ادامه گفتگو با منتقد ادبی
ادامه گفتگوی بنده با جناب منتقد ادبی که در بخش کامنتهای وبلاگ کوهنوشت منتشر شده است بدین شرح است.
بعد از نوشته اولیه جناب منتقد ادبی این گونه نوشتم:
فکر می کنم با من هم عقیده باشید که در این گفتگو هدفمان نه متقاعد نمودن دیگری بلکه در اختیار نهادن فرصتی برای کسانی باشد که مایلند از همه نظرات مطلع شوند.
با این فرض به نکاتی در مورد نوشته تان می پردازم.
در سراسر نوشته تان هیچ گاه نکات اصلی نقد بنده را به چالش نکشیده اید. حداقل به صراحت. از اینکه برخی از مثالها را ناموجه می دانید نمی توانم با اطمینان به این نتیجه برسم که آیا با نکته اصلی مربوطه مخالفید یا خیر. شاید هنوز فرصت نکرده اید و یا همان چند مثال به نظرتان ناموجه آمده اند!؟
من همانقدر که با استبداد مخالفم با آنارشیسم و تخریب هم مخالفم. در اینجا هدفم نشان دادن دور باطلی بوده است که در آن گرفتاریم. (اشاره ام به توجیه وسیله با هدف است)
راکاپوشی یک صعود ملی و متعلق به فدراسیون و به طور کلی تمام جامعه کوهنوردی است هر چند آقای آقاجانی به ندرت از آن یاد کند و یا برخی مغرضانه بخواهند آن را چماقی بر سر وی کنند. همانطور که توضیح داده ام با توجه به معیارهای ذکر شده راکاپوشی فقط پاره ای از معیارهای فوق را داشت اما قطعا صاحب جایگاه ارزنده ای در کوهنوردی روز دنیا نبوده است.
انحلال یک باشگاه به معنی محروم نمودن اعضای آن از فعالیت در مکانی است که اگر نگوییم همگی عاشق آن هستند به آن اندازه ای برایشان اهمیت داشته که عضو آن باقی بمانند.
توجه کنیم درخواست انحلال بنا بر مصوبه ای بود که سالها قبل به تصویب رسیده بود و هیچ گاه نیز نتوانسته بود به طور کامل به اجرا در آید. و درست در زمانی که باشگاه به واسطه آن حادثه تحت فشار زیادی بود و کاملا آسیب پذیر این درخواست مطرح شده بود.
نقطه نظر شما می توانست بدینگونه مطرح شود که مثلا "شرایط موجود در باشگاه دماوند نمی تواند حداقل امنیت جانی اعضا را فراهم کند. پس باید فعالیت آنها متوقف شود." اتفاقا از فدراسیون کوهنوردی به عنوان عالی ترین تشکیلات کوهنوردی انتظار می رود که چنین نظارتی را بر فعالیت باشگاه ها و گروه ها داشته باشد.
حتی با این فرض که چنین اندیشه ای در پس آن درخواست وجود داشته، که از نظر من مردود است، آیا می توان در دادگاه بدون وکیل و هیات منصفه هم دادستان بود و هم قاضی و مجال حداقل دفاع را از باشگاه گرفت و به واسطه مصوبه ای دیگر در خواست انحلال آنها را نمود؟
همچنین در جای دیگری سعی نموده اید نشان دهید که بی اعتنایی به برخی کوهنوردان برتر بی دلیل نبوده است. نکته من این است که در فقدان اهدافی که در سقف توانایی کوهنوردان کشورمان بوده است وجود یا عدم وجود آنها درموفقیت تیم تاثیری نمی گذاشت(توجه کنید که به جز گاشربروم I تمام برنامه های فدراسیون به صعود قله انجامیده است)، لذا لزومی به تحمل آنها نبود. معتقدم بسیاری از اعضا تیمهای ملی در زمره بهترین ها بوده اند اما هرگز از نهایت توانایی هایشان بهره گرفته نشده است.
موید باشد
و جناب منتقد ادبی این گونه بحث را ادامه داده اند:
جناب آقای رامین شجاعی ؛
با سلام و عرض خسته نباشید ؛
1 - لازم است همین ابتدا از نحوۀ برخورد شما با نوشتۀ بنده تشکر کنم ؛ شما هم میتوانستید مانند دیگر دوستان ، با پرداختن به فرع به جای اصل ، پاسخی منکوب کننده و رعب آور حوالۀ اینجانب کنید تا دیگر هوس گفت وگو با امثال شما به سرمان خطور نکند ؛
2 - نوشته اید :
>> ... من همانقدر که با استبداد مخالفم با آنارشیسم و تخریب هم مخالفم ... << سؤال من هم این بود و هست که اگر در جایی مانند فدراسیون ، به هر دلیلی – درست یا نادرست – ، استبداد حاکم بود ، به جهت مقابله با این استبداد ،برای هرج ومرج و تخریب ، مجوزی صادر میشود ؟ و آیا شما اینگونه وسایل را توجیه میکنید ؟ نوشتۀ شما در وبلاگ – همان جملۀ انتهایی در آن پاراگراف مزبور – چنین چیزی را القا میکند ؛
3 - هر دو قسمت نقد شما را قبل از نوشتن کامنت اولیه ، حداقل 2 بار و برخی قسمتها را تا 5 بار خواندم ؛ پس از آن هم خوانده ام ؛ حکایت « نوشتۀ شما » و آن به قول شما "مثالهای ناموجه" ، حکایت درختی است که برخی شاخه های آن از پرچین بیرون زده اند و بنده هم به دلیل ضیق وقتی که وجود داشت ، تنها به هرس آنها بسنده کردم ؛ البته شاید همین "مثالهای ناموجه" در نتیجه گیری شما و خوانندۀ شما از نوشته ، تأثیرگذار باشد که در این صورت نباید آنها را بی اهمیت دانست ؛
4 - نکاتی که در نوشتۀ شما در وبلاگ به چشم میخورَد ، به همراه توضیح و نظر ( و یا به قول شما چالش ) بنده در میان پرانتز مضاعف ، در زیر فهرست میشود :
الف - تسلیت درگذشت آقایان حامدگلکار و حسین طالبی مقدم ؛
ب - مطالبی در منقبت مرحوم حسین طالبی مقدم ؛ پ - توضیح در مورد غیبت طولانی و زمینه سازی برای ارایه نقد ؛ (( مورد ایراد واقع شد ))
ت - اشاره به کناررفتن آقاجانی به واسطۀ تحولات داخل حکومت نه به دلیل فشار افکار عمومی یا پایان دوران مسؤولیت ؛ و بعید نبودن بازگشت وی به فدراسیون به خاطر استادی اش در بازیهای سیاسی ؛ (( موضوعی آشکار بود ))
ث - منفعلانه دانستن برخورد هر دو گروه تبریک گویان و بهترین گزینه دانان ؛ (( در شرایط کنونی جامعه شاید نظر گروه دوم به واقعیت نزیکتر باشد و این نظر از سر انفعال نیست ))
ج - اشاره به این نکته که این نقد ، به هیچوجه پوشانندۀ تمام زوایای فدراسیون نیست ؛
چ - توضیح مفصل در مورد اشکالات ساختاری تشکیلات ورزش کشور از جمله فدراسیون ( دستۀ اول انتقادات ) شامل :
چ1 - عدم دخالت جامعۀ کوهنوردی در انتخاب رییس ؛ (( درست است اما در صورت دخالت باید فکری برای گروه گرایی ها و باندبازی ها نمود ))
چ2 - ندانستن چارۀ کار در انتخابات مستقیم ؛ (( با شما موافقم ))
چ3 - دربرنداشتن رأی کل جامعۀ کوهنوردی در صورت استفاده از گروهها و باشگاهها ؛ (( درست است ))
چ4 - بهترین دانستن روش موجود انتخابات به شرط واقعی بودن نمایندگی اعضا ؛ (( با شما موافقم ))
