چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۸

یک گام به پیش، دو گام به پس

سال 1385 در باب صعودهای برون مرزی تیم های ملی هیمالیا نوردی مطلبی نوشتم (قسمت اول، قسمت دوم) و مولفه های صعودهای با کیفیت در سطح جهان را برشمردم. از جمله این مولفه ها صعود از مسیرهای جدید، در فصل زمستان، با روش سبکبار، عدم استفاده از باربر و اکسیژن مصنوعی بود. در چند سال پس از انتشار این نقد، فدراسیون کوهنوردی آقای شعاعی صعودهای جوانان و بانوان را اجرا نمود و در سال جاری برنامه صعود دائولاگیری را در برنامه خود گنجانده است*.

*باید اعتراف کنم این نقد در بهترین زمان ممکن منتشر نمی شود. به دلایل شخصی انتشار آن تا این لحظه به تاخیر افتاد. همچنین نمی خواهم این نقد به نتیجه صعود دائولاگیری ارتباط داده شود بنابراین نخواستم انتشار آن را به بعد از برنامه موکول کنم. همچنین باید متذکر شوم نقدی که در اینجا شده است به اعضاء تیم های ملی ارتباطی ندارد و خواسته ام از آنها همواره این است که نهایت تلاش خود را برای صعودی موفق و ایمن به انجام رسانند. برای تیم دائولاگیری آرزوی موفقیت و سلامتی دارم.

از آنجا که فدراسیون کوهنوردی برنامه درازمدت خود برای ارتقاء کیفی هیمالیانوردی در کشورمان را بطور رسمی اعلام نکرده است ناچارم به حدس و گمان در این باره بپردازم. البته اخیرا آقای شعاعی، رئیس فدراسیون، اعلام کرده است صعود قلل 8000 متری که توسط ایرانیان صعود نشده است هدف چند سال آینده فدراسیون خواهد بود. اما ایشان سیاست بلند مدت بعد از این دوران را اعلام نکرده است.

در حالی که در چند سال اخیر گروه های مستقل کوهنوردی با صرف هزینه هایی بسیار کمتر و غالبا بدون استفاده از امکانات فدراسیون همین مسیر را طی می کنند باید پرسید به چه دلیل فدراسیون کوهنوردی این هدف را برای خود بر گزیده است؟ باید پرسید صعود چند قله 8000 متری دیگر، یحتمل به سیاق صعودهایی که تا کنون انجام شده، چه کمکی بر افزایش سطح کیفی کوهنوردانمان می کند؟ آیا کمک جستن از باربران ارتفاع و شرپاها برای به دوش کشیدن قسمت اعظم دشواری های صعود، از طریق مسیرهای عادی، در فصول غیر زمستان، و با استفاده از اکسیژن مصنوعی جز آنکه کوهنوردانمان را از این بیشتر ساده پسند کند چه سودی به حال کوهنوردی در ایران خواهد داشت؟ آیا افزودن چند نفر دیگر به باشگاه 8000 متری ها، و یا چند 8000 متری به کلکسیون چند نفر دیگر، تغییری کیفی در هیمالیا نوردی کشورمان ایجاد خواهد نمود؟

البته بی انصافی است اگر بر روند حاکم بر فدراسیون بپردازم اما به حمایتهای آن نهاد به برنامه برودپیک باشگاه آرش اشاره ای نکنم. برنامه ای که به عقیده من تلاشی در جهت رشد هیمالیا نوردی کشورمان بوده است. اگر چه قسمت اعظم مخارج این برنامه توسط اعضاء و حامیان مالی تامین شد، اما فدراسیون کوهنوردی کمکهای خود را از این برنامه دریغ نداشت و بخصوص بعید است که آقای همایون بختیاری، مسئول کمیته روابط بین الملل فدراسیون و دبیر باشگاه آرش، بدون موافقت فدراسیون کوهنوردی دست به حمایت از این برنامه زده باشد. اما آیا کافی است که سیاست های درازمدت فدراسیون را مشروط به وجود ارتباطات فردی کنیم؟

