از دشمنی شخصی تا رقابت سیاسی
با عرض پوزش از خوانندگان به دلیل تغییرات، فکر می کنم بهتر است یادداشت های منتقد ادبی را در هر یک از پست های مربوطه منتشر کنم تا نظرات شما نیز منسجم تر در معرض دید عموم قرار گیرد.
آقای فرشید فاریابی چند سالی با فدراسیون همکاری داشت و مانند بسیاری دیگر بعد از مدتی همکاری او قطع شد و باز همانند بسیاری دیگر بعد از قطع همکاری به مخالف سرسخت آقای آقاجانی تبدیل شد. از آن موقع عقاید و نظرات خود در ارتباط با فدراسیون آقای آقاجانی را بدون واهمه ابراز داشته است. اما:
1- در میان افرادی که درگیر مسائل سیاسی و اجتماعی هستند (و نه مباحث فکری، علمی و غیره) معمولا اختلافات شخصی و عقیدتی در هم آمیخته اند و منشاء اصلی اختلافات شخصی همان اختلافات عقیدتی است.
2- به همین طریق فعالین سیاسی و اجتماعی نیز بعضا اختلافات شخصی زیادی با یکدیگر داشته اند.
3- از طرفی صاحبین قدرت بدون منتقد جدی دیر یا زود به راه خطا می روند.
4- همچنین باید توجه نمود اختلافات شخصی باعث می شوند انتقادات بدون واهمه و با کنکاش فراوان ابراز شوند.
5- به این ترتیب اختلافات باعث می شوند صاحب قدرت، یا آنکه سودای قدرت را در سر دارد، همواره سایه منتقدی بی باک و موشکاف را بالای سر خود ببیند.
6- در نتیجه بنده هیچ اشکالی در اینکه مثلا آقای فاریابی با آقای آقاجانی اختلاف شخصی داشته است نمی بینم (به فرض اینکه این موضوع صحت داشته باشد). به شرط آنکه اختلافات شخصی اش را از انتقاداتش جدا نماید.
تا امروز آقای فاریابی حداقل یک خواسته مشخص از مدیریت فدراسیون قبلی داشته و آن کارشناسی رسمی حادثه گاشربروم 1 بوده است(بنده هم به نظرخواهی ایشان رای مثبت دادم). ...و تا امروز هیچ کس به این خواسته توجهی نکرده است. در عوض عمدتا آماج توهین ها و افترا های مختلف قرار گرفته است. از فحاشی گرفته تا اتهامات اخلاقی. ضمن اینکه خود ایشان را در بوجود آمدن این فضا بی تقصیر نمی دانم اما به هیچ وجه نمی توانم با این رفتار برخی از مخالفین ایشان کنار بیایم.
چند نکته نیز در ارتباط با یادداشت ناجوانمردانه ترین مجمع آقای فاریابی.
آقای فاریابی عزیز،
مواردی که مطرح می کنید بسیار مهم اند و می توانند در اعتبار مجمع خلل جدی وارد کنند. اما بنده انتظار دارم یک یک آنها را بشکافید و مدلل سخن بگویید. مثلا رسم مالوف اطلاع رسانی چگونه بوده است که این بار بدان عمل نشده است؟ چگونه افراد با رای مخالف حذف شدند؟ نماینده مربیان چه کسی بوده است؟ آیا همه مدال آوران باید به مجمع دعوت شوند؟ و چگونه دبیر هیئت رانده شد؟
بنده نمی دانم اساسنامه انتخاب روسای هیئت ها چیست. ولی بعید است دقیقتر و بهتر از اساسنامه انتخاب رئیس فدراسیون مربوطه باشد. به هر حال اگر آن را هم در اختیار دارید منتشر بفرمایید.
