتری توجه شود. نوع و ميزان انگيزه ، هزينه های فردی ، مسايل شخصی خارج از محيط کوه که می تواند با توجه به شرايط خاص يک برنامه بروز کند همه از موارد تاثيرگذار در رفتارهای احتمالی افراد است.و اما موضوع بسيار مهم اين که در حال حاضر در جامعه ما شانس تشکيل يک گروه آزاد برای چنين برنامه ای آنچنان کم است که هر کس بخواهد در چنين راهی قدم بگذارد بايد چشم بر روی دانسته های بسياری ببندد و مشکلات اين عمل را به جان بخرد.
رامين شجاعی (39 ساله) و کاظم فريديان (35 ساله) هر دو متولد تهران بوده و کوهنوردی را از سالها قبل آغاز کرده اند. رامين سابقه طولانی فعاليت با گروه کوهنوردان آرش تهران را داراست و از جمله فعاليت های شاخص رامين می توان به گشايش مسير بر روی ديواره خاتون بارگاه در دهه شصت، عضويت در تيم گشايش مسير بر روی ديواره غربی علم کوه (1365) ، صعود ديواره يخار (1366) ، اولين صعود آلپی گرده آلمانها در زمستان (1373) ، نخستين گشايش مسير زمستانی بر روی ديواره شمالی علم کوه (مسير انجمن) (1379) و عضويت در تيم های ملی کوهنوردی بر روی قله های راکاپوشی (7788 متر) در سال 1376 و خانتنگری (7010 متر) در سال 1381 اشاره کرد. کاظم فريديان از 8 سال پيش فعاليت باشگاهيش را با باشگاه دماوند آغاز کرده و گرچه در پاسخ به سوال ما با لبخندی اشاره می کند که به نظر خودش هنوز هيچ فعاليت شاخصی انجام نداده ولی در کارنامه او می توان به صعود زمستانی ديواره شمالی شاخک (1380) ، پيمايش غار پراو (در سالهای 80 و 81) ، صعود دره يخار (1382) و پيمايش زمستانی قزل ارسلان (1382) و صعودهای متعدد بر روی ديواره علم کوه اشاره کرد.
هزينه های اجرای اين برنامه دو نفره در حدود 95،000،000 ريال بوده که قسمتی از آن توسط شرکت ايرانی هفت گوهر (توليد کننده وسايل و تجهيزات کوهنوردی) تامين شده است. البته اين مبلغ بدون در نظر گرفتن هزينه های فردی شامل خريد وسايل و تجهيزات شخصی بوده است.


دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۵

مرور پرونده 3 : شکل گیری برنامه

"تجربه رايگان به دست نمي­آيد. " اسكار وايلد


پرداختن به برنامه برودپیک 84 بدون شرحی از چگونگی شکل گیری این برنامه برایم مقدور نیست. البته مایل بودم خاطرات شکل گیری این برنامه را در فضای دیگری به قلم ببرم. اما ناچارم پاره ای جزئیات را ذکر کنم که فقط به دلیل حواشی برنامه 84 مطرح می شوند.
اسامي کساني که مي­توانند به عنوان شاهد اظهار نظر کنند را داخل { } ذکر نموده­ام. اگرچه در مواردی به دلیل بعضی ملاحظات اسامی افراد را ذکر نکرده ام
.

اوایل سال 77 زمانی که تیم اورست هنوز در سفر بود به سیاق برنامه راکاپوشی در سال قبل از آن و با این تصور که تجربه موفق آن برنامه می توانست ادامه یابد از تعدادی از دوستان در گروه آرش دعوت کردیم و طرح صعود مسیری جدید بر برود پیک به روش محاصره ای را برایشان شرح دادم. هسته اولیه ای که برنامه راکاپوشی را شکل داده بود، بجز یک نفر، این بار هم با همان شور و شوق وجود داشت و موتور محرک این تیم بود.


در آن جلسه هدف از انتخاب مسیری جدید بر برودپیک را چنین شرح دادم که اولا تلاش بر روی مسیر جدید باعث پیشرفت فوق العاده کوهنوردی فرد می شود که در هیچ نوع صعود دیگری به دست نمی آید و مهمترین آن افزایش اعتماد به نفس و توان روحی است که در کوهنوردی به اندازه توان جسمانی و مهارتهای فنی اهمیت دارد. با توجه به تجربه اندک همه ما در صعودهای بلند در این قدمهای اولیه صعود مسیری جدید حتی اگر ناموفق باشد باعث افزایش قابل ملاحظه اعتماد به نفس افراد می گردد. به علاوه صعود محاصره ای باعث می شود هر کسی به تناسب توان خود بیشترین حاصل را از صعود ببرد.

دوما بعید می دانم ما سالهای زیادی بتوانیم با مجموعه فدراسیون کوهنوردی کار کنیم. پس هر فعالیتی را آخرین فعالیت با آنها در نظر بگیریم و سعی کنیم بهترین ها را بدست آوریم. {حسین خوش چشم، داریوش بابازاده، اسماعیل متحیر پسند...} دلایل دیگر از این قرار بود که پیدا کردن مسیری جدید بر روی 8000 متری ها که در حد و اندازه تجربه ما باشد واقعا دشوار است. این را بر اساس تحقیقی که برای پیدا کردن مسیر جدید روی 8000 متری ها صورت داده بودم بیان می کردم. اورست و K2 که هیچ، روی اغلب دیگر 8000 متری ها نیز مسیر صعود نشده متوسطی پیدا نمی شد. و البته قله 8000 متری به دلیل برد تبلیغاتی می توانست برای تامین بودجه برنامه های بعد از آن بسیار موثر باشد. همچنین آرزوی یک مسیر به نام ایران روی یک قله بلند برایم یک آرزوی شخصی بود که سالها بعد با آقای آقاجانی چندین بار آن را مطرح کردم.

در آن موقع دو مسیر در نظرم بود. یکی مسیری در جبهه شرقی قله، از سمت چین، که در باره آن فقط می دانستم هیچ کاری در آن قسمت انجام نشده و دسترسی به آن جبهه بسیار دشوارتر از سمت پاکستان است. و دیگری مسیر یال جنوبی که می دانستم کوکوچکا و کورتیکا قسمت کمی از آن را صعود کرده اند و یک زوج دیگر تا ارتفاع حدود 7000 متر صعود کرده اند. از این قسمت چند عکس داشتیم.

ثبت نام اولیه انجام و تاریخ برنامه برای تابستان سال بعد در نظر گرفته شد.

بعد از بازگشت تیم اورست طرح را به فدراسیون کوهنوردی ارائه دادیم. تقریبا با همان روش صعود راکاپوشی. فقط با این تفاوت که دیگر تعهد نکردیم هزینه برنامه را خواهیم پرداخت. ( در واقع برای راکاپوشی هم هسته اولیه تیم نتوانست کل هزینه ها را که در ابتدا تعهد کرده بود تامین کند. یک سوم سهمشان از مخارج برنامه از طریق کمک مالی و مابقی از اندوخته خود افراد تامین شد. فدراسیون کوهنوردی نیز علی رغم آنکه برای تامین هزینه آن صعود برنامه ریزی نکرده بود با حمایت آقای آقاجانی، همت آقای شیر محمد و کمک مالی هیاتها و باشگاه ها هزینه بقیه نفرات را تامین نمود. )

آقای آقاجانی در همان جلسات اولیه جبهه ای را که سال 84 مد نظر ما بود و زوج قزاق موفق به صعود آن شدند را پیشنهاد کرد. اما به نظرم به دلیل خطر ریزش بهمن و سنگ برای یک روش محاصره ای مناسب نبود. ضمن اینکه ایشان نگرانی خود از خطری که صعود هر مسیر جدیدی به همراه دارد و عدم پذیرش جامعه و بخصوص مدیران بالادستی از مرگ و میر در کوهستان را گوشزد می نمود. مدتها بعد به آقای آقاجانی نوشتم: "...می دانید مرگ و میر در صعودهای هیمالیا دیر یا زود اتفاق می افتد. حال اگر این اتفاق روی مسیری جدید و مشکل بیافتد حداقل نخبگان کوهنوردی از شما دفاع خواهند نمود..."

همزمان، با نامه نگاری غیر مستقیم از طریق شرکت پاکستانی اشرف عمان با یکی از کسانی که برود پیک را خوب می شناخت معلوم شد جبهه شرقی بسیار خطرناک و دشوار است و از عهده ما بر نمی آید. حدس می زنم شرکت پاکستانی با کورت دیمبرگر مکاتبه کرده بود و نامه او را برای ما فرستاد.

نهایتا یال جنوبی برای صعود انتخاب شد.

در مهر ماه آن سال اردوهای هیمالیا نوردی برگزار شد و ما با این تصور که که چون برنامه ریزی برای برودپیک برای تابستان است و طبیعتا باید در اردوهای دیگری شرکت کنیم در آنها شرکت نکردیم. تازه در این موقع و بعد از اظهار ناراحتی آقای آقاجانی از عدم حضور ما در اردوها بود که دریافتم وی از اینکه ما همچنان بطور مستقل با فدراسیون مواجه شده ایم ناراضی است.

به هر حال موضوع تا پاییز سال 78 ادامه یافت و در جلسه ای متشکل از تعدادی از هیمالیا نوردان و مربیان کوهنوردی در فدراسیون و بدون حضور هیچ یک از مدافعین، این برنامه رد شد. مدتی بعد از آن آقای عباس محمدی به عنوان مسئول روابط عمومی این برنامه بدون اطلاع بنده نامه شدیدالحنی خطاب به آقای آقاجانی نوشت. تنها نتیجه این نامه، که در هیچ کجا منتشر نشد، خط خوردن اسم من از اردوهای صعود چوآیو و شیشاپانگما بود.

با رد شدن این صعود و همچنین تیره شدن رابطه با فدراسیون تصمیم گرفتیم به طور مستقل تلاشی کنیم. اما با توجه به تجربه راکاپوشی امیدی به پیدا کردن حامی مالی بزرگی نداشتیم. بنا براین با درج اطلاعیه کوچکی در مجله کوه از علاقه مندان دعوت کردیم در این برنامه شرکت کنند. هیچ پاسخی به آن داده نشد.

زمستان سال 78 بود. مطمئن از جا نداشتنم در تیم چوآیو-شیشاپانگما به صعودی در دیواره علم کوه در زمستان که سالها در آرزوی آن بودم فکر می کردم. خلاصه اینکه آرزوی صعود دیواره علم کوه برای من در زمستان 68 رنگ واقعیت گرفت که البته طی چند سال بعد به دفعات موفق به اجرای این برنامه نشده بودم. در آن زمستان، در سالن والیبال شهید شیرودی، و در مراسمی که برای صعود زمستانی دماوند تشکیل شده بود آقای موسوی نژاد را دیدم و به او گفتم سال بعد حتی اگر شده تنها عازم صعود دیواره علم کوه خواهم شد. بهار سال 79 او موضوع را پی گرفت و نطفه اولیه برنامه صعود زمستانی دیواره علم کوه از مسیری جدید بسته شد. طی چند ماه بعد تدارکات لازم عمدتا توسط آقای موسوی نژاد تهیه می شد. چه غذایی و چه فنی. خلاصه هیچ دغدغه ای از این مسائل نداشتم و صرفا به تمرین و مسائل فنی می پرداختم. در این تمرینات بود که با آقای فریدیان آشنا شدم.

دستمان از بچه های فنی پر نبود. در نهایت تنها علی پارسایی، آرا مگردیچیان، احسان متحیر پسند، فریدیان و من برای صعود فنی باقی ماندیم. پارسایی و متحیر پسند نمی توانستند به طور کامل وقت بگذارند. دو نفر دیگر هم پر تجربه نبودند اگر چه بی تجربه هم نبودند. فریدیان دو سال بود که کوهنوردی را شروع کرده بود و تا آن سال حتی در تابستان هم به منطقه علم کوه نرفته بود. تا اینکه صبح روز برنامه فریدیان از حضور در برنامه انصراف داد و گفت مشکلات کاری اش را نتوانسته مرتفع کند.

وی البته یک روز بعد خود را به تیم رساند. برنامه به پیش می رفت و با بعضی اخلاقهای خاص وی آشنا می شدم. مثلا روحیه "کرکری خواندن" افراطی او. همان اولین باری که او را دیده بودم این خاطره در ذهنم ثبت شده بود که چطور با یکی از همنوردانش در مورد سرعت صعود میمونی کرکری می خواند. (خوب این موضوع در بین ورزشکاران غریب نیست، افراطی بودن آن غریب است.) یا مثلا وقتی برای طناب ثابت زیر گل سنگها من و آرا حرکت کردیم با چهره در هم وی روبرو شدم. جنبه مثبت آن را گرفتم و فرض کردم این موضوع نشانه انگیزه بالای او است.

صعود اولین طول مسیر به او سپرده شد که بعد از حدود 7-8 متر پاندول شد و مچ پایش آسیب دید. می خواستم همگی او را برگردانیم که دیگران گفتند من و آرا لازم نیست برویم زیرا نفرات زیادی در علم چال حاضر بودند. بعدا با چند روز حضور احسان متحیر پسند در تیم دیواره و همکاری تیمی فوق العاده ای که محمد موسوی نژاد شکل داده بود برنامه با موفقیت به اتمام رسید (علی پارسایی در برنامه شرکت کرد اما به دلیل بیماری نتوانست بر روی دیواره فعالیت کند).

بعد از آن با آقای موسوی نژاد به صعود برودپیک از مسیر جدید می اندیشیدیم. موسوی نژاد بیشتر و بیشتر خود را درگیر کارهای تجاری شرکتش می کرد. و من سرخوش از تجربه عالی سال قبل آرزو می کردم بتواند منابع مالی این برنامه را تهیه کند.

قبل از نوروز همان سال به نزد آقای آقاجانی رفتم و تقاضایی را از او کردم که فقط از دست او بر می آمد. او هم در حد مقدورات خود و ارزشی که من برایش داشتم زحمت خود را کشید که از ایشان متشکرم. کار من انجام نشد اما رابطه مان بهبود پیدا کرد. چندی بعد وی بحث صعود مسیر جدید برود پیک را پیش کشید. به هر حال این طرح را اولین بار با او در میان گذاشته بودم و نمی توانستم "نه" بگویم.

در فدراسیون کوهنوردی برای زمستان 80 صعود زمستانی دیواره علم کوه تدارک دیده شد. آقای آقاجانی طبعا از من انتظار داشت که در آن برنامه فعال باشم. اما من که همیشه از نظر وقت مشکل داشتم ترجیح می دادم وقت محدودم را صرف کاری تکراری نکنم و از شرکت در آن برنامه عذر خواهی نمودم. باید اعتراف کنم انگیزه زیادی نیز برای چنین صعودی نداشتم. بعدا معلوم شد این برنامه حکم اردوهای صعود لوتسه را نیز داشته است.

فریدیان در آن اردوها حضور داشت و در آن سال در تیم صعود شاخک قرار گرفت. ظاهرا مشکلاتی هم بین او و مربیان در طی تمرینات و خود برنامه پیش آمده بود. در نهایت بعد از اینکه در تیم قرار نگرفت از من خواست تا از نفوذم استفاده کنم و برای او کاری انجام دهم (به قول خودش تا آن موقع از همه کسانی که فکر می کرد ممکن است نفوذی داشته باشند این درخواست را کرده بود). البته نفوذ من در حدی که او تصور می کرد نبود. تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود که طی نامه ای از او تعریف و تمجید کردم. آن نامه باعث شد اسم او به فهرست اردوهای تیم ب که قرار بود تابستان سال بعد یک صعود 7000 متری داشته باشد اضافه شود. به اردوها نیامد.

در آن زمان در وجود موسوی نژاد و آقاجانی توانایی هایی زیادی را می دیدم و گمان می کردم همکاری بین آنها می تواند برای کوهنوردی کشور مفید واقع شود. با هر دو آنها این موضوع را مطرح کردم که آقای آقاجانی استقبال نمود ولی موسوی نژاد خیر.