علی رغم این حمایت به نظر می رسد رویه غالب در فدراسیون تداوم همان صعودهای چند سال قبل است. معتقدم بیش از هر چیز دلایل ساختاری و تشکیلاتی باعث ادامه این روند شده است بطوریکه هر فدراسیون جدیدی تا زمانی که نتواند در این ساختار تغییری اساسی ایجاد کند ناچار است در همین راه قدم گذارد. از میان دلایل زیادی که می توان برای تداوم این روند بر شمرد به نظر من چگونگی درجه بندی صعودهای هیمالیا نوردی و تشکیل تیم های ملی از مهمترین آنها هستند.

بر اساس طرح درجه بندی کنونی، صعود قلل هیمالیا بر حسب ارتفاع با کسب مقامهای آسیایی یا جهانی معادل سازی می شوند. مثلا اورست معادل طلای جهان، قلل بین 8000 تا 8500 متر معادل نقره و برنز جهان، قلل بین 7000 تا 7500 متر معادل برنز آسیا و غیره. این طرح اگر چه در سالهای اولیه توسعه هیمالیانوردی، اواسط دهه 1370، در کشور می توانست مشوقی برای ورزشکاران باشد اما به تدریج نقاط ضعف اساسی آن آشکار شده است. در درجه اول این معادل سازی ناعادلانه است و کسب مدال با زحمتی که برای کسب آن کشیده شده است همخوانی ندارد. کسانی که در سطح رقابتهای آسیایی ورزش کرده اند بخوبی می دانند کسب مدال در آسیا تا چه حد دشوار است. به نظر من این توهین به تلاش و کوشش مدال آوران آسیایی است اگر کسی که به قله لنین و کمونیزم صعود می کند را نیز در همان حد ارزیابی کنیم. آیا این واقعا به امثال هادی ساعی، حسین رضازاده و علیرضا دبیر توهین نیست که مدالهای المپیک و جهانی آنها را با صعودی همسنگ سازیم که سالیانه صدها نفر آن را انجام می دهند، و مردان و زنان بالای 50 و 60 سال سن نیز قادر به انجام آن هستند؟ (به هیچ وجه قصد ندارم تلاش ها و صعودهای کوهنوردان کشورمان در صعود به قللی مانند لنین یا اورست را بی ارزش جلوه دهم. مثلا خود کاملا در جریان تمرینهای بسیار سنگین و فشرده آقای یزدی پور جهت آماده سازی برای صعود به قله اورست بوده ام. بلکه قصدم مقایسه این صعودها با مدالهای معادل آنها در ورزشهای دیگر است که فکر نمی کنم کسی در مورد تفاوت فاحش بین آنها شک داشته باشد.)

البته 15 سال پیش به واسطه عدم آشنایی و هزینه های بالا، این صعودها نادر و برای کوهنوردی کشورمان باارزش محسوب می شد اما در سالهای گذشته صدها نفر از کوهنوردان کشورمان در سنین مختلف به این قلل صعود کرده اند. از همین روست که فدراسیون مجبور شده است ارزیابی صعودها با توجه به ارتفاع را محدود به بلندترین قلل هیمالیا کند.

به عقیده من بهترین راه نه ارزیابی صعود های برتر بر حسب ارتفاع بلکه بر اساس شاخص های پذیرفته شده در دیگر نقاط جهان است. می دانیم هر ساله ارگانهای مختلفی در دنیا به معرفی برترین صعودهای کوهنوردان می پردازند که معروف ترین آنها مراسم اهدای کلنگ طلایی است که چند سالی است برگزار می شود. می توانیم در سطح کشورمان نیز چنین تشکیلاتی با مدیریت فدراسیون کوهنوردی به راه اندازیم و به صعودهایی که در سطح ایران باارزش هستند معادل مدالهای کشوری و آنها که در سطح آسیا یا جهان می درخشند را معادل مدالهای آسیایی و جهانی قلمداد کنیم؛ صعودهایی که می توانند در ایران یا هر جای دیگری از دنیا انجام شده باشند.

