سه‌شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۶

از دشمنی شخصی تا رقابت سیاسی

با عرض پوزش از خوانندگان به دلیل تغییرات، فکر می کنم بهتر است یادداشت های منتقد ادبی را در هر یک از پست های مربوطه منتشر کنم تا نظرات شما نیز منسجم تر در معرض دید عموم قرار گیرد.

آقای فرشید فاریابی چند سالی با فدراسیون همکاری داشت و مانند بسیاری دیگر بعد از مدتی همکاری او قطع شد و باز همانند بسیاری دیگر بعد از قطع همکاری به مخالف سرسخت آقای آقاجانی تبدیل شد. از آن موقع عقاید و نظرات خود در ارتباط با فدراسیون آقای آقاجانی را بدون واهمه ابراز داشته است. اما:

1- در میان افرادی که درگیر مسائل سیاسی و اجتماعی هستند (و نه مباحث فکری، علمی و غیره) معمولا اختلافات شخصی و عقیدتی در هم آمیخته اند و منشاء اصلی اختلافات شخصی همان اختلافات عقیدتی است.
2- به همین طریق فعالین سیاسی و اجتماعی نیز بعضا اختلافات شخصی زیادی با یکدیگر داشته اند.
3- از طرفی صاحبین قدرت بدون منتقد جدی دیر یا زود به راه خطا می روند.
4- همچنین باید توجه نمود اختلافات شخصی باعث می شوند انتقادات بدون واهمه و با کنکاش فراوان ابراز شوند.
5- به این ترتیب اختلافات باعث می شوند صاحب قدرت، یا آنکه سودای قدرت را در سر دارد، همواره سایه منتقدی بی باک و موشکاف را بالای سر خود ببیند.
6- در نتیجه بنده هیچ اشکالی در اینکه مثلا آقای فاریابی با آقای آقاجانی اختلاف شخصی داشته است نمی بینم (به فرض اینکه این موضوع صحت داشته باشد). به شرط آنکه اختلافات شخصی اش را از انتقاداتش جدا نماید.

تا امروز آقای فاریابی حداقل یک خواسته مشخص از مدیریت فدراسیون قبلی داشته و آن کارشناسی رسمی حادثه گاشربروم 1 بوده است(بنده هم به نظرخواهی ایشان رای مثبت دادم). ...و تا امروز هیچ کس به این خواسته توجهی نکرده است. در عوض عمدتا آماج توهین ها و افترا های مختلف قرار گرفته است. از فحاشی گرفته تا اتهامات اخلاقی. ضمن اینکه خود ایشان را در بوجود آمدن این فضا بی تقصیر نمی دانم اما به هیچ وجه نمی توانم با این رفتار برخی از مخالفین ایشان کنار بیایم.


چند نکته نیز در ارتباط با یادداشت ناجوانمردانه ترین مجمع آقای فاریابی.
آقای فاریابی عزیز،
مواردی که مطرح می کنید بسیار مهم اند و می توانند در اعتبار مجمع خلل جدی وارد کنند. اما بنده انتظار دارم یک یک آنها را بشکافید و مدلل سخن بگویید. مثلا رسم مالوف اطلاع رسانی چگونه بوده است که این بار بدان عمل نشده است؟ چگونه افراد با رای مخالف حذف شدند؟ نماینده مربیان چه کسی بوده است؟ آیا همه مدال آوران باید به مجمع دعوت شوند؟ و چگونه دبیر هیئت رانده شد؟
بنده نمی دانم اساسنامه انتخاب روسای هیئت ها چیست. ولی بعید است دقیقتر و بهتر از اساسنامه انتخاب رئیس فدراسیون مربوطه باشد. به هر حال اگر آن را هم در اختیار دارید منتشر بفرمایید.


***

منتقد ادبی:

سلام ؛

نمی­دانم بنده را هم جزء آن "برخی مخالفان" فاریابی به حساب آورده­اید که "نمی­توانید به­هیچ­وجه با توهین­ها و افتراها و فحاشی و اتهام­های اخلاقی آن­ها کنار بیایید" یا خیر ؛ اما به­هرحال چون بنده هم یکی از مخالفان سرسخت او هستم ، وارد این مبحث شدم ؛

اجازه دهید علی­رغم میل باطنی ، کمی توضیح دهم ؛ بنده برخلاف آن­چه که فاریابی و حامیانش ادعا کرده و می­کنند و به بنده نسبت دروغ می­دهند ، نه تاکنون هم­کار فدراسیون بوده­ام و نه حقوق­بگیر فدراسیون ( درست برعکس فاریابی که این­ها لااقل در یک دورۀ زمانی در مورد وی صدق می­کند ) ؛ از ابتدای عمرم حتی یک لحظه هم برای فدراسیون کاری انجام نداده­ام و جز چند مراجعه اجباری به فدراسیون یا کمیته­های مربوطه جهت پی­گیری مسایل مربوط به کلاس­های آموزشی ، در آن مکان­ها حضور نداشته­ام ؛ با آقای آقاجانی و آقای افلاکی و سایر مسؤولان تراز اول فدراسیون نه دوستی دارم و نه ارتباط ؛ مواردی را که برخی از مخالفان فدراسیون با عنوان زخم­خوردگی از فدراسیون یاد می­کنند شاید به نوعی در مورد بنده هم صدق کند ؛ شکر خدا و برخلاف فاریابی و برخی حامیانش هیچ­گونه درآمد دولتی ندارم و از برق و تلفن و کارت اینترنت و رایانۀ شخصی برای نوشتن و ارسال کامنت­ها استفاده می­کنم ؛ هیچ­کس بنده را مأمور و یا مجبور نکرده که مخالف فاریابی یا موافق کسی باشم ؛ کسانی که از سنین پایین بنده را می­شناسند خوب می­دانند که همواره روحیۀ پرسش­گر و انتقادی نسبت به افراد و محیط پیرامون داشته­ام و بی­پروا مسایل را مطرح می­کنم ؛

برخلاف آن­چه برخی تصور می­کنند بنده هم منتقد مسایلی در فدراسیون هستم و این را دوستان بنده تأیید خواهندکرد اما از زمانی که فاریابی در این عرصه ترک­تازی می­کند ، چاره­ای جز عدم ورود به این حوزه ندارم ؛ چون تنها دست­آورد هوچی­گری­های فاریابی وامثال وی ، بدبینی فدراسیونی­ها به منتقدجماعت شده­است ؛ چون آن­ها فاریابی و امثال او را خوب می­شناسند و با نیت و اهداف آن­ها از قبل آشنا شده­اند ؛

با فاریابی برخوردهای زیادی داشته­ام و به روحیات او کاملاً آشنا هستم ؛ او فردی است که سعی می­کند اهداف – خواه درست و خواه نادرست – خود را با شلوغ­کاری ، شانتاژ ، غوغاسالاری و متشنج­کردن اوضاع به پیش ببرد ؛ و در این راه از هر وسیله­ای کمک خواهدگرفت ؛ بسیار راحت چرخش­های 180 درجه­ای انجام می­دهد ؛ ادعای گفت­وگو دارد اما اگر در موضوعی با او مخالف باشید و نیم ساعت با او به بحث بنشینید ، آن­جا که کم می­آورد بحث را نیمه تمام گذاشته ، پی کار دیگری می­رود ؛ و برعکس اگر موافق او باشید به صورتی کاملاً حساب­شده از شما در جهت اهداف خود استفاده کرده و سواری خواهدگرفت ؛

چند سؤال مشخص دارم که اگر شما هم توانستید پاسخی قانع­کننده برای آن­ها بیابید ، بنده را بی­نصیب نگذارید :

چرا فاریابی زمانی که با فدراسیون هم­کاری می­کرد و دوستان نقده­ایش از جمله مرحوم اوراز سوار بر اسب مراد بودند ، منتقد فدراسیون نبود ؟

چرا جرأت ندارد اعلام کند که چه کسانی باعث ورود افراد نالایق – آن­گونه که مقبل هنرپژوه اعلام کرده­است – از نقده­ و آذربایجان غربی به تیم ملی شدند ؟

چرا در جلسۀ گزارش برنامۀ « گاشربروم یک » در دانشگاه امیرکبیر حاضر نبود تا سؤال­های خود را مطرح کند ؟

چرا در نشست ماهانۀ انجمن کوه­نوردان ایران که به منظور نکوداشت دهمین سال انتشار « مجلۀ کوه » تشکیل شده بود ، در جلسه حاضر می­شود اما چند دقیقه پس از آن­که مدیر مسؤول مجله به روی سکو می­رود ، جلسه را ترک می­کند ؟

پس آن ادعاهای شجاعت را کی و کجا باید شاهد باشیم ؟

بعد از چند صعود اول به قله­های هیمالیا ، طرحی به آقای آقاجانی ارایه می­شود مبنی بر این­که در جلسه­ای از کوه­نوردان دعوت شود تا پس از شنیدن و دیدن خلاصه­ای از تجربیات به­دست­آمده از هیمالیا ، نقطه­نظرها وانتقادها و پیش­نهادهای خود را مطرح کنند ؛ مدتی بعد ، محمود شعاعی فهرستی از کوه­نوردانی که قرار است دعوت شوند تهیه می­کند که در آن تقریباً نام تمام منتقدان و مخالفان فدراسیون به چشم می­خورد ؛ اما برخی با مطلع­شدن از این طرح و خصوصاً آن فهرست ، مخالفت خود را اعلام کرده ، آقاجانی را از اجرای آن منصرف می­کنند ؛ حال فاریابی می­تواند بگوید که نسبت او و برخی دوستانش در موافقت یا مخالفت با این طرح چه بوده­است ؟

کسی که ادعای منتقدبودن دارد و از دیگران انتقاد می­کند ، اگر خودش هم انتقادپذیر نیست لااقل باید تحمل شنیدن انتقاد را داشته­باشد ؛ از نوشته­شدن اولین کامنت خطاب به وی ( 1384/4/31 ) تا نوشته­شدن آخرین کامنت در سرودکوهستان ( 1384/6/25 ) فقط 8 هفته طول کشید و فقط همین مدت را توانست تاب بیاورد ؛ پس از ارسال آخرین کامنت ، فاریابی در حرکتی بچه­گانه و از سر ضعف ، تمام کامنت­های درج­شده در سرودکوهستان با نام بنده را یک­جا و به صورت فله­ای حذف می­کند ، و پستی سراسر خشم و کینه را در این رابطه نثار منتقدش می­کند ( منتقد ادبی !! – 1384/6/25 ) ؛ او حتی حاضر نبود توضیحی در مورد این عمل بَدَوی خود بدهد و مثلاً بگوید در کامنت آخر چه چیزی به نظرش رسیده­است که سبب حذف همۀ کامنت­ها شده­است ؛ وانگهی اگر تحمل آن کامنت نه چندان تندوتیز برایش سخت بوده­است چرا کامنت­های قبلی باید به آتش کین او دچار شوند ؟