در این دوران بحث برودپیک با آقای آقاجانی جدی تر شده بود و قرار بود من و یک نفر دیگر در تابستان 81 به منطقه برویم و از نزدیک مسیر را بررسی کنیم. اقدام بسیار مناسبی که قبلا هرگز توان مالی انجام آن را نداشتیم. از آقای اقاجانی خواستم یک صعودکوچک هم درکنار برنامه شناسایی در نظر بگیرد چرا که اولا تا آن موقع من تنها یک صعود بلند داشتم که چنانچه برنامه مسیر جدید اجرا می شد از نظر تجربه با دیگر اعضای تیمهای ملی هم وزن نبودم. ثانیا هزینه و مدت کمی به برنامه شناسایی اضافه می کرد که بنظرم ارزش آن را داشت. او همان موقع گفت برنامه خانتنگری هم در پیش است و می توانم در آن شرکت کنم.

درست در همین زمان بود که موسوی نژاد از تعدادی از دوستان برای یک صعود خارج از کشور دعوت کرد؛ تعدادی از بچه های دانشگاه شریف که دیواره علم کوه را در زمستان صعود کرده بودند؛ یکی از خانمهای باشگاه دماوند؛ و من. تا آن موقع بارها به وی گفته بودم فریدیان را هم در نظر بگیرد. اما او تمایلی به حضور او نداشت و می گفت او کم تحمل و عصبی است و طاقت برنامه های بلند را ندارد. بعدها خود فریدیان گفت که بعد از بازگرداندن او از علم چال در زمستان 79 در قرارگاه رودبارک بدلیل موضوعی بر سر موسوی نژاد فریادی کشیده است.

اما بعضی از دوستان بسیار نزدیک من در زمره افراد عصبی قرار می گیرند. با خود فکر می کردم این موضوع به تنهایی چندان مهم نیست مادامی که کینه و طینت بد در کار نباشد.

به هر حال با اصرار من او در جلسه دوم شرکت کرد. در آن موقع هنوز معلوم نبود چه برنامه ای اجرا کنیم (بحث برودپیک منتفی بود چون قبلا با آقای آقاجانی حرف آنرا می زدیم) اما اصرار داشتم هر طور شده همان سال به برنامه برویم. موسوی نژاد به دلیل گرفتاری های کاری اش قبول نمی کرد. اما صحبتهای فریدیان در آن اولین جلسه ای که شرکت می کرد و موضوع آن انتخاب هدف، و تدوین تمرینات بود همه را به تعجب واداشت. خلاصه حرفش این بود که: "شجاعی به دلیل نزدیکی اش به فدراسیون و احتمال حضورش در برنامه های آتی قطعا اگر بخواهد بین برنامه فدراسیون و برنامه موسوی نژاد یکی را انتخاب کند برنامه فدراسیون را انتخاب خواهد نمود. به همین دلیل او قابل اعتماد نیست و نباید مسئولیت فنی برنامه را به او داد."

البته در بیان این سخنان لحن چندان دوستانه ای هم به کار نمی برد که باعث اندکی دلخوری من شد ولی بزودی از یاد بردم و آن را به عنوان دغدغه های طبیعی کسی در نظر گرفتم که انگیزه های زیادی دارد و در عین حال مرا به خوبی نمی شناسد. بنابراین به دل نگرفتم. اما موسوی نژاد کوتاه نمی آمد و بارها به این برخورد به عنوان یک نقطه ضعف او اشاره می کرد.

در همان جلسه فریدیان لابلای حرفهایش حرف جالب توجه دیگری هم زد: "من می خواهم مشهور شوم. من می خواهم مثل مسنر مشهور شوم." در آن موقع اشکالی در آن ندیدم. به نظر من انگیزه زیبایی برای صعود نیست ولی فکر می کنم انگیزه های شخصی افراد مادام که در قالب تیم قرار داشته باشند به مابقی ارتباطی ندارند.

اردوهای خانتنگری برگزار می شد و من در آنها شرکت می کردم. برنامه شناسایی منتفی شد و بر اثر یک خطای "استراتژیک" موضوع آن جلسات با موسوی نژاد و دیگران را با آقای آقاجانی در میان گذاشتم تا در صورتیکه چنین برنامه ای (که نه به دار بود و نه به بار) شکل بگیرد از عدم حضور من در برنامه خانتنگری دلخور نشود. آقای آقاجانی فهمید که این شجاعی فرق زیادی نکرده است. در روزهای آخر نیز نیمی از هزینه برنامه را طلب کرد که بخشی از آن را گروه آرش تامین نمود و بخشی را خودم. به هر حال به واسطه حضور آقای رضا زارعی به عنوان سرپرست از صعود خانتنگری درسهای زیادی گرفتم که حصول آنها بدون حضور وی بسیار بعید می نمود.

سال بعد دیگر بحثی از مسیر جدید برود پیک در کار نبود. در عوض صحبتهایی از صعود سه قله 8000 متری پاکستان در یک فصل در برنامه ریزی آقای اقاجانی بود که در صورت تامین اعتبار انجام می گرفت.

در اردوهای آن سال حضور داشتم و در روز آخر از تیم کنار گذاشته شدم. این بار بسیار یکه خوردم و اصلا انتظار آن را نداشتم. و برای اولین و آخرین بار علت آن را از آقای آقاجانی جویا شدم. گفتم: "شما مرا می شناسید و لزومی نداشت مرا تا این زمان در اردوها نگه دارید. کافی بود اشاره ای می کردید تا خود در اردوها شرکت نکنم." گفت: "ممکن بود صعود سه قله شکل بگیرد. که اگر شکل می گرفت ما به وجود تو نیاز داشتیم." دیگر چیزی نگفتم. و راه خود را از راه وی جدا کردم.

در همه این سالها اخبار برودپیک را پیگیری می کردم. خوشبختانه مسیرهایی که در نظر داشتم هنوز صعود نشده بود. سال بعد از تعدادی از کسانی که حدس می زدم توان مالی و فنی شرکت در برنامه را دارند دعوت نمودم. در نهایت فقط من و فریدیان ماندیم. به فریدیان گفتم صلاح نیست دو نفره صعود کنیم.

البته هنوز توان مالی آن را نداشتم. اما با یک سرمایه گذاری که به کمک ملک ارثیه خانوادگی صورت گرفته بود امیدوار بودم بتوانم مخارج آن برنامه را در سالهای بعد تامین کنم.

سال 84 را به عنوان آخرین تلاش در نظر گرفتم. دیگر از خودم هم خجالت می کشیدم راجع به برودپیک حرف بزنم. موضوع لوث شده بود. اما این بار امیدوار بودم بتوانم مسائل مالی را حل کنم. انتظار داشتم تا تابستان آن سال سرمایه گذاری قبلی جواب داده و هزینه برنامه تامین شود. اما وضعیت ناامید کننده بود. دست به دامن عباس محمدی شدم تا اگر می تواند از شرکتهایی که می شناسد پولی تهیه کند. سه هفته قبل از تاریخ شروع برنامه او پاسخ منفی داد.

آن به حساب خودم سرمایه گذاری باعث شده بود حتی یک ریال هم پس انداز نداشته باشم و در حالیکه به عنوان یک حقوق بگیر حقوق نسبتا خوبی می گرفتم قسمت اعظم آن بابت تعهداتی که برای خود ایجاد کرده بودیم هزینه می شد. از محل کارم نهایتا می توانستم یک ماه حقوق مرخصی هایم را بگیرم و یک ماه دیگر مرخصی بدون حقوق بود. برای تامین هزینه های ماه بعدی همسرم را به امان خدا رها کردم. او بعدها یک قالیچه مان را فروخته بود و با مقداری استقراض و فروش برخی از وسایل کوهنوردی ام توانستیم تعهدات آن یک ماه را هم به انجام برسانیم.

تا آن موقع نفرات تیم به همان دو نفر من و فریدیان تقلیل یافته بودند. دو نفری که جدی تر از بقیه بودند یکی به نانگاپاربات و دیگری به K2 علاقه داشت. دلایل من برای اهمیت صعود مسیر جدید برای او که K2 را پیشنهاد می کرد کافی نبود وصادقانه می گفت: "ما در ایران زندگی می کنیم و در ایران K2 اسم و رسم دارد نه مسیر جدید. حال اگر قرار است با این هزینه های سنگین فقط یک بار به منطقه برویم پس بهتر است به یکباره K2 را صعود کنیم."

سالها قبل یکی دیگر از دوستان نیز پیشنهاد صعود K2 را به همین شکل داده بود که برای من قابل پذیرش نبود. به نظر من انتخاب K2 برای اولین تجربه هیمالیایی بسیار نابخردانه است.

فریدیان می گفت فرقی نمی کند کجا برویم فقط برویم. 6، 7، 8 هزار متری. حتی شده یک ترکینگ (راهپیمایی). فقط برویم.

او در طی این دوران چندین بار صعود تا قله فرعی آقای جابر انصاری و اعلام صعود تا قله اصلی برودپیک را به عنوان بی صداقتی در اعلام نتایج برنامه عنوان کرده بود. ظاهرا موضوع صعود تا قله فرعی را خود آقای جابرانصاری در یک مهمانی بعد از برنامه و در محفلی خصوصی بیان نموده بود.

تا آن موقع حتی نزدیکترین دوستانم نیز از ماجرا خبر نداشتند. فقط عباس محمدی، فریدیان، آن دو نفری که ذکرشان رفت و چند نفری که فریدیان موضوع را با آنها مطرح کرده بود از این برنامه اطلاع داشتند. نماینده شرکت پاکستانی درخواست مجوز تیم فرانسوی را به دلیل احتمال حضور ما به وزارت توریسم نبرده بود اما تاکید می کرد هر چه زودتر تکلیف خود را روشن کنیم. خلاصه در سه هفته مانده به برنامه با پاسخ منفی عباس محمدی نامه ای به شرکت پاکستانی زدم و انصراف خود را اعلام کردم. همان روز آقای بابازاده از موضوع با خبر شد و از من پرسید چقدر کم داریم. گفتم: "من هیچ پولی ندارم. بنابراین 5 میلیون تومان. زیرا فریدیان مشکلی از این بابت ندارد." آقای بابازاده در عرض یک روز قول 5 میلیون تومان پول را از آقای سلیمانی گرفت و سپس به شرکت پاکستانی نامه نوشتم که نام ما را هم اضافه کند.

از این 5 میلیون تومان 2 میلیون کمک مالی بود و 3 میلیون وام. درعین حال که یک میلیون تومان از کمک مالی را حق فریدیان می دانستم طبیعی بود که بطور موقت فقط من از آن استفاده کنم. همینطور 3 میلیون تومان وام. حتی نمی توانستم 200 هزار تومان بپردازم. فکر می کردم هر کس دیگری هم این موضوع را درک می کند و لزومی به نظر خواهی نیست. بنابراین به فریدیان گفتم: "در اولین فرصت سهم تو را بر می گردانم. ولی ممکن است بزودی اتفاق نیافتد." که بار دیگر با چهره در هم رفته و در عین حال سکوت او مواجه شدم.

در روزهای آخر به فدراسیون مراجعه کردم تا با گرفتن نامه ای از آنها مجبور نباشیم سهممان از وثیقه امداد توسط هلی کوپتر را در پاکستان بپردازیم. نامه به ما داده نشد. اما عباس محمدی 1 میلیون و800 هزار تومان را بابت این وثیقه اجباری به ما قرض داد و من یک چک تضمین از دسته چک همسرم را به وی دادم (چون خودم اصلا دسته چک نداشتم). او هم به شوخی گفت:" اتفاقا چک همسرت بهتر است. تو که شاید ..."

برای صرفه جویی در هزینه بار تا پاکستان قرار شد قسمت بیشتر تدارکات غذایی را در پاکستان تهیه کنیم. وسایل شخصی مان را هم به حداقل رساندیم. بنا براین کارهایمان بسیار محدود شده بود. اما با تیم فرانسوی تماس گرفتم و گفتم وسایل مامور رابط را ما خریداری می کنیم. می دانستم اگر آنها بخواهند وسایل مامور رابط را خریداری کنند با توجه به قیمتهای وسایل کوهنوردی در اروپا ممکن است برایمان بسیار گران تمام شود. نهایتا کیسه خواب و پیراهن پلار مناسب پیدا نکردم و قرار شد این دو قلم را آنها تهیه کنند.

درهمین دوران به دنبال بیمه هم بودیم. یک نمایندگی که فریدیان پیدا کرده بود برای دو ماه 150 هزار تومان هر نفر را بیمه می کرد. روزی که برای پر کردن فرم بیمه رفتم یادم آمد شاید بتوانم از بیمه صندوق اعتباری حمایت از قهرمانان ورزشی که (اگر اشتباه نکنم) مختص کسانی است که زمانی عضو تیم های ملی بوده اند استفاده کنم و همین را به مسئول آنجا گفتم که فعلا مرا در نظر نگیرد تا نتیجه آنجا معلوم شود. فریدیان با طعنه گفت: "من چون "قهرمان" نیستم این بیمه را می خرم." با چهره درهم او بار دیگر زمانی مواجه شدم که "داستان کوه" را به عنوان یکی از گزینه های احتمالی انتشار اخبار صعود مطرح کردم.

مسئله فیلم و عکس و اسلاید را روشن نکرده بودم. در برنامه های هیمالیای فدراسیون رسم این بوده که همه با دوربینهای خودشان فیلم و عکس و اسلاید می گیرند و دست آخر آن را به فدراسیون بر می گردانند و حق استفاده از آنها در اختیار فدراسیون است. فدراسیون گاهی اوقات هزینه فیلم و باطری و ظهور آنها را داده است. افراد هم بعد از برنامه می توانند یک کپی برای خودشان از فدراسیون درخواست کنند. بدون توجه به اینکه آن کار درست است یا غلط و بدون اینکه زیاد به آن فکر کنم با خود فرض کرده بودم که اینجا هم به همین منوال عمل کنیم. لذا هزینه فیلم و باطری اضافه را در زمره مخارج عمومی می دانستم. اما در تمام موارد دیگر، از نوع تنقلات گرفته تا وسایل فنی با فریدیان مشورت کرده و نظر او را می پرسیدم.

به عنوان مثال از او خواستم برای چادرها میخهای خاصی تهیه کند که در راکاپوشی استفاده کرده بودیم و نتیجه خوبی گرفته بودیم؛ چیزی شبیه به چنگگ که مثل لنگر برف بسرعت و مطمئن در برف قرار می گرفت و وزن آنها فقط کمی بیشتر از میخهای معمولی بود. او قبول نکرد و گفت:" من روشی بلدم که همین میخهای معمولی چادر را می توان محکم در برف جا داد. حداکثر این است که از قوطی خالی کنسرو و این جور چیزها استفاده می کنیم." قبول کردم. در مورد پنیر می گفت ازهمین پنیرهای معمولی که باید در یخچال نگهداری شوند ببریم، که گفتم:" آنها کپک می زنند، مجبوریم از پنیرهای کنسروی استفاده کنیم." گفت:" مگر نشنیدی پنیر کپک زده در بعضی کشورها مصرف می شود." به سختی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم. به هر حال قبول نکردم و همان پنیرهای کنسروی را بردیم.

به عنوان مثالی دیگر به او گفتم Daisy Chain و یک پله رکاب ببریم. پرسید: "مگر قرار است سنگنوردی مصنوعی داشته باشیم؟" گفتم: "نه ولی ممکن است در نقاطی به این وسایل احتیاج پیدا شود." گفت: "من که چنین ریسکی نمی کنم. آن قسمتها را خود تو باید نفر اول بروی."

برای تهیه چادر قرار شد دو چادر بخریم، یکی از باشگاه دماوند و یکی دیگر هم از آرش قرض بگیریم. در آن موقع باشگاه آرش فقط یک چادر نسبتا خوب داشت که قرار نبود به کسی قرض داده شود. وقتی آن را خواستم یک هفته ای طول کشید که تصمیم بگیرند آن را به من بدهند و 3-4 روز قبل از برنامه آن را به من رساندند.