ممکن است گفته شود با حق کشی، پارتی بازی، گروه و باشگاه بازی در انتخاب برترین ها چه کنیم. اینها مسائل اجرایی و تا حدی اجتناب ناپذیرند که می توان با انتخاب داوران متعدد با عقاید متنوع و از گروه های مختلف دینفع تاثیر افراد یا باشگاه های خاص را در انتخاب بهترین ها کم نمود. این روش در بسیاری از رشته های دیگر کاملا پذیرفته شده است چنانچه برندگان جوایز کن توسط تعدادی از سینماگران در جایگاه داور تعیین می شوند و علی رغم اختلاف نظر در مورد برندگان، این جوایز اعتبار خود را در میان عامه مردم و نخبگان سینما حفظ کرده اند.

مسئله دیگر نحوه نادرست تشکیل تیم های ملی است. در سالهای اخیر دست اندرکاران و سیاست گزاران هیمالیا نوردی کشورمان اغلب خود اعضاء و مربیان تیم های ملی نیز بوده اند. یکی از بزرگترین نقاط ضعف تشکیلات هیمالیانوردی کشورمان در واقع همین امر است؛ پدیده ای که در هیچ کدام از فدراسیون های ورزشی دیگر دیده نمی شود. کسی که در امر انتخاب اعضاء تیم دخیل است و به واسطه مسئولیتش وظیفه دارد که بهترین افراد را برای تیم ملی انتخاب نماید خود عضو تیم ملی و در رقابت با دیگر کسانی است که هر یک تلاش می کنند عضو تیم شوند. همین اشکال در سیاستگزاری نیز دیده می شود. نمی توان از کسانی که عضویتشان در تیم های ملی ثابت و قطعی است توقع داشت به فکر گسترش رقابت سالم بین هیمالیا نوردان و وضع سیاست های مشوق این رقابت باشند زیرا آنها خود در یک سوی این رقابت قرار دارند. این تعارض بنیادی در مسئولیت ها و نقش های مختلف به قدری مهم است که برای آن اصطلاح حقوقی در سطح جهانی وجود دارد و به آن تعارض منافع* گفته می شود.

* تعارض منافع یا تعارض علائق (Conflict of interest) به حالت و وضعیتی اطلاق می‌شود، که شخص یا اشخاصی وجود داشته باشند که از یک طرف در مقام و موقعیت محتاج به اعتماد قرار می‌گیرند، و از آن طرف خود دارای منافع شخصی یا گروهی مجزا و در تقابل و تعارض با مسؤولیت مورد نظر قرار دارند. (http://en.wikipedia.org/wiki/Conflict_of_interest)

اما در عین حال با توجه به جوانی این رشته در کشورمان نمی توان علاقه طبیعی این مسئولین به هیمالیا نوردی را نیز نادیده گرفت. راه حلی که در اینجا به نظر می رسد بار دیگر رویکرد به روش انتخابی است به طوریکه کمیته ای متشکل از افرادی با عقاید و علائق متنوع تشکیل شود که هر ساله طرح برنامه های مختلف را دریافت کنند و با توجه به شاخص هایی که تعیین خواهند کرد به یک یا چند تا از آن برنامه ها بودجه اختصاص دهند. به این ترتیب مسئولین و مربیان فدراسیون نیز در یک رقابت سالم می توانند طرح برنامه هایشان را به این کمیته ارائه دهند.