چ5 - لزوم نظارت و پاسخگویی مسؤول و قدرت عزل جامعۀ کوهنوردی ؛ (( با دو بخش اول موافق ام ، با بخش سوم به جای جامعه ، با مجمع موافقم ))
چ6 - دلیل عدم پاسخگویی ، مذمت تملق ، جبرومقابلۀ استبداد و جاروجنجال ؛ (( به عنوان بهترین فراز نوشتۀ شما از دید بنده معرفی شد اما بخش آخر آن مورد ایراد واقع شد ))
چ7 - عدم تأمین کامل مالی فدراسیونها ، وابستگی رییسان به منابع خارج از سازمان ، بستگی میزان بودجه به ارتباطات رییس و عدم شفافیت تخصیص آن ؛ (( درست است اما تا رسیدن به وضعیت مطلوب بدون آنکه فعالیتها تعطیل شود چه باید کرد ؟ ))
چ8 - وجود اجازۀ قانونی برای راه اندازی بنگاه اقتصادی توسط فدراسیون و اشتغال افراد داخل مجموعه در رشتۀ مربوط و رانتخواری و رقابت ناسالم با بخش خصوصی ؛ (( باید دید این رقابتِ از نظر شما ناسالم ، هدفمند و برای ضربه کردن حریف است یا مصوبه های نادرست قانونی به این مجرا هدایت میکنند و به آن دامن میزنند ))
ح - در نظرگرفتن تشویقها و رانتها در نبود پرداخت حقوق متناسب برای کارهای تمام و پاره وقت ؛ (( آقای آقاجانی و آنها که از نظر شما از این رانتها برخوردار بوده اند باید در مورد نوشتۀ شما اظهارنظر و قضاوت کنند ))
خ - ترجیح شما به پرداخت حقوقهای بالا ولی قانونی و شفاف به جای بذل و بخششهای غیرشفاف و در عین حال ، اذعان به احتمال ِداشتن ِ همان رفتار در شرایط داشتن مسؤولیت در فدراسیون ؛ (( همانگونه که خودتان اشاره کرده اید ، در این جا فاصله از آرمان تا واقعیت خیلی زیاد است و شاید نتوان بر کسی خرده گرفت ))
د - توضیح مفصل در مورد اشکالات فدراسیون کوهنوردی آقای آقاجانی ( دستۀ دوم انتقادات ) شامل :
د1 - رقابت با کوهنوردان خارج از فدراسیون :
د1 الف - تشکیل تیم غیرملی ؛ (( به هر حال این تیم کوچک از میان همان گروهها ، باشگاهها و یا در نهایت ، کوهنوردان آزاد که از آنها نام بردید ، تشکیل شده بود که با فدراسیون همفکری و همخوانی بیشتری داشتند ، آنها کوهنوردان فرامرزی یا فرازمینی که نبوده اند ؛ ضمن اینکه توضیح نداده اید که به چه دلیل فدراسیون اقدام به چنین کاری کرده بود ؛ آیا جو به شدت سیاسی و متمایل به گروههای چپ و مارکسیستی و یا اختلاط در گروهها و باشگاهها باعث اتخاذ چنین تصمیمی شده بود ( که دراینصورت نمیتوان نام آن را رقابت با باشگاهها گذاشت ) یا دلیل دیگری داشت ؟ ))
د1 ب - ارایۀ نمونۀ صعود زمستانی علمکوه در دهۀ 60 ؛ (( باز هم توضیح نداده اید که به چه دلیل فدراسیون باید مانع حضور گروهی در منطقه ( مگر پس از بازگشت تیمش ) شود یا با گروهها و باشگاهها رقابت کند ))
د1 پ - ارایۀ نمونۀ برخورد فدراسیون با باشگاه دماوند ؛ (( مقایسۀ شما در باب موضوع اختلاط مورد ایراد واقع شد ؛ از نظر بنده ، دلیل اصلی این برخورد ، عدم رعایت حداقلهای ایمنی در آن باشگاه است به طور خاص و در آن مقطع زمانی ؛ و عدم رعایت قانون و عرف مملکتی است به طور عام و از سالها قبل ؛ و رقابت با باشگاه معنایی ندارد مگر آنکه دلیل قابل اثباتی در این زمینه ارایه شود ))
د1 ت - تعیین برندۀ همیشگی این رقابت ؛ (( آنگونه که از نوشتۀ شما برمی آید حتی اگر فرض کنیم که چنین رقابتی وجود داشته است ، این رقابت باعث پویایی ، سرزندگی و پیشرفت کوهنوردی در دهۀ 60 شده بود ، به طوری که اکثر صعودهای شاخص ، مطرح و مهم در آن دهه انجام شده است ، با این وصف ، چه جای اشکال است ؟ به نظرم برندۀ همیشگی آن به قول شما رقابت ، کوهنوردی ایران بوده است ))
د2 - مواجهۀ عوامانه با مقولۀ هیمالیانوردی :
د2 الف - مختص دانستن شکل گیری تیم ملی کوهنوردی به برخی کشورهای کمونیستی مانند چین و شوروی سابق مگر در اولین تلاشها برای صعود اورست و ک-2 و استدلال آن با نبود مسابقه در این رشته ؛ (( سؤال این است که مگر برای تشکیل تیم ملی در رشته های تیمی مانند فوتبال ، والیبال ، بسکتبال و ... مسابقه ای وجود دارد ؟ آن جا هم مربی یا سرپرست ، مهره های مورد نظر خود را از میان باشگاهها دستچین و دعوت میکند ، اینجا با یک پله ارتقا ، ابتدا فراخوان انجام میشود و انتخاب با توجه میزان آمادگی ، همخوانی با تیم و ... صورت میگیرد ، حال این موضوع که در این انتخابها ممکن است برخی افراد شایسته به تیم راه نیابند ، مبحث دیگری است که در همان رشته های تیمی هم وجوددارد ؛ سؤال دوم اینکه مگر هر کاری که در کشورهای کمونیستی انجام شود باید به طور پیش فرض و خودکار ، مهر مردودی بخورد ؟ ملاک شما ، برتری کشورها در عرصۀ سیاسی است یا اصل عمل ؟ همین شوروی زمانی که آمریکاییها خواب بودند اولین فضانورد خود را به فضا فرستاد و در حال ساخت اولین فضاپیما – بوران – بود و اگر فعالیتهای شبانه روزی سازمان سیا و برخی عناصر خود فروخته در سرقت نقشه ها و دانشمندان نبود ، اکنون به جای آمریکا ، همین شوروی نشسته بود ؛ وانگهی مگر ما باید چشم به دست دیگران داشته باشیم و هرچه آنها میکنند کنیم و هرچه نمیکنند نکنیم ؟ ))
د2 ب - هدف قرار دادن صعودهایی که در کوهنوردی روز جهان از هیچ جایگاه ارزنده ای برخوردار نیستند ؛ (( کوهنوردی روز جهان یک شبه به اینجا نرسیده است ؛ از اولین تلاشها در هیمالیا بیش از 80 سال میگذرد ، اگر امروز امثال مسنر و کوکوچکا و لافای از جایگاه ارزندهای برخوردار هستند از صدقه سری همان صعودهای هیأتی و ملی گذشته های دور است ؛ اینها با استفاده از تجربیات گذشتگان پای بر وادیهای جدید گذاشته اند ؛ انتظار زیادی است که از بعد از صعود اورست خواهان رشد سریع کیفی صعودها باشیم ؛ وانگهی سؤال این است که مگر آن صعودهای ارزنده جهانی از ناحیۀ فدراسیون یا دولت آن کشورها پشتیبانی شده است ؟ چرا پس از کسب چند تجربۀ اولیه در هیمالیا ، همان کوهنوردانی که پتانسیل بالای آنها در برنامه های راکاپوشی ، گاشربروم 2 و اورست مشخص شده بود به همراه کوهنوردان مستقل وغیرفدراسیونی با جذب بودجه و پشتیبان ( اسپانسرر ) اقدام به صعودهای مستقل و رشد سریع کیفی آنها نکردند ؟ تا با تکرار آن به قول شما رقابت دهۀ 60 ، بار دیگر برندۀ همیشگی این رقابت را تعیین کرده ، بر آن مهر تأیید زنند ؟ آیا به نظر شما ، صعود مستقل و ناموفق شما و آقای فریدیان که ابتدا قرار بود بر روی مسیری جدید انجام شود و یا حتی صعود مستقل و موفق آقایان جابرانصاری و اعتمادی فر به برودپیک ، جایگاهی در کوهنوردی روز دنیا دارد ؟ و اگر ندارد ، چرا ؟ ))