فریدیان برای خرید دوربین فیلمبرداری وقت زیادی گذاشت (فکر می کنم حدود دو روز). و از من هم خواست در باره دوربین مناسب تحقیق کنم. علی رغم فرصت محدودی که داشتم چند ساعتی را به تحقیق در آن مورد پرداختم.

او یک اعلام برنامه هم آماده کرده بود. مسیری در آن نشان داده شده بود که از روی یک دیواره صخره ای، در سمت چپ مسیری که مورد نظر ما بود می گذشت. البته گفت: "در بین نامه زدنها یک نفر این را کشیده که من نمی دانم کیست." و او هم از همان تصویر در گزارشش استفاده کرده بود. به هر حال به او گفتم: "صعود آن دیواره برای ما ممکن نیست. یا از سمت راست یا از سمت چپ آن باید صعود کنیم. سمت چپ آن در عکسها پیدا نیست. و باید در منطقه راجع به آن تصمیم بگیریم."

از آنجا که در آن چند سال حوادث مرگ بار پی در پی اتفاق افتاده بود، موضوع حادثه در ذهن خیلی ها قرار داشت از جمله خود من. آن روزهای آخر حتی نزدیک ترین دوستانم نیز نمی توانستند احتمال عدم بازگشت مرا در نظر نگیرند و این موضوع را به اشکال گوناگون مطرح می کردند. صبح روز پرواز قرار حرکت باشگاه دماوند بود. یک مصاحبه هم تدارک دیده بودند. مصاحبه کننده از سوالات معمول شروع کرد و سوالات را به جایی کشاند که به نظرم هدف اصلی اش بود. بالاخره از من پرسید: "اگر اتفاقی برای تو بیافتد انتظار داری خانواده ات چه برخوردی با موضوع داشته باشند؟" با این سن و سال بغضم ترکید. با توجه به اینکه خود من مسئول برنامه بودم این سوال کاملا نابجا بود. خوب، می فهمم که باشگاه هنوز درگیر مسائل حادثه غار پراو است اما وقت بسیار نامناسبی را برای طرح این سوال انتخاب کرده بودند.

تنها نگرانی ام آینده پسرم در صورت عدم بازگشتم بود. چیزی که نمی توانستم به آن فکر نکنم. اما خودم را می شناختم. قبلا در صعود زمستانی دیواره علم کوه هم همین وضعیت را داشتم {افشین لاهوری، محمد موسوی نژاد}. اما به محض اینکه چشمم از نزدیک به دیواره افتاده بود و با اولین درگیری های فنی همه چیز فراموش شد. همینطور در راکاپوشی و خانتنگری. مطمئن بودم که این بار هم این نگرانی ها با شروع کوهنوردی تمام می شوند. دغدغه هایم را با فریدیان هم مطرح می کردم. و بعدها در یادداشتهای برنامه ام آنها را نوشتم.

از باشگاه دماوند حرکت کردیم ولی نه به طرف فرودگاه. معلوم شد فریدیان هنوز دلارهای برنامه را خریداری نکرده است. بالاخره در آخرین دقایق مهلت سوار شدن به هواپیما دلارها به دستمان رسید.

چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵

مرور پرونده 2 : نامه نگاری من و خانم فیضی

قبل از آنکه روایت مرا از حواشی این برنامه بخوانید بد نیست نامه نگاری که بین من و خانم فیضی انجام شد را نیز مرور کنیم. زیرا نکات جالبی در آن یافت می شود. متاسفانه چون در آن زمان نامه های ارسالی ام را ذخیره نمی کردم آنهایی را که خانم فیضی "Reply" نکرده اند را در اختیار ندارم. دراین موارد گاه به ذکر اشاره ای در مورد آنها اکتفا کرده ام.




مینا فیضی:
سلام
نوشتن آنهم با نگرانی , نگرانی از اینکه چه واکنشی را در بر خواهد داشت کار راحتی نیست.
در اولین کامنت ها برایتان نوشتم که لزومی ندارد هر کامنتی را به نمایش بگذارید و دلیلم این بود که دیدن هر روزه چنین مطالبی و تاثیر آن در بین دوستان و آشنایان و نیاز به پاسخگویی به افراد محترم و عزیزی که پیگیر چنین مطالبی می شوند بازخورد خردکننده ای بر افکار هر متفکری می گذارد . شما با این عقیده مخالف هستید و من آرزو می کنم که بتوانید افکارتان را از آسیبی که پیش بینی می کنم در امان بدارید.
به موازات مکاتبه با شما مکاتبه ای با آقای فریدیان جریان داشت که تقریبا به همان نتیجه رسید و ایشان هم همچون شما من را به قضاوت کردن متهم می کنند.
اول اینکه من قضاوت نکردم و رایی صادر نکردم بلکه برداشت خودم را نوشتم و دوم اینکه وضعیت و حال و هوای نوشته ها و گزارشهای هر دوشما نشان دهنده این است که نظر چه کسی به واقعیت نزدیکتر است.
و در نهایت این مطلب را به این دلیل برای شما ارسال می کنم که از نظرات آقای فریدیان مطلع شوید . شاید حالا که در داستان کوه بحث یک مطلب اجرایی و واقعی تبدیل به ابراز دلتنگی و احساسات و ... شده است , شاید بتوان این مطالب را در محیط خصوصی تر به نتیجه ای قابل استفاده رساند.
اینکه در انتهای یک بحث بیانیه ای صادر شود و نتیجه بصورت مکتوب با ردیفها ی مشخص حاصل شود منظور من نیست که چنین تصوری خیالی باطل به نظر می رسد ولی بسیاری از افراد از خلال همین مباحث درسهای لازم را می گیرند . هر کس در سطح در ک و فهم و انگیزه های خودش . برای خود من که چنین بوده و فکر می کنم انتشار چنین مطالبی برای دیگران هم خالی از فایده نخواهد بود .
با آرزوی روزهایی همراه با موفقیت و جمع هایی دوستانه همچون اطاق آینه که تا بی نهایت در آن انعکاس نورهای تابیده از دوستان به چشم می آید.


دوست آنست که عیب من چو آینه روبرو گوید نه آنکه چو شانه هزار زبان پشت سر رفته مو به مو گوید.
16 آذر 84



رامین شجاعی:
سلام،
متاسفم كه با تاخير زيادي پاسخ مي دهم. اول اينكه بسيار سرم شلوغ است و دوم اينكه هنوز مرددم كه چه برخوردي با اين موضوع داشته باشم.
همانطور كه حدس زده­ايد تحمل بعضي سخنان بسيار دشوار است و به من آسيب مي رساند. اما به نظرم با پاك كردن چند كامنت چيزي عوض نمي شود. نويسنده اين كامنتها براحتي مي تواند در وبلاگهاي ديگر كامنتهايش را قرار دهد. به علاوه خواننده فهيم براحتي فرق عناد، تهمت و كينه توزي را با انتقاد در مي­يابد(چه در مورد من چه در مورد آقاي فريديان). به هر حال اين مسائل هميشه وجود داشته اند. فقط حالا وبلاگها باعث عيانتر شدن اين ويژگيهاي فرهنگي مي­شوند (نگاهي بيندازيد به كامنتهاي وبلاگ آزادكوه در اين روزها). يك جنبه مثبت هم دارد و آن اينكه ضريب تحملمان را بالا مي برد و در نتيجه از يك انتقاد ساده آشفته نمي­شويم. بلكه در مقابل ناسزاهايي كه نثارمان مي­گردد آن انتقادات را غنيمت هم مي­شمريم.
در مورد انتشار اين موضوعات.
با آقاي فريديان و چند تن ديگر جلسه اي در انجمن داشتيم و صحبتهاي يكديگر را شنيده­ايم. دو صفحه هم مطلبي خطاب به انجمن و همه كوهنوردان ايران نوشته بود كه آن را خوانديم. فكر نمي­كنم با نامه نگاري تغييري حاصل شود. نكته اساسا جديدي در گفته­هاي ايشان يافت نمي­شود جز اينكه از چند توهين كه بگذريم بسيار مودبانه­تر نوشته شده است. بعد از انتشار گزارشش فكر مي­كردم پاسخ برخي مسائلش را گرفته است كه ديگر به آن اشاره نكرده است. اما از نامه نگاري كه با شما داشته معلوم است كه در همچنان بر همان پاشنه مي چرخد.
از طرف ديگر فرداي روزي كه گفتگوي او با فرامرز نصيري در وبلاگ كلاغها منتشر شد، در جلسه­اي كه ذكر آن رفت، و يك بار ديگر قبل از گزارش برنامه بارها از او خواستم مسائلش را منتشر كند كه از آن امتناع ورزيده است. و اين در حاليست كه از گفتگوي خصوصي در مورد آن به هيچ وجه ابايي ندارد. خوب، همه مانند شما، علي رغم پيش زمينه ذهني، منتظر نظرات مقابل نمي­شوند و اين صحبتهاي پشت سر براي ايجاد ذهنيت منفي برايشان كافي است. آيا نبايد من هم فرصت دفاع از خودم را داشته باشم؟
همانطور كه به درستي اشاره نموده­ايد من هم حرفهاي زيادي براي گفتن دارم. اما موارد ديگري هم خارج از اين اختلافات وجود دارد. ببينيد، براي اولين بار تيمي كوچك از حمايت مالي برخوردار شد كه انگيزه آن صرفا تبليغاتي و در حوزه كوهنوردي بود و نه مانند كمكهاي هنگفتي كه بسياري فقط به واسطه رابطه هايشان مي گيرند. (كافي است اشاره كنم كه يكي از اعضاي تيم امسال اورست با 40 ميليون تومان كمك مالي در تيم شركت نمود). و اين براي كوهنوردي كشورمان دستاورد بزرگي است. براي كوهنوردان مستقلي كه فقط بلدند كوه بروند و چنان روابط قوي ندارند كه چنان كمكهايي را دريافت نمايند (بگذريم از اينكه روابط در كمك مالي به ما هم بي تاثير نبود اما بحث من بر سر انگيزه هاي كمك مالي است) اين حركت مي­تواند نقطه آغازي باشد.
حال در چنين شرايطي و در حاليكه بسياري چشمشان به اين برنامه بود، عده­اي براي ديدن شكست، عده­اي براي ديدن موفقيت تا آن را بر سر بعضي ديگر بكوبند، و عده كمي فقط با اميد به پيشرفت كوهنوردي مستقل در كشور، جنجال در مورد آن به نفع كوهنوردي كشور نيست. (مي­گويم جنجال چون احتمالا با فضاي موجود در جامعه آشنايي داريد و حدس مي­زنيد به چنين مسائلي چگونه پرداخته مي­شود. )
اگر چه شخصا به صورت ديگري به اين موضوع نگاه مي­كنم. همانطور كه در جلسات فوق الذكر بارها گفتم، در عصر ارتباطات اين قواعد جديد بازي است كه نمي­توان مسائل را پشت پرده نگه داشت (ضمن اينكه به صلاح هم نيست.) پس آنها را بپذيريم و بجاي پرده پوشي گفتگو كردن را تمرين كنيم.
خوب، اين نظر من است و چنانچه اين مسائل براي افراد ديگري رخ مي داد به هيچ وجه آن را خدشه­اي بر حركت اصلي قلمداد نمي­كردم. اما من معمولا در تشخيص اين گونه مسائل اشتباه مي­كنم. به علاوه راي كساني كه طبيعتا مي­بايست بيشترين نفع را از تبليغات اين برنامه ببرند (شركت هفت گوهر و انجمن كوهنوردان) با من يكي نيست. بنا بر اين حداكثر تلاش خود را مي­كنم تا اين موارد را مسكوت گذارم و آنها را فراموش كنم.
مگر آنكه نتوانم. راستش را بخواهيد هر بار كه دوباره با اين مسائل روبرو مي­شوم تا چند روز بشدت ذهنم را مشغول مي­كند بطوريكه حتي بر روابط خانوادگي و كارم هم تاثير مي­گذارد. نگرانم از اينكه اين آسيبها در دراز مدت تاثير بدتري داشته باشند.
بنابراين فعلا از من نخواهيد آنها را منتشر كنم يا حتي با شما در ميان گذارم. اما اگر آقاي فريديان به انتشار سخنانش اقدام نمايد، كه شخصا از آن استقبال خواهم نمود، به طور قطع پاسخهاي مرا نيز خواهيد شنيد. (تا حالا در حدود 20 صفحه راجع به آن وقايع نوشته­ام.)
فقط چند مورد در مورد يادداشتهاي خودم.
ناراحتي من با قبول اينكه دفعه بعد در وزارت توريسم شركت مي­نمايم، از اين بابت بود كه به نظرم شما به موضوع اصلي توجهي نداشتيد. توضيح بدهم. به نظر من پرداختن به جزئيات نه تنها عيب نيست بلكه عيب آن است كه با كلي گويي سعي در اثبات نظراتمان نماييم بدون آنكه مصاديق عيني و دلايل واقعي و دقيقي براي آن ارائه نماييم. اما اين موضوع نبايد باعث شود از ديدن تصوير بزرگتر غافل شويم.
با اين مقدمه مي­خواهم بگويم جاي برخي سوالات مهم در نوشته­هاي شما خالي بود. مثلا اينكه آقاي فريديان در چه زماني(زمانهايي) و چگونه به موضوع مجوز و طرح صعود پرداخت. شايد با پاسخ به آنها درك نحوه عمل ايشان بعد از برنامه راحتتر باشد (سوالي حتي مهمتر).
موضوع ديگر در مورد برداشت شما در مورد نوشته­هاي من است كه ظاهرا تصور مي­نماييد قصد دارم شكست فني در اين برنامه را از دوش خود رها كنم. شكست در صعود در برنامه­هاي هيماليا نوردي (اگر بتوان نام آن را شكست ناميد) بسيار معمول است. تعداد كساني كه كم شكست خورده­اند زياد نيست. اما كسي كه اصلا شكست نخورده باشد را حداقل من نمي­شناسم. براي من كوچكترين اهميتي ندارد كه ديگران در مورد عدم صعود مسير جديد يا حتي مسير عادي چه بگويند. براي من تلاش مهم است. كه من تا آنجا كه امكان داشت كوتاهي نكردم.
اگر به انتقادات آقاي فريديان اشاره نمودم به اين دليل بود كه با طرح آنان شائبه­هايي در مورد صعود ايجاد شده بود. ببينيد بين عدم وجود طرح، با طرح ضعيف (كه آن هم قابل بحث است)، يا اينكه بگوييم هيچ مجوزي گرفته نشده، با اينكه مي­شد در مورد آن بهتر عمل نمود(اگر چه در نتيجه كار تغييري حاصل نمي­شد) تفاوت بسيار زيادي وجود دارد. اين ابهامات ممكن بود در ذهن ديگران نيز ايجاد شود. به همين دليل لازم ديدم به آنها پاسخ دهم.
به هر حال مسئوليت هر آن چه رخ داده نيز تماما متوجه من است. اما بزرگترين شكست من در عدم صعود نبود. آيا مي­توانيد آن را حدس بزنيد؟

در آخر اينكه به دلايلي كه گفتم علاقه­اي به دنبال نمودن مكاتبات شما با آقاي فريديان ندارم. بنا بر اين لطف كنيد و آنها را برايم نفرستيد.
موفق باشيد.
رامين شجاعي
24 آذر 84