***
منتقد ادبی:
سلام ؛
نمیدانم بنده را هم جزء آن "برخی مخالفان" فاریابی به حساب آوردهاید که "نمیتوانید بههیچوجه با توهینها و افتراها و فحاشی و اتهامهای اخلاقی آنها کنار بیایید" یا خیر ؛ اما بههرحال چون بنده هم یکی از مخالفان سرسخت او هستم ، وارد این مبحث شدم ؛
اجازه دهید علیرغم میل باطنی ، کمی توضیح دهم ؛ بنده برخلاف آنچه که فاریابی و حامیانش ادعا کرده و میکنند و به بنده نسبت دروغ میدهند ، نه تاکنون همکار فدراسیون بودهام و نه حقوقبگیر فدراسیون ( درست برعکس فاریابی که اینها لااقل در یک دورۀ زمانی در مورد وی صدق میکند ) ؛ از ابتدای عمرم حتی یک لحظه هم برای فدراسیون کاری انجام ندادهام و جز چند مراجعه اجباری به فدراسیون یا کمیتههای مربوطه جهت پیگیری مسایل مربوط به کلاسهای آموزشی ، در آن مکانها حضور نداشتهام ؛ با آقای آقاجانی و آقای افلاکی و سایر مسؤولان تراز اول فدراسیون نه دوستی دارم و نه ارتباط ؛ مواردی را که برخی از مخالفان فدراسیون با عنوان زخمخوردگی از فدراسیون یاد میکنند شاید به نوعی در مورد بنده هم صدق کند ؛ شکر خدا و برخلاف فاریابی و برخی حامیانش هیچگونه درآمد دولتی ندارم و از برق و تلفن و کارت اینترنت و رایانۀ شخصی برای نوشتن و ارسال کامنتها استفاده میکنم ؛ هیچکس بنده را مأمور و یا مجبور نکرده که مخالف فاریابی یا موافق کسی باشم ؛ کسانی که از سنین پایین بنده را میشناسند خوب میدانند که همواره روحیۀ پرسشگر و انتقادی نسبت به افراد و محیط پیرامون داشتهام و بیپروا مسایل را مطرح میکنم ؛
برخلاف آنچه برخی تصور میکنند بنده هم منتقد مسایلی در فدراسیون هستم و این را دوستان بنده تأیید خواهندکرد اما از زمانی که فاریابی در این عرصه ترکتازی میکند ، چارهای جز عدم ورود به این حوزه ندارم ؛ چون تنها دستآورد هوچیگریهای فاریابی وامثال وی ، بدبینی فدراسیونیها به منتقدجماعت شدهاست ؛ چون آنها فاریابی و امثال او را خوب میشناسند و با نیت و اهداف آنها از قبل آشنا شدهاند ؛
با فاریابی برخوردهای زیادی داشتهام و به روحیات او کاملاً آشنا هستم ؛ او فردی است که سعی میکند اهداف – خواه درست و خواه نادرست – خود را با شلوغکاری ، شانتاژ ، غوغاسالاری و متشنجکردن اوضاع به پیش ببرد ؛ و در این راه از هر وسیلهای کمک خواهدگرفت ؛ بسیار راحت چرخشهای 180 درجهای انجام میدهد ؛ ادعای گفتوگو دارد اما اگر در موضوعی با او مخالف باشید و نیم ساعت با او به بحث بنشینید ، آنجا که کم میآورد بحث را نیمه تمام گذاشته ، پی کار دیگری میرود ؛ و برعکس اگر موافق او باشید به صورتی کاملاً حسابشده از شما در جهت اهداف خود استفاده کرده و سواری خواهدگرفت ؛
چند سؤال مشخص دارم که اگر شما هم توانستید پاسخی قانعکننده برای آنها بیابید ، بنده را بینصیب نگذارید :
چرا فاریابی زمانی که با فدراسیون همکاری میکرد و دوستان نقدهایش از جمله مرحوم اوراز سوار بر اسب مراد بودند ، منتقد فدراسیون نبود ؟
چرا جرأت ندارد اعلام کند که چه کسانی باعث ورود افراد نالایق – آنگونه که مقبل هنرپژوه اعلام کردهاست – از نقده و آذربایجان غربی به تیم ملی شدند ؟
چرا در جلسۀ گزارش برنامۀ « گاشربروم یک » در دانشگاه امیرکبیر حاضر نبود تا سؤالهای خود را مطرح کند ؟
چرا در نشست ماهانۀ انجمن کوهنوردان ایران که به منظور نکوداشت دهمین سال انتشار « مجلۀ کوه » تشکیل شده بود ، در جلسه حاضر میشود اما چند دقیقه پس از آنکه مدیر مسؤول مجله به روی سکو میرود ، جلسه را ترک میکند ؟
پس آن ادعاهای شجاعت را کی و کجا باید شاهد باشیم ؟