د2 پ - بی اعتنایی نسبت به بهترین کوهنوردان کشور ؛ (( پرواضح است که مسؤولان با به کارگیری آن کوهنوردان برتر میتوانستند امنیت و کیفیت صعودها را بالا ببرند ؛ نباید انتظار داشت که فقط فدراسیون خود را با کوهنوردان قابل و احتمالاً کمی خودسر هماهنگ کند ، آنها نیز باید در جهت این هماهنگی تلاش میکردند ؛ متأسفانه در اکثر ( و نه همۀ ) موارد ، پیشرفت کوهنوردان با خودمحوری و خودرأیی همراه است واین بزرگترین آفت و ضعف اکثر کوهنوردان است ؛ اگر قرار باشد یک مسیر دشوار در زمستان صعود شود و کوهنوردان برتر نخواهند خود را با کلیت تیمی وفق دهند ، همان بهتر که چنین صعودی با چنین افرادی برگزارنشود ؛ به نظر میرسد که آقاجانی دلیل اصلی و اولیه را بروز نداده و به جای آن دلیل ثانویه را مطرح میکرده است ؛ لژیونرهای فوتبال مثال شما ، سوار بر موج احساسات عمومی هستند ، و بوده اند مربیان و رییسان فدراسیونی که به دلیل برخی رفتارهای ناشایست و خودبزرگ بینانه برخی از آنها ، حاضر به چشم پوشی از نقش مؤثر آنها بوده اند اما به دلیل همان موج سواری ، ناچار ، اقدامی نکرده اند ، نمونۀ بارز آن همین آقای علی کریمی است که چهرۀ فوتبال ما را در جام جهانی به نمایش گذاشت ))
د2 ت - حضور در تیم ملی با پرداخت پول ؛ (( اینکه یک نفر بخشی از هزینه های اعزام را تقبل کند ، از نظر بنده ، کار بدی نیست منتها به این شرط که دیگر نامش به عنوان عضو تیم ملی مطرح نشود و حداکثر به عنوان همراه مطرح شود ؛ تا آنجا که بنده شنیده ام ، پشتیبانی مرحوم خادم ، باعث شد تا علاوه بر حضور خودش ، امکان حضور یکی دیگر از اعضای تیم که در تمامی مراحل اردوها شرکت کرده بود و به عنوان اولین نفر در فهرست ذخیره ها قرارگرفته بود ، فراهم شود ))
د2 ث - حادثۀ گاشربروم یک ؛ (( به نظر میرسد با توجه به شایعات موجود و عدم دسترسی مستقیم به افراد شرکت کننده در این برنامه ، نمیتوان به این سادگی در مورد این برنامه اظهارنظرکرد ))
د2 ج - عدم اطلاع رسانی دقیق در مورد حادثۀ گاشربروم یک و پاسخگویی ؛ (( در صورت صحت این موضوع ، باید دید چرا فدراسیون از این کار سرباز زده است ؟ آیا عده ای از همان رقیبان همیشه برنده یا زخم خوردگان به کمین نشسته بودند تا رییس را از قِبَل همین حادثه از میدان به درکنند ؟ یا .... ))
5 - با شما در مورد اینکه در این گفت وگو ، هدف ، متقاعد کردن دیگری نیست ، موافقم ؛
6 - انحلال باشگاه باید در دادگاه و با حضور وکیل باشد مگر اینکه فدراسیون یا سازمان تربیت بدنی به موجب قانون چنین اختیاری داشته باشد ؛ شخصاً مخالف انحلال بک گروه یا باشگاه هستم و فکرمیکنم با انجام اصلاحات در ساختار آنها بتوان به نتیجۀ مطلوب رسید مگر اینکه مقاومتی غیرمنطقی از ناحیۀ گردانندگان آنها وجود داشته باشد ؛
منصور باشید ؛
از منتقد ادبی
جناب آقای رامین شجاعی ؛
سلام ؛
هر دو قسمت نقد شما را خواندم ؛ باید بگویم در بین نوشته هایی که عنوان « نقد فدراسیون » را بر سرلوحۀ خود حک میکنند ، بهترین بود ؛ نه اینکه خوب بود ، بلکه در مقایسه با نمونه های قبلی که از دیگران – که برخی از آنها به گمان خویش ادعای نقد و سازندگی دارند ( زهی خیال باطل ) – دیده ایم ، بهترین بود و تا « خوب بودن » هنوز فاصلۀ زیادی وجود دارد ؛ مهمترین اشکالی را که در میان این به اصطلاح نقدها میتوان دید ، آلوده بودن آنها به ویروس « کینه توزی » ، « غرض ورزی » و در یک کلام « حب و بغض » است که رگه هایی – هرچند بسیار کمرنگ – از آن را میتوان در همین نوشتۀ شما استخراج کرد ، اما به هرحال تا همین میزان هم مایۀ خوشحالی است ؛ این ویروسها هم عمدتاً از فضای رابطۀ شخصی بین صادق آقاجانی با سایر کوهنوردان ِ به اصطلاح منتقد و یا فضای اختلاف سلیقه ها ، به نوشته هایشان منتقل نمیشود ، بلکه بسیاری از آنها ریشۀ عقیدتی و سیاسی دارد ؛ مثلاً فردی که با حکومت اسلامی ، جمهوری اسلامی و یا جاری بودن احکام اسلامی در فضای اجتماع و زندگی اجتماعی ، مخالف است و همزمان ، به عرفی شدن ( سکولاریسم ) یا اباحه گری ( لیبرالیسم ) معتقد است و دین را امری شخصی میپندارد ، خودبه خود به یک مخالف بالقوۀ آقاجانی ، هوایی ، علی آبادی و ... که مجری سیاستهای دولتی هستند ، تبدیل خواهدشد ؛ و اگر نقدی را هم در حیطۀ مثلاً فنی از او ببینیم ، لزوماً برای زیر سؤال بردن نظامات حاکم بر آن نهاد تهیه و تنظیم شده است ؛ این گفته به این معنی نیست که همه باید موافق و طرفدار حاکمیت باشند ؛ ممکن است فردی حاکمیت را به هیچ وجه قبول نداشته باشد اما در مخالفت با آن هم هیچ فعالیتی از خود بروزنداده باشد و در عین حال نقدی کاملاً فنی هم برای یکی از نهادهای حاکم بنویسد ؛ در این صورت میتوان نقد او را قابل قبول و بررسی دانست و درغیراینصورت چاره ای نیست جز اینکه حتی نقد فنی او را سیاسی بدانیم ؛
در مورد نوشتۀ شما ، چند مورد به نظرم رسید ؛ بهتر بود این را در بخش نظرخواهی وبلاگ شما مینوشتم اما چون اندازۀ حروف در بلاگفا بزرگتر و حجم قابل قبول کامنتها در این جا (بخش کامنتهای وبلاگ کوهنوشت) بیشتر است ، این جا نوشتم :
1 - استدلال شما برای به تعویق انداختن درج این نوشته در وبلاگ و یا هرجای دیگر ، غیرقابل قبول است هرچند
حقیقت را گفته باشید ؛ به نظر میرسد شما هم مانند دیگر کوهنوردان ِ به ظاهر « منتقد » ولی در باطن « نشسته بر خوان گستردۀ آقاجانی » ، هنگامی که قدرت در دستان او بود ، جانب احتیاط و محافظه کاری را برگزیده بودید ؛ نه اینکه شما جزء آن گروه باشید ( که البته گاهی از آن خوان بهرهمند بوده اید ) ، اما به هرحال ، غایت عمل هر دوی شما یکی است ؛ درغیراینصورت باید انتشار چنین نوشته ای خیلی مهمتر از نوشتن در مورد یرژی کوکوچکا و انتشار ترجمۀ کتاب او و یا سایر پستهای وبلاگ باشد ؛
2- نوشته اید :