مینا فیضی:
سلام و تشکر
پاسخی که به من دادید از هر زاویه که نگاه می کنم برایم مایه مباهات است
اول اینکه با وجود سالها دوری ازجمع دوستان و خانواده و هم زبان توانسته ام نزدیکی لازم را با فرهنگ و جو ایرانی حفظ کنم و بتوانم حدس نزدیک به واقعیت از حال و هوا و احساس یک ایرانی داشته باشم .
دوم اینکه شما من را قابل دانسته و به من جواب دادید و این ارتباط همان چیزی است که من نیازش دارم.
سوم اینکه شما ( آقایان فریدیان و شجاعی) هم به این روابط نیاز دارید و اگر احساس امنیت کنید از گسترش آن استقبال می کنید. { اين ابهامات ممكن بود در ذهن ديگران نيز ايجاد شود. به همين دليل لازم ديدم به آنها پاسخ دهم.} و من از اینکه فضای لازم را ایجاد کردم به خود می بالم .
اینها برای مباهات من کافیست هر چند که موارد دیگری نیز هست .
و اما راجع به نامه اگر به من اجازه دهید که حدس و گمانم را بنویسم و آنرا به حساب قضاوت نگذارید من مشغولیات ذهنی شما و فریدیان را نزدیک به صد در صد منطبق بر هم می بینم و مطمئنم که تمام این مشکلات از بازخورد نا مطلوب مسائل کوچک و توقع بیش از حد از خود و دیگری بروز کرده است .
برای مثال در شکل برخورد شما در ابتدای سفر( آنچه فریدیان آنرا فراموشی می نامد) به هر شکل که می نگرم و به نقل قول فریدیان با بد بینی نگاه می کنم نمی توانم کار شما را توجیه کنم ولی این رفتار در مقایسه با جریان کلی این سفر یک جزء بی ارزش بیش نیست و اگر بازخورد نا مطلوبی را در پی نداشت در همان ابتدا به قول معروف ختم به خیر می شد.
یا در مقابل توهین فریدیان (مثل ماست) برخورد شما نشان از توقعی بسیار فراتر از حد متعارف و فرهنگ رایج در جامعه دارد . برای اثبات حرفم نظر شما را به کامنتهای وبلاگها , نه وبلاگهای ورزشی و کوهی که حتی دروبلاگهای فرهنگی جلب می کنم . من یک ناظر هستم و می بینم که آقای شجاعی در این اجتماع چه و چه را می شنود و خم به ابرو نمی آورد و تلورانسی که به نمایش می گذارد را مایه افتخار خود می بیند و به ناگه در یک رابطه دوستانه تحمل شنیدن چنین هجوی که بسیار کوچک و کم دامنه است را ندارد. اگر کسی که در مقابل شما بود هم همین حد متوقع بود شما خیلی خوش شانس هستید که امروز نفس می کشید. جای تعجب است که از همچون جایی با اینهمه دشمنی جان سالم بدر بردید .
من آقای فریدیان را به خوبی می شناسم اطمینانم از آنجاست که در" خوش ترین و ناخوشترین دوره های زندگی اش" که گفته خود ایشان است با ایشان بودم و به قول معروف بالا و پایین ایشان را ازخیلی خیلی نزدیک دیده ام هر چند که این مربوط به سالها پیش است ولی در این نگارشها تا حد زیادی به خودم امیدوار شدم که دیدم مثل خودم دور از واقع نشده است و از همین جا مطمئنم که رابطه شما دو نفر در عین کدورت سالم است و یک رابطه سالم می تواند تغییر وضعیت دهد ,باز سازی شود , ارتقا یابد و بزرگترین شکست شما را نیز بپوشاند.
خوب شما بنا به دلایلی از بازگو کردن دانسته هایتان اجتناب می کنید که البته محترم است ولی در وجود خود به آن نیاز دارید جمله داخل {} من را به این برداشت می رساند.
من فکر می کنم که تاثیری که فکر کردن به این مطالب در کار و خانواده و همه جوانب زندگی شما می گذارد مثبت و سازنده است هر چند که در زمان وقوع ظاهری شبیه به یک آسیب داشته باشد.
در آخر نامه تان نوشته اید که علاقه ای به دنبال کردن مکاتبات من و فریدیان ندارید ولی به مکاتبه با من اشاره ای نکرده اید.
باز هم از نامه ای که به من نوشتید تشکر می کنم و احساس غرور خودم را پنهان نمی کنم.
26 آذر 84


چنانچه از نامه بعدی خانم فیضی مشخص است برایشان نوشتم که نمی توانم جزئیاتی را مطرح کنم اما مطمئنم در صورتیکه آنها را بشنود نظراتش تا حدود زیادی تعدیل می شود. همچنین نوشتم این تجربه، همراه با تجربه دیگری که اتفاقا در همان دوران بدست آمد، باعث شده است در نحوه اعتمادم به افراد یک بازنگری کامل انجام دهم.

به وی پیشنهاد کردم با دقت و حوصله ای که دارد وبلاگی ثبت کند و به موشکافی مسائل حاشیه ای کوهنوردی که بسیاری از آنها در ابهام قرار دارند بپردازد.

در ضمن از ایشان خواستم موضوع آن 650 دلار را به فریدیان منتقل کند. جریان از این قرار بود که بعد از بازگشتمان زمانی که مشغول محاسبه مخارج برنامه بودیم، رسید پرداخت پولی که به شرکت نظیر صبیر داده بودیم با ریز آنچه داشتم جور در نمی آمد اما مسلم بود که این پول را پرداخته ایم. تازه فردای آن روز به یادم آمد که 650 دلار هزینه سهم ما از مجوز صعود بوده است (4500 دلار برای 7 نفر). بعد از آنهم موقعیتی پیش نیامد تا موضوع را به فریدیان بگویم.


مینا فیضی:
سلام
با این شکل مکاتبه ای که داریم نیازی نیست برای تاخیر در پاسخ به نامه ها دلیلی بیاوریم . من البته مثل شما مشغله ندارم و بیشتر وقتم را به خوشگذرانی از نوع مورد علاقه خودم می پردازم ولی تاخیر در پاسخ به نامه شما به دلیل خوشگذرانی بیش از حد نبود .
نمی توانستم تصمیم بگیرم که ادامه بدهم یا نه .اول اینکه شما می نویسید که در رابطه با برودپیک نمی توانید جزئیات پیش آمده را بازگو کنید . و بعد اطمینان می دهید که اگر آنها را بشنوم نظرم تعدیل خواهد شد .
شما می توانید این دو جمله را با هم جمع کنید؟ اگر توانستید راهش را به من هم نشان بدهید . من از کجا جزئیاتی که شما حاضر به گفتنشان نیستید را بشنوم؟
درحل یک معما آنچه مهم است جزئیات است وگرنه کل ماجرای هر معما را همه می دانند و هزاران نمونه حل شده و نشده اش بعد از مدتی تبدیل به افسانه و داستانهای تخیلی شده است .
راستش موضوع برودپیک بهانه ای است برای من که با توجه به شناختی که از فرید دارم بتوانم خودم را به جای او در موقعیتی فرضی قرار بدهم و در غیر این صورت من چگونه می توانم فضایی را که هیچ یک از عواملش را نمی شناسم تجسم کنم.
از لطفی که نسبت به من دارید ممنونم و پیشنهادتان را در مورد وبلاگ جدی می گیرم بخصوص که ارتباط با جامعه ایران تنها بخش از زندگی من است که برایم ارزش ادامه و گسترش دادن دارد .
در مکاتبات و اخیرا مکالماتی که با فرید دارم با راهنمایی های ایشان و با توجه به بد و سیاه بینی افراطی که ایشان به جمع کوهنوردان ایران دارد, وارد مقوله دیگری شده ام و با توجه به دور بودنم از ایران و اقامت در یک کشور تقریبا بی رابطه با ایران با امنیت کامل کار هیجان انگیزی را دست گرفته ام . به قول فرید در میان کوسه ها ولی درون قفس محافظ شنا می کنم .
اگر باز هم باعث غرور من شدید وخواستید جوابم را بدهید برای شروع من یک سوال مطرح می کنم تا موضوعی داشته با شید:
آیا شما در ارتباط با اتفاقی که در اولین روز راهپیمایی تان در پاکستان ( اگر اشتباه نکنم در روستای اسکلی) بوجود آمد آنچه فریدیان آنرا فراموشی شما می نامد تقصیری متوجه خودتان می بینید؟
البته که جواب آری و یا خیر مد نظرم نیست و در هر مقدار که می توانید از جزئیات سری را فاش کنید توضیح مشروح تری را درخواست می کنم.
به خاطر نامه تان سپاس گزارم و برایتان پیروزی و سربلندی آرزو می کنم.
مینا فیضی
13 بهمن 84


در نامه بعدی نوشتم نمی توانم چیزی بیش از این را بازگو کنم و او به همراه دیگران از زاویه نگاه من به مسائل مطلع خواهد شد. همچنین پرسیدم آیا اجازه انتشار بخشهایی از نامه نگاری وی با فریدیان را به من می دهد؟


مینا فیضی:
سلام
به هر حال شما عضو جامعه کوهنوردی هستید و هر چه میکنید به نوعی در معماری شخصیت تان در بین دیگر اعضا این جامعه بکار میرود.
جواب دادن و یا ندادن و انتخاب ابزار هر کدام اینها هم جدا از این نیست .
استفاده از نقطه نظرات مستند فریدیان یکی از انتخابهای شماست.
اگر نظرات مستند فریدیان را درمحتوای نامه نگاری با من جستجو میکنید باز هم باعث غرورم خواهید شد ولی کمی هم نگران میشوم.
چند نکته به نظرم میرسد که عنوان میکنم :
قبل از هر چیز محیط انتخابی شما وبلاگ و مخاطبین اینترنتی است؟ اگر آری, برایم تعجب بر انگیز است چون خوانندگان این محیط با برخورد بزدلانه وغرض ورزانه و از سر بی مسئولیتی خودشان شما را به سکوت کشاندند و دوباره اینکار را خواهند کرد. آزموده را آزمودن...
بعد نه به دلیل مسائل خصوصی که چنین چیزی(مطلب خصوصی - سری) اصلا در این نامه ها وجود ندارد . بلکه به این دلیل که سلکت کردن یک جمله و پاسخگویی به نکته آن در حالیکه خواننده از موضوع کلی مطلبی که آن جمله در آن عنوان شده بی اطلاع است (چیزی که قبلا به خاطرش به شما انتقاد کرده بودم) توهین به شعور خواننده است و این توهین به خواننده اجازه میدهد مقابله به مثل بکند.
و دیگر اینکه اشاره به وجود نفر ثالث وقتی موثر است که فرد مورد اشاره دارای شخصیت حقیقی و مورد تایید جامعه باشد بصورتی که تایید و یا رد او وضعیت درستی یک مطلب را تعیین کند . حال اینکه من از چنین جایگاهی در جامعه بر خوردار نیستم و شهادتم باعث مضحکه خواهد شد. روباه و دمش...
و در آخر اینکه هدف شما از گفتن این مطالب چیست ؟ این موضوع تکلیف خواننده و یا شنونده را روشن میکند . برای مثال فریدیان به صراحت عنوان میکند که آقای شجاعی به من توهین کرده و به فرض که من دچار خطایی هم شده بودم او چنین حقی را پیدا نمیکرد و بعد باید هزینه آن خطا را میپرداخت که پرداخت. و دیگر دلیلی برای ادامه این مباحث نمیبیند. شما چه هدفی را دنبال میکنید؟ میخواهید جواب او را بدهید و هزینه ای را به او تحمیل کنید؟ یا چه؟ البته که این مطالب خواننده های وبلاگها را به وجد میآورد ولی من علاقه ای به خواندن ناسزاگوییهایی که هیچ مبنایی ندارد و فقط به قصد آسیب رساندن به یکدیگر عنوان میشود ندارم . بدون شک من تنها نیستم و این شما هستید که با محتوای مطلبتان خواننده خودتان را انتخاب میکنید .
برایتان سر بلندی و دوستیهای راستین آرزو میکنم .
14 اسفند 84



رامین شجاعی
سلام،از تذكراتتان متشكرم. قصد نداشتم قسمتهاي خاصي از نامه نگاري شما را انتخاب كنم بلكه منظورم آن بخشي بود كه مربوط به ارتباط قديمي شما با ايشان مي شود با خود گفتم شايد نخواهيد ديگران آن را بخوانند. اگر بخواهم هر مرجعي را منتشر كنم سعي مي كنم كل مطلب باشد. در مورد انتقاد قبليتان در اين مورد كاملا حق با شماست. اميدوارم ديگر اتفاق نيافتد. در مورد نگراني ديگر شما اگر نخواهيد نام شما را نمي برم. به هر حال برداشت من از شما در اين رابطه سوالهاي پرسشگري است كه علي رغم احساس نزديكي به فريديان سعي مي كند جانبدارانهبر خورد نكند. ديگران را نمي دانم. براي من اينكه كوهنورد نيستيد تا زماني كه با تحقيق در اين باره اظهار نظر مي كنيد كاملا قابل قبول است. اما موضوع پراخت هزينه بدليل عملكرد خطاي من برايم جالب است. آيا ممكن است دقيقا برايم بنويسيد موضوع چيست يا اگر نامه اي در اين رابطه از ايشان داشته ايد برايم بفرستيد .اگرچه قبلا گفته بودم علاقه اي به دنبال نمودن گفتگوي شما با ايشان ندارم اما كنجكاو شدم اين يكي را بدانم موضوع چه بوده است.
16 اسفند 84


مینا فیضی:
سلام
ازنامه تان خوشحال شدم .
دوباره نامه ام را خواندم و دیدم که ابراز نگرانی هایم کمی هم رنگ تذکر دارد البته خیلی خیلی کمرنگ است و بیشتر همان ابراز نگرانی است. اگر جسارتی شده پوزش میخواهم . با تجربیاتی که در زندگی بدست آورده ام میدانم که هیچ وقت نباید سعی در هدایت کسی داشته باشم در حالیکه چیزی از درست و نادرست نمیدانم حتا در باره خودم چه رسد به دیگران .
جواب سوالهایتان در نامه قبلی هست هر چند تکراریست ولی بار دیگر می نویسم. هیچ موضوع خصوصی و سری در نامه های من وجود ندارد . ولی جمله های منفرد درد سر ساز در آنها فراوان یافت می شود .
و در نهایت آنچه شما با نوشته هایتان میسازید , ابزاری است برای قضاوت درباره خودتان . ذکر کردن و یا نکردن نام من در مقابل نام شما که نویسنده هستید اهمیتی ندارد .
سعی کردم که موضوع مورد علاقه تان را با فرستادن اصل چند نامه به اطلاعتان برسانم ولی اشکالاتی بود که مرا بر حذر(L خدایا آخه ما اینهمه ح ه ذ ض ظ ز میخوایم چیکار؟ L) داشت .
مطلب بصورت کلی و ساده اینست که فرید فکر میکند که شما به اندازه ای که به او آسیب رساندید , آسیب دیده اید , چه بسا بیشتر و از طرفی برای درس گیرندگان به اندازه کافی انتقال تجربه شده و افرادی که هنوز توجه ای به این موضوع دارند دنبال سوژه هایی بجز تجربه و درس هستند . پس بهتر است به آینده نگاه کنیم , گذشته را به گذشته بسپاریم وفکر و وقتمان را هدر ندهیم .
سر بلند و خوشحال و راضی باشید .
18 اسفند 84


مکاتبات ما در همینجا خاتمه یافت.

شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۵

مرور پرونده 1 : آنچه که منتشر شد و نظرات فریدیان

ابتدا آنچه که تا کنون مکتوب شده و در اختیار من است را مرور کنیم.
اعلام برنامه:
یکشنبه 15 خرداد 84 - داستان کوه-
اولين تلاش ايرانيان براي صعود مسيري جديد در هيماليا
دوشنبه 3 مرداد 84 - کلاغها- صعود برودپیک
یکشنبه 16 مرداد 84 - کلاغها- چرک ترین کوهنوردی!؟ پنجاه روز شکنجه!؟

در تاریخ 25/5/84 گزارش ذیل به قلم فریدیان در جلسه ای که در انجمن به درخواست ایشان تشکیل شد به حاضرین داده شد و در مورد آن صحبت شد.