بعد از چند صعود اول به قلههای هیمالیا ، طرحی به آقای آقاجانی ارایه میشود مبنی بر اینکه در جلسهای از کوهنوردان دعوت شود تا پس از شنیدن و دیدن خلاصهای از تجربیات بهدستآمده از هیمالیا ، نقطهنظرها وانتقادها و پیشنهادهای خود را مطرح کنند ؛ مدتی بعد ، محمود شعاعی فهرستی از کوهنوردانی که قرار است دعوت شوند تهیه میکند که در آن تقریباً نام تمام منتقدان و مخالفان فدراسیون به چشم میخورد ؛ اما برخی با مطلعشدن از این طرح و خصوصاً آن فهرست ، مخالفت خود را اعلام کرده ، آقاجانی را از اجرای آن منصرف میکنند ؛ حال فاریابی میتواند بگوید که نسبت او و برخی دوستانش در موافقت یا مخالفت با این طرح چه بودهاست ؟
کسی که ادعای منتقدبودن دارد و از دیگران انتقاد میکند ، اگر خودش هم انتقادپذیر نیست لااقل باید تحمل شنیدن انتقاد را داشتهباشد ؛ از نوشتهشدن اولین کامنت خطاب به وی ( 1384/4/31 ) تا نوشتهشدن آخرین کامنت در سرودکوهستان ( 1384/6/25 ) فقط 8 هفته طول کشید و فقط همین مدت را توانست تاب بیاورد ؛ پس از ارسال آخرین کامنت ، فاریابی در حرکتی بچهگانه و از سر ضعف ، تمام کامنتهای درجشده در سرودکوهستان با نام بنده را یکجا و به صورت فلهای حذف میکند ، و پستی سراسر خشم و کینه را در این رابطه نثار منتقدش میکند ( منتقد ادبی !! – 1384/6/25 ) ؛ او حتی حاضر نبود توضیحی در مورد این عمل بَدَوی خود بدهد و مثلاً بگوید در کامنت آخر چه چیزی به نظرش رسیدهاست که سبب حذف همۀ کامنتها شدهاست ؛ وانگهی اگر تحمل آن کامنت نه چندان تندوتیز برایش سخت بودهاست چرا کامنتهای قبلی باید به آتش کین او دچار شوند ؟
نوشتهاید "فاریابی حداقل یک خواستۀ مشخص از مدیریت فدراسیون قبلی داشته و آن کارشناسی رسمی حادثۀ گاشربروم 1 بودهاست وتا امروز هیچکس به این خواسته توجهی نکردهاست" ؛ و حالا من میپرسم : مگر فاریابی کیست که کسی بخواهد به خواستۀ او توجه کند ؟ وقتی او در جلسۀ گزارش شرکت نمیکند دیگر این ادا و اطوار برای چیست ؟ از نظر شما هرکس که خواستهای دارد فدراسیون باید به ساز او برقصد ؟ خواهش میکنم بر اساس یک نظرسنجی ضعیف و مخدوش ( که البته با وجود ضعف و مخدوش بودن آن ، فقط اقلیتی چنین خواستهای داشتند – در این مورد بعداً توضیح بیشتری خواهم داد ) به بنده نگویید که مثلاً غیر از فاریابی ، شما و چند نفر دیگر هم چنین خواستهای دارید ؛ آقای اعتمادفر در جلسۀ گزارش گاشربروم خود ، به این نکته اشاره کرد که در همان نقطه دچار بهمن شدهاست و با خوش شانسی در حاشیۀ آن قرار گرفته و نجات یافتهاست ؛ او حتی عنوان کرد که در بالای آن دیوارۀ 600 متری حتی نمیتوانستهاست تصور حمل مجروح – اوراز و هنرپژوه – را به مخیلهاش خطور دهد ؛ او هم ممکن بود به سرنوشتی مانند اوراز دچار شود ؛ چرا هیچکس از ایشان نمیخواهد که جلسۀ کارشناسی رسمی تشکیل دهد ؟ چرا هیچکس از باشگاه دماوند و اعضای غار پراو نمیخواست که جلسۀ کارشناسی رسمی تشکیل دهند ؟ چرا هیچکس از باشگاه آرش نخواست که در مورد حوادث مرگبار خود در گذشته جلسۀ کارشناسی رسمی تشکیل دهد ؟ چرا هیچکس از انجمن کوهنوردان ایران و مدیر آن تور آرارات که برگههای تبلیغیاش را در نشستهای انجمن پخش میکند و نیز از محمد نوری نخواست که جلسۀ رسمی برای آن دانشجوی کوهنورد تشکیل دهند که برای رسیدن به قله او را در دامنۀ کوه رها کردند تا به حال خود یخ بزند ؟ چرا هیچکس از انجمن کوهنوردی دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی نخواست که در مورد مرگ مفت دو دانشجو در دالانکوه جلسۀ کارشناسی رسمی تشکیل دهند ؟ چرا هیچکس از انجمن کوهنوردی دانشگاه مازندران نخواست که در مورد سقوط آن 3 نفر از صخرهها در یک برنامۀ همگانی جلسۀ کارشناسی رسمی تشکیل دهند ؟ چرا هیچکس از دوستان و همنوردان و خواهر مرحوم مهدی ابراهیمی که تا چند ساعت قبل با او بودند نمیخواهد که جلسۀ کارشناسی رسمی تشکیل دهند به جای آنکه هلالاحمر و فدراسیون و نداشتن جانپناه در لزون را عامل حادثه معرفی کنند ؟ چرا ... چرا ... و چراهایی دیگر از این قبیل ؛ اگر امروز مرحوم اوراز در میان ما نیست ، لااقل مسؤولیت اشتباههایش به عهدۀ خودش بود که سرپرست تیم حمله بودهاست ، اما آیا مسؤولیت مرگ بیشتر اینهایی که نامبردهشد ، با خودشان بودهاست ؟ به راستی فاریابی در مورد آقاجانی به دنبال چه چیزی است ؟ خب ایشان که مدتی است با فدراسیون دیگر کاری ندارد و اگر مثلاً فرض کنیم در زمان ریاست فدراسیون مانند هر مسؤول دیگر ، اشتباههایی داشتهاست ، حالا که دیگر نیست که بخواهد اشتباهش را ادامه دهد ؛ واقعاً با خود اندیشیدهاید که فاریابی به دنبال چه چیزی است ؟
شما را از نزدیک نمیشناسم اما همین قدر که دورادور در مورد شما شنیده یا دیدهام کافی است تا حساب شما را از حساب امثال فاریابی جداکنم ؛ بنده تندترین انتقاد شما را نسبت به فدراسیون با صد تا از خفیفترین اشارههای فاریابی در مورد فدراسیون عوض نمیکنم ؛ انتظارم هم از شما این است که خودتان را همپیالۀ او ندانید ؛ فکر میکنم فدراسیونیها هم اگر انتقادهای شما را ببینند روی آنها بهگونۀ دیگری حساب باز میکنند و با چشمی متفاوت نسبت به آنچه فاریابی میبافد ، به آنها خواهند نگریست ؛
***
آخرین یادداشت فرشید فاریابی خطاب به منتقد ادبی در تاریخ 25 شهریور 1384
تو نه از نقد چیزی می دانی و نه از ادب. ناراحت نشو شاید به ذات خود چنین نباشی؛ اما آنچه که من از تو دیدم در این مدت همه این بود و بس! چون در گروه مخلوقات خدا بودی که بدان ایمان دارم برایم محترم هستی و چون در گروه مهره داران دو پا که به پشتوانه ی نطق، نام آدمی زاد بر تو می توان نهاد محترم تر. هر روشی که برای تعامل با تو در این تنگنای زمان و حوصله می توانستم به توان محدود، به کار بردم؛ اما نتیجه همین شد که تو بر جهل خود و رفتار جاهلانه اصرار داری و من از چنین مجادلاتی گریزان . مشغله ی فراون حرفه ای و معیشتی و فکری ( آنجا که باید مراقب خود باشم) در کنار اشتغالاتی که در حوزه ی علاقمندی برای خود ( شما کوه را فرض کن) دست و پا کرده ام آنقدر توان و زمان از من برده که دیگر نتوانم با امثال چون تویی سر و کله بزنم! من با تمام وجود برای منتقد، نقد و نظر احترام قایل هستم . اما تو تفاوت داری و فاصله بسیار داشته ای با ادب و نقد . همواره در گل و لای جهل و عناد غوطه خوردی . تلاش کردم به ظاهر نشان دهم که از تو بسیار آموختم و اگر هم چیزی از تذکرات همراه با تحقیر نوشته های تو فرا گرفتم آنقدر ناچیز است که رفتارهای کودکانه تو آنها را از یاد بـُرد. بسیار دوستان از من گلایه داشته و دارند که چرا در چنین مـُجادلاتی خود و مخاطبان بعدی را گرفتار میکردم و من همچنان با امید به اصلاح خودم و خودت براهمیت چنین مباحثی تاکید داشتم. دیگر نمیتوانم از چنین دیدگاهی دفاع کنم . این همه را ناشی از رفتارهای تو میدانم. تو بودی که نخواستی فضای مشترکی رقم بخورد. میدانی نقد چیست و نظر انتقادی کدام است؟ مکاتب انتقادی را مطالعه کرده ای؟ هیچ سر فصلی از این باب دیده ای در طول عمر اجتماعی خود؟ هیچ زمانی را برای تفکر در تفاوت نقد و تخریب صرف کرده ای؟