>> ... نباید این امر را نیز از نظر دور داشت که عدم تحمل شنیدن صدای منتقدین توسط صاحبین قدرت، حتی ملایم ترین انواع آن نیز باعث می شود کسانی که می خواهند صدایشان شنیده شود احساس کنند چاره ای جز فریاد و جار و جنجال ندارند ... << که چنین جمله ای ، راهبرد « هدف ، وسیله را توجیه میکند » را تداعی میکند ؛ آیا شما موافق چنین « راهبردی » هستید ؟
3 - بهترین فراز نوشتۀ شما را هم آن پاراگرافی میدانم که با این کلمه ها آغاز میشود ، منهای جملۀ انتهایی آن که در بند 2 آورده شد :
>> عدم بلوغ افکار عمومی ... << امیدوار ام مدعیان نقد به این پاراگراف خوب توجه کنند و آن را نصب العین وبلاگ – بهتر است بگوییم سبلاگ – خود قراردهند ؛
4 - در مورد برخورد فدراسیون با باشگاه دماوند بعد از حادثۀ غارپراو نوشته اید :
>> ... در آن موقع افرادی در فدراسیون تمام هم خود را بکار بردند تا قدیمی ترین باشگاه کوهنوردی کشور، و یکی از موفق ترین آنها در توسعه کمی کوهنوردی منحل شود. خطایی که متوجه آنها می دانستند حضور توامان خانمها و آقایان بود که همان موقع هم خطای آنچنان مهمی قلمداد نمی شد. درحالیکه امروز می بینیم فدراسیون خود بسیاری برنامه مشترک خانمها با آقایان را برگزار می کند ... << مقایسۀ « حضور توأمان خانمها و آقایان » در برنامه های « باشگاه دماوند » و « فدراسیون » ، یک قیاس مع الفارق است ؛ در برنامه های صعودهای سراسری فدراسیون که در آنها هم خانمها و هم آقایان حضور داشته اند ، یا گروه خانمها قله ای غیر از قلۀ مربوط به آقایان را صعود کرده است و یا در یک صف جداگانه در ابتدای تیم و یا انتهای آن صعود خود را انجام داده است و این مسأله همواره مورد اعتراض
برخی – از جمله همان دماوندیها – بوده است ؛ در برنامه هایی مانند اورست که خانمها و آقایان در قالب یک تیم صعود خود را انجام داده اند ، بسیاری از ملاحظات و مسایل مربوط به روابط بین خانمها و آقایان رعایت شده و میشود ، در حالی که در اکثر ( و نه همۀ ) برنامه های مختلط باشگاه دماوند ، خبری از رعایت اینگونه ملاحظات نیست ؛ « برخی » از خانمهای عضو باشگاه دماوند با دورشدن از شهر و روستا و قرارگرفتن در محیط کوهستان ، همان مختصر دستمالی را که به عنوان روسری بر سر دارند ، برمیدارند ، مانتوها تبدیل به پیراهنها و تیشرتهای آستین کوتاه پسرانه میشوند و شلوارها جای خود را به چسبانه های تنگ و نازک میدهند ؛ برخی دختران و پسران و حتی زنان و مردان با یکدیگر مصافحه میکنند ، و درچنبره گرفتن یک دختر توسط یک پسر در یک برنامۀ تنگنوردی و مثلاً به بهانۀ کمک به وی جهت بیرون آمدن از حوضچه های زیر آبشار ، امری عادی و طبیعی محسوب میشود ( ظاهراً تنگنوردی را به گونۀ دیگری معنی کرده اند ، شاید تنگاتنگنوردی ؟ ) ؛ یک زن و یک مرد نامحرم که یک یا هر دوی آنها ممکن است متأهل هم باشند ، به مدت یک هفته یا بیشتر در مناطق بکر کوهستانی و بی رفت وآمد ، شبها و حتی روزها را در یک چادر به سر میبرند ( و از اینکه خود را در « موضع تهمت » قرارمیدهند هیچ ابایی ندارند ) و ... ؛ مهمترین و اساسیترین ایرادی که میتوان به برنامه های مختلط فدراسیون گرفت این است که با اجرای این برنامه ها ، آن دماوندیها و مشابه آنها را در گروهها و باشگاههای دیگر ، نسبت به اینگونه رفتارها ، جریتر میکند تا آنها هم با سوءاستفاده از فضای موجود در فدراسیون ، مجوزی مجازی برای رفتارهای خود دست وپا کنند ؛
فراموش نکنید که اگر بخواهیم تنها از روی شباهت ظاهری ، دو چیز مختلف را یکسان بپنداریم ، بسیاری از چیزها یکسان خواهندبود ؛ با روش استدلالی شما دیگر هیچ تفاوتی بین « نکاح » و « عمل نامشروع » نخواهدبود چون هر دو از نظر فیزیکی کاملاً شبیه یکدیگر هستند ؛ امیدوار ام متوجه منظورم شده باشید و نخواهید در مَثَل به دنبال مناقشه بگردید ؛
با شناختی که از باشگاه دماوند دارم و پس از بررسی حادثۀ پراو ، شخصاً به این نتیجه رسیده ام که این حادثه در همین « اختلاط » ریشه دارد ؛ پس از ادغام فعالیت کمیتۀ بانوان در فعالیت بخش آقایان این باشگاه ، مسایل حاشیه ای با گذشت زمان به منصۀ ظهور رسید ؛ فضای باشگاه عرصه ای برای رقابتهای ناسالم و پوشالی بین پسران و نیز بین دختران عضو باشگاه شد ؛ پسرانی که دیگر برای خودنمایی در انظار دختران ، فعالیتهای کوهنوردی خود را جهت داده بودند و به دنبال رکوردهایی هرچه محیرالعقولتر و دهان پرکن تر بودند و دخترانی که برای آنکه از همتایان خود یک سروگردن بالاتر باشند و گلسرسبد باشگاه لقب بگیرند ، به این فعالیتهای به ظاهر کوهنوردی ولی در باطن پوشالی میپیوستند ؛ این موضوع را بارها از کسانی که سالها عضو باشگاه بوده و مخالف فضای جدیدِ ایجاد شده بودند ، شنیده ایم و برخی از آنها به همین دلیل فعالیت خود را به تدریج کاهش داده و عطای باشگاه را به لقایش بخشیدند ؛ دقت کنید ، اینها کسانی نبودند که عضو جمعیت مؤتلفه یا انصارحزبالله بوده باشند ؛ برخی از آنها هیچ التزامی به شعائر دینی و مذهبی هم نداشتند اما فضای ایجادشده را مخالف و متضاد با روح حاکم بر کوهنوردی میدانستند ؛ کاظم فریدیان ، علی رحیمی ، مرحوم امیراحمدی و مرحومه ویکتوریا کیانی راد و دیگران ، قربانیان بالقوه و بالفعل همین فضای « اختلاط » هسنتد ؛ با نگاهی به کارنامۀ فعالیتهای کوهنوردی آن دو عزیز از دست رفته و نیز برخی دیگر ، به روشنی درمییابیم که برنامه ای با مشخصات « غار پراو » فراتر از توانایی و ظرفیت ایشان بوده است ؛ و البته تقصیری در این میان متوجه آنان نیست که شرایط داخل غار را تجربه نکرده بودند ، که تشخیص عدم یا وجود این توانایی مستقیماً بر عهدۀ سرپرست برنامه است ، سرپرستی که خودش شرایط این برنامه را قبلاً تجربه کرده بود اما همان مسایل حاشیه ای ناشی از « اختلاط » ، چشمها و گوشها را بسته نگاه داشت تا شاید رکوردی دیگر برای پسر رکوردشکن به دست آید ، رکورد هم به دست آمد منتها این بار از آن طرف ؛ پسری که برای جبران دیرکرد ورود خود به عرصۀ کوهنوردی و نیز پوشاندن ضعف تجربه و کارنامه ، فضای کوهنوردی را با پیست مسابقات اتومبیلرانی