به نام خدا
انجمن محترم کوهنوردان ایران و همه کوهنوردان ایران
سلام
هرگز فکر نمی کردم روزی محتوای گزارش کوهنوردی ام چنین باشد ولی شده است و من پیشاپیش به سهم خودم از همه دوستداران ورزش کوهنوردی و کوهنوردان و شما عزیزان دست اندر کار انجمن کوهنوردان ایران بخاطر مطالب تاسف برانگیزی که به اطلاعتان می رسانم عذر خواهی می کنم.
برنامه ای کوهنوردی بصورت شبه حرفه ای شکل گرفت و حداقل در مورد یک نفر از تیم دو نفره برودپیک آرزوی من و بسیاری از کوهنوردان تبلور یافت(اینکه یک کوهنورد فقط با ارائه توان کوهنوردی خود در برنامه ای شرکت کند و از نظر مالی و تدارکاتی بصورت کامل مورد حمایت قرار بگیرد و بی دغدغه به کوهنوردی بپردازد)
در کمال تاسف این پتانسیل در اولین تظاهر عملی خود در اختیار کسی قرار گرفت که با نقشه ای قدیمی از اسم و سابقه خود سوء استفاده نموده و نیروهای متمرکز شده روی این هدف رویایی را به بازی گرفت.
برنامه صعود قله برودپیک از مسیر جدید استعداد لازم برای جلب توجه نیروهای مختلف را داشت و علی رغم بذل توجه بی نظیر به اجرا نیامد. چرا که اساسا چنین طرحی فقط برای جلب توجه مطرح شده بود و هرگز قرار نبود اجرا شود.
بیش از این به تهییج اذهان شما ادامه نداده و به اصل موضوع می پردازم.

برای روشن شدن ذهن و نظر جامعه کوهنوردی همراه با شرحی کوتاه چند سوال مطرح می کنم و از شما و همه کوهنوردان می خواهم که جواب این سوالات را از آقای رامین شجاعی بخواهند و در مورد پاسخهای ایشان قضاوت کنند.

1-شکل گیری برنامه:
در ابتدای امسال دوباره بحث رفتن به قره قروم مطرح شد و در میان نظرهای مختلف دو طرح با قوت بیشتری خود نمایی کرد. صعود قله K2 از مسیر نرمال و صعود برودپیک از مسیر جدید. من بدون تردید بین این دو صعود برودپیک از مسیر جدید را انتخاب کردم و فکر می کنم این تصمیم در شکل گیری برنامه نقش اساسی داشت.
آقای رامین شجاعی شما که چهار سال ادعای داشتن چنین طرحی را دارید و این برنامه را با عنوان
اولین تلاش ایرانیان برای صعود مسیر جدید در هیمالیا
اعلام نمودید در این راستا قبل و بعد از شروع برنامه چه تلاشی کردید که ادعایتان را توجیه کند؟

2-وضعیت مالی برنامه:
بعد از کمک مالی شرکت هفت گوهر و شروع مخارج، می شد حدس زد با وجود تخصیص تمام سه میلیون تومان وام شرکت هفت گوهر (آقای سلیمانی) به ایشان، این مبلغ کفاف مجموع هزینه های تیمی و شخصی آقای رامین شجاعی را نخواهد داد. من صراحتا از ایشان خواستم سهم خود از هزینه ها را تعمین نماید که در این راستا ودیعه مربوط به ضمانت پرواز چرخبال را ایشان به عهده گرفتند که یا از طریق نامه فدراسیون و یا از هر طریق دیگر تعمین نمایند. که در نهایت از طریق وام از آقای عباس محمدی تعمین شد. با وجود مطرح شدن مطلب فوق ایشان هنگام مسافرت هیچ پولی همراه نیاورد و من به لحاظ حفظ آبروی ایران وایرانی در مقابل چشمان نظاره گر از ملیتهای مختلف مجبور به هزینه کردن از بودجه شرایط اضطراری که همراه داشتم برای هزینه های شخصی آقای رامین شجاعی شدم.
آقای رامین شجاعی شما با چه محاسبه ای برای اجرای چنین برنامه ای در خارج از کشور چنین عمل کردید و اگر من این مبلغ را همراه نداشتم چه می کردید؟

3-عملکرد کوهنوردی:
شرایط جوی امکان اجرای یک طرح کامل و بی نقص و مطمئن برای صعود مسیر نرمال را از همه صعود کنندگان گرفت و همچنین شانس آخرین طرحی که با وجود نقایصی چند در صورت رعایت زمانبندی قابل اجرا می نمود نیز با کاهلی و بی مسئولیتی آقای رامین شجاعی به شدت کمرنگ شد و در نهایت این تلاش ایرانی نیز با دستاورد بسیار ناچیزی به پایان رسید.
آقای رامین شجاعی شما که قصد نداشتید فشار برنامه سه روزه برای صعود را تحمل کنید چرا در بیس کمپ آنرا پذیرفتید و در زمان اجرا با اخلال در زمانبندی از پیش تعیین شده شانس موفقیت آنرا از بین بردید؟
با توجه به اطلاع از وضعیت هوا بر اساس پیش بینی های هواشناسی چه توجیهی برای از دست دادن پنجشنبه و صعود انفرادی در روز جمعه دارید؟

4-و اما چهره زشت و چرک برنامه:
آقای رامین شجاعی بجای تلاش بیشتر برای جبران ادعای کذبی که کرده بود و سعی در تحصیل هر چه بهتر و بیشتر آنچه ممکن است روش دیگری را برای فرار از پاسخگویی انتخاب کرد.
ایشان با پیگیری مجموعه ای از رفتارهای تحریک کننده، از یاد آوری و تذکر سرپرستی شان با تندترین الفاظ و تحریک کننده ترین لحن و ادامه روند ایجاد جنگ اعصاب طی یک هفته و در نهایت در روز 4/4/84 توهین مستقیم به من، باشگاه دماوند و اعضایش، و همه معاشرین با من فقط یک هدف را دنبال کرد و آن ایجاد یک درگیری ساختگی که بتواند آنرا دلیل اجرا نشدن برنامه از قبل اعلام شده قلمداد کند.
من بعد از رفتار به شدت ناراحت کننده ایشان در روز 4/4/84 به ایشان گفتم (با ذکر سه دلیل) که سرپرستی شان را قبول ندارم. اشتیاق ایشان برای گرفتن نامه کتبی در این ارتباط و آرامشی که بعد از نوشتن این نامه توسط من در ایشان ایجاد شد مرا متوجه منظور این نمایش یک هفته ای نمود.
با وجود پشت سر گذاشتن شکنجه یک هفته ای از آرامش به وجود آمده بعد از نوشتن آن نامه استفاده کرده و تلاش برای بازسازی رابطه با ایشان را شروع کردم. چرا که به اعتقاد من شانس صعود هر یک از ما بدون دیگری به شدت کاهش میافت. با گفتن این نظر به آقای رامین شجاعی و انجام آنچه در عمل ممکن بود مجددا کار گروهی شکل گرفت هرچند آنهم در آخرین مرحله با رفتارهای غیر قابل توجیه آقای رامین شجاعی بی نتیجه ماند.
آقای رامین شجاعی چه توجیهی برای رفتار هفته اول برنامه دارید؟ (از اسکولی تا روز صعود به بارگاه 5700 در تاریخ 5/4/84) (تا جایی که به خاطر دارم در آن روزها شما دفتر خاطرات می نوشتید که از نظر من قابل استناد است)

در پایان ذکر این نکته را لازم می بینم که هر چند از دست رفتن این فرصت که شاید دیگر برای من تکرار نشود را ظلمی به خود انگاشته و پیگیری و تحصیل حقوق تضییع شده ام را کاری با ارزش می دانم ولی هدف با ارزشتری که همانا ایجاد احساس مسئولیت و آگاهی به لزوم
پاسخگو بودن در مقابل ادعاها و رفتارهای شخصی در محیط کوهنوردی و جامعه

است را دنبال می کنم. که کسی در سایه اسم و سابقه و مقام خود احساس امنیت نکند و خود را مجبور به پاسخگویی به افکار و اذهان عمومی کوهنوردان و جامعه بداند. حتی اگر تمایل شخصی یک فرد آگاه چیز دیگری باشد از بیم آبرو و نام خویش نیروهایی که خود را در خدمت اداعاهای او قرار می دهند را به بازی نخواهد گرفت.

کاظم فریدیان
25/5/84
4 شهريور 84 - داستان کوه- مسیرجدید مبارکشان
دوشنبه 11 مهر 84 - کلاغها- گزارش یک ناکامی
- دوشنبه، 11 مهر 1384 - داستان کوه- اولين تلاش ايرانيان براي صعود مسيري جديد در هيماليا... در حد شناسايي باقي ماند
14 مهر 84 - سایت باشگاه دماوند- گزارش فریدیان از برنامه

پنجشنبه، 28 مهر 1384 - داستان کوه-
پاسخ به پاره اي انتقادات؛ مجوز
پنجشنبه، 12 آبان ماه 1384 - داستان کوه- طرح صعود مسير جديد

همچنین مصاحبه ای با من و فریدیان در سایت قلمرو کوهستان منتشر شد که ظاهرا دیگر در آن سایت قرار ندارد.


در همین دوران نامه نگاری فریدیان با خانمی به نام مینا فیضی صورت گرفته است که از تاریخ دقیق آنها بی اطلاعم اما آنچه مسلم است در پاییز 84 و بعد از انتشار نوشته های منتشر شده در داستان کوه در مورد انتقادات صورت گرفته است. این مکاتبات توسط خانم فیضی در اختیار من قرار گرفت. ( مواردی که به نظرم ارتباطی با موضوع نداشته اند را کنار گذاشته ام)

مینا فیضی:
...اول از انگیزه ام می نویسم که چرا این ماجرا را دنبال می کنم ؟ فقط برای اینکه وارد جامعه ایرانی ها شوم ,جامعه خودم. من به دنبال خودم می گردم و آشنایی با شما را بهانه کرده ام دفعه قبل از آدرس بوکتان استفاده کردم که نتیجه نسبتا خوبی گرفتم و الان دوستان ایمیلی زیادی پیدا کرده ام. این بحث آزاد هم همان نقش را دارد با عمق بیشتری که شاید باعث کشفیاتی برای من شود .البته از طریق ایمیلم در کامنت دونی داستان کوه با چهره عریان تری از جمع شما و دوستانتان آشنا شدم که کیفیت بهتری در شناختم داشته است.
و اما مطالب در ارتباط با براود پیک: اول می توانید بگوئید چرا چنین نامی برای این قله انتخاب شده است؟(معنی براود در انگلیسی را که می دانید)
شما بصورت کاملا انفعالی برخورد کرده و جوابی به آقای شجاعی که شما را بی انگیزه جلوه می دهد نمی دهید چرا؟
در گزارشتان می نویسید فقط به دلیل تنبلی وقت را از دست می دهید این لحن قابل توجه است ولی نشان نمی دهد شما چه منظوری دارید.
یا آنجا که به پیروی از آقای شجاعی زمانی که ایشان از گروه جدا می شود اشاره می کنید ملاحظاتی که در سر آن دوراهی در فکرتان بوده است می تواند جالب باشد که جایش خالی است.
در جای دیگر اشاره می کنید سوابق آشنایی شما با ایشان فرامو شش شد که نمی تواند برای خواننده, بدون اطلاع قبلی مفهومی داشته باشد.
البته من که از طریق شما با وبلاگ داستان کوه آشنا شده ام و تا حدودی شخصیت شما را می شناسم می دانم که وقتی شما به دوستان تان مطلبی را برای خواندن پیشنهاد می کنید چه احساسی نسبت به آن مطلب و نویسنده اش دارید ولی این کافی نیست. در آخر اینرا بنویسم که این مطالب را خیلی با احتیاط مطرح کردم و آرزو می کنم باعث تشدید ناراحتی که در لا بلای متن گزارشتان دیده می شود نشده باشم . اگر قابل دانسته و جوابم را بدهید سوالا ت ریز تری دارم که جسارت پرسیدنش را پیدا خواهم کرد.
خدا نگهدار.




کاظم فریدیان:
علیک سلام.
شاید چون دسترسی به این قله در میان قله های بلند جهان آسانتر است چنین نامی را برایش گذاشته اند و یا شاید معنی دیگر آن یعنی پهن مورد نظر بوده است که از محل بارگاه اصلی اینطور به نظر می رسد . به هر حال من اطلاع دقیقی از تاریخچه اسامی این قله ندارم دو نام دیگر هم برای این قله وجود دارد که یکی کی 3 و دیگری فالکن کانگری می باشد.
نظر آقای رامین شجاعی در مورد بی انگیزه ای من درست است . من در این برنامه بارها در آستانه نیمه کاره رها کردن و بازگشتن بودم. تنبلی کلمه ایست که در جلسه ای که برای هماهنگ کردن گزارشمان با آقای شجاعی در حضور جمعی از با تجربه ها ی این کار تشکیل شده بود استفاده شد و مورد پذیرش قرار گرفت و به نظر من گویای اصل و حقیقت نیست. ولی مطابق قولی که به آقای کیومرث بابا زاده ( کوهنورد پیش کسوت و بزرگی که برای این برنامه بیشتر از ما زحمت کشید) داده ام من هم از این کلمه استفاده کرده ام. شما افکار من را در ملحق شدن (نه پیروی) به آقای شجاعی متوجه نمی شوید چون اصول کوهنوردی را نمی دانید و با من کوهنوردی نکرده اید هر کس این دو مورد را داشته باشد بخوبی منظورم را متوجه می شود. و اما سوابق آشنایی با رامین شامل حضور من در برنامه ای در سال 79 است که من در آن برنامه با تمام وجود در خدمت اهداف او و سرپرست برنامه بودم که هر دو این موضوع را فراموش کرده اند و همینطور در این چند سال من و رامین رابطه مان را در شهر و بخصوص در حوزه فکری محیط کوهنوردی حفظ کرده بودیم و او بخوبی با سلایق و ایده های کوهنوردی من آشنا بود و نمی توانست از آنچه من در این برنامه دنبال می کردم متعجب شود. و اما چهره عریان دوستان کوهنوردم چندان دیدنی نیست همان بهتر که آنها را در پشت نقاب جوانمردی و پهلوانی بینی همینطور خود منرا. ..
خدا نگهدار



مینا فیضی:
سلام
...بی انگیزه ای شما عجیب ترین چیزی است که می شد از خودتان شنید چرا ؟ چطور ممکن است؟
حتما وبلاگ داستان کوه و مباحثی که در قسمت کامنت ها جریان دارد را بخوانید خیلی ها شما را مقصر می دانند و توجه ای به تناقضات آشکار نوشته های داستان کوه ندارند .
این خیلی مهم است کسی که برای یک حرکت مهم که سالها به آن فکر کرده راهی سفر شود ولی انگیزه ای برای اجرای آن در روز عمل نداشته باشد.
حتی اگر شما را اصلا نمی شناختم همین قدر تعجب بر انگیز بود.
چرا راجع به حادثه ای که از آن به عنوان فراموشی یاد کرده اید هیچ نمی گویید کاملا مشخص است که باید پاسخ این سوالات را در آن واقعه جستجو کرد.
در مورد کلمه تنبلی این چطور پذیرشی است که آقای شجاعی هیچ اشاره ای به آن ندارد؟
شما روی خاطره ای در پنج سال پیش حساب میکردید؟ ساده لوحانه است که فکر کنید می شود اینطور وانمود کرد باور نکردنی است.
به نظر می رسد تایید گفته های آقای شجاعی به جهت از سر باز کردن سوال کننده است و حوصله لازم برای ادامه این مبحث را ندارید.
در مباحثات داستان کوه طی چند پرسش و پاسخ برای خواننده معلوم شده است که آقای شجاعی برای پیش برد طرحش چه قدر انرژی مصرف کرده است . شما برای حصول اهدافتان چه کار ی کردید؟



کاظم فریدیان:
سلام
آنچه در مورد انگیزه نوشته ام درست است عوامل مختلفی در کیفیت حضور یک کوهنورد در برنامه تاثیر دارد و عوامل روحی در این بین بسیار مهم هستند . من فکر می کنم خیلی با انگیزه بوده ام که در چنین شرایطی تا آنجا دوام آوردم ولی آنچه متناسب با شرایط از من بروز کرده است نشانی از انگیزه بالا نداشته است و این چیزی است که رامین دیده است. او مسائل جاری در فکر من را نمی دیده است و نزدیک به چیزی نوشته است که دیده است.
در مورد وبلاگ: کمتر وبلاگ نویسی توانسته است از مضار وبلاگ در امان بماند و هرچند در نگاه اول رسانه ای مدرن و امروزی به نظر می رسد ولی اگر به عمق نگاهت اضافه کنی می بینی تبدیل به محیطی سفله پرور شده است. اگر روزی داستان کوه را به دوستانم معرفی می کردم به دلیل تفاوتی بود که با دیگر وبلاگها داشت و در آن کسی تخریب نمیشد . بغضی نمی ترکید و منظره کامنت های آن شباهتی به بهار خواب نداشت که هر کسی به دیگری گیر بدهد. شما هم از توجه چند کامنت گذار به نوشته هایتان ذوق زده نشوید . چطور می شود با کسی که در حد نامش هم خودش را معرفی نمی کند به صحبت نشست و گفته هایش را دلیلی بر مقصر و یا بی تقصیری کسی دانست. هیچکدام از ایمیلهایی که برایم فوروارد کردید نامی اشنا ندارد و به احتمال قریب به یقین واقعی نیستند.
و در باره سطح تلاشم ,من بر اساس دانسته های کوهنوردی ام تا آخرین حد ممکن تلاش کردم و بیشتر از آن از توانم خارج بود چه برای صعود چه برای حفظ گروه و چه برای موفقیت و پیشبرد طرح در همه موارد بیشتر از این برایم ممکن نبود.