البته شرط اساسی موفقیت چنین گروه هایی پایبندی فدراسیون به رای و نظر این کمیته هاست. نه اینکه با بروز اولین اختلاف با انحلال این گروه ها صورت مسئله را پاک کنند - اتفاقی که چند سال پیش در مورد جشنواره صعودهای برتر در فدراسیون رخ داد. با شناختی که از آقای شعاعی پیدا کرده ام گمان می کنم ایشان ظرفیت این تغییرات اساسی را دارد. اما نمی دانم تا چه اندازه انگیزه و قدرت پیشبرد آنها را خواهد شد.
--------
سال 1376 (1997 میلادی) و در کوران آماده سازی برنامه اورست، آقای آقاجانی، رئیس وقت فدراسیون کوهنوردی، وعده صعود مسیر جدید بر روی اورست در سال 2010 را می داد. آن موقع سال 2010 آینده ای بسیار دور می نمود. نمی دانم ایشان به مانند سیاستمداران وعده های واهی می داد یا واقعا در سرش سودای این چنین صعودهایی را داشت اما برنامه های سالهای بعد نشانی در جهت قدم برداشتن به سوی این هدف را در خود نداشتند. در سال 2010 قرار داریم و صعود دائولاگیری با توجه به تجربه انباشته شده هیمالیا نوردی در کشورمان حتی از صعود اورست هم یک گام عقب تر قرار دارد. با چشم بر هم زدنی سال 2020 و 2030 هم فرا خواهند رسید. اگر امروز برای پیشرفت کیفی کوهنوردی قدمی برنداریم آن موقع باز به عقب نگاه می کنیم و خود را همان جایی خواهیم دید که الان هستیم.

شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۸

پوزش به جهت وقفه در انتشار نظرات

متاسفانه به دلیل یک اشتباه تایپی انتشار نظرات 3 پست اخیر با تاخیر بیش از یک ماه صورت گرفت. امیدوارم دوستان و خوانندگان گرامی پوزش فراوان بنده رو بپذیرند. به همین دلیل استثنائا پاسخ دوستان را در این پست به طور جداگانه می دهم.



خانم فرمانی،

باعث افتخار بنده است. حتما به وبلاگ زیباتون سر می زنم.



خانمها نامی، کوهسار، و آقایان عباس نژاد، ثابتیان، امیر نعمتی، حمید، کاکاوند، پناهی نیکو، و بشیر گنجی (برج سینا) از همدردی همه شما سپاسگزارم. متاسفانه انسان بزرگی رو از دست دادیم.



آقای نفاقی (تازه کار)،

امیدوارم در آینده بتونم نظر خودم رو در باره این حادثه عنوان کنم.



خانم مهسا و آقای سعیدی

ممنون از لطفتون.

دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸

گزارش فنی صعود مسیر جدید بر روی برودپیک (8047متر) - بخش 3 و پایانی

بخش 3
یال بسیار باریک بود؛ در سمت شرق دیواره هایی پرشیب که حداقل 1000 متر از کف یخچال ارتفاع می گرفتند و در سمت غرب نقابهای کوچک و بزرگی که اگر می شکستند تا بارگاه اصلی با هیچ مانعی مواجه نبودند. بعد از رسیدن افشین با احتیاط بر روی یال شروع به صعود کردم. یال گاه بسیار باریک می شد و در نقاطی کمی پهن تر. در چند نقطه کلنگ دست چپم نقاب را سوراخ می کرد و شیب زیر آن نمایان می شد. تا جایی که امکان داشت در لبه دیواره ها قدم بر می داشتم چرا که حداقل می توانستم ببینم پایم را کجا می گذارم. اما چون هیچ میانی نمی شد کار گذاشت در صورت سقوط از طرف دیواره ها به اندازه طول طنابی که صعود کرده بودم آونگ می شدم و به صخره ها برخورد می کردم. آرام آرام به پیش می رفتم. 50 متر. هنوز ادامه یال به خوبی قابل مشاهده نبود. طول دوم را 10 متر دیگر ادامه دادم. منقار بزرگی که به نظر می رسید بالاترین نقطه یال باشد را دور زدم و به محوطه مسطح کوچکی رسیدم. جایی به عرض 3 و طول 6 متر. تنها جای مسطحی بود که تا آن نقطه با آن برخورده بودیم. آنجا بهترین نقطه برای بارگاه 2 بود. ادامه یال با یک فرود پر شیب شروع می شد و بعد از چند 10 متری تراورس، در ادامه به نظر می رسید دو مانع بزرگ در سر راهمان باشد. اولی یک برج سنگی عمودی که شیاری برفی در کناره آن قرار داشت و بعد از آن برجی برفی که به نظر می رسید شیب بسیار تندی داشته باشد. ادامه... (نسخه کامل مایکروسافت ورد)