نوشته­اید "فاریابی حداقل یک خواستۀ مشخص از مدیریت فدراسیون قبلی داشته و آن کارشناسی رسمی حادثۀ گاشربروم 1 بوده­است وتا امروز هیچ­کس به این خواسته توجهی نکرده­است" ؛ و حالا من می­پرسم : مگر فاریابی کیست که کسی بخواهد به خواستۀ او توجه کند ؟ وقتی او در جلسۀ گزارش شرکت نمی­کند دیگر این ادا و اطوار برای چیست ؟ از نظر شما هرکس که خواسته­ای دارد فدراسیون باید به ساز او برقصد ؟ خواهش می­کنم بر اساس یک نظرسنجی ضعیف و مخدوش ( که البته با وجود ضعف و مخدوش بودن آن ، فقط اقلیتی چنین خواسته­ای داشتند – در این مورد بعداً توضیح بیش­تری خواهم داد ) به بنده نگویید که مثلاً غیر از فاریابی ، شما و چند نفر دیگر هم چنین خواسته­ای دارید ؛ آقای اعتمادفر در جلسۀ گزارش گاشربروم خود ، به این نکته اشاره کرد که در همان نقطه دچار بهمن شده­است و با خوش شانسی در حاشیۀ آن قرار گرفته­ و نجات یافته­است ؛ او حتی عنوان کرد که در بالای آن دیوارۀ 600 متری حتی نمی­توانسته­است تصور حمل مجروح – اوراز و هنرپژوه – را به مخیله­اش خطور دهد ؛ او هم ممکن بود به سرنوشتی مانند اوراز دچار شود ؛ چرا هیچ­کس از ایشان نمی­خواهد که جلسۀ کارشناسی رسمی تشکیل دهد ؟ چرا هیچ­کس از باشگاه دماوند و اعضای غار پراو نمی­خواست که جلسۀ کارشناسی رسمی تشکیل دهند ؟ چرا هیچ­کس از باشگاه آرش نخواست که در مورد حوادث مرگ­بار خود در گذشته جلسۀ کارشناسی رسمی تشکیل دهد ؟ چرا هیچ­کس از انجمن کوه­نوردان ایران و مدیر آن تور آرارات که برگه­های تبلیغی­اش را در نشست­های انجمن پخش می­کند و نیز از محمد نوری نخواست که جلسۀ رسمی برای آن دانشجوی کوه­نورد تشکیل دهند که برای رسیدن به قله او را در دامنۀ کوه رها کردند تا به حال خود یخ بزند ؟ چرا هیچ­کس از انجمن کوه­نوردی دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی نخواست که در مورد مرگ مفت دو دانشجو در دالان­کوه جلسۀ کارشناسی رسمی تشکیل دهند ؟ چرا هیچ­کس از انجمن کوه­نوردی دانشگاه مازندران نخواست که در مورد سقوط آن 3 نفر از صخره­ها در یک برنامۀ همگانی جلسۀ کارشناسی رسمی تشکیل دهند ؟ چرا هیچ­کس از دوستان و هم­نوردان و خواهر مرحوم مهدی ابراهیمی که تا چند ساعت قبل با او بودند نمی­خواهد که جلسۀ کارشناسی رسمی تشکیل دهند به جای آن­که هلال­احمر و فدراسیون و نداشتن جان­پناه در لزون را عامل حادثه معرفی کنند ؟ چرا ... چرا ... و چراهایی دیگر از این قبیل ؛ اگر امروز مرحوم اوراز در میان ما نیست ، لااقل مسؤولیت اشتبا­ه­هایش به عهدۀ خودش بود که سرپرست تیم حمله بوده­است ، اما آیا مسؤولیت مرگ بیش­تر این­هایی که نام­برده­شد ، با خودشان بوده­است ؟ به راستی فاریابی در مورد آقاجانی به دنبال چه چیزی است ؟ خب ایشان که مدتی است با فدراسیون دیگر کاری ندارد و اگر مثلاً فرض کنیم در زمان ریاست فدراسیون مانند هر مسؤول دیگر ، اشتباه­هایی داشته­است ، حالا که دیگر نیست که بخواهد اشتباهش را ادامه دهد ؛ واقعاً با خود اندیشیده­اید که فاریابی به دنبال چه چیزی است ؟


شما را از نزدیک نمی­شناسم اما همین قدر که دورادور در مورد شما شنیده یا دیده­ام کافی است تا حساب شما را از حساب امثال فاریابی جداکنم ؛ بنده تند­ترین انتقاد شما را نسبت به فدراسیون با صد تا از خفیف­ترین اشار­ه­های فاریابی در مورد فدراسیون عوض نمی­کنم ؛ انتظارم هم از شما این است که خودتان را هم­پیالۀ او ندانید ؛ فکر می­کنم فدراسیونی­ها هم اگر انتقادهای شما را ببینند روی آن­ها به­گونۀ دیگری حساب باز می­کنند و با چشمی متفاوت نسبت به آن­چه فاریابی می­بافد ، به آن­ها خواهند نگریست ؛

***


آخرین یادداشت فرشید فاریابی خطاب به منتقد ادبی در تاریخ 25 شهریور 1384

تو نه از نقد چیزی می دانی و نه از ادب. ناراحت نشو شاید به ذات خود چنین نباشی؛ اما آنچه که من از تو دیدم در این مدت همه این بود و بس! چون در گروه مخلوقات خدا بودی که بدان ایمان دارم برایم محترم هستی و چون در گروه مهره داران دو پا که به پشتوانه ی نطق، نام آدمی زاد بر تو می توان نهاد محترم تر. هر روشی که برای تعامل با تو در این تنگنای زمان و حوصله می توانستم به توان محدود، به کار بردم؛ اما نتیجه همین شد که تو بر جهل خود و رفتار جاهلانه اصرار داری و من از چنین مجادلاتی گریزان . مشغله ی فراون حرفه ای و معیشتی و فکری ( آنجا که باید مراقب خود باشم) در کنار اشتغالاتی که در حوزه ی علاقمندی برای خود ( شما کوه را فرض کن) دست و پا کرده ام آنقدر توان و زمان از من برده که دیگر نتوانم با امثال چون تویی سر و کله بزنم! من با تمام وجود برای منتقد، نقد و نظر احترام قایل هستم . اما تو تفاوت داری و فاصله بسیار داشته ای با ادب و نقد . همواره در گل و لای جهل و عناد غوطه خوردی . تلاش کردم به ظاهر نشان دهم که از تو بسیار آموختم و اگر هم چیزی از تذکرات همراه با تحقیر نوشته های تو فرا گرفتم آنقدر ناچیز است که رفتارهای کودکانه تو آنها را از یاد بـُرد. بسیار دوستان از من گلایه داشته و دارند که چرا در چنین مـُجادلاتی خود و مخاطبان بعدی را گرفتار میکردم و من همچنان با امید به اصلاح خودم و خودت براهمیت چنین مباحثی تاکید داشتم. دیگر نمیتوانم از چنین دیدگاهی دفاع کنم . این همه را ناشی از رفتارهای تو میدانم. تو بودی که نخواستی فضای مشترکی رقم بخورد. میدانی نقد چیست و نظر انتقادی کدام است؟ مکاتب انتقادی را مطالعه کرده ای؟ هیچ سر فصلی از این باب دیده ای در طول عمر اجتماعی خود؟ هیچ زمانی را برای تفکر در تفاوت نقد و تخریب صرف کرده ای؟

نمیدانم در آغاز هر سطر تو را چه خطاب کنم؟ دوست من عبارت مناسبی نیست! چرا که من هرچه سعی در بجا آوردن اخلاق دوستی داشتم تو را عناد ورزی پیشه بود. کودک خوب هم، چون منتقد ادبی واژه ای بسیار دور از تو و رفتارهای توست؟ کودک می آموزد و احترام را تکثیر می کند؛ تو نه با آموختن قرابت داری و نه با تولید و گسترش احترام . تمام حضورت را بارها و بارها تحلیل کردم. اجازه خواستم تا با تو روی در روی بنشینم شاید فضای مشترک تفاهم و انتقاد شکل گیرد؛ چونان کودکی شرمسار از اعمال نا شایست از من گریزانی و شرم داری در چشمان کسی که با او به اصطلاح گفتگو داری نگاه کنی. حال دیگر این فصل جدایی است. فصلی است که بسیار با عبارت نقش بسته بر تارک آن یعنی عبارت جواب ابله خاموشی است مخالف بودم چون کسی را ابله نمی دانم مگر خودش اصرار کند بر این رویه. دیگر پاسخ و پیام و نوشته ای را از تو نه خواهم دید و نه اجازه و امکانش را برایت فراهم خواهم کرد تا درونیات ناشی از کمبودهای شخصیتی خود را از طریق سرود کوهستان جبران کنی. تمام آنچه که نوشته ای، به غیر از نقد گونه ای بر حادثه ی دره ی اندرس- آن متن هرچند بسیار ضعیف و بی قوام است- پاک خواهم کرد. آن متن را نگاه خواهم داشت تا ثابت کنم می توان فضای متعامل و محترمانه داشت و دیگران را نقد کرد.

والسلام

http://www.persianblog.ir/posts/?weblog=kouhestan.persianblog.ir&postid=4100108

***

رامین شجاعی:

سلام جناب منتقد ادبی،
پاسخ سوال اول که شما را در کدام دسته از مخالفان آقای فاریابی قرار می دهم: باور بفرمائید زمانی که می نوشتم خود آقای فاریابی در به وجود آمدن این فضا بی تقصیر نیست دقیقا به یاد رفتار او در ارتباط با شما بودم. به نظر من پاک کردن آن کامنتها به هیچ وجه صحیح نبود. ایشان در حالیکه اجازه می دهد توهین های زیادی در بخش نظرات سرود کوهستان به نمایش درآیند توان تحمل نمایش یک مباحثه کلامی را ندارد. من که از یادداشت انتهایی ایشان در مختوم نمودن این مباحثه چیزی دستگیرم نشد.

یکی دیگر از انتقادتی که به آقای فاریابی دارم تلاش برای شناخت هویت کامنت گذاران (مخالفان خود) است. و البته این موضوع به ایشان منحصر نمی شود و جای جای خوانده ایم که کامنت گذار با نام مستعار را ترسو و غیره خوانده اند. اما واقعا چه اهمیتی دارد هویت واقعی نویسنده را بدانیم. مثلا روزنامه ها و سایت های پر طرفدار روزانه صدها نظر دریافت می کنند. برای آنها چه اهمیتی دارد نام نویسنده علی باشد یا مهدی. خب البته دنیای کوهنوردی ما کوچک است و می توان براحتی افراد را شناخت و سابقه آنها را بیرون کشید. اما آیا هرگز از خود پرسیده ایم چرا نام مستعار شایع است؟ آیا رفتارمان با آنها که با نام حقیقی می نویسند همواره صحیح بوده است؟ به عنوان نمونه آقای فاریابی متاسفانه گاه در مواردی که این شناخت را داشته اند به خطا رفته اند و به صرف اینکه سن و سال نویسنده چند سالی از او کمتر بوده وی را بچه و نابالغ خوانده و شایسته پاسخگویی ندانسته است. نمی خواهم نقش معلم اخلاق را بازی کنم. اما اینها به نظرم در زمره قواعد گفتگو است.

اما از آن طرف در بین طیف مخالفان آقای فاریابی افرادی وجود دارند که برایشان این مباحث اهمیتی ندارد و فقط به دنبال تخریبند. آیا اطلاع دارید بعد از صعود مشترک وبلاگ نویسان به دماوند چه اتهامی به ایشان و فرد دیگری در آن برنامه زدند؟ شما بگویید زدن این اتهامات و ساختن شایعات بی اساس در کدام مرام و مسلک پذیرفته است؟

مشابه این رفتارها را در مواقع دیگر هم شاهد بوده ایم. چند ماه پیش زمانی که آقای مقبل هنرپژوه آن مصاحبه جنجالی را کرد و از همه و همه انتقاد نمود یک موج تخریب و فحاشی به راه افتاد و برخی تازه یادشان افتاد که آقای هنر پژوه طناب حمایت مرحوم اوراز را نتوانسته نگاه دارد.