مینا فیضی:
سلام
شما را به خدا این چه جور پاسخ گفتن است .
نمی خواهید جواب دهید بگوئید .
فلسفه و اساس روانشناسی و جامعه شناسی و انسان شناسی که درس نمی دهید؟ فکر نکنم چنین ادعایی داشته باشید.
اگر فکر می کنید من چیزی از این مطالب کلی که گفتید فهمیدم اشتباه می کنید.
من بصورت مشخص دو سوال مطرح می کنم و اگر به وضوح پاسخ ندهید یعنی که نمی خواهید ادامه دهید . من هم علاقه ای به ایفای نقش دیوار ندارم .
سوال اول(به قول خودتان یکم) :آقای رامین شجاعی چه کاری کرد که شما مجبور به استفاده از نقاب لبخند و رضایت شدید که شما آنرا فراموشی می نامید؟ هر چه مبسوط تر بهتر, لطفا
سوال دوم (این سوال توسط آقای شجاعی مطرح شده است) : آیا به نظر شما برای اجرای این ماجرا طرح ضعیف بود و یا اینکه هیچ طرحی وجود نداشت؟ لطفا این را هم جوری توضیح دهید که خواننده ای در سطح من آنرا بفهمد.




کاظم فریدیان:
سلام و خسته نباشید .
کلی گویی و گذشتن از جزئیات برای جلو گیری از زیاده گویی بوده وگرنه فلسفه بافی و کنایه های جامعه شناسی و از این قبیل نه از عهده من بر می آید و نه سوژه ای که راجع به آن صحبت می کنیم در این حد انداز ه ها اهمیت دارد اینکه شما بعضی از قسمتها را متوجه نمی شوید بیشتر بدلیل نا آشنایی شما با فضای ارتباطات بین کوهنوردان است تا ندانستن کوهنوردی . من شرح کل ماجرا را برایتان می نویسم و قبلن از ابتذالی که در آن به چشم می خورد ابراز شرمندگی می کنم ولی واقعیتی است که اتفاق افتاده و با پاک کردن آن از دفتر خاطرات و یا عدم اشاره به آن چیزی عوض نمی شود.
در این ابتدا این را بگویم که اشاره به بعضی از ضعفهایی که به رامین نسبت می دهم به واقع اعتراف به سهل انگاری خودم هم می باشد که چنین مسائلی را قبل از برنامه ( نه ماجرا) بررسی نکردم در حالی که می شد به راحتی این مسائل را در ایران کشف کرد, با هزینه ای به مراتب کمتر و بی سرو صدا تر.
تا روزی که به اسکولی رسیدیم موضوع بحران زایی نداشتیم با وجود اینکه دو مورد خطا ی فاحش از رامین دیده شده بود . یکی موضوع قرار داد با شرکت نظیر سبیر که در آن اشاره ای به مسیر جدید نشده بود و دیگری اشتباه در محاسبات مالی که در مجموع نزدیک هشتصد دلار هزینه اضافی به هر نفر تحمیل کرد. (هزینه سفر از اسلام آباد تا اسکاردو و تفاوت آنچه رامین برای پرداخت به شرکت حساب کرده بود با آنچه آنها درخواست کردند که 3000 دلار تا 3650 دلار بود. 650 دلار اختلاف)
در روزهای قبل از این با فرانسوی های هم گروهمان قرار گذاشته بودیم که از وسابل ارتباطی و ژنراتورشان استفاده کنیم . تا اسکولی امکانات شهری موجود بود و نیازی به وسایل آنها نبود و ما هنوز در این باره با آنها صحبتی نکرده بودیم. به آنها مراجعه کردیم تا ببینیم چقدر باید برای این بپردازیم رامین با یکی از فرانسوی ها وارد صحبت شده و مسئله را طرح کرد. دربین صحبت از من پرسید چقدر طول می کشد تا باطری دوربینت شارژ شود؟ من گفتم دو ساعت. و به طرف فرا نسوی گفت که ما دو ساعت ژنراتور نیاز داریم .مرد فرانسوی می گفت که ما نمی توانیم این مقدار ژنراتور را در اختیار شما قرار دهیم و صحبت دور این موضوع می چرخید . من در بین صحبت رامین سعی می کردم به او بفهمانم که ما فقط 6وات برق را در این دو ساعت مصرف می کنیم و ژنراتور را به صورت اختصاصی به مدت دو ساعت نیاز نداریم ولی رامین توجه ای نمی کرد و گویی به سخنان استاد نجوم گوش می دهد چشم از لب فرانسوی بر نمی داشت اشاره کوچکی به آستینش کردم تا او را متوجه اشتباهش کنم . که با پرخاش به من گفت : مگر نمی بینی که دارم حرف می زنم. برای من خیلی گران آمد و بدون هیچ واکنشی چادر را ترک کردم.
بعد از آن یکمین شام دست جمعی را با فرانسویها صرف کردیم و تا چند ساعت بعد با یک بازی بچه گانه که فرانسوی ها یاد دادند به خوشی سرگرم بودیم و آن کنتاکت کوچک ادامه ای نداشت.
صبح در زمان حرکت عوامل شرکت و بار برها در جنب و جوش شروع حرکت بودند من چند صحنه فیلم گرفتم , از چهره عبوس رامین هم چند صحنه گرفتم . فکر کردم که نگرانی های رامین و شک و تردید هایش دوباره به سراغش آمده اند و یا شاید از موضوع دیشب دلخور است فقط برای اینکه حرفی زده باشم و او را از لاکش در آورده باشم به او گفتم : ما می توانیم شروع کنیم؟ برخورد عجیب و خورد کننده ای داشت مانند یک مجسمه بدون کوچکترین واکنشی ایستاد. از سر استیصال رو به L.O کردم و همین سوال را از او کردم . او هم شروع کر د به خواندن کتاب قانون و چند دقیقه ای مرتب حرف زد که اینکار را نباید بکنید و آنکار را باید بکنید و بخصوص گفت اگر بخواهید عکس بگیرید باید از من اجازه بگیرید. به رامین گفتم این چی میگه؟ ( یعنی این حرفها چیه این میگه)رامین هم شروع کرد به ترجمه حرفهای او و به نوعی تایید حرفهایش و خود L.O هم حرفهایش را تکرار کرد حسابی کلافه شده بودم به او گفتم فکر نمی کنم اینطور باشد(i dont think so) و از آنجا دور شدم کمی آنطرف تر گوشه ای نشستم.
همه افراد گروه ما از کوهنورد و باربرو خلاصه هر که بود رد شد و در آخر رامین و آشپز گروه من هم دنبال آنها راهی شدم چند دقیقه در سکوت و سپس انفجار رامین با این جمله: تو حق نداری با کسی صحبت کنی . شنیدن این جمله در هر حالی که باشی تو را به چه روزی می اندازد چه رسد به من که به دلیل رفتار چند دقیقه پیش رامین حال خوبی نداشتم ولی به هر حال می بایست این مشکل کوچک را پشت سر می گذاشتیم و تمام سعیم را کردم که خودم را کنترل کنم و به رامین بگویم که سوتفاهمی پیش آمده. داد و فریاد های رامین سه محور اصلی داشت :1- من نباید با کسی صحبتی کنم چراکه ممکن است هزینه ای را به تیم تحمیل کند . 2-نباید با رامین مثل نوکر خودم رفتار کنم 3- نباید هیچ خواسته شخصی داشته باشم. و برای گفتن این مطالب رامین از بلندترین خروجی صدا و کلماتی مثل چرندگو و نفهم استفاده می کرد. بارها به او گفتم که سوتفاهمی پیش آمده و موضوع شارژ و یا این که من از جلوی چشم تو دور شدم به معنی ایجاد اخلال در کار تو (سرپرست) نبوده ولی او اصرار داشت و به توهین هایش ادامه می داد.
با لاخره گفتم که هر هزینه ای از رفتار من به تیم تحمیل شود می پردازم و در حال حاضر که موضوع مورد بحث ژنراتور و ماهواره اینترنت است. تمام هزینه ژنراتور و اینترنت را خودم می پردازم حتا اگر تو هم استفاده کنی و اساسن این مسائل کاملن شخصی است و به من مربوط می شود چرا که ژنراتور را برای دوربین من لازم داریم(که دوربین شخصی من است) و اینترنت را هم من اصرار به استفاده از آن دارم و به این ترتیب با قبول ظاهری از طرف رامین او آرام شد و من هم فاصله ای گرفتم تا افکارم را کمی متمرکز کنم.
چند ساعتی به سکوت گذشت , هنگام ناهار با تعارف کردن چای و شربت سعی کردم که از دل رامین در بیاورم ولی او ول کن نبود و همچنان با قیض جوابم را می داد من هم دست از سرش برداشتم و خودم را مشغول صحبت با یک جوان امریکایی کردم که در آن نزدیکی بود.
رامین آماده حرکت بود و این جمله شروع صحبت بعد از چند ساعت سکوت بود: منافع هر گونه استفاده تجاری از فیلم و عکسهای این برنامه به گروه بر می گردد.
و جواب من: کدام گروه؟ اول ماشین حسابت را خاموش کن تا بتوانیم با هم صحبت کنیم.
او صبر نکرد تا جوابی دهد و تا موقع شام ما دیگر هم را ندیدیم . در محل بارگاه کوهی را که در چشم اندازمان بود بهانه کردم و راجع به صعود آن و پیچیدگی کار با او صحبت کردم تا شاید بشود اوضاع را باز سازی کرد . کاملن متوجه بودم که موضوع به این سادگی نمی تواند دلیل این رفتار تند و لجوجانه رامین باشد و در عین حال نگران این که به همین سادگی گروه دو نفره ما از هم بپاشد . برای رفع این مسئله به هر بهانه ای سر صحبت را با رامین باز می کردم ولی در بیشتر مواقع جوابها آره و نه بود تا روز ششم که به بارگاه اصلی رسیدیم تنها استثنا موضوع بازدید من از بارگاه ترانگو بود که صحبتهایی حول محور چگونگی اجرای آن انجام شد. من که کمی اوضا را بهتر دیدم در بازگشت از بارگاه ترانگو هیجان بی مورد و اقراق آمیزی را از خود نشان می دادم تا کمی رامین را تحریک کنم که با من صحبت کند ولی چندان موفق نبودم و من مشغول دیگرافراد گروه شدم.
تا بارگاه اصلی اوضا کم کم بهبود میافت ولی در آنجا وقتی پیشنهاد کردم که برای محل چادرمان سکویی بسازیم تا مجبور نشویم روی یخ بخوابیم رامین مجددن رفتار لجوجانه اش را پی گرفت و من که دیگر انگیزه ای برای ادامه نداشتم او را ترک کرده و در محل گروهی که قبل از ما در منطقه حاضر شده بودند با آنها به صحبت و رای زنی در باره صعود مشغول شدم.
و با آنها قرار گذاشتم که فردا به اتفاقشان تا بارگاه یکم صعود کنم .
به بارگاه خودمان برگشتم و موضوع را به رامین گفتم که مخالفت کرد و گفت که فردا باید استراحت کنی. من هم قبول کردم و قرار شد فردا فقط مسیر عبور از یخچال را رفته و برگردم.
صبح روز بعد خیلی زود چادر را ترک کردم در حالی که وسایلمان کاملن خیس شده بود امیدوار بودم که رامین محاسن ساخت یک سکوی نیم متری را به چشم ببیند و در برگشت با هم یک سکو بسازیم. ساعت حدود ده صبح به محل بارگاه برگشتم و رامین را مشغول ساختن یک دیوار دیدم . از او پرسیدم که چه می کنی؟ گفت انبار می سازم. گفتم برای چه ما که باری نداریم بیا یک چادر بزنیم و بارهایمان را در آن انبار کنیم . و فکرم این بود که در ادامه رامین را مجاب کنم که درست نیست روی یخ بخوابیم و بهتر است که یک سکو بسازیم تا عایقی بین بدن ها و یخ داشته باشیم . (ما زیر انداز مناسب یخچال برای بارگاه اصلی نداشتیم و زیر اندازهای شرکت در حدی نبود که بشود با آن روی یخ خوابید )
جوابی که شنیدم آنچنان به من که این چند روز را تحمل کرده بودم سنگین آمد که نتوانستم جوابی ندهم و جوابی متناسب با لحن و رفتار رامین گفتم ولی واکنش رامین هیچ تناسبی با آن نداشت و حسابی اوضا به هم ریخت
رامین : من فقط طرح خودم را اجرا می کنم
من : تو مگر طرح هم داری مثل ماست وایسادی و به اینها(فرانسوی ها) امتیاز می دهی
این جمله من با توهین ها ی رامین (نه به من که به باشگاه من و به یکی از اعضا باشگاه)
جواب داده شد و من هم که تقریبن تصمیم خود را گرفته بودم بصورت قطعی به او گفتم که دیگر سرپرست نیست رامین با این موضوع مخالفتی نکرد ولی خواست تا آنرا بصورت کتبی بنویسم و بعد از آن طی یک بخشنامه مواردی را به من ابلاغ کرد که در واقع شرایط جدا شدن بود. این موارد تمامن مطابق نظر رامین بود و تنها چیزی که از او خواستم این بود که این موارد در دونسخه نوشته شود تا آن را امضا کنم و او به خط خود آن را در دفتر من هم نوشت که سند جالبی از سطح فکر و سرپرستی او می باشد.
صبح بعد یکمین روز کوهنوردی بود و با وجود اتفاقی که در روز گذشته پیش آمده بود من در زمان جدا شدن رامین از گروه به او ملحق شدم تا فرصتی پیش بیاید که بشود گروه را دوباره بازسازی کرد. هر چند که با این کار موقتن ما روزهای قبل را فراموش کردیم ولی آنچه در این قسمت پیش آمد (از موارد فنی کوهنوردی) مسلم کرد که رامین با آمادگی لازم برای انجام یک کار جدی فاصله بسیاری دارد و هر فکری در این باره خیالی باطل است.
صعود مسیر جدید فراموش شد ولی رابطه مان کاملن منطقی شد و گرنه نمی دانم که می شد آنهمه روز را تحمل کرد یا نه اگر انصاف داشته باشم باید بگویم که رامین کاملن در روزهای بعد عوض شد به صورتی که من با وجود ناراحتی بسیار زیادی که داشتم تصمیم گرفتم که موضوعات پیش آمده را مکتوم نگه دارم و اشاره ای به آن نکنم و در تمام مواردی که پیش می آید مطابق نظر او رفتار کنم تا آنچه که قابل وصول است را بصورت مشترک بدست آوریم. اما یک اشتباه از طرف یکی از دوستان که در تهران بود و من با او رابطه داشتم در انتشار یک نامه کاملن خصوصی که در آن به صورت تلگرافی و بدون شرح مسائلی را برایش روشن کرده بودم باعث شد اوضا از کنترل خارج شود و رامین قبل از اینکه من بتوانم واکنش مناسب و مسالمت آمیزی داشته باشم شمشیر از رو بست و با چند ایمیل تحریک آمیز من را عصبانی کرد. در این زمان دوستی که وبلاگ کلاغها را می گرداند مطالبی که در یک احوال پرسی از من پرسیده بود را با لحنی به شدت تحریک آمیز منشر کرد (که حتمن خوانده اید - چرکترین صعود...)
واکنش رامین و دیگر کوهنوردان به این مطلب به گونه ای بود که من دلیلی ندیدم حقایق این برنامه را بپوشانم و آنرا منتشر کردم البته به گواه گزارشهایی که به هیئت مدیره باشگاه دماوند و گزارش عمومی در محل باشگاه و انجمن کوهنوردان و گزارش کتبی در سایت باشگاه آنچه مورد توجه من بوده و هست مسائل فنی کوهنوردی بوده و من هرگز کلمه تحریک کننده ای را بکار نبردم و تنها هدفم از اشاره به ضعفها ی این برنامه درس گیری جامعه کوهنوردی برای آینده است. به هیچ وجه قصد انتقام گیری ندارم چرا که معتقدم تا روزی که زنده ام باید به آینده فکر کنم و تنها و تنها چیزی که از گذشته برایم با ارزش است تجارب و دوستانی هستند که از آن بدست آورده ام.
راجع به طرح که سوال بعدی تان است در فرصتی دیگر پاسخ خواهم داد چون تایپ آنچه شما می خواهید (مبسوط و کامل) خیلی وقت گیر است .
راجع به این قسمت اگر بازهم قسمت گنگی وجود دارد برایم بنویسید.