نمیدانم در آغاز هر سطر تو را چه خطاب کنم؟ دوست من عبارت مناسبی نیست! چرا که من هرچه سعی در بجا آوردن اخلاق دوستی داشتم تو را عناد ورزی پیشه بود. کودک خوب هم، چون منتقد ادبی واژه ای بسیار دور از تو و رفتارهای توست؟ کودک می آموزد و احترام را تکثیر می کند؛ تو نه با آموختن قرابت داری و نه با تولید و گسترش احترام . تمام حضورت را بارها و بارها تحلیل کردم. اجازه خواستم تا با تو روی در روی بنشینم شاید فضای مشترک تفاهم و انتقاد شکل گیرد؛ چونان کودکی شرمسار از اعمال نا شایست از من گریزانی و شرم داری در چشمان کسی که با او به اصطلاح گفتگو داری نگاه کنی. حال دیگر این فصل جدایی است. فصلی است که بسیار با عبارت نقش بسته بر تارک آن یعنی عبارت جواب ابله خاموشی است مخالف بودم چون کسی را ابله نمی دانم مگر خودش اصرار کند بر این رویه. دیگر پاسخ و پیام و نوشته ای را از تو نه خواهم دید و نه اجازه و امکانش را برایت فراهم خواهم کرد تا درونیات ناشی از کمبودهای شخصیتی خود را از طریق سرود کوهستان جبران کنی. تمام آنچه که نوشته ای، به غیر از نقد گونه ای بر حادثه ی دره ی اندرس- آن متن هرچند بسیار ضعیف و بی قوام است- پاک خواهم کرد. آن متن را نگاه خواهم داشت تا ثابت کنم می توان فضای متعامل و محترمانه داشت و دیگران را نقد کرد.
والسلام
http://www.persianblog.ir/posts/?weblog=kouhestan.persianblog.ir&postid=4100108
***
رامین شجاعی:
سلام جناب منتقد ادبی،
پاسخ سوال اول که شما را در کدام دسته از مخالفان آقای فاریابی قرار می دهم: باور بفرمائید زمانی که می نوشتم خود آقای فاریابی در به وجود آمدن این فضا بی تقصیر نیست دقیقا به یاد رفتار او در ارتباط با شما بودم. به نظر من پاک کردن آن کامنتها به هیچ وجه صحیح نبود. ایشان در حالیکه اجازه می دهد توهین های زیادی در بخش نظرات سرود کوهستان به نمایش درآیند توان تحمل نمایش یک مباحثه کلامی را ندارد. من که از یادداشت انتهایی ایشان در مختوم نمودن این مباحثه چیزی دستگیرم نشد.
یکی دیگر از انتقادتی که به آقای فاریابی دارم تلاش برای شناخت هویت کامنت گذاران (مخالفان خود) است. و البته این موضوع به ایشان منحصر نمی شود و جای جای خوانده ایم که کامنت گذار با نام مستعار را ترسو و غیره خوانده اند. اما واقعا چه اهمیتی دارد هویت واقعی نویسنده را بدانیم. مثلا روزنامه ها و سایت های پر طرفدار روزانه صدها نظر دریافت می کنند. برای آنها چه اهمیتی دارد نام نویسنده علی باشد یا مهدی. خب البته دنیای کوهنوردی ما کوچک است و می توان براحتی افراد را شناخت و سابقه آنها را بیرون کشید. اما آیا هرگز از خود پرسیده ایم چرا نام مستعار شایع است؟ آیا رفتارمان با آنها که با نام حقیقی می نویسند همواره صحیح بوده است؟ به عنوان نمونه آقای فاریابی متاسفانه گاه در مواردی که این شناخت را داشته اند به خطا رفته اند و به صرف اینکه سن و سال نویسنده چند سالی از او کمتر بوده وی را بچه و نابالغ خوانده و شایسته پاسخگویی ندانسته است. نمی خواهم نقش معلم اخلاق را بازی کنم. اما اینها به نظرم در زمره قواعد گفتگو است.
اما از آن طرف در بین طیف مخالفان آقای فاریابی افرادی وجود دارند که برایشان این مباحث اهمیتی ندارد و فقط به دنبال تخریبند. آیا اطلاع دارید بعد از صعود مشترک وبلاگ نویسان به دماوند چه اتهامی به ایشان و فرد دیگری در آن برنامه زدند؟ شما بگویید زدن این اتهامات و ساختن شایعات بی اساس در کدام مرام و مسلک پذیرفته