بنده وقتی این حرکات شبیه به "گروه های فشار" را می بینم سایه شوم فاشیسم و دیکتاتوری را بالای سر خودم و شما مشاهده می کنم. جهت گیری فکری آنها نیز اهمیتی ندارد و مشابه آن را در هر جهان بینی می توان مشاهده نمود. مذهبی و غیرمذهبی، چپ و راست.

در مورد خواسته مشخص آقای فاریابی:
آقای فاریابی روزنامه نگار و گرداننده وبلاگ سرود کوهستان است. نمی توان با عدد و رقم "اثبات" کرد تا چه اندازه دیگران با او هم عقیده اند. بخصوص نتایج آن نظر سنجی به قول معروف محکمه پسند نیست. حتی پرخواننده بودن وبلاگ او هم دلیلی بر موافق بودن همه خوانندگان با نظرات او نیست. چرا که مخالفان او نیز خوانندگان این وبلاگ هستند. با این همه تعبیر و برداشت شخصی من (که نمی توانم آن را اثبات کنم) این است که وی بخشی از افکار عمومی را بخصوص آنها که منتقد فدراسیون قبلی بوده اند را نمایندگی می کند و "اصل پاسخگویی" یعنی همین توجه به افکار عمومی. به این مبحث در نوشته های دیگری چنانچه خود شما جدا کرده اید بیشتر خواهم پرداخت اما عجالتا بگویم هر رسانه ای نشان دهنده بخشی از افکار عمومی است. در نتیجه پاسخ گویی به رسانه ها واجد اهمیت شمرده می شود. وگرنه اگر قرار باشد این فرض صحیح را که فدراسیون قرار نیست پاسخ هر کسی را بدهد تعمیم دهیم باید فرض کنیم هر کسی که طالب پاسخ از فدراسیون است مجبور باشد از طریق طومار و رای گیری خواسته اش را به گوش برساند (که گاه لازم می شود). از این جهت لزوم پاسخگویی را باید به قضاوت عقل سلیم واگذاریم.

در بخش دیگری دلایل خود را برای ناگزیر بودن حادثه گاشربروم 1 ابراز داشته اید و اینکه اشتباه اصلی متوجه خود مرحوم اوراز بوده است. بنده نظر خود را در ارتباط با آن حادثه تاسف بار قبلا گفته ام و لزومی به تکرار آن نمی بینم. ولی توجه بفرمائید در اینجا حرف من این است که مسئولین وقت فدراسیون باید پاسخگو باشند. همانطور که مسئولین باشگاه آرش، دماوند، انجمن کوهنوردی دانشگاه مازندران و خواجه نصیر نیز باید پاسخگو باشند و موضوع را بررسی نمایند (باعث افتخار و غرور من است که حداقل باشگاه آرش در یک مورد چنین جلسه ای را تشکیل داده است). بگذارید همین بحث ها که مثلا مقصر خود مرحوم اوراز بوده یا ساختار حاکم بر فدراسیون در جلسه ای رسمی صورت گیرد.

در عین حال توجه بفرمائید مسئولین تشکل هایی که نام بردید اغلب برای مدت کوتاهی تصدی گری آنها را بر عهده دارند و مسئولیتی که از جهت سیاستگذاری و آموزش متوجه آنها است به هیچ وجه با مدیریت سابق فدراسیون قابل مقایسه نیست. هدف از بررسی اما همواره یکی است؛ 1- تجربه اندوزی برای آیندگان و تلاش برای جلوگیری از تکرار حوادث مشابه ؛ 2- تنبیه متناسب خاطی اگر بروز حادثه به دلیل بی توجهی به اصول حاکم بر ورزش صورت گرفته باشد؛

بدون بررسی جامع هیچ تجربه ای بدست نمی آید. و از آن بدتر پنهان کاری و قلب واقعیت است که خیانت در حق بازماندگان و تمام جامعه کوهنوردی است که نه تنها یکی از عزیزان خود را از دست داده اند بلکه خاطیان احتمالی با قلب واقعیت سعی در بی گناه نشان دادن خود دارند.

نوشته اید: " به راستی فاریابی در مورد آقاجانی به دنبال چه چیزی است ؟ خب ایشان که مدتی است با فدراسیون دیگر کاری ندارد و اگر مثلاً فرض کنیم در زمان ریاست فدراسیون مانند هر مسؤول دیگر ، اشتباه­هایی داشته­است ، حالا که دیگر نیست که بخواهد اشتباهش را ادامه دهد ؛ واقعاً با خود اندیشیده­اید که فاریابی به دنبال چه چیزی است ؟" اما مگر قرار است هر مسئولی تا زمانی که متصدی امر است پاسخگو باشد؟ پس این همه بازخواست هایی که بعد از اتمام دوره مسئولیت در همه جای دنیا صورت می گیرد برای چیست؟

اما در مورد سوالات شما از آقای فاریابی ترجیح می دهم پاسخ های خود ایشان را بخوانیم. اما حتی اگر کاملا هم حق با شما باشد و بتوانید ثابت کنید آقای فاریابی در نقدهایش صداقت و شجاعت ندارد و به دنبال اهدافی به جز اصلاح هست باز هم برای من اهمیتی ندارد (قبلا دلایلم را برای این نظر خود نوشته ام.) مهم این است که ایشان موفق شده با این طرز فکر چنان در هر امری که اثری از فدراسیون آقای آقاجانی دارد دقیق شود که بتواند خلاف احتمالی در انتخابات هیئت کوهنوردی آذربایجان غربی را زیر ذربین ببرد. اگر در همه استانها افرادی به همین طریق (مانند اپوزیسیون) منتظر دیدن خطایی از رقیب بودند می توانستیم امیدوار باشیم انتخابات سالم تری داشته باشیم.

حال فرض کنید ایشان در آینده مسئولیتی در فدراسیون بپذیرد. در آن موقع اگر مخالفان ایشان با همین دقت خطاهای او را بر ملا کنند در نهایت این جامعه کوهنوردی است که سود برده است و به تدریج به سویی می رویم که مدیران لایق تر زمام امور را به دست گیرند. و این همان چیزی است که آرزوی من است.


***


آقای فاریابی سلام،
اجازه بدهید روشن تر بگویم چرا از یادداشت ختم مباحثه شما، همچنین یادداشت بازخوردها ی شما چیزی دستگیرم نشد.

نوشته اید: " شک ندارم سوال و ابهام یا بهتر بگویم بخش تاریک ذهن ایشان[رامین شجاعی] نسبت به دو رفتار اینجانب در سرود کوهستان باز می گردد به غفلت وی از بخش هایی از عقبه ی بحث! ایشان یا فرصت نداشته اند و یا در مقطعی امکان مراجعه به سرود کوهستان برای او ممکن نشده است." اگر منظورتان پیشینه مباحثه شما با جناب منتقد ادبی است توجه بفرمائید مقطع عدم امکان مراجعه همچنان برقرار است چون همه مباحثات را پاک کرده اید و اصلا عقبه ای وجود ندارد که به آن مراجعه کنم.

به مطلب قبلی خود اشاره داشته اید:" فصلی است که بسیار با عبارت نقش بسته بر تارک آن یعنی عبارت جواب ابله خاموشی است مخالف بودم چون کسی را ابله نمی دانم مگر خودش اصرار کند بر این رویه" واضح است که ایشان را ابله خوانده اید. آن چه که معلوم نیست دلیل آن است.

به همین ترتیب می توانم در انتهای یکایک جملات مطلب شما یک "چرا" قرار دهم بدون اینکه برای آنها پاسخی پیدا کنم. چند نمونه کافی است:
" ...تو تفاوت داری و فاصله بسیار داشته ای با ادب و نقد . همواره در گل و لای جهل و عناد غوطه خوردی" چرا حرف شما را بپذیرم که ایشان جاهل و معاند است یا با نقد و ادب فاصه داشته است؟ دلیل بیاورید.

" ...اگر هم چیزی از تذکرات همراه با تحقیر نوشته های تو فرا گرفتم آنقدر ناچیز است که رفتارهای کودکانه تو آنها را از یاد بـُرد."
روشن است که به زعم خود از تذکرات همراه با تحقیر ایشان آزرده شده اید. اگر چه ممکن است انسان، به طور طبیعی، چیزی را که یاد گرفته فراموش کند ولی من ارتباطی بین فراموشی و رفتار کودکانه کسی که آن را به شما داده نیافتم.

نوشته اید: " برای اثبات صحت رفتارهای قبل بنده در مقابل چنین فردی تنها دعوت می کنم با تامل و دقت بخش نخست یا همان نظریه پردازی های وی را مطالعه فرمایید . تنها کافی است مقدمات استقرا ، ربط منطقی، صغری و کبری را در ادبیات متداول فارسی در ذهن خود هم زمان با مطالعه ی این جملات مرور فرمایید! حاصل بهت و حیرت و نهایتاْ سردرگمی است. "

مقدمات استقرا و صغری و کبری در ادبیات فارسی به هیچ وجه متداول نیستند. ممکن است اینها برای متخصصین ادبیات یا فلسفه از بدیهیات باشند ولی برای خواننده عادی مثل من اینها معنی روشنی ندارند چه برسد به اینکه با استفاده از این مفاهیم بخش نخست نوشته منتقد ادبی را تحلیل کنم. برعکس از شما انتظار دارم با عباراتی روشن و واضح ضعف استدلال در نوشته وی را به من نشان دهید.

حتی اگر نتیجه گیری شما را در مورد سردرگمی و بهت و حیرت بپذیریم از آنها نمی توان "عناد"، یا "رفتار کودکانه" را نتیجه گرفت. حداکثر این است که بدون اینکه او را ابله و نادان بنامید می توانستید پاسخ او را ندهید.

و نهایتا بدون اینکه هیچ دلیل و برهانی ارائه کنید اعتقاد خود را نوشته اید که او مامور شده است علیه شما بنویسد و در انتها: " همین یک مورد ختم بحث را کفایت می کند ".
می دانید که در همه دنیا عده ای رسما حقوق می گیرند که علیه رقیب فکری، حزبی، یا حتی ورزشی خود مطلب بنویسند. به نظرم این موضوع هیچ اشکالی در پذیرش یا رد منطق کسی ایجاد نمی کند ودلیل بر ختم مباحثه نمی شود .
موید باشید.


***

جناب شجاعی سلام.
۱- عقبه ی بحث را از جناب مهندس (منتقد) ادبی درخواست کنید. تمام آنها را ذخیره کرده است.

۲- تمام چرا ها با رفع مشکل عقبه و مطالعه ی آنها برطرف خواهند شد!

۳- برای این بخش از اظهارات شما که می گویید: «مقدمات استقرا و صغری و کبری در ادبیات فارسی به هیچ وجه متداول نیستند. ممکن است اینها برای متخصصین ادبیات یا فلسفه از بدیهیات باشند ولی برای خواننده عادی مثل من اینها معنی روشنی ندارند چه برسد به اینکه با استفاده از این مفاهیم بخش نخست نوشته منتقد ادبی را تحلیل کنم.» پاسخی ندارم! چرا که عدم باور به این مسائل بسیار ابتدایی و البت اساسی تولد فضای بحث سالم را مانع خواهد بود.

4- من جایی ادعا نکردم نوشته شما «ضعف استدلال» دارد! ادعای من " نقص اطلاعات" که لازمه ی ورود به فضای تحلیل موضوع است باید که ارزیابی می شد.

5- با این نظر شما موافق نیستم آنجا که می فرمایید:« حداکثر این است که بدون اینکه او را ابله و نادان بنامید می توانستید پاسخ او را ندهید.» چرا که دلایلم را مشخص و روشن بیان کردم. آنجا که نوشتم:«حال دیگر این فصل جدایی است. فصلی است که بسیار با عبارت نقش بسته بر تارک آن یعنی عبارت جواب ابله خاموشی است مخالف بودم چون کسی را ابله نمی دانم مگر خودش اصرار کند بر این رویه.»

6- ابتدای این بخش از نوشته ی من گویا مورد توجه قرار نگرفته است؟! به نظر جان کلام همین بود! ((ابتدای سخنان وی-مهندس(منتقد) ادبی- کذب مطلق است ! اگر نبود وی نام و نشان خود آشکار می کرد تا متعاقب آن صحت ادعای ایشان مورد تردید جدی قرار گیرد آنجا که می نویسد: «هیچ کس بنده را مأمور و یا مجبور نکرده که مخالف فاریابی یا موافق کسی باشم»!!!همین یک مورد ختم بحث را کفایت می کند. هرچند که پاسخ قبلی من برای تمام سال ها کافی است.)) این اعتقاد من نیست. اصرار او ست که مستقل است و پافشاری شما که نیازی به شناخت چنین افرادی نیست! موضوع ربط صحت و سقم موضوعی با ادعاهای مطرح است. من که مدعی نیستم تا ادله بیاورم. مدعی است که ابتدا باید مشروعیت بحث و البت خود را به اثبات رساند. کجا ادعایی از من سراغ دارید؟! هرچه بوده استفهام است و لاغیر.

7- در پست گزارشی از یک حادثه – پست مربوط به مصدوم شدن مُقبل هنرپژوه- به پیوست موضوع دیدگاه های این فرد را یک بار دیگر در سرود کوهستان علی رغم متهم شدن به عهد شکنی منتشر کردم. دلیل آن اهمیت این ادعا ی کذایی و نسبت کذب دادن هماهنگی خبرگزاری فارس با من بود. امید که توصیه ی شما در ادامه ی این مباحث به کار نیاید؛ آنجا که نقل به مضمون من را حداکثر مختار به سکوت کرده اید !!

***

سلام آقای فاریابی،

ترجیح می دهم این مباحثه را با شما ادامه ندهم.

موفق باشید



دوشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۶

نوشاق...افغانستان




افغانستان حتی قبل از آنکه گرفتار جنگ های مختلف داخلی شود کشوری به غایت عقب مانده و ابتدایی بود. حدود 30 سال جنگ نیز همان ساختارهای ناچیز را نابود کرده است... این اطلاعاتی است که ما با خواندن و شنیدن اخبار در باره افغانستان به آن دست می یابم. اما تجربه مستقیم و دست اول چیز دیگری است. اگر به دنبال تجربه سفری با حال و هوای 50 سال پیش در هیمالیا باشید در کشور افغانستان به این خواسته دست خواهید یافت (همراه بردن تلفن ماهواره ای اشکالی ندارد :) تجربه ای که فقط با پذیرش خطر در کشوری ناامن به دست خواهد آمد.

تجربه چنین سفری شگفت را دو تن از کوهنوردان کشورمان در سال گذشته به دست آوردند و با سفر از غرب به شرق این کشور پهناور، یکی از قلل مرتفع آن به نام نوشاق (7492متر) را صعود نمودند. تیم دو نفره آقایان عظیم قیچی ساز از تبریز و مهدی عمیدی از خراسان در فصلی نامعمول، یعنی پاییز، و در زمانی نامعمول، یعنی فقط پنج روز رفت و برگشت از بارگاه اصلی موفق به صعود قله شدند تا شگفتی های این سفر نامعمول کامل شود. گزارش زیبای آنها را در اینجا بخوانید.


سه‌شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۶

انتخابات فدراسیون کوهنوردی


اگر اشتباه نکنم 6 سال پیش و آخرین باری که انتخابات فدراسیون کوهنوردی برگزار شد آقای آقاجانی به عنوان تنها کاندیدا با اکثریت 98 درصدی آرا به عنوان ریاست فدراسیون برگزیده شد. آقای آقاجانی که سالها رئیس انتصابی فدراسیون بود و خود را موظف به پاسخگویی به افکار عمومی جامعه کوهنوردی نمی دید با این رای گیری نیازی به تغییر در رویه خود احساس نمی کرد. جامعه کوهنوردی نیز نه فقط به دلیل نداشتن رسانه ای فراگیر بلکه بیشتر از آن رو که اصولا جایگاهی برای خود در تصمیم گیری نمی دید واکنشی محسوس نشان نداد. (تنها رسانه فراگیر مجله کوه بود، که همچون امروز، علاقه ای به طرح انتقادات و نظرهای مخالف فدراسیون نداشت.)

از آن روزها، اما، سالها می گذرد. مراکز متعدد قدرت و نفوذ حتی در بالاترین ارکان حکومت خودنمایی می کنند و دیگر هیچ جهان بینی و تفکری یا نهاد و سازمانی حاکم مطلق نیست -چیزی که نطفه دموکراسی در آن نهفته است. امروز جامعه کوهنوردی به طرق گوناگون می تواند صدای خود را به گوش برساند. انجمن کوهنوردان قدمهای اولیه تشکلی فراگیر برای انعکاس صدای کوهنوردان را برداشته است. وبلاگ های کوهنوردی پرتلاش در این زمینه حضور دارند. و روزنامه ها و خبرگزاری ها هر از چند گاهی به انعکاس اخبار و انتقادات می پردازند. و امروز شاهد آنیم که 6 نفر برای ریاست فدراسیون کاندیدا شده اند. موضوعی که حاکی از انتشار تدریجی تفکر دموکراتیک از عرصه حکومتی به لایه های پایین تر تصمیم گیری و اداره جامعه است.

البته همچون همه تغییرات بزرگ، دشواری های عبور از این مسیر بسیار زیاد است. و همچنان نقاط ضعف فراوانی در ارکان مختلف قانونی و فرهنگی و اجتماعی وجود دارد. از نظارت استصوابی گرفته تا ساختار غیر دموکراتیک مجمع عمومی انتخاب ریاست فدراسیون کوهنوردی. اشکالاتی که در جای خود باید مورد نقد قرار گیرند تا مگر روزی شاهد تغییر این قوانین ناعادلانه باشیم.

اما تا روزی که شاهد تغییر این قوانین باشیم می توانیم در انتخاب کاندیدا های مورد تایید (هر چند نسبی) فعال باشیم. از کاندیداها بخواهیم نسبت به افکار عمومی حساس باشند. از آنها برنامه بخواهیم. بجای وعده های عامه پسند زمان انتخابات، بخواهیم با توجه به موانع موجود در اصلاح امور بکوشند. بخواهیم صادقانه با جامعه ارتباط داشته باشند. از موانع بگویند و پیشرفت ها یا تنزل ها را با معیار و عدد و رقم نشان دهند. اگر معتقدیم بهتر از دیگران از عهده اداره امور بر می آییم بدون واهمه و با شجاعت وارد میدان شویم. و با دلیل و مدرک نقاط ضعف انتخاب شده ها را بر ملا کنیم.

و چیزی که در این مرحله می توانیم از کاندیدا ها بخواهیم این است که برنامه های خود را به آگاهی افکار عمومی برسانند. از سوابق خود در مدیریت بگویند. دیدگاه های خود در ارتباط با جایگاه فدراسیون درجامعه و تعامل آن با بدنه جامعه کوهنوردی و بخش خصوصی را به اطلاع عموم برسانند. برنامه های خود برای ارتقاء کمی و کیفی کوهنوردی در سطح کشور و حفظ محیط زیست کوهستانی را مطرح کنند.

البته بدنه جامعه کوهنوردی نقشی در انتخاب ریاست فدراسیون ندارد، و از طرف دیگر کاندیداها فقط در صورت عبور از فیلتر گزینش خواهند توانست در رقابت شرکت کنند، اما این حداقل حق جامعه کوهنوردی است که با کاندیداها آشنا شده و به نقد و بررسی برنامه های آنها بپردازد. و فردا که یکی از آنها انتخاب شد بتواند با رجعت به گذشته عملکرد آنها با برنامه های ارائه شده را مقایسه نماید.

بیایید از آنها بخواهیم بطور مشروح خود را به جامعه کوهنوردی بشناسانند.


(عکس از وبلاگ کوهنوشت و بازانتشار یافته در وبلاگ تهران کوه)


***
منتقد ادبی:
جناب آقای رامین شجاعی ؛
سلام ؛

شما در مطلب خود به چندین نکته پرداخته­اید ؛ اما به نظرم دو نکته ، مهم­تر از بقیه و به نوعی شالوده و زیر بنای نکات دیگر هستند که تمایل دارم آن­ها را مورد توجه قرار دهم ؛ دقت کنید که هدف از این کار ، مباحثۀ دانشگاهی یا مناظرۀ علمی در این خصوص نیست ، چه این­که از یک طرف افراد زیادی از اندیشمندان و دانشمندان علوم اجتماعی در این باب سال­ها تلاش و بحث کرده­اند و نتیجۀ این تلاش­ها را می­توان در کتاب­ها و مقاله­های آن­ها به دست آورد و از طرف دیگر پرداختن دقیق به این نکات مستلزم صرف وقت و انرژی زیادی است که از توان و حوصلۀ ما خارج است ؛ قصد بنده فقط توجه دادن شما به نکاتی است که شاید از دید آن متفکران و به تبع آن ، افراد عادی اجتماع – که تفکرات آن­ها را پذیرفته­اند و تکرار می­کنند – ، مغفول مانده یا کم­تر مورد توجه قرار گرفته­باشد ؛ به دلایلی که ذکر آن رفت سعی می­کنم به طور مختصر به آن­ها بپردازم :


الف – پاسخ­گویی به افکار عمومی


این مسأله­ای است که شاید طی ده سال اخیر ، بیش­تر از پیش مورد توجه قرار گرفته­است ؛ اما نکته­ای که در آن وجود دارد و در نوشتۀ شما هم به وضوح آشکار است این است که به ما قبولانده­اند یا خودمان آن را امری بدیهی فرض کرده­ایم که « انتخابی­بودن » مترادف « پاسخ­گوبودن » و « انتصابی­بودن » به­طور خودکار مترادف « پاسخ­گونبودن » است ؛

به نظر بنده « پاسخ­گوبودن » یا « پاسخ­گونبودن » ، امری است که به تربیت و پرورش انسان­ها و نوع جهان­بینی آن­ها بستگی دارد و این­که آیا ذاتاً برای دیگران ( مثلاً در این­جا افکار عمومی ) حقی جهت آگاهی قایل هستند یا خیر ؛

ممکن است فردی انتصابی باشد اما قایل به این حق باشد و بخواهد پاسخ­گو باشد و حتی قبل از این­که از او سؤالی شود خودش پیشاپیش مواردی را با آن­ها در میان بگذارد ؛

و برعکس ممکن است فردی برآمده از یک نظام انتخابی و دموکراتیک باشد اما ذاتاً به چنین حقی اعتقاد نداشته­باشد ؛ چنین فردی حتی اگر در جایی مانند مجلس یا مجمع از او سؤال شود از پاسخ­گویی صریح و صحیح طفره خواهد رفت و همواره سعی خواهد کرد تا آن­جا که ممکن است کمترین آگاهی به افکار عمومی داده شود ( نمونۀ آن همین انجمن کوه­نوردان ایران است که با آن­که هیأت مدیرۀ آن انتخابی هستند اما موردهایی از قایل­نبودن به این حق در رفتار آن­ها مشاهده می­شود ؛ به عنوان مثال در یکی از نشست­های ماهانۀ انجمن و در بخش تجلیل از زحمات یکی از اعضای فعال انجمن – که معمولاً در این­گونه موارد هدیه­ای توسط یکی از اعضای هیأت مدیره به نمایندگی از انجمن اهدا می­شود – بازرس علی­البدل به روی سکو می­رود و قبل از اهدای هدیه در توجیه حضور خود برای انجام این کار اعلام می­کند که بازرس انجمن استعفا داده­است و از این پس وی بازرس انجمن است ؛ در واقع اگر قرار نبود هدیه­ای داده شود یا « بازرسِ بعد از این » به روی سکو رود معلوم نبود که اعضای انجمن چه زمانی باید از استعفای بازرس انجمن مطلع می­شدند حال آن­که غیبت ایشان از مدت­ها پیش در نشست­ها – در حالی­که غالباً از ابتدای تشکیل انجمن در نشست­ها حضور داشته­اند – گویای حقیقتی کتمان شده بود و جالب آن­که هیچ­گاه دلایل استعفای ایشان برای اعضای انجمن بیان نشده است ) ؛

نمی­خواهم در مورد آقای آقاجانی قضاوتی داشته­باشم اما اگر نظر شما را در مورد ایشان بپذیریم ، به نظر بنده و به دلایلی که گقته شد ، پاسخ­گونبودن او ارتباطی به انتصابی یا انتخابی بودن وی ندارد ؛


ب – دموکراسی

1 - فکر می­کنم آن قدر که ما دموکراسی را تحویل گرفته ، باور داشته ، و قبول کرده­ایم ، خود آن­ها که دموکراسی را به عنوان تنها راه نجات بشر معرفی کرده­اند و ادعای رسالت صدور آن را به اقصی نقاط جهان دارند هم به اندازۀ ما دموکراسی را قبول نداشته باشند ؛ حتی اگر در زمینۀ نظری اعتقاد راسخ به آن دارند ، در عمل چنین چیزی را نشان نداده­اند ؛ در حالی که بهترین تعامل را با حکومت­های پادشاهی و نیز کودتاگران علیه دولت­های برآمده از رأی مردم در خاورمیانه و نقاط دیگر دارند ، با حکومت­های دموکراتیک که سلطۀ زورمداران را نفی می­کنند ، از در ستیز وارد شده­اند ؛ آخرین نمونۀ آن ، دولت برآمده از رأی مردم فلسطین است ؛ به این مورد ، پیش­نهاد همه­پرسی از فلسطینی­ها در مورد آیندۀ سرزمین­شان را هم اضافه کنید ؛ از آن­جا که نتیجۀ آن از حالا مشخص است و با منافع مدعیان دموکراسی در تعارض است هیچ­گاه اجازۀ بروز و ظهور پیدا نخواهد کرد ؛ در واقع دموکراسی تا زمانی مقبول و پسندیده است که منافع مدعیان آن را به خطر نیندازد ، در غیراین­صورت چنان با انواع توجیه­ها و استدلال­های من­درآوردی آن را زیر سؤال می­برند که مخاطب ، خودش هم باورش می­شود که کاری غیردموکراتیک و حتی ضدانسانی انجام داده­است ؛ مثال بارز چنین رفتاری را در داخل کشور در نهمین انتخابات ریاست جمهوری شاهد بودیم ؛ مدعیان دموکراسی که در شب­های پیش از انتخابات در مقابل ستادهای­شان شربت و شیرینی در میان مردم پخش می­کردند و حتی ویژه­نامۀ پرطمطراق­ترین و پرادعاترین روزنامۀ­شان را که با فهرستی بلندبالا – از هنرمندان و هنرپیشه­ها و مثلاً فرهیختگان و نخبه­هایی که مردم را به منقبت­های انتخاب نامزدِ در عرضِ چند شب خودی شده بشارت می­دادند ( حالا بگذریم که بخش عمده­ای از دوران محکومیت آن زندانی بی­گناه و مظلوم و مورد شفقت آن­ها به دلیل اظهاراتی بوده که علیه همین طاووس علیین شده بیان شده بود ) و از عواقب انتخاب نامزد رقیب برحذر می­داشتند – پر شده بود ، به رایگان در میان مردم پخش می­کردند ، پس از شکست در همان طریق دموکراسی مورد ادعا ، تا مدت­ها و برای فرونشاندن آتش خشم­شان به اتهام­زنی تقلب­های گسترده در انتخابات روی آوردند و تازه پس از آن­که از شوک و ضربۀ واردشده کمی به خود آمدند و وزیر کشور هم­سو و هم­جناح­شان صحت آن را تأیید کرد ، آن را پیروزی عوام­گرایی ( پوپولیسم ) نامیدند ؛

2 - این­که در عرصۀ حکومت ، تفکر دموکراتیک وجود دارد یا آن تفکر از آن عرصه به لایه­های پایین­تر در حال انتشار است ، حجت و دلالتی بر « حقانیت » دموکراسی نیست ؛ در این باره در برخی از بندهای بعدی ، بیش­تر توضیح خواهم داد ؛

3 - در همین مقولۀ دموکراسی ، بازهم شاهد تعدد و افتراق در شیوه­ها هستیم ؛ اگرچه این تفاوت ، در نگاه اول ، در شیوه­ها و بی­اهمیت به نظر می­رسد اما با تعمق در آن به نکات مهمی برمی­خوریم ؛ در جایی دموکراسی و مردم­سالاری را به رأی مستقیم مردم تعبیر و تفسیر می­کنند و رأی آحاد مختلف مردم با هر درجه از فهم و آگاهی یکسان شمرده می­شود حال آن­که در جایی دیگر به رأی غیرمستقیم دموکراسی گفته می­شود ؛ در واقع آن­هایی که به شیوۀ دوم اعتقاد دارند ، مردم را فاقد صلاحیت و شناخت برای انتخاب فرد اصلح می­دانند چراکه سطح فهم و آگاهی آن­ها متفاوت است و احتمال اشتباه را در شیوۀ اول بسیار زیاد می­دانند ؛ در این شیوه فقط به مردم اجازه داده می­شود تا نمایندگانی را انتخاب کنند و مسؤولیت انتخاب اصلح بر عهدۀ این نمایندگان گذاشته می­شود ؛ دراین­صورت اگر خطایی هم در مرحلۀ اول یعنی در انتخاب نمایندگان پیش آید ، از آن­جا که این نمایندگان درهرصورت جزء نخبه­های جامعه هستند ، احتمال اشتباه در مرحلۀ دوم و انتخاب اصلح بسیار کم خواهد بود ؛ در کشورهایی که انتخاب رییس جمهور توسط نمایندگان مجلس یا نمایندگان ایالتی ( مانند الکترال در آمریکا ) صورت می­گیرد ، در واقع شیوۀ دوم را ارجح می­دانند و برای رأی مستقیم مردم به دلایل فوق ارزشی قایل نیستند ؛

4 - در بیش­تر حکومت­های دموکراتیک ، افراد انتخاب­شونده باید عضو باند ، حزب یا جناح باشند و جالب­تر آن­که در کشورهای مدعی دموکراسی ، علاوه بر این­ها باید عضو تشکیلات فراماسونری هم باشند ( هرجند که این موضوع را کتمان می­کنند و در ظاهر چنین شرطی را اعلام نمی­کنند ) و اگر هیچ وابستگی حزبی نداشته و مستقل باشند ، بخت آن­ها برای انتخاب­شدن بسیار پایین خواهد بود ؛ حال آن­که ممکن است بهترین فرد یا فرد اصلح در میان همین مستقل­ها باشد ؛ بنابراین می­بینید که فاصله از حرف و ادعا تا عمل بسیار زیاد است ؛

5 - تجربۀ تاریخی نشان داده­است که هرجا ما تابع نعل­به­نعل غربی­ها بوده­ایم ، متضرر شده­ایم ؛ حتی زمانی که آن­ها پس از « آزمون و خطا » به نادرستی روشی پی برده­اند و آن را رها کرده­اند ما دست­بردار نیستیم ؛ نمونۀ بارز آن را در مقولۀ معماری به وضوح مشاهده می­کنیم ؛ ما معماری روح­افزا و ابتهاج­آور و منطبق بر ویژگی­های فرهنگی خودمان را با آن معماری خشک و ملال­آور و افسرده­ساز غربی عوض کرده­ایم ؛

درحالی­که آن­ها در حال حاضر توسعه­یافتگی را مترادف کم­ترین آسیب به محیط­زیست ( آب ، خاک ، هوا ) تعریف می­کنند ، « اکثریت » ( دقت کنید : اکثریت ) مردم در ایران ، با طرز تفکر یک اروپایی یا آمریکایی معاصر اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ، جاده­سازی و ساخت تأسیسات از قبیل تله­کابین و هتل و پناه­گاه ، تصرف مناطق بکر ، شهری­کردن محیط­های آرام و تفرج­گاه­ها ، ماشینی و مصنوعی­کردن همۀ امور زندگی ، مصرف بی­رویه و اسراف و تبذیر ، و دست آخر ، زباله­سازی را از نشانه­های تمدن و پیش­رفت و توسعه­یافتگی می­دانند ؛

6 - با دوستی که از پایه­گذاران یکی از سمن­ها ( سازمان­های مردم­نهاد ) است صحبت می­کردم ؛ او با شور و حرارتی وصف­ناپذیر و در اوقات گوناگون مرتب دم از دموکراسی می­زد و آن را راه­حل اول و آخر معرفی می­کرد ؛ در فرصتی مناسب از او پرسیدم : اگر روزی و احتمالاً در آینده­ای نه چندان دور ، عده­ای عضو سمن شما شوند و به لحاظ اکثریت­داشتن ، هیأت مدیره را از آن خود کنند و سپس با تشکیل مجمع عمومی ، تغییراتی دراساس­نامۀ سازمان ایجاد کنند که کاملاً مغایر و مخالف اهداف شما از تشکیل این سازمان باشد ، چه خواهید کرد ؟ آیا هم­چنان عضو این سازمان باقی خواهید ماند یا از عضویت آن استعفا داده و به تأسیس سمن دیگری مشابه آن اقدام خواهید کرد ؟ او سکوت کرد و به فکر فرو رفت در حالی که می­دانست از آن نوع سمن فقط باید یکی وجود داشته­باشد تا بتواند صنف خاصی را در جامعه نمایندگی کند ؛

7 - ما در کوه­نوردی مانند نیروهای نظامی چندان تابع دموکراسی نیستیم و حتی دموکراسی را در برخی موارد ، آفت یک حرکت جمعی می­دانیم ؛

در برخی گروه­ها ، فرد برنامۀ خود را اعلام می­کند و هرکس که بخواهد در آن برنامه شرکت کند ، باید شرایط او را که معمولاً سرپرست برنامه نیز هست ، بپذیرد ؛ در این حالت حتی سرپرست مختار است که فردی را به دلایل مختلف از جمله نداشتن تجربه یا آمادگی در تیم نپذیرد ؛ حال آن­که اگر قرار باشد به آرای عمومی مراجعه شود ، ممکن است آن فرد ضعیف به تیم راه بابد ، یا افراد کم­تجربه و تازه­کار برای آن­که در تیم راه یابند ، فردی را به عنوان سرپرست انتخاب کنند که حضور آن­ها را تضمین کند ؛

در گروه­های دیگر ، ابتدا برنامه­ای تعریف می­شود و سپس سرپرست با آرای عمومی یا هیأت مدیره یا کمیتۀ فنی انتخاب می­شود ؛ اما در حالت انتخاب با آرای عمومی ، همین سرپرست برآمده از دموکراسی ، در برنامه به صورت کاملاً غیردموکراتیک عمل می­کند و حتی ممکن است پاسخی قانع­کننده برای برخی تصمیم­های خود نداشته و کسی هم انتظار قانع­شدن نداشته­باشد ؛

سرپرست یک برنامۀ کوه­نوردی ممکن است با برخی از افراد با تجربۀ تیم مشورت کند ، اما در نهایت تصمیم را خود وی می­گیرد که ممکن است حتی خلاف نظر اکثریت باشد ؛ بسیار به ندرت و شاید در شرایط بحرانی که سرپرست برنامه از ناحیۀ مسؤولیت خود احساس خطر می­کند ، ممکن است تن به اکثریت آرای همۀ افراد یا فقط باتجربه­ترهای تیم بدهد ؛

در واقع وقتی در یک تیم یا یک گروه یا باشگاه ، افراد با سطوح مختلفی از تجربه و آگاهی حضور دارند ، نمی­توان رأی همۀ آن­ها را یک­سان و هم­ارز فرض کرد ؛

8 - همان­گونه که در بندهای قبل اشاره شد ، افراد با سطوح مختلفی از فهم و آگاهی در یک جامعۀ کوچک یا بزرگ حضور دارند ؛ وقتی اکثریت جامعه را افرادی با سطح پایین­تری از آگاهی در موضوع مورد نظر تشکیل دهند ، نتیجۀ دموکراسی خلاف آن چیزی است که باید باشد ؛

به عنوان مثال اگر « احداث تله­کابین تا قلۀ کوه اورست » را در یک همه­پرسی جهانی مطرح کنید و از همۀ افراد بالغ بخواهید در این رأی­گیری شرکت کنند ، نتیجۀ آن از همین حالا قابل پیش­بینی است ؛ از آن­جا که بسیاری توان صعود این کوه را ندارند و نمی­توانند خود را بالا بکشند ، ناگزیر باید کوه را پایین بکشند ؛

در همه­پرسی « احداث تله­کابین تا قلۀ کوه دماوند » از مردم داخل کشور یا همه­پرسی « احداث پناه­گاه در کوه­های کشور » از جامعۀ کوه­نوردی ( که اکثریت آن­ها را کوه­روها و شبه­کوه­نوردان تشکیل می­دهند ) در داخل کشور ، باز همان نتیجه به دست خواهدآمد ؛

9 - اگر از منظر دینی به دموکراسی نگاه کنیم ، موضوع جالب­تر خواهد شد ؛

در طول حیات بشری پیامبران زیادی برای هدایت انسان­ها به سوی سعادت و کمال آمده­اند ؛ هیچ­کدام از آن­ها انتخابی و برآمده از دموکراسی نبوده­اند ؛ و برعکس انتصابی بوده­اند ؛

و جالب آن­که « اکثریت » مردم زمانه ، آن­ها را انکار و تکذیب کردند و حتی به قصد نابودی آن­ها اقدام کردند ؛
از دیدگاه اهل تشیع ، فردی که باید سرپرستی و حاکمیت جامعۀ اسلامی را پس از پیامبر ( ص ) بر عهده می­گرفت و قبلاً از طرف ایشان به این سمت منصوب شده بود ، با اجتماع عده­ای که اتفاقاً در آن زمان اکثریت داشتند و فرد دیگری را با همین روش دموکراسی برگزیدند ، کنار گذاشته شد و جای­گاه ایشان به فرد و سپس افراد دیگری داده شد که یا صلاحیت آن را نداشتند ، یا از صلاحیت کم­تری برخوردار بودند ؛

در جای­جای کتاب آسمانی ، آن­جا که می­خواهد حال و وضع مردمان را در زمان­های مختلف توصیف کند ، مکرر به جمله­هایی از قبیل : « اکثر آن­ها نمی­دانند » ، « اکثر آن­ها عقل را کارنمی­بندند » ، « اکثر آن­ها جهل می­ورزند » ، « اکثر آن­ها شکر نمی­گویند » ، « اکثر آن­ها ایمان نمی­آورند » ، « اکثر آن­ها فاسق اند » ، « اکثر آن­ها ( از قرآن ) اعراض کرده پس نمی­شنوند » ، « اکثر آن­ها مگر از گمان ، از چیزی پیروی نمی­کنند » ، « اکثر آن­ها را در عهد استوار ندیدیم » ، « اکثر آن­ها را بد­کار یافتیم » ، « اکثر آن­ها مشرک بودند » ، « اکثر آن­ها حق را نمی­دانند پس ، از آن اعراض می­کنند » ، و ... برمی­خوریم ؛

حتی آن­جا که سخن از تسلط شیطان بر مردمان است ، می­خوانیم : « جز گروهی از مؤمنان ، همه پیرو او شدند » ؛ دقت کنید که این­جا دیگر فقط صحبت از « کافران » و « مشرکان » نیست ، بل­که حتی « مؤمنان » هم ممکن است تابع شیطان شوند ؛ و روشن است که آن­ها که تبعیت نمی­کنند در اقلیت قرار دارند ؛

10 - شما و برخی دوستان خیلی مایل هستید که « فدراسیون کوه­نوردی » و مجمع عمومی آن را غیردموکراتیک و قانون­گریز نشان دهید ؛ و برعکس و در مقابله­ای دوقطبی ، « انجمن کوه­نوردان ایران » و احتمالاً مجمع عمومی آن را دموکراتیک و تابع قانون­ جلوه دهید ؛ پس اجازه دهید به نکاتی اشاره کنم ؛

در زمان اعلام موجودیت رسمی انجمن کوه­نوردان ایران که در اولین مجمع عمومی آن انجام گرفت ، ( تا آن­جا که می­دانم و اگر اشتباه نکنم ) بیش از 300 نفر حضور داشتند و تقریباً همۀ این افراد ، در آن مجمع به عضویت انجمن در آمدند ؛ در آخرین اظهارنظرها از آقای عباس محمدی شنیدیم ( یا خواندیم ) که انجمن در حال حاضر حدود 1000 عضو دارد ؛ فعلاً با این موضوع کاری نداریم که چه­طور انجمنی که پس از گذشت نزدیک به 7 سال از تأسیس و فعالیتش ، تنها 1000 عضو دارد می­خواهد نمایندگی جامعۀ چندصدهزارنفری کوه­نوردان ( اعم از کوه­روها و کوه­نوردان ) را داشته باشد ( اگر از هر طایفۀ 200 نفری در ایران فقط یک نفر کوه­رو یا کوه­نورد باشد ، 350 هزار کوه­نورد در کشور خواهیم داشت ) ؛ پس طی این مدت ، انجمن بین 300 تا 1000 عضو داشته­است ؛ حالا به تبصرۀ 1 مادۀ 16 و نیز مادۀ 21 اساس­نامۀ انجمن کوه­نوردان توجه کنید :

>> مجمع عمومی عادی سالی یک­بار در نیمۀ دوم آبان­ماه تشکیل خواهد شد . برای رسمیت جلسه ، حضور نصف به اضافه­ی یک اعضا ...... ضرورت دارد << اگر مجمع عمومی عادی یا فوق­العاده در نوبت اول به حد نصاب نرسد ...... مجمع بعدی ...... با تعداد حاضر به رسمیت خواهد رسید << << با توضیح بالا ، « نصف به اضافۀ یکِ » اعضای انجمن ، بین حدود 150 تا 500 عضو می­شود ؛ حال آن­که در تمام مجمع­ها ( غیر از اولین مجمع ، که انجمن قبل از آن هنوز عضوی نداشته است ) ، تعداد اعضای حاضر به زحمت به 100 نفر رسیده­است ؛ یعنی در هیچ­کدام از 6 مجمع عمومیِ بعد از اولین مجمع ( که اولینِ آن قاعدتاً محلی در این بحث ندارد ) ، تعداد اعضا به حد نصاب نرسیده­است و مطابق اساس­نامه ، جلسه رسمیت نداشته­است ، اما انجمن به کار خود در آن جلسه­ها ادامه داده و هیأت مدیره را انتخاب کرده است ؛ به عبارت دیگر تمام هیأت­های مدیرۀ پس از اولین هیأت مدیره به صورتی غیرقانونی انتخاب شده­اند ؛ البته انجمن در روشی من­درآوردی برای رسمیت­بخشی به یک-دو مجمع آخر ، چند روز قبل از مجمع­ها با اعضا تماس می­گرفته­است ( که بعید می­دانم بتوانند این کار را برای 1000 نفر انجام دهند ) و از آن­ها می­پرسیده­است که آیا در مجمع شرکت می­کنند یا خیر ؛ و در این روش تنها پاسخ­های مثبت را به عنوان اعضای رسمی انجمن به حساب می­آورده و ملاک محاسبۀ حد نصاب در مجمع قرار می­داده­است ؛ وقتی انجمن کوه­نوردان و رییسان آن در همه جا ادعای قانون و دموکراسی دارند اما به اساس­نامه­ای که خودشان تنظیم کرده و به تصویب رسانده­اند ، عمل نمی­کنند از دیگر آحاد جامعه که قانون را دیگران برای­شان نوشته­اند چه انتظاری دارید ؟ فدراسیون کوه­نوردی ممکن است غیردموکراتیک عمل کند یا کرده­باشد اما لااقل ادعای دموکراسی و رفتار دموکراتیک ندارد ؛ و بالاخره اگر انجمن 1000 عضو دارد چرا مجمع عمومی آن با کم­تر از 100 نفر رسمیت می­یابد و به کار خود ادامه می­دهد ؟ و اگر تعداد اعضای واقعی آن کم­تر از 200 نفر هستند ( که با حضور 100 نفرشان ، مجمع رسمیت می­یابد ) و بقیه فقط فرم پرکرده و پی کارشان رفته­اند ، چرا اعضای انجمن را 1000 نفر اعلام می­کنند ؟ آیا یک چنین بزرگ­نمایی و عضویت کاذبی می­تواند برای انجمن اعتبار و « فراگیری » بیافریند ؟

11 - از گوشه و کنار خبرهایی به گوش می­رسد مبنی بر این­که برخی از اعضای فعلی هیأت مدیرۀ انجمن کوه­نوردان ایران به دلیل رفتارهای غیردموکراتیک انجمن و ( شاید ) رییس آن ، متمایل به کناره­گیری از هیأت مدیره بوده­اند ؛ استعفای بازرس سرشناس انجمن را هم می­توان در همین راستا ارزیابی کرد ؛ ممکن است این خبرها هم صحت داشته­باشند ، اما به نظرم – و برخلاف آن­چه که ممکن است برخی ، از این بند و بند قبل برداشت کنند – ، آن­چه که در مورد انجمن مهم است نه « دموکراتیک » یا « غیردموکراتیک » بودن آن ، بل­که کارآیی آن است ؛ وقتی انجمن کوه­نوردان و رییس آن به عنوان مثال جلسه­ای تشکیل می­دهند که در آن کوه­نوردان باتجربه و شاخص ، « رل­کوبی روی دیواره­های کم­نظیر و اشباع­شده » را به چالش کشیده و تقبیح می­کنند و بخشی از جامعۀ کوه­نوردی و سنگ­نوردی را متوجه مسؤولیت­هایشان می­کنند ، کاری که بسیاری از تشکل­های دموکراتیک از جمله باشگاه­ها و گروه­ها توان و جسارت نزدیک شدن به آن را ندارند ، غیردموکراتیک عمل­کردن رییس یا حتی هیأت مدیرۀ آن دیگر چه اهمیتی دارد ؟ به نظر می­رسد که ما آن قدر به « شکل » چسبیده­ایم که بیش­تر وقت­ها فراموش می­کنیم که چیزی مهم­تر به نام « محتوا » هم وجود دارد ؛

12 - در بخشی از آخرین نشست ماهانۀ انجمن ، سایمون بروکس – غارشناس و غارنورد انگلیسی – عکس­هایی از چند غار ایران بر روی پرده به نمایش گذاشت ؛ در میانۀ نمایش او ، عباس محمدی یک سؤال زیست­محیطی در ارتباط با غار از او پرسید و او هم پاسخ گفت ؛ مدتی گذشت و آقای محمدی سؤال دیگری با همان صبغه پرسید و پاسخ گرفت ؛ کمی بعد وقتی محمدی می­خواست سؤال سوم را مطرح کند ، با صدای اعتراض ( آه و اَه ، نچ و نوچ ) جمعیت مواجه شد و اگرچه آن را هم با این توضیح که : "ما باید از این­ها چیزی یاد بگیریم" مطرح کرد و پاسخ داده­شد اما فکر می­کنم که پتک « اکثریت » و تسلیم­شدن در برابر دموکراسی فکر و هوس سؤال­های دیگر را از ذهن او بیرون کرد ؛ تازه این وضعیت « رییس » انجمن است و تکلیف آدم­های عادی که دیگر مشخص است ؛ این مثال می­تواند آینۀ تمام­نمایی از وضعیت « اکثریت » و « دموکراسی » ( اگر نگوییم در همه جا ، حداقل ) در کوه­نوردی ایران باشد ؛ اقلیتی که معمولاً ( و نه لزوماً همیشه ) سطح شناخت و آگاهی­اش بالاتر است و احتمالاً به همین دلیل کمی خودمحورتر و غیردموکرات­تر است در مقابلِ اکثریتی که معمولاً از سطح آگاهی پایین­تری برخوردار است ؛ بعید می­دانم اگر آن چندصدهزار کوه­نورد ( به معنای عام آن ) عضو انجمن شوند ، امثال عباس محمدی­ها بتوانند به عضویت هیآت مدیره انتخاب شوند ؛ رل­کوبی روی دیواره­ها برای پایین­آوردن سختی مسیر و ایجاد اتوبان روی آن­ها به منظور کاهش بار ترافیک ( و احتمالاً در آینده : برپایی یک یا چند جرثقیل برجی – تاور کرِین – در پای دیواره­های بلند به منظور تأمین امنیت صعود قرقره­ای از آن­ها ) ، تمایل به احداث جان­پناه­های غیرلازم برای پوشاندن ضعف­های علمی و تجربی و پایین­بودن توان­مندی­ها ، و مواردی دیگر از این قبیل ، علامتی است از این­که اگر اکثریتی با سطح پایین­تری از آگاهی در فضایی دموکراتیک بخواهند بر کوه­نوردی کشور حاکم شوند ، باید فاتحۀ همین مقدار باقی­مانده از کوه­ها را از حالا خواند ؛ در چنین فضاهایی است که شعارهایی مانند « به هر ایرانی یک پیکان می­دهیم » یا « هر ایرانی باید یک­ بار دماوند را صعود کند » ، در هر انتخابی ، جذاب و اغواکننده می­شوند ؛ با شنیدن چنین شعارهایی در آن فضا ، کم­تر کسی می­توانست پیش بینی کند که حتی 30 سال بعد یعنی در سال 1386 برای 8 میلیون خودرو هم در خیابان­ها و جاده­های کشور جا نیست ، چه رسد به 36 میلیون پیکان ؛ یا کم­تر کسی حوصله دارد چرتکه بیندازد که اگر مثلاً فردی در 20 سالگی رییس فدراسیون کوه­نوردی شود وتا 80 سالگی هم در این سمت باقی بماند ، اگر جمعیت کشور طی این 60 سال ریاست ، ثابت بماند ، اگر دماوند در تمام فصل­ها و تمام روزهای سال قابل صعود باشد ، اگر تمام صعودها موفق باشند ، و اگر هر نفر فقط به یک­بار صعود ، قانع شود ، هر روز باید 3200 نفر از این کوه بالا بروند تا چنین شعاری آن هم با شرایط تقریباً غیرممکنی که گفته شد در طول 60 سال عملی شود ؛ حالا این­که چه بر سر دماوند بخت­برگشته می­رود بماند ؛

13 - با این توضیحات شاید حالا بتوان نکتۀ اصلی را در مورد دموکراسی در حوزۀ کوه­نوردی بیان کرد ؛ این­که "بدنۀ جامعۀ کوه­نوردی" زمانی می­تواند "در انتخاب رییس فدراسیون نقش داشته باشد" که به حداقلی از سطح آگاهی و شناخت نسبت به این مقوله رسیده باشد ؛ در غیراین­صورت شما فقط ناآگاهی را دموکراتیزه کرده­اید ؛

14 - فکر می­کنم باید بین دو حیطۀ « سیاست­گذاری » و « اجرا » تفاوت قایل شد ؛ در « سیاست­گذاری » آن­چه مهم است ، « حقانیت » و « درستی » است ؛ حال اگر دموکراسی می­تواند این حقانیت را به ارمغان بیاورد بنده مخالف آن نیستم ؛ اما در « اجرا » ، آن­چه پررنگ­تر است « شیوه­ها » و « سلیقه­ها » است و به نظر می­رسد دموکراسی می­تواند روش خوبی برای انتخاب باشد ؛ اگر قرار است نهادی مانند فدراسیون کوه­نوردی ، « سیاست­گذار » باشد که هست ، و اگر قرار است « اکثریت » از آگاهی لازم برخوردار نباشد ، به­تر است تا زمانی که اکثریت به « حداقلی از سطح آگاهی و شناخت » نرسیده­اند ، هرگز به فکر شکستن "فیلتر گزینش" ، "نقش­داشتن جامعۀ کوه­نوردی در انتخاب ریاست فدراسیون" و "دموکراتیزه کردن ساختار انتخابات فدراسیون" نباشیم ؛



***

رضا فتحی

سلام جناب شجاعی
من از پست قبلی [همین پست] که در مورد فلسفه سیاسی بود بسیار استفاده کردم.
گاهی فکر می کنم که خود شما نمی تونيد همون منتقد ادبی باشید که مستعار می نویسید.
فرض محال که محال نیست.
اما ..
انتشار این دیدگاه ها اونم به شکل در وبلاگی من رضا فتحی برای خوندن مطلب شما و فقط شما به اونجا ی ام به نظرم درست نیست.
این یه جور توهین به منه.
البته خوب در مقیاس توهین هایی که ما تو ایران هر روز داریم تحمل می کنیم خیلی هم سخت نیست.
اما خواستم که این رو گفته باشم.
به نظرم چه شما همون منتقد ادبی باشید یا نباشید
تا زمانی که حاضر به پذیرش قواعد بازی نشید این رفتار توهين به اون کسانیکه با اسم واقعی مطلب منتشر می کننن.
این مطلب قبلا گفته شده توسط چند نفر دیگه.
اما من اصرار شما رو به انتشار مطالبی که امضای منتقد ادبی داره نمی فههم.
اگر کشس حاضزه این همه متن تولید و منتشر کنه چرا حتی به کل مستتار اونها رو تو بلاگ خودش که هیچ هزینه ای هم نداره منتشر نمی کنه.
اینکه تو همه جا هست اما هیچ حا نسیت برای من قابل درک نیست.
مگه هدف خاصی رو دنبال کنه.
در مورد پست قبلی که شما منتشر کردین منظر نظرات شما هستم.
اما فکر می کنم دمکراسی یه روشی از بازی که اسم اون بازی زندگی.
این که این شیوه به نفع همه است یا به ضرر همه جای بحث داره اما در میان روشهایی که ارایه شده این روش به اعتقاد من و بعضی های دیگه کم هزینه ترین و مفید ترین روشه.
البته اگه یه چند تا شرط رو قبلش بپذیریم.
مثل چیزی که اسمش مدرنیته است.
جدا کردن این دوتا از هم یه و نظر دادن در موردشون به تنهایی و در یه فضای مجرد کمی تا قسمتی نقض غرضه.
تا وقتی که هر کسی که چیزی رو نمی پسنده می یاد و کل قواعد بازی رو به هم می زنه اونوقت نمی شه پیشرفت داشت. چون مبنا و معیاری وجود نداره که بر سر اون توافق کنیم. این می شه قانون جنگل.
مثل بستن روزنامه ها یا ترور حجاریان یا ماجرای کوی دانشگاه یا زندانی کردن مخالفین در بعد سیاسی یا پاسخگو نبودن در بعد اجتماعی اون.
اون چه که نتیجه گیی منتقد ادبی بود به نظرم یه مسکن موقته.
نتیجه اش اینه که از ترس شکشت همیشه سرجاس امروزمون باشیم.
اینکه چون انجمن کوهنوردان 100 نفر عضو داره پس ....
مگه انجمن کوهنوردان در یه فضای رقابتی داره کار می کنه که چنین نتیجه گیری در موردش کرد. یه محلی که به نظرم جایگزین بی تحرکی هیات کوهنوردی استان تهران شده.
بحثش مفصلا اما اینکه چون آدم ها رشد نیافتن پس قواعدی رو برای بازی تعریف نمی کنیم یه کم مغرضانه است. و بی حاصل.
دموکراسی و تن دادن به اون (حتی اگه منجر به تحمل پدیده احمدی نژاد بشه) به نظرم مفید ترین راه پیشرفت در بلند مدته.
پس همه ما وظیفه داریم که اون رو محترم بدومنیم و تمام سعی مون رو بکنیم که به اون عمل کنیم و نه صرفا شعارشو بدیم و در عمل بنیادگرایی را باب کنیم. چه تو فدراسیون چه تو جامعه و چه تو یه برنامه کوهنوردی !!!
موفق باشید.



***

احسان حسین نژاد (نوپتسه)


سلام. مدت ها است نمیتونم کامنتینگ داستان کوه رو باز کنم. گاهی از کافی نت یا محل کار کامنتینگ رو میبینم اما از خونه این کار کلا برام ممکن نیست! دلیلش رو نمیدونم احتمالا مشکل از کامپیوتره. خواستم برتون کامنتی بذارم اما نشد و تا چند هفته ای دسترسی به جای دیگه ای ندارم. براتون مطلبم رو ارسال کردم تا انتشارش دهید. متشکرم.
ضمناً ممنون از نگاه دقیق تون و فرصتی که برای این تعاملات بین کوهنوردان، این جزایر از هم دور افتاده ایجاد میکنید.
***

برای منتقد ادبی:

A. در مورد تبلیغات سیاسی گونه شما در بند های اول تا چهارم نوشته تان صحبتی ندارم. چه میتوان در جا و مکانی دیگر بحث سیاسی کرد. گر چه بسیاری از گفته هاتان در این سه پاراگراف را اشتباه و غیر دقیق میدانم. با این وجود از پرداختن به آنها میگذرم.
B. بند های پنج تا نه نوشته شما را در یک نگاه کلی در رد کارایی دموکراسی ارزیابی میکنم. ضمن موافق بودن با شما در بعضی موارد، موافق روح کلی نوشته تان نیستم:
1. دموکراسی این نیست که به سرپرست یک برنامه کوهنوردی ابتدا نظر همه افراد را بپرسد و سپس تصمیم گیری کند. بلکه این است که در طول برنامه به اعضاء اجازه اظهار نظر دهد. دیکتاتوری نیز این نیست که سرپرست تیم تصمیمات قاطعی بگیرد. بلکه این است که مثلاً بعد از برنامه سرپرست گروه منتقدان و معترضان تصمیمات سرپرست را به گناه توطئه و به خطر انداختن منافع گروه بوسیله اعتراض کردن و بهانه هایی این چنین از گروه اخراج کند.
2. قبول کردن و پذیرفتن آفت های دموکراسی دلیل موجهی برای رد آن و اعتقاد آوردن به نقطه مقابل (یعنی دیکتاتوری) نیست. در این صورت هر کسی که بر مسند قدرت باشد این حق را به خود میدهد که به دلیل نفهمیدن سایر افراد، به جای آنان تصمیم بگیرد، عمل کند و حتی مانع رسیدن سایرین به قدرت شود. چون انها نمیفهمند و فقط "او" است که میداند. به نگاهی به اطراف میفهمیم نتیجه این دیدگاه چیست.
3. در مورد نگاه دینی شما: در همان کتاب آسمانی به کرات آمده که: "تو را بشارت دهنده و هشدار دهنده فرستادیم" و "اکراه و اجباری در دین نیست. همانا راه سعادت از گمراهی مشخص شده است"؛ و هیچ گاه از اعمال زور بر ضد این عوام و تصمیم گیری به جای آنان سخنی گفته نشده. در همین روایات دینی که در کتاب های بسیاری آمده در غزوه احد نظر پیامبر دفاع در داخل شهر بود. اما اکثریت سپاه رای به خروج و جنگیدن در خارج از شهر دادند و پیامبر نیز همین نظر را پذیرفت. در واقعه صفین نیز این احترام به افکار عمومی قابل مشاهده است. دقت کنید که این حوادث در زمان افرادی اتفاق می افتاد که باز به اعتقاد همین شیعیان معصوم هستند و خالی از لغزش و نیز آگاه از آینده بسیاری از امور. بنا بر این استناد به نفهمی عوام و اکثریت در رد دموکراسی و با توجیه دینی، آن هم در زمانه ای که حکمرانان دروغ میگویند، ظلم میکنند، به ناحق قضاوت میکنند و حتی احکام مسلم کتاب مقدس مسلمانان را وارونه اجرا میکنند، چه مفهومی دارد؟ (گر چه در این زمانه هم نه تنها انسان ها را معصوم کردند که بت های جدیدی هم ساختن از برای عبادت عوام الناس!!).
4. عصاره و مغز نوشته شما را بند 10 به بعد میدانم. در مورد بند 10 چنانچه اطلاعات ارائه شده حقیقت باشد نشاندهنده ریشه دار بودن گرایش به دیکتاتوری و زورگویی در لایه های مختلف اجتماع و قشر های گوناگون مردم است.
5. در مورد بند 11: درباره کارآمد بودن انجمن شک دارم. فرض کنید اعضاء تیم اراک به اعتراض انجمن وقعی ننهاده و حتی در سال بعد این کار خود را تکرار کنند. از انجمن چه کاری جز اعتراض ساخته است؟ حتی همین اعتراض و دور هم جمع شدن در چه سطحی از جامعه پر تعداد کوهنوردی ایران بازتاب دارد؟ و باز به نظرم علت این عدم کارایی همان روش های غیر دموکراتیک است. شاید با اعمال روش های دیگر کوهنوردان بیشتری انجمن را حامی حقوق و خواسته های خود میدیدند و اعضا واقعی آن نه 200 نفر که بسیار بیشتر میبود.
6. غیردموکراتیک عمل­کردن رییس یا حتی هیأت مدیرۀ انجمن از این جهت حائز اهمیت است که شاید رییس و هیئت مدیره بعدی موافق سرسخت پناه گاه سازی و رولکوبی و جاده سازی باشند. آیا در آن صورت هم موافق روش های پدرسالار گونه و دیکتاتور مابانه هستیم؟
7. درباره بند آخر: چه کسی میتواند تشخیص دهد اکثریت به آن حد لازم از آگاهی رسیده اند؟ چه کسی ابزار لازم برای سنجیدن دانش عوام را دارد؟ چه کسی لیاقت تصمیم گیری درباره دادن یا ندادن حق مشارکت به این "توده گوسفندان" (لقبی که مدافعان روابط مرشد و مریدی، نظریه رهبران و پیروان، و حاکم و رعیت به توده ها میدهند) را دارد؟ به نظر من هیچ کس. قدرت آن قدر کثیف و فساد آور است که هیچ کس هنگامی که به آن رسید حاضر به ترک آن نیست. و اعتبار دادن به فیلتر گزینش به نهادینه کرده این فساد منجر میشود. در هر سطح و لایه ای از اجتماع.
8. حرف آخر: بهترین راه برای نهادینه کردن دموکراسی تمرین آن است. بهترین راه برای افزایش دانش و پیشبرد آگاهی، دادن حق انتخاب به افراد است. و البته پذیرش نتایج و ضرر های آن به عنوان روندی گریز ناپذیر در طی این مسیر. با سلب اجازه انتخاب اکثریت، تنها دور پایان ناپذیر جا افتادن فرهنگ زورگویی و یکجانبه گرایی ادامه خواهد یافت، و البته در این میان تنها جای حاکمان و مطیعان عوض خواهد شد و تنها سرمایه ها و فرصتهای بی شماری است که بر باد میرود.
ایام به کام ...


***
رامین شجاعی

سلام آقای فتحی،
وبلاگ نویسی هنوز قاعده و رسم و رسوم مشخصی ندارد. شبیه به این باز انتشار نظرات خوانندگان را بارها در دیگر وبلاگ ها مشاهده کرده ام و تا به حال ندیده ام آن را توهین به خواننده قلمداد کنند. وقتی امری تا این حد رایج است و قبلا هم هیچ اعتراضی به آن نشده عادلانه نیست به یکباره مرا متهم کنید که به خوانندگان توهین می کنم. اما باز انتشار آنها در متن وبلاگ به معنی آن است که آن نوشته ها را می پسندم و مایلم خوانندگان داستان کوه اگر سلیقه مرا می پسندند توجه بیتشری به آن داشته باشند. ضمن اینکه ظاهرا دسترسی به کامنتها گاه ممکن نیست.

اما متاسفانه خود توهین بسیار روشنی به بنده کرده اید. معنی اینکه من ممکن است همان منتقد ادبی باشم این است که آگاهانه سر خواننده ام را کلاه می گذارم و لابد برای رد گم کردن است که اشتباهات املایی از خودم می گیرم! و حتی یک دلیل ارائه نمی کنید و شاهد و قرینه ای نمی آورید و صرفا از اینکه احساس کرده اید ممکن است همان منتقد ادبی باشم به خود اجازه می دهید آن را مبنای مطالب بعدی تان قرار دهید. تا زمانی که دلیلی برای این گفته خود نیاورید آن را توهین به خود قلمداد می کنم.

در ضمن آنچه که در فرهنگ نوشتاری مدت هاست به عنوان توهین به خواننده قلمداد می شود اشتباهات املایی و ویرایشی است. منظورم اشتباه لپی نیست. ولی ظاهرا حتی یک بار به خود زحمت نداده اید متن تان را قبل از انتشار بخوانید و غلطهای املایی و ویرایشی آن را اصلاح کنید.


***

رضا فتحی:

سلاممن متاسفام که باعث ناراحتی شما شدم. چون مودم کامپوترم سوخته نتونستم با کامپیوتر خودم بفرستم و اون کیبوردی که باهاش مطلب قبلی رو فرستادم عربی بود و کلی درد سر داشت.
بازم پوزش می خوام. که اونقدر غلط املایی داره.
اگه مطلب پوشاک رو بگذاریم کنار شاید بقیه مطالب که رو وبلاگم می نویسم غلط املایی کمی داشته باشه. خیلی سعی ام رو می کنم که این اتفاق کم پیش بیاد اما متاسفانه این جا باز هم پیش اومد.
من در مورد خودم صحبت کردم. نه از طرف کل مخاطبهای شما.
در مورد اینکه شما منتقد ادبی هستید یا نه عرض کردم که فرض محال که محال نیست.
هست.
می خواستم در پاسخ رامین شجاعی بنویسم نه کسی که نمی دونم کیه. همین.
اگه توهینی به شما شده حرفم رو پس می گیرم. صرفا می خواستم به شما و منتقد ادبی یادآوری کنم این نحوه برخورد به نظرم درست نیست. در جاییکه می شه هم رایگان و هم ناشناس وبلاگ داشت چرا ایشون کامنت می زارن و شما کامنت رو یه شکل یه پست جدید منتشر می کنید.
همین. صلاح مملکت خویش ....

در مورد اینکه کسی که خودش رو منتقد ادبی معرفی می کنه و وبلاگی منتشر نمی کنه اما چند برابر افرادی که وبلاگ دارن مطلب منتشر می کنه به نظرم اگه این مطالب در یکجای واحد منتشر می شد هم دسترسی به اونها اسون تر بود و هم در گذر زمان تبدیل به یک ارشیو از نظزات کسی می شد که به نظر من از موضع دانای کل وارد بحث ها می شه. اونجوری می شد تشخیص داد نظر ایشون در گذر زمان چقدر تغییر می کنه و چه خط سیری داره.
انتشار اونها در یک پست مستقل توسط شما برام عجیبه.
اگه شما هم به نوشته هاش علاقه دارید یا نکات مثبتی توی اونها می بینید باید اون ادم رو به انتشار اونها در وبلاگ خودش مجبور یا تشویق کنید. هنوزم می گم دیدن یه پست منتقد ادبی در وبلاگ رامین شجاعی برای من که برای خوندن مطلب شما به اینجا اومدم توهینه. برای من نه بقیه .
هنوزم منتظر نظر شما هستم.
موفق باشید
***

رامین شجاعی:

سلام آقای فتحی،
اتفاقا از این جهت که در نوشته هایتان کمتر غلط املایی دارید تعجب کردم. شخص فکر می کند لابد برای او ارزشی قائل نیستید که متنی مملو از اشکال خطاب به او می نویسید.

نوشته شما به همان فرض محال خلاصه نشد. چند سطر بعد از "اما..." را می شد بی ارتباط به این فرض دانست. اما بلافاصله می نویسید "چه شما همون منتقد ادبی باشید چه نباشید تا زمانی که حاضر به پذیرش قواعد بازی نشید این رفتار توهين به اون کسانیکه با اسم واقعی مطلب منتشر می کننن" که نشان دهنده ادامه نتیجه گیری از همان فرض محال بوده است. نمی خواهم موضوع را بزرگ کنم فقط از شما بیشتر انتظار دارم.

با بخش هایی از نظرات شما در مورد انتشار نظرات جناب منتقد ادبی در وبلاگی مستقل موافقم و قبلا هم در یکی از کامنتهای داستان کوه به ایشان همین پیشنهاد را کرده بودم. احتمالا ایشان هم دلایلی برای عدم انجام این کار دارند. شاید تکرار این پیشنهاد توسط شما باعث شود ایشان بیشتر به این موضوع فکر کنند.

توضیح بیشتری برای انتشار یادداشت های منتقد ادبی ندارم. اگر خوانندگان زیادی به این موضوع معترض باشند، من هم تعصب زیادی ندارم و این رویه را تغییر می دهم.

***

سلام آقای حسین نژاد،
از لطفت و اظهار نظرت در این باره بسیار متشکرم.