مینا فیضی:
سلام
از توضیحات و از وقتی که گذاشتید سپاسگزارم.
حیف است که مطالبی که تجربه مفیدی برای همه است منتشر نمی شود. بر خلاف شما من این مسائل را ابتذال نمی بینم چرا که ابتذال یک ماهیت نسبی است و وقتی چنین مسائلی در سطوح بسیار پایین تر در یک جامعه جریان دارد چنین چیزی نمی تواند ابتذال به حساب بیاید. از طرفی حساسیت انتخاب یک همسفر کاملن دیده می شود ما عادت داریم همواره راجع به مسائل مهم صحبت کنیم یا به قولی حرفهای بزرگ بزنیم تا خود را بزرگ جلوه دهیم درحالی که بیشترین ضربات را در زندگی از مسائل پیش پا افتاده می خوریم همان هایی که شرم داریم راجع به آنها صحبت کنیم. نگاه کنید به اوضا خانواده های اطرافتان کدامشان رابطه مطلوبی دارند و اگر ندارند چرا روبطشان نامطلوب است مسائل آنها به مراتب از چیزی که شما نوشته اید بی ارزشتر و مبتذل تر هستند. آقای شجاعی هم باید همین مسائل را از زاویه دید خود بیان کنند نه اینکه مثل یک ژنرال نظامی به طرح استراتژی و ترکیب آن با سیاست و پرده پوشی بپردازد.
البته تصمیم با خودتان است ولی من پیشنهاد می کنم این مسائل را در وبلاگ خودتان و یا هر کجا که مایلید منتشر کنید.
موضوع قابل توجه دیگر نظر شما در مورد وبلاگ است هرچند خارج از موضوع است ولی عجیب است که یک وبلاگ نویس چنین نظری دارد به نظر من تاثیرات این سفر در نوشته های اخیرتان کاملا مشهود است و این زیبایی یک نوشته صادقانه و بی پرده است که فقط در وبلاگها می توان از آنها نشانی یافت هر چند خیلی به ندرت.



کاظم فریدیان:
به نظر می رسد نه آنطور که گفتید در پی کشف خود بلکه در پی لقب ویژه کاشف بزرگ هستید .
همانطور که قبلا نوشتم این مکاتبه فقط در صورتی قابل اجراست که فقط در حیطه اطلاعات مکتوب در این نامه ها باشد و نه بیشتر . در صورتی که شما به فضای بدون حد و مرز تخیل علاقه بیشتری دارید .
من از چه وقت وبلاگ نویس شدم که خودم خبر ندارم؟
لطفن بقیه سوالهایتان را در وبلاگها مطرح کنید و از همانها هم جواب بخواهید.
خدا نگهدار


مینا فیضی:
وبلاگی جمعی توسط سه نفر اداره می شود که نام پرنده ای روی آن است وهر سه نفر گردانندگان آن هم از نام پرندگان به عنوان نام مستعار استفاده می کنند . اتفاقا هر سه نفر هم تجربه پرواز دارند با وسایل شخصی پرنده مثل هنگ گلایدر و پارا گلایدر. دو نفرشان در اروپا پرواز می کنند و هر از گاهی به صورت عکس و یا گزارش و یا خاطره نشانی از محیط پرواز خود ارائه می کنند ولی نفر سوم همواره در فضای مجازی می پرد می دود می افتد می نویسد و زندگی می کند هیچوقت عکسی نمی گذارد خیابانها و شهرهایش نام ندارند. نگاهی نزدیک تر و عمقی تر به مشکلات اجتماع ایران دارد و لایه زیرین هرم را مورد نقد قرار می دهد , به مسائل زنان حساسیتی ویژه ولی غیر فمینیستی دارد وهر از گاهی شوخی های طنز گونه و مودبانه ای با زنان بصورت جمعی می کند و با این کار خود شناسنامه ای برای نوشته هایش ایجاد کرده است . از طرفی دیگر فرد شناخته شده ای است که به این وبلاگ لینکها ی مکرری می دهد و یا نوشته های جالب این وبلاگ را برای دوستانش میل می زند . معمولا آن قسمتهایی که نوشته پرنده مجازی است و.....
کشف شخصیت واقعی آن پرنده هوش و زکاوت خاصی می خواهد؟ به شکلی که کاشف آن کاشف بزرگ لقب بگیرد؟ اینکه هیچوقت کسی به نام واقعی آن پرنده اشاره ای نمی کند نه بدلیل ندانستن که به دلیل دانستن است . خوانندگان می دانند که نویسنده چنین مطالبی چه ریسکی می کند و نمی خواهند شانس برد آن را کم کنند فقط همین. آنها دوست ندارند پرنده را در قفس ببینند .
با همه این احوال من از اینکه مغایر خواست شما رفتار کردم معذرت می خواهم و خواهش می کنم اینرا به حساب برداشت غلط من بگذارید نه قصد غلط و مغرضانه. البته میل خودتان است ولی اشاره می کنم به تلورانسی که صحبت همیشگی پرنده است و.........
بی صبرانه منتظر بخش بعدی نوشته هایتان راجع به طرح برنامه هستم (جواب سوال آقای رامین شجاعی)
همواره سر بلند باشید ودوستیهایتان مستدام.



کاظم فریدیان:
سلام
نوشتن در باره طرح به سادگی نوشتن در باره یک واقعه نیست چرا که تعریف یکسان از طرح وجود ندارد و هر کس می تواند بسته به مورد در تعریف آنرا بسط داده و یا بالعکس محدود کند .
اول یک مثال برای منظورم می آورم : مقایسه کنید صحنه های اکشن فیلمهای ارزان را با هالیوودی . در پشت صحنه های فیلمهای هالیوودی می بینیم که برای هر حرکت نوشته ای وجود دارد و زمان و سرعت اجرای آن مشخص شده و حتی بازی چهره بازیگر در زمان اجرای آن حرکت هم از قبل نوشته شده است در حالیکه در فیلمهای ارزان کارگردان به خود خیلی که زحمت می دهد ابزار کار را مشخص می کند و بعد دوربینها را روشن می کنند و ایشان دستور حرکت می دهد و بازیگران تا جایی که توان دارند با هم می جنگند و اگر این زمان کم بود در فیلم آنرا تکرار می کنند
هر دو کارگردان طرحی را که در سر دارند اجرا می کنند و نمی توان به آنها گفت که طرحی نداشته اند.
در زمان اجرا بسیاری از طرحها با مشکل روبرو می شوند و بسیارشنیده می شود که طراحان از نا مناسب بودن امکانات برای اجرای طرحشان گلایه می کنند و ضعفهای اجرایشان را نه از محل طرح بلکه معلول کمبود امکانات می دانند.
این بار هم همین اتفاق افتاده است و چیز جدیدی نیست فقط یک مورد کوچک وجود دارد و آن اینکه طراح که با ارائه طرحش از کمکهای مادی و معنوی بی نظیری هم برخوردار شده است می بایست با توان شخصی خودش (و همراهش) آنرا اجرا می کرد چیزی که خودش بهتر از هر کس دیگری از حد و اندازه های آن و تناسبش با اندازه های مورد نیاز در طرح اطلاع داشت. به دلیل سابقه ای کاذب (که امروز تا حدودی روشن شده است ) اعتماد و توقع زیادی نسبت به او وجود داشت حتا اگر این سابقه درست باشد او می دانسته که این مربوط به گذشته بوده و با وضعیت امروزی اش فاصله زیادی وجود دارد . اینها به عنوان اشکالات طرح قابل پیگیری است هر جند به سادگی قابل اثبات نیست ولی با مراجعه به وقایع غیر قابل انکار و بعضی قسمتهای فیلم و یا یاد داشتهای شخصی دو نفر اگر نیازی به پیگیری وجود داشته باشد می شود تا حدودی از حقیقت پرده برداشت.
از طرفی شناور و کم هزینه بودن طرح پو ششی شده است برای هر کوتاهی که علت واقعی آن ندانستن , نتوانستن ونخواستن بوده است.



مینا فیضی:
با چند نفر راجع به این مطلب آخر مکاتبه کردم ولی همچنان چیز زیادی دستگیرم نمی شود
البته به شما حق می دهم که اشکال در من است . یعنی من از کوهنورد ی هیچ نمی دانم و مشکل است که بخواهید موارد تکنیکی یک طرح را برایم توضیح دهید .
از طرفی این موضوع از نظرهایی به جز کوهنوردی هم قابل طرح و استفاده است و این همان کششی است که مرا جذب می کند.
من می خواهم ضمن تشکر از لطف و توجه ای که می کنید یک خواهش کنم.
از هر کدام از موارد ندانستن , نتوانستن و نخواستن که با طرح مورد نظرتان مغایرت داشت دو مورد مثال بزنید, ریز و مشروح. البته چیز زیادی است ولی لطف کنید هرچه ساده تر و مشروحتر بنویسید.
باز هم تشکر می کنم


کاضم فریدیان:
سلام
مثالهایی که خواسته اید در تعدادی خیلی بیشتر از دوتا وجود دارد ولی برای کوتاه شدن کلام به همان دو تا که خواسته اید بسنده می کنم و از قانون مشت نمونه خروار در مورد بقیه استفاده می کنم.
ندانستن:
1- در یکمین روز صعود مسیر بارگاه اصلی به بارگاه یکم ما همانطور که قبلن نوشته ام از گروه جدا شده و به دلیل برخورد با قسمتهای صعب العبور مجبور به بکار گیری بعضی فنون سنگنوردی شدیم . در یک مرحله لازم بود که قسمتی را فرود برویم. کارگاه آماده شد و با توجه به عدم اطمینان از رسیدن طناب به زمین می بایست نفر پیشرو با طناب یک لا فرود می رفت تا بعد از برپایی کارگاه در مکان مناسب نفر بعدی با طناب دولا فرود بیاید. رامین چنین چیزی را نمی دانست و با وجود اینکه به او گفتم با اصرار و تحکم خواست که نفر یکم هم بصورت دولا فرود برود. با توجه به اینکه شرایط آنچنان مشکل نبود و هم با خاطره درگیری بسیار بد دیروز برای خیلی کمتر از این, بیشتر اصرار نکرده ونفر یکم به صورت دولا فرود رفتم و ...
2- مقداری دارو همراه داشتیم که درموارد مورد نیاز از آن استفاده کنیم و برای هر کدام دستور و موارد استفاده را با راهنمایی پزشک نوشته و همراه داشتیم. یکی از قرصها برای پیشگیری از ارتفاع زدگی همراهمان بود و مطابق دستور استفاده از آن قرار بود یک روز قبل از رفتن به ارتفاعی که احتمال ارتفاع زدگی در آنجا وجود داشت آن قرص را مصرف کنیم. خیلی پیش تر از چنین موقعیتی فرانسوی ها شروع به خوردن قرصهایی که به همراه داشتند کردند و گفتند که مطابق دستور مصرفی که برای قرصهایشان دارند باید اینگونه مصرف کنند. رامین بعد از دیدن این موضوع شروع به خوردن قرصهایی کرد که اساسن دستور مصرف دیگری داشت . به نظر شما چه فعلی برای این عمل مناسب است؟

نتوانستن:
1- در راهپیمایی تا بارگاه اصلی رامین کفش مناسبی به پا نکرده بود یعنی کفشش کمی قویتر از شرایطی بود که در آن راه می رفتیم . بعد از سه روز پای رامین بدلیل ناتوانی در کنترل و پیش گیری آنچنان زخمهایی برداشته بود که تا روزها ی آخر برنامه هم کاملن درمان نشد
2- در آخرین روزهای برنامه وقتی در ارتفاع 7300 متری بارگاهمان را بر پا می کردیم من داخل چادر شده و مشغول آب درست کردن از برف شدم و رامین چادر را مهار می کرد. بعد دقایقی گفت که میخها در برف محکم نمی شود به دلیل اینکه قبلن روش کار را برایش توضیح داده بودم از این وضعیت ناراحت بودم و به او گفتم که اگر نمی توانی بیا تو من خودم آنرا انجام می دهم و رامین هم داخل چادر شد .( خوب است بدانید گفتن اینکه اگر نمی توانی ... و یا تو اینکاره نیستی... در بین بچه های کوهنورد یک شوخی است وبا این جملات به نوعی سر به سر افراد می گذاریم , برای خنده)

نخواستن:
1- در یکمین روز اقامت در بارگاه اصلی رامین مشغول ساختن یک دیوار بود که در پناه آن فرانسویها بارهایشان را انبار کنند {موضوعی که به شدت من را عصبانی کرد و با تمام سعی که در کنترل خودم کردم با لاخره تنها کلمه توهین آمیز(تو مثل ماست می مانی) را بر زبان آوردم و بهانه ای که رامین پنج شش روز بود دنبالش می گشت را دستش دادم }. این درحالی بود که روز قبل از او خواسته بودم برای ایجاد شرایط راحتتر در بارگاه اصلی زیر چادرمان یک سکو ا زسنگ بسازیم و او مخالفت کرد چیزی که به نظرم مهمترین عامل عفونی شدن ریه من بود. چون ما چندین شب با زیر انداز نا مناسب روی یخ خوابیدیم. رامین نمی خواست چنین کاری بکند فقط برای اینکه من گفته بودم .
2- در زمان رفت و همین طور در زمان برگشت رامین هیچ بار به وزارت توریسم مراجعه نکرد . در حالیکه در زمان رفت آشنایی با حق و حقوق مان و چگونگی وضعیت مجوز بصورت دقیق و در زمان برگشت پیگیری گواهی صعود من موضوعاتی بود که دارای اهمیت ویژه ای بود و با توجه به تسلط رامین به زبان انگلیسی کیفیت کار با حضور او تغییر اساسی پیدا می کرد. این در حالی بود که رامین بارها و بارها برای خرید میوه و یا گشتن در شهر ودیگر مسائل محل اقامتمان را ترک می کرد و این مسئله برایش کار سختی نبود. به نظر شما مصداق این رفتار چیزی جز نخواستن است؟