اشتباه گرفته بود و فکر میکرد تنها با « فشردن بر پدال گاز تا انتها » میتوان به خط پایان رسید ، غافل از آنکه عقربۀ « دورسنج » از مدتی پیش وارد ناحیۀ « سرخرنگ » شده و دود از موتور برخاسته بود اما دریغ که « چشمهای کاملاً بسته » محروم از بینش بود و گوشها پر از طنین دستها و صفیرها ؛ کاظم فریدیان مقصر شمارۀ 1 این حادثه است ، خواه در دادگاه – که از نظر حقوقی در ورزشی مانند کوهنوردی با خلأ قانونی مواجه است – مقصر شناخته شود ، خواه تبرئه شود ؛ او در افکار عمومی آگاه و وجدانهای بیدار مقصر بوده و خواهد بود ؛ او حتی اگر « برودپیک » را هم صعود میکرد ، اگر پس از این ، « اورست » را هم در زمستان صعود کند ، « ک-2 » را هم از مسیر جدیدی صعود کند ، فاتح 14 قلۀ 8000 متری بدون استفاده از اکسیژن کمکی و طناب ثابت و از مسیرهای جدید و یا فصلهای نامتعارف هم شود ، 7 قلۀ هفت قاره را هم سرعتی صعود کند ، 50 کوه مهم جهان را هم در کوتاهترین دورۀ زمانی صعود کند ، با پای برهنه به قطب جنوب و شمال برود ، محیط کرۀ زمین را شنا کند ، اصلاً به « معراج » رود یا « خورشید » را در دست راستمان و « ماه » را در دست چپمان قراردهد با این تصور که توجه افکار عمومی جامعۀ کوهنوردی را از ضعفهای آشکارش منحرف کند و سرپوشی بر « قصور » یا « تقصیر » های خود بگذارد ، سخت در اشتباه است ؛ اما در این میان هرگز نباید فراموش شود که یکی از ریشه های این تقصیر و به عبارتی مقصر شمارۀ 0 این حادثه ، همان « اختلاط » لجام گسیخته و حاشیه های ناشی از آن است ؛
5 - صعود قلۀ « راکاپوشی » را که خود سرپرست آن بوده اید ، « تنها استثناء » در صعودهای هیمالیایی فدراسیون دانسته اید ؛ اگر قرار است صعودهای هیمالیایی فدراسیون "در کوهنوردی روز جهان از هیچ جایگاه ارزندهای برخوردار نباشند" ، صعود قلۀ « راکاپوشی » شما هم از این قاعده مستثنی نیست ؛ شاید از نظر شما و همنوردان شما در آن برنامه و یا همنوردان شما در گروه ( در حال حاضر : باشگاه ) آرش ، این صعود مستثنی تلقی شود ، ولی لازم است از دریچۀ دید دیگران بر فعالیت خود نظری داشته باشید ؛ ممکن است از نظر دیگران این قله ، یکی از قله های نسبتاً ساده و نه چندان سخت منطقۀ هیمالیای پاکستان باشد ؛
حالا که صحبت از هیمالیا و سرپرستی شد بد نیست به نکته ای اشاره کنم ؛ به نظر من صادق آقاجانی در کنار نقاط ضعفی که داشت ، یک نکتۀ قوت نسبت به منتقدین و دیگر مدعیان تکیه زدن بر مسند فدراسیون کوهنوردی داشت و دارد ؛ او در هر صعودی که سرپرستی آن را به عهده گرفته بود ، در بارگاههای پایینتر باقی ماند تا هدایت تیم را بر عهده گیرد ، در حالی که حتم دارم بسیاری از منتقدان و مدعیان ریاست ، اگر در جایگاه او قرارمیگرفتند ، نام خود را به بهانۀ سرپرستی تیم از نزدیک ، در فهرست نفرات تیم حمله یا حتی به عنوان نفر اولی که باید بر قله پای بگذارد ، قرارمیدادند ؛ امیدوارام او را ناتوان از انجام این کار معرفی نکنید در جایی که این صعودها به عقیدۀ عده ای "توریستی" و یا به عقیدۀ شما "فاقد هیچ جایگاه ارزنده ای در کوهنوردی روز جهان" بوده اند و برخی افراد با فیزیک بدنی و تجربۀ نامناسبتر از او هم توانسته اند چند 8000 متری را صعود کنند ؛
6 - رامین شجاعی ( و یا هر کوهنورد دلخواه دیگری ) به عنوان "یکی از بهترین کوهنوردان کشور" میتوانست با "بی اعتنایی" مواجه نشده و "کنارگذاشته" نشود ؛ طبیعی است که هر مسؤول دولتی وقتی یک برنامۀ برونمرزی را پشتیبانی میکند ، انتظار ندارد افتخار این صعود که متعلق به این مرزوبوم و ساکنان آن است ، توسط سرپرست برنامه – رامین شجاعی – برای « خواهر و همسرش » که در کشور دیگری ، آن هم دشمن – آمریکا – ساکن هستند و معلوم نیست به چه دلیل ( سیاسی ، تجاری ، ... ) رحل اقامت افکنده اند ، این چنین به حراج گذاشته شود ؛ این نظر و برداشت شخصی من است و ممکن است تا صد درصد هم اشتباه باشد و اصلاٌ دلیل دیگری عامل این "بی اعتنایی" یا "کنارگذاشته شدن" باشد ؛
7 - منتظر نوشته های خوب و بهتر از پیش شما هستم ؛
منتقد ادبی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت :
در بند 3 به بهترین فراز نوشتۀ شما اشاره شد ؛ لازم است این توضیح را در آن پاراگراف ، مد نظر قراردهید :
سنا ( سناء ) = روشنی ، روشنایی
ثنا ( ثناء ) = مدح ، ستایش
نقدی بر فدراسیون کوهنوردی، قسمت آخر
ابتدا می پردازم به رقابت با کوهنوردان خارج از فدراسیون. فکر نمی کنم هیچ فدراسیون دیگری بجز کوهنوردی سابقه تشکیل تیم غیر ملی را داشته باشد. ممکن است تیمهای ملی ب، یا استانی و غیره را تشکیل داده باشند ولی به هر حال ماهیت همه آنها تیمی فراتر از یک تیم شبه باشگاهی بوده است. و البته ممکن است یک باشگاه با هزینه فدراسیون به مسابقات جهانی پا گذارد. در حالیکه در سالهای دهه 1360 چندین و چند گروه و باشگاه کوهنوردی و تعدادی کوهنوردان آزاد وجود داشتند فدراسیون کوهنوردی به کرات برنامه هایی اجرا می کرد که حاضرین در آنها را گروه کوچکی از کوهنوردان نزدیک به فدراسیون تشکیل می داد. بطوری که جایگاه فدراسیون به عنوان حافظ منافع کل کوهنوردان که وظیفه آن تشویق و توسعه کوهنوردی است، به یک گروه کوچک که با استفاده از امکانات دولتی از گروه قلیلی از کوهنوردان نزدیک به خود حمایت می کرد تنزل یافته بود.
برای این مقوله نمونه های بسیاری می توان نام برد. اما شاخصترین نمونه آن صعودهای دهه 60 فدراسیون در علم کوه در زمستان بود که توسط همان گروه اندک نزدیک به فدراسیون صورت می گرفت. فدراسیون برای این صعودها از مدرنترین وسایل کوهنوردی که در آن زمان کالایی نایاب محسوب می شد استفاده می برد و مسئولینش را به اروپا می فرستاد تا وسایل مورد نیازشان را خریداری کنند. نقطه اوج آن ساخت پناهگاه علم چال بود که به عقیده من هدف اصلی آن کمک به صعود فدراسیون بود. و در همان سالی که مرحوم داودی در تلاش برای صعود زمستانی دیواره فوت نمود فدراسیون به گروه آرش که می خواست تیمی را عازم منطقه کند اجازه حضور در منطقه را نداد مگر بعد از بازگشت تیم فدراسیون.
نمونه دیگری از رقابت با کوهنوردان مستقل برخورد فدراسیون با باشگاه دماوند بعد از حادثه غار پرو است که فدراسیون از تمام امکانات خود بهره گرفت تا باشگاه دماوند را تعطیل کند. این موضوع نشانگر ادامه همین طرز فکر در فدراسیون بود. در آن موقع افرادی در فدراسیون تمام هم خود را بکار بردند تا قدیمی ترین باشگاه کوهنوردی کشور، و یکی از موفق ترین آنها در توسعه کمی کوهنوردی منحل شود. خطایی که متوجه آنها می دانستند حضور توامان خانمها و آقایان بود که همان موقع هم خطای آنچنان مهمی قلمداد نمی شد. درحالیکه امروز می بینیم فدراسیون خود بسیاری برنامه مشترک خانمها با آقایان را برگزار می کند، به عقیده من دلیل اصلی این رفتار ناشی از رقابت دیرینه فدراسیون کوهنوردی با همه کوهنوردان مستقل بود.
اما تا زمانی که صعودها در ایران انجام می شد جامعه کوهنوردی خود را نیازمند به فدراسیون نمی دید و از این رقابت واهمه ای نداشت. نشانه آن نیز این بود که اغلب قریب به اتفاق صعودهای شاخص در کشور را کوهنوردان خارج از فدراسیون انجام داده بودند. حتی اولین صعود گرده آلمانها در زمستان که توسط تیمی از فدراسیون انجام گرفت به فاصله چند روز بعد توسط کوهنوردان مستقل تکرار شد. در نهایت محمد نوری با صعود انفرادی اش به دیواره علم کوه در زمستان برنده همیشگی این رقابت در سطح ایران را مشخص نمود.
صعود دیواره در زمستان مصادف شد با سالهای اولیه بعد از جنگ و بهبود تدریجی وضع اقتصادی مردم. شاید از آن مهمتر جامعه کوهنوردی نیازمند افقهای تازه ای بود و طبیعی بود که نگاه ها به سوی هیمالیا کشیده شود. در سال 72 گروهی از کوهنوردان اصفهان اولین هیات اعزامی به قله ای در هیمالیا بعد از انقلاب را شکل دادند. صعودی به موقع که جامعه کوهنوردی با تمام وجود از آن استقبال کرد.
این صعود سر آغاز فصل تازه ای از هیمالیا نوردی در کشور شد. اما در اینجا فدراسیون برگ برنده ای داشت که کوهنوردان غیر دولتی از آن بی بهره بودند. سفرهای هیمالیا بسیار گران بودند و تامین هزینه های آن از عهده هیچ کوهنورد مستقلی بر نمی آمد. به علاوه فدراسیون به ارز دولتی دسترسی داشت که اختلاف قیمت آن با نرخ بازار آزاد ارز بسیار چشمگیر بود.
از طرف دیگر برای هیمالیا نوردی دایره افراد حاضر در فدراسیون که تا آن موقع به جمع کوچکی محدود شده بود، کفایت نمی کرد. به همین دلیل فدراسیون مجبور شد از کوهنوردان مستقل بهره بگیرد. و به این ترتیب صعودهای ملی هیمالیانوردی شکل گرفت.
اگرچه تا آنجا که می دانم بجز برخی کشورهای کمونیستی، مانند چین و شوروی سابق، در هیچ کجای دنیا تیم ملی هیمالیا نوردی شکل نگرفته است، مگر برای صعودهای خاص و سمبلیک مانند اولین تلاشها برای صعود اورست و K2. فکر می کنم مهمترین دلیل آن عدم وجود مسابقات رسمی برای کوهنوردی است. اگرچه رقابت بین کوهنوردان همواره وجود داشته، به علت عدم وجود مسابقات رسمی تشکیل تیمهای ملی بی معنی بوده است. در مقابل نگاه کنید به مسابقات سنگ نوردی داخل سالن که بدلیل داشتن رقابتهای رسمی به سرعت تیمهای ملی برای آنها تشکیل شد.
به هر شکل به دلایلی که ذکر شد جامعه از تشکیل تیمهای ملی استقبال نمود. و فدراسیون محلی را یافته بود که تا سالها می توانست بدون ترس از رقابت کوهنوردان مستقل یکه تازی کند. و غیر قابل انتظار نبود که کوهنوردی مستقل جایی در برنامه ریزی فدراسیون برای هیمالیانوردی نداشته باشد.
از آن مهمتر، فدراسیون کوهنوردی در تشکیل تیمهای ملی به یکی از اصول تشکیل هر فدراسیونی یعنی کسب افتخارات جهانی پایبند نماند و سوار بر ناآگاهی و ساده پسندی عمومی صعودهایی را هدف قرار داد که در کوهنوردی روز جهان از هیچ جایگاه ارزنده ای برخوردار نیست.
همانطور که گفته شد کوهنوردی دارای رقابتهای رسمی نیست. اما رقابت در آن همواره وجود داشته است. و برای تشخیص برتری یک صعود هیمالیایی نسبت به دیگری از معیارهایی استفاده می شود که مهمترین آنها از این قرارند (اغلب این معیارها به انواع دیگر کوهنوردی نیز قابل تعمیم است و هر یک از ما آگاهانه یا ناآگاهانه به دفعات از آن استفاده نموده ایم):
مسیر جدید
مسیر جدید به دلیل ناشناخته بودن همواره دارای ارزش بالایی در کوهنوردی بوده است. در واقع اولین صعود هر قله ای نیز از یک مسیر جدید صورت می گیرد.
مسیر صعود
برای هر قله ای یک از مسیرها ساده تر از بقیه است. طبیعتا هر چه صعود از نظر تکنیکی دشوارتر باشد اعتبار بیشتری نیز پیدا می کند.
فصل صعود
برای هر قله ای یک یا دو فصل از سال مناسب ترین زمان صعود قله به شمار می رود. مثل تابستان برای هیمالیای پاکستان و بهار و پاییز برای هیمالیای نپال و چین. در مقابل صعود در فصل زمستان به دلیل سرما و برف بیشتر، از اعتبار بیشتری برخوردار است.
تاکتیک صعود
وجود تیمهای دیگر در منطقه، صعود محاصره ای یا آلپی، به عبارت دیگر استفاده از طنابهای ثابت و باربران ارتفاع، هر کدام معیاری برای سنجش اعتبار آن صعود قلمداد می شوند. طبیعی است که شرایط صعود آلپی یک تیم دو نفره و بدون حمایت و طنابهای ثابت با صعود بزرگی که از همه این امکانات بهره می برد و به علاوه در کنار چندین تیم دیگر صورت می گیرد بسیار متفاوت باشد.
استفاده از اکسیژن کمکی
مسنر می گوید استفاده از اکسیژن کمکی دشواری صعود یک قله 8000 متری را به سطح یک قله 6000 متری تنزل می دهد.
سرعت صعود
این مورد تنها معیاری است که می توان برای آن رکوردی در کوهنوردی قائل شد. اگر چه مانند دیگر ورزشهای خارج از استادیوم این رکوردها کاملا نسبی و وابسته به شرایط محیطی اند.
با مقایسه این معیارها با صعودهای هیمالیایی فدراسیون می بینیم تمامی صعودها در کنار تیمهای دیگر، با استفاده از باربران ارتفاع، از راحتترین مسیر، در بهترین فصل، و برای قله های بالاتر از 8400 متر، با استفاده از کپسول اکسیژن صورت گرفته است. در هیچکدام هم سرعت صعود قابل ملاحظه ای دیده نمی شود. تنها استثناء صعود قله راکاپوشی است که هیچ تیمی در منطقه حضور نداشت و اعضای تیم خود طنابهای ثابت را کار گذاشته و باربر ارتفاعی نداشتند. (این گفته به این معنی نیست که این صعودها "آسان" بوده اند بلکه هدف مقایسه سطح صعودهای انجام شده با سطح کوهنوردی در جهان است.)
این احتیاط کاری تا قبل از صعود اورست در سال 77 یک روند آرام و رو به رشد در هیمالیا نوردی را شکل داده بود که به نظر من ایرادی بر آن وارد نبود. چرا که تجربه اندکی در هیمالیا نوردی موجود بود و آنها که در قبل از انقلاب به هیمالیا رفته بودند یا بازنشسته شده یا علاقه ای به همکاری با فدراسیون نداشتند. بنابراین لازم بود هیمالیانوردان جدیدی تربیت شوند. ضمن آنکه صعود اورست یک صعود سمبلیک بود که می توانست مشوق بسیاری از کوهنوردان باشد و انعکاس زیادی نیزدر بین مردم داشته باشد.
اما بعد از اورست سطح صعودها به هیچ وجه رشد کیفی نداشت و به رشد کمی مانند افزایش تعداد صعود کنندگان و قلل 8000 متری اکتفا شد. آنهم به شیوه ای که 50 سال قبل تمامی این قلل صعود شده بود یعنی استفاده از اکسیژن مصنوعی، باربران ارتفاع، و طنابهای ثابت. به نظر من با توجه به وسایل و تجربه هیمالیا نوردی در 50 سال پیش و همچنین محدود بودن فعالیت باربران ارتفاع به فقط حمل بار و نه صعود قسمتهای تکنیکی، این صعودها در آن زمان بسیار دشوارتر نیز بوده است.
این در حالی بود که صعود راکاپوشی نشان داده بود چه پتانسیل بالایی در این زمینه در بین کوهنوردان وجود دارد و کوهنوردان کشور قادرند بدون همه آن حمایتها صعودهای خوبی را انجام دهند. اما فدراسیون فقط به دنبال اجرای برنامه های پر سر و صدا و عوام پسند بود. و گرنه صعود 12 نفر از یک تیم 14 نفره به قله لوتسه آن هم با اکسیژن مصنوعی مگر فقط در کتاب رکوردهای گینس نوشته شود والا هیچ مرجع معتبر کوهنوردی برای آن اهمیت زیادی قائل نیست.
برای اثبات این ادعا کافی است نگاهی بیندازیم به جوایز کوهنوردی و ژورنالهای سالیانه که در واقع بهترین صعود های سال را معرفی می کنند. سالهاست که صعودهای مانند آنچه در کشورمان صورت گرفته حداکثر در حد یک خبر به آن پرداخته می شود. طبیعی هم هست وقتی سالانه صدها نفر به این طریق قلل مرتفع را صعود می کنند نمی توان از آنها به عنوان صعودهای شاخص نام برد.
گذشته از نداشتن جایگاه جهانی برای این صعودها چنین نحوه صعودی باعث می شود کوهنوردان جسارت خود را از دست داده و متکی به دیگران پرورش یابند. به عنوان مثال در یکی از برنامه های فداسیون، اعضا تیم در یک مقطع روزها منتظر می مانند تا شرپاها سر برسند و برایشان طناب ثابت کار بگذارند.
به این ترتیب اردوهای تیم ملی نیز متناسب با همین اهداف شکل می گرفت. از یک طرف اردوهای تیم ملی به جای ارتقاء سطح کوهنوردی بهترین نفرات کشور تبدیل شد به صعودهای عادی با تعداد زیادی از جوانان (که البته برای اغلب آن جوانان صعودهای قابل اعتنایی محسوب می شد) به امید آنکه کوهنوردان سر به راهی به واسطه احساس دین به فدراسیون از بین آنها بوجود بیایند. فراموش نکنیم وظیفه فدراسیون ساختن ورزشکار از نقطه صفر نیست بلکه ارتقاء سطح ورزشی کسانی است که در تشکلهای مستقل تربیت شده اند برای کسب افتخارات جهانی.
از طرف دیگر بهترین کوهنوردان کشور براحتی با بی اعتنایی مواجه شده و کنار گذاشته می شدند. مسئولین خیالشان راحت بود که با همان کوهنوردان هم می توان این صعودها را انجام داد و به کوهنوردان قابل و احتمالا کمی خودسر نیازی نبود. سوء تفاهم نشود. من نیز کاملا معتقدم که روحیه همکاری تیمی در بین کوهنوردان بسیار مهم است و هر کوهنوردی با هر سطح توانایی باید خود را با کلیت تیم وفق دهد. اما سوال من این است، آیا اگر قرار بود مثلا یک مسیر دشوار در زمستان صعود شود آیا باز هم به همان راحتی به کوهنوردان برتر کشور بی اعتنایی می شد؟ دراین رابطه آقای آقاجانی به صراحت می گفت ما کسی را می خواهیم که بعد از صعود بتواند درفدراسیون فعالیت کند. در مقام مقایسه، آیا فدراسیون فوتبال هم می تواند به این بهانه که مثلا لژیونرها نمی توانند در فدراسیون فوتبال وقت بگذارند از آنها برای مسابقات جام جهانی دعوت نکند؟
درکنار این موارد یکی از پدیده های نادر دیگر نیز در تشکیل تیمهای ملی در فدراسیون کوهنوردی اتفاق افتاد. یعنی حضور در تیم ملی بدون شرکت در هیچ یک از اردوها و فقط با پرداخت پول. منظورم به طور مشخص حضور مرحوم داود خادم در برنامه اورست 77 است. ایشان بدون شرکت در حتی یک اردو و با پرداخت مبلغ قابل توجهی پول در برنامه شرکت نمود. گو اینکه متاسفانه با تبعیض و پارتی بازی در همه انتخابهای ورزشی اعم از ورزشهای رکوردی(مانند دو میدانی)، حذفی (مانند کشتی)، یا فنی(مانند فوتبال) کاملا آشنا هستیم، اما این مورد کاملا غیر متعارف و صدر در صد مخالف با روح تشکیل تیم ملی بود. تصور کنید چه بر سر تیم فوتبال یا کشتی می آید اگر در آنها هم به بهانه نداشتن پول ورزشکاری را عضو تیم ملی کنیم که بتواند بخشی از هزینه های اعزام را بپردازد.
به این ترتیب عدم وجود اهداف متناسب با سطح کوهنوردی کشور و از طرف دیگر تمایل فدراسیون برای گرد آوری گروهی کوهنورد وفادار حول خود منجر به آن شد که جوانان 18 و 19 ساله پا به برنامه هایی بگذارند که برای آن آمادگی نداشتند.
عدم تناسب صعودها با سطح کوهنوردی در کشور به معنی عدم وجود خطرات در قلل انتخاب شده یا ناتوان بودن کوهنوردان انتخاب شده نیست. در واقع کوهنوردی فی نفسه خطرناک است و بسیاری از کوهنوردان انتخاب شده نیز از بهترین ها در ایران بودند(اگر چه تعداد کوهنوردان لایقتری که پشت درهای تیم ملی ماندند نیزکم نبودند).
اما هر قله ای چه 4000 متری و چه 8000 متری خطرات خود را دارد. و هر چه ارتفاع قله ای بالاتر می رود خطرات آن هم بیشتر می شود. اما قبل از پا گذاشتن به ارتفاعات بلند، برای کسب پختگی لازم برای صعودهای هیمالیا می توان از قلل با ارتفاع کوتاه در کشور خودمان به خوبی بهره گرفت.
حادثه منجر به درگذشت مرحوم اوراز نشانه ای از همین ناپختگی بود که می توانست تلفات بسیار بیشتری داشته باشد. اما نقد شرایط منجر به این حادثه بدون ذکر چگونگی بروز آن امکان پذیر نیست. ذیلا به اختصار به ذکر آن می پردازم.
تابستان سال 82 تیمی از ایران عازم صعود قله گاشربروم I می شود. به دلیل هوای نامناسب بعد از مدت طولانی حضور در منطقه تیم همچنان قادر به صعود نشده بود. تا اینکه برای آخرین بار تیم حمله خود را برای صعود آماده می نماید. در کمپ آخر یک تیم چهار نفره شامل سه نفر از باتجربه ترین هیمالیا نوردان کشورمان در آن زمان (محمد اوراز، داود خادم و حسن نجاریان) و یک کوهنورد 19 ساله (مقبل هنر پژوه، هم طناب محمد اوراز) حضور داشتند که در هوای نه چندان مساعد اقدام به صعود می کنند.
در حالیکه عدم صعود در هوای خراب یک اصل کلی قلمداد می شود ولی این اصل تخطی ناپذیر نیست و بستگی به این دارد که واقعا چقدر هوا نامساعد باشد و تشخیص این موضوع نیز به تجربه و دانش شخص بستگی دارد. همچنین صعود در شرایط نسبتا نامساعد تصمیمی است که بسیاری دیگر از کوهنوردان نیز گرفته اند و گاها مانند محمد هزینه سنگین آن را پرداخته اند. در مجموع معتقدم به دلیل سابقه اعضای تیم باید به تشخیص و تصمیم آنها احترام گذاشت ( البته بعد از برنامه آقای نجاریان مدعی شد در آن لحظه معتقد به بازگشت بوده است.)
به هر حال در ارتفاع 7800 متری در حالیکه مقبل هنرپژوه محمد را حمایت می کرده بر اثر ریزش بهمن محمد سقوط کرده و مقبل نه تنها نمی تواند او را نگاه دارد بلکه با توجه به اتصال طناب به او خود نیز به پایین پرت شود. اما این مورد یک اصل غیر قابل تخطی درکوهنوردی است که طناب حمایت باید سقوط کننده را نگاه دارد مگر آنکه به دلیلی پاره شود. مطمئنم اگر مقبل قبلا ضربه یک سقوط واقعی را لمس کرده بود در حمایت محمد بیشتر دقت می نمود.
بعد از سقوط حدود 700 متر بر روی یخچال هر دو آنها در عین کوفتگی و جراحت به طور معجزه آسایی زنده مانده و بعد از مدتی تیم پشتیبان به نجات آنها می شتابد. خود این موضوع که آنها بعد از 700 متر سقوط هنوز زنده بودند به اقبال بلند آنها مربوط می شد. و اگر هیچ اثری از آنها یافت نمی شد نمی بایست تعجب کرد.
اما دومین خطای آشکار انسانی، به واسطه عدم پختگی و ندیدن آموزشهای لازم، بعد از این زمان رخ می دهد. تیم پشتیبان محمد را که قادر به راه رفتن نبود بسکت کرده و با استفاده از طناب فرود بروی یخچال به پایین منتقل می کنند. از ابتدای ترین اصول کوهنوردی فنی قرار داشتن دائمی همه نفرات در حمایت کارگاه است. یعنی حتی برای یک لحظه نباید کسی خارج از حمایت حداقل یک کارگاه اصلی قرار داشته باشد. در حمل مجروح به دلایل مختلف حتی یک کارگاه هم کافی نیست و در هر نقطه اصلی دو کارگاه مستقل برپا کرده تا در صورت عدم کارایی یکی، دیگری بتواند جان افراد را نجات دهد.
اما آنچه در عمل اتفاق می افتد این است که در یکی از کارگاه ها محمد به دو نفر حمل کننده خود متصل است و هیچ یک از آنها در کارگاه اصلی قرار ندارند و با کمک کلنگها و کرامپونهایشان وزن خود و محمد را تحمل می نمایند. در نتیجه با لغزیدن محمد هر سه نفر در حالیکه به هیچ کارگاهی وصل نیستند سر می خورند. متعاقب این لغزش و در اثر برخورد به یک صخره جمجمه محمد می شکند.(صخره ای که البته باعث شد آنها به دره سقوط نکنند و حداقل دو نفر از آنها زنده بمانند.)
بعد ازشکافت جمجمه و خونریزی شدید نفرات کم تجربه تیم شوکه شده و کار مفیدی از دستشان ساخته نیست. تا اینکه حسن نجاریان، یکی از کوهنوردان با تجربه تیم، به محل حادثه رسیده و کمکهای اولیه را برای توقف خونریزی با کمک پزشک تیم که از طریق بی سیم راهنمایی می کرده، به انجام می رساند. متاسفانه در نهایت همین ضربه شدید به سر منجر به فوت محمد می شود.
همینجا لازم است تاکید کنم که انتقادم در این زمینه به هیچ وجه متوجه نفرات تیم نیست. آنها آنچه را از توانشان ساخته بود به انجام رساندند. بخصوص روزهای بعد از حادثه و حمل مجروح که در آن ارتفاعات امری بی اندازه دشوار و طاقت فرساست نشان از از خود گذشتگی این عزیزان دارد. انتقاد من به وضعیتی است که آنها را در شرایطی قرار داد که برایش آمادگی کافی نداشتند.
اما درهمان زمان خطاهای دیگری در فدراسیون اتفاق افتاد که به هیچ وجه نمی توان گفت از سر ناپختگی بود ه اند. منظورم عدم اطلاع رسانی دقیق یا پاسخگویی مسئولین در این زمینه است. به عنوان مثال هیچ گاه به طور صریح گفته نشد که شکافت جمجمه محمد بر اثر سقوط در زمان حمل وی بوده است و نه بر اثر سقوط اولیه. خواننده ای که فقط به اخبار منتشره توسط فدراسیون دسترسی داشته باید از آنجا که اعلام شد محمد بعد از سقوط اول صحبت می کرده و حتی قصد داشته خود به پایین حرکت کند حدس بزند که سقوط دوم باعث خونریزی جمجمه و به اغما رفتن وی شده باشد. حتی این خبر هم فقط یک بار و در گزارش رسمی فدراسیون از حادثه که انتشار یافت به آن اشاره شد. (نگاه کنید به سایت امروزه فدراسیون که با خواندن خلاصه خبر حادثه تصور می شود همان سقوط بر اثر بهمن باعث مرگ محمد شده است.)
فدراسیون کوهنوردی نه تنها به اطلاع رسانی شفاف در این زمینه دست نزد بلکه برای توجیه آن آقای آقاجانی به کرات با برشمردن حوادث کوهنوردی برای بهترین کوهنوردان دنیا سعی در غیر قابل اجتناب نشان دادن این حادثه نموده است. بله، کوهنوردان بزرگ دنیا در کوهستانهای بلند و البته کوتاه نیز کشته شده اند. اینکه کوهنوردی خطرناک است بر کسی پوشیده نیست. اما این موضوع به معنی آن نیست که هر حادثه ای را می توان با این نتیجه گیری توجیه و از بررسی آن شانه خالی کرد. بلکه با بررسی آن باید علت اصلی حادثه را مشخص نمود تا بتوان توقع عدم تکرار حوادث مشابه آن را داشت.
به این ترتیب معتقدم فدراسیون کوهنوردی در طی دو دهه فعالیت آقای آقاجانی یکی از اهداف فدراسیون که همانا گسترش کیفی کوهنوردی بوده است را نادیده گرفته و جایگاه آن را به سطح یک باشگاه تنزل داده است. و درحالیکه از کمکهای مستقیم و غیر مستقیم حکومت بهره می برده نه تنها باعث رشد کیفی نشده بلکه همنوا با ساده پسندی در سطح جامعه باعث در جا زدن و افول کوهنوردی در کشور شده است. و در فقدان گروه های مستقل مهمترین هدف تشکیل تیمهای ملی به شرحی که گفته شد نه کسب افتخارات جهانی بلکه کسب افتخارات بومی برای گروهی اندک بوده است. و حادثه منجر به مرگ محمد اوراز نشانه ای بود از نادرستی روند انتخاب شده.