مینا فیضی:
سلام
قبل از هر چیز به دلیل وقت زیادی که نامه شما را بی جواب گذاشتم پوزش می خواهم . به من حق بدهید که پیشبرد این مباحث به صورت درست و منطقی با وجود مطالب تخصصی که در این مرحله مطرح شده است کار وقت گیر و مشکلی است که البته باعث جذابیت بیشتر آن می شود.
متاسفانه با وجود اینکه کوپیو شهر نسبتا بزرگی است ولی فعالیت ورزشی قابل ملاحظه فقط در رشته های یخی جریان دارد آنهم یخ از نوع کاملن فلت و مسطح نه ا زآن نوع که شما به آن علاقه دارید عمودی و معلق.
فقط برای اطلاع برایتان می نویسم که در مورد این مسائل با بعضی از کسانی که در دسترسم بودند مشورت کردم و آنها برای راهنمایی من مجبور به سوال از دوستانشان شدند و دامنه این تحقیق تا ایتالیا پیش رفت و نظراتی چند ازکوهنوردان ایتالیایی در این باره به من رسید که کمک مهمی در فهم موضوع بود.
البته دوستان ایمیلی که از محل داستان کوه آدرسم را برداشتند و با من در ارتباط هستند هم مشاوره خوبی می دهند که البته بیشتر درراستای افشای اسرار پیرامون شما و آقای رامین شجاعی می باشد و به تفصیل به ماجراهایی در ارتباط با دوبرار- پراو- راکاپوشی -علم کوه- و... می پردازند . ( سوژه هایی برای بررسی با معماهای پیچیده که وقتی کارآگاه کوهنوردی شدم به آنها خواهم پرداختJ L J)
و اما در جواب نامه :
با در نظر گرفتن مجموع مطالبی که در باره کنتاکت , طرح و مثالها آورده اید به نظر می رسد که شما با توقعی نا متناسب با واقعیات به این مسافرت رفته اید و فکر می کرده اید که در اولین سعی به پله آخر خواهید رسید. مثل ره صد ساله در یک شب رفتن همانطور که از این مثل برداشت می شود این عملی غیر انسانی و مربوط به ماورای طبیعه می باشد که فکر نمی کنم داشتن چنین توانی مورد ادعای شما باشد. چگونه به چنین برداشتی رسیدم؟ در چند قسمت شرح می دهم.
در مورد کنتاکت در بیشتر موارد رفتار شما منطقی و درست بوده است و مشکلات را باید در افکار و روحیات طرف مقابل بررسی کرد . اما یک چیز قابل توجه وجود دارد و آن نقل یک طرفه این ماجرا از طرف شما می باشد . اگر این مطالب همینگونه که شما نوشته اید توسط آقای رامین شجاعی تایید شود تقریبا اینگونه است ولی ایشان که چنین کاری نکرده اند. تا زمانی که آقای شجاعی موضوع کنتاکت را از زاویه دید خود شرح ندهد نمی شود در این باره به نظر درستی رسید چون مثل یک طرفه به قاضی رفتن و راضی برگشتن است .
و اما در خصوص مثالها که ماهیت طرح را غیر مستقیم با آنها تحلیل کرده اید .
در مورد طناب یک لا و دولا که مشکل ترین قسمت برای من بود راهنمایی یک کوهنورد با تجربه ایتالیایی و اظهار نظری کاملا گویا این چنین است :

I couldn’t comment about that issue. therefore I asked about it from my experienced frinds . they believed that it is an advanced technique and the user need to access in high skills and experiences. There is no harm for an inexperienced mountaineer who that didn’t know these techniques and thir advantages.


همینطور که می خوانید موضوع توقع بیش از حد در متن این نوشته به چشم می خورد. آیا قبل از این آقای شجاعی گفته بود که همه این تکنیکهای پیشرفته را می داند ؟ شما این چنین چیزی را به چه دلیل از ایشان توقع داشتید؟ بدون هیچ تمرین قبلی و یا آموزش و سابقه ای چنین خواسته ای یک توقع زیادی است.

در مورد دارو سختگیری بیش از حد به نظر می رسد . در حالیکه افراد زیادی به خوردن دارو (هرچه که باشد) از نظر روانی احتیاج دارند و از اضطرابشان کم می کند و کالایی به نام شبه دارو وجود دارد که پزشکان آنرا تجویز می کنند و در داروخانه آن را می فروشند و چیز عجیبی نیست که کسی دارو را خارج از دستور مصرف کند. حال اینکه ممکن است آقای شجاعی دستور مصرف دیگری به جز آنچه شما داشته اید برای خودش داشته است.

اینکه پای ایشان در هنگام راهپیمایی زخم شده است نشان از چیست؟ آنطور که اشاره می کنید بد بودن کفش و یا نشان بد بودن پا و یا یک کوهنورد؟؟؟؟؟؟
شوخی شما هم اگر واقعا شوخی بوده جدی گرفته شده و ایشان آن را پذیرفته این چه خدشه ای به طرح وارد می کند؟

دیوار ساختن برای انبار را نیز نمی شود نشان از نداشتن طرح و یا کوتاهی دانست اول اینکه شما هم به انبار احتیاج داشتید؟ دوم اینکه اگر برای فرانسویها هم این انبار ساخته میشده است می شود حس همکاری و کار جمعی را در این کار دید نه کوتاهی که ناقض وجود طرحی باشد.
و بالاخره حضور نیافتن در وزارت توریسم هر چند اینکار می توانست حس مسئولیت پذیری را در حد بالاتری به نمایش بگذارد ( این موضوع را قبلا در وبلاگ داستان کوه با آقای شجاعی مطرح کردم و ایشان پذیرفتند که بهتر بود این کار را می کردند هرچند با کمی ناراحتی) ولی آیا این میبایست در طرح کنجانده می شد؟ و انجام ندادن آن برای نبودن طرح دلیل قانع کنند ه ای است؟

اگر بخواهیم نگاهی منطقی داشته باشیم باید آنچه اتفاق افتاده است را به این شکل بنویسیم:
دو کوهنورد برای اولین بار به قصد اجرای طرحی که قبلا آگاهی و تجربه ای در آن سطح نداشته اند (نه خودشان و نه هیچ یک از هم وطنانشان ) در محل اجرای طرح حضور میابند و با مشاهده وضعیت موجود تفاوت چشمگیر واقعیت با خیال آنها را به فکر وامی دارد که بهتر است فعلا از این طرح بلند پروازانه دست بکشند. اما مسئولیت این تغییر مسیر بر دوش کسی که برای بار اول به آن اشاره کند سنگینی خواهد کرد و هیچکدام حاضر نیستند شانه شان را به این بار بدهند. او که از نظر بدنی قویتر است با تحرک بیشتر و آنکه از نظر تجربه بالا تر است با اعمال پخته تری که ا زخود بروز می دهد سعی میکنند نشان دهند که مشکل از ناحیه آنها نبوده است و دیگری باید چنین مسئولیتی را بپذیرد. رد و بدل کردن این اتهام و هر بار اضافه کردن کمی چاشنی محکمه پسند به آن باعث بزرگ شدن این مشکل به این کوچکی شده است .

در حالیکه شاید اصلا اتهامی وجود نداشته است.
نگاهی بدون تعصب به اوضا می توانست بدون کمترین ناراحتی شما را برای کسب افتخاری متناسب با سطح ورزش ایران به هم نزدیک کند ولی فراموش کردن آرزوهای دست نیافتنی شاید به دلیل فشارهای مالی و یا نوعی فشار روانی کار ساده ای نبوده است.
به نظر من اگر شما با هزینه شخصی به این سفر رفته بودید هیچ نیازی به پاسخگویی به افکار عمومی نداشتید و حالا هم که با کمک مالی دیگران این کار را کرده اید اتفاق بزرگی نیافتاده. چرا آنها که به شما برای این سفر پول داده اند ازحد شما و بقیه ایرانیها با خبر بوده اند ولی برای ایفای نقش در اولین کار ارزشمند ایرانی هزینه ای همراه با ریسک کرده اند.
... باز هم تشکر




کاظم فریدیان:
سلام
خسته نباشید
واقعن خیلی زحمت می کشید بصورتی که فهم انگیزه اینکار برایم مشکل می شود.
ولی با این همه استعداد که در نوشتن داستانهای تخیلی دارید حیف است که وقتتان را برای این موضوع صرف کنید. کوهنوردان خود در حرف زدن ید طولایی دارند و در این خصوص مطرح شدن راه دور ودرازی را برای پیمودن نیاز دارد.
هر چند نوشته شما به نوعی صدور رای نهایی است ولی بد نیست که من به چند نکته اشاره کنم.
یکم : آنچه من از دیدگاه خودم نوشتم دقیقن همان چیزی است که من دیدم و ملاحظاتی بود که در آن زمان در نظر گرفتم . اینکه این مطالب را نوشتم دلیل بر درستی کامل آن نیست و من چنین ادعایی ندارم.
دوم : موارد مثال که آوردم بعنوان ناقض طرح نبود بلکه مواردی از کوتاهی بود(در اجرا) که می توانست هر طرحی را با شکست روبرو کند از همان دست مسائل که طراحان برای شکست طرحهایشان بهانه می آورند.
سوم : ما آنطور که دوست ایتالیایی شما نوشته است کوهنوردان بی تجربه ای نبودیم که ندانستن چنین فنونی به کوهنوردیمان آسیبی نرساند . آنچه به عنوان هدف مد نظر قرار داده بودیم نشان از سطحی است که ادعایش را داریم. نظری که ایشان داده اند چیز جدیدی نیست بعضی از دوستانی که ما را از نزدیکتر می شناسند هم کم و بیش همین نظر را داشته اند ( ما برای اینکار توان و سطح مناسب را نداشته ایم) . آنچه من اشاره کردم گویای مطلب ظریفی است که شما متوجه آن نشدید. ما از وجود چنین روشی مطلع بودیم و تجربه اجرای آن را داشتیم و من آن را پیشنهاد دادم آنچه مانع اجرای این فن شد تعصب بیجا و ذهن بیمار و ستیزه جو بود نه بی تجربگی .
چهارم : توقع دانستن چنین فنونی از طرف من توقع زیادی نبوده است و اینکه رامین دانستن این مطالب را ادعا کرده بود یا نه چیزی را عوض نمی کند . فقط به یک دلیل اشاره می کنم و از بقیه می گذرم. رامین عضو گروه آرش است و زمانی از اعضا سرآمد آنجا بوده . باشگاه آرش و دماوند بزرگترین و فعالترین باشگاههای کوهنوردی در ایران هستند. از نظر کمی که بگذریم رقابت نزدیکی (از نظر کیفی) بین این دو باشگاه به چشم می خورد که تعیین برتری هر یکی کار مشکلی است. ولی در رشته صعود دیواره های بلند و فهرست کارهای نو در سنگنوردی دیواره ای , باشگاه آرش برتری محسوس و بدون تردیدی دارد.
این توقع زیادی نیست که بصورت پیش فرض بخواهیم یک عضو فنی و فعال این باشگاه فنون پیشرفته تری را بداند . ویا حداقل توان درک برتری و مزایای یک روش جدید را داشته باشد . منظورم این نیست که رامین چنین چیزی را نداشت ( برایم غیر قابل باور است) بلکه من آنچه شد را به ستیزه جویی و بهران سازیی نسبت می دهم که د رآن لحظات رامین به عنوان هدف دنبال می کرد.
پنجم : این قسمت سنگینی بار قبول شکست و سعی در رد و بدل کردن آن که در داستان تخیلی تان نوشته اید دقیقن عقیده من است ( اثباتش هم کار ساده ای نیست) که به صورت غیر مستقیم به شما رسیده است ولی با یک اشکال کوچک همراه است . و آن اینکه این کاری یک طرفه و تنها ا زسوی رامین بود و هست (بانگاه به هرگزارش ومطلبی که منتشرکرده است) و من چه در داخل برنامه و چه بعد از آن همواره به تلاش برای آنچه قابل وصول است معتقد بوده و هستم .
ششم : دادن کمک مالی به یک برنامه کوهنوردی حقی را برای کمک کننده ایجاد نمی کند که در برنامه دخالت کند و یا بعد از آن پاسخگویی را طلب کند . آنچه که او دنبال می کند تبلیغ برای خودش است که بحثی مجزا ازمسائل فنی است ودراین برنامه آقای سلیمانی (شرکت هفت گوهر) دقیقن اینگونه عمل کرد. از طرفی من در این برنامه نزدیک هفت و نیم میلیون تومان هزینه کردم ( نزدیک پنج میلیون داخل برنامه و دو و نیم میلیون هزینه شخصی مرتبط با برنامه) و از این مبلغ تنها یک میلیون تومان از شرکت هفت گوهر و پنجاه پوند از آقای کیومرث بابا زاده دریافت کردم . بیش از این اگر کمکی را به اطلاع شما رسانده اند یا کمکهایی بوده که رامین استفاده کرده و یا زاییده تخیل , نا آگاهی و سوتفاهم از تعبیر کلمه کمک است. برای مثال من در جلسه انجمن گفتم که با کمک دوستان و برادرم در آخرین دقایق دلارها به دستم رسید. فردی در آخر جلسه به من توصیه می کرد که اگر بازهم جمع دوستان برادرت حاضرند خرجت را کمک کنند فرصت را از دست نده و برنامه بعدی را هم اعلام کن و... درارتباط با کمک چیزی نوشته اید که یک چنین سو تفاهمی در آن به چشم می خورد.



مینا فیضی:
سلام
من رای صادر کردم؟
نه کاری که من کردم اظهار صادقانه برداشتم ازنوشته های شما و آقای شجاعی و مشورت هایی که با چند کوهنورد مطرح در سطح اروپا داشتم.
واقعیت اینست که تا جایی که صحبت از مشخصات عام یک واقعه انسانی بود در حد فهم خودم آن را تحلیل کردم و به عنوان یک مخاطب صادق و بی نفع و غرض آنرا منعکس کردم فقط همین .
برداشت دیگرم اینست که در بین کسانی که در این مدت چیزی نوشتند و من آنرا خواندم شما دونفر(آقایان شجاعی و فریدیان ) از همه منطقی تر و دلسوزانه تر به موضوع نگاه می کنید و با وجود ایراداتی که به هم وارد می کنید جانب انصاف را هم دارید چیزی که در دیگر نوشته ها کمتر به چشم می خورد.
به نظر من چه بهتر که شما دو نفر در یک مکاتبه خصوصی و بدور از تحریکات دیگران به شکافتن این موضوع بپردازید و در این رابطه من فکر کردم که این میل را برای آقای شجاعی بفرستم . چون شما به نظرات ایشان از طریق وبلاگ ایشان دسترسی دارید ولی برعکس آن وجود ندارد حداقل در اینترنت.
اگر مخالفتی دارید به من اطلاع دهید.
راجع به پاسخی که داده اید فقط یک مطلب را می نویسم و آن اینکه فکر می کنم در ترجمه مطلبی که قسمتی از نامه یک کوهنورد است کمی دچار اشتباه شده اید. بخصوص ترجمه inexperienced که شما آنرا بی تجربه معنی کرده اید . اگر بخواهیم برداشت بهتری داشته باشیم باید آنرا کمتر باتجربه و یا نچندان با تجربه ترجمه کنیم . فقط برای رفع ابهام ترجمه همان قسمت را می نویسم با توجه به اینکه من با نویسنده مکالمه تلفنی هم داشته ام .
I couldn’t comment about that issue.therefore I asked about it from my experienced frinds.they believed that it is an advanced technique and the user need to access in high skills and experiences. There is no harm for an inexperienced mountaineer who that didn’t know these techniques and thir advantages.
من نمی توانستم نظری راجع به این بدهم . به همین دلیل از دوستان با تجربه ام در اینباره سوال کردم .
آنها عقیده دارند آن یک تکنیک پیشرفته است و استفاده کننده آن باید مهارت و تجربه بالایی داشته باشد.
این عیب نیست که کوهنورد نه چندان با تجربه این فن و مزایای پیشرفته اش را نداند.

برای من پیگیری این مسئله درسهای بزرگی داشت و دید بهتر و شفاف تری ا ز روابط دوستان ایرانی ام که من هم خواه ناخواه از آنها جدا شدنی نیستم برایم ایجاد کرد.

نمی دانم واکنش جمعی تان درباره کنجکاوی غیر متعارف من چه خواهد بود و نمی توانم زوایای پنهان جذابیتی که این مکاتبات برایم داشت را بنویسم ( نمی توانم- بلد نیستم) فقط آرزو می کنم که دوستی پایدار و حقیقی نصیب همه مان بشود.
خدا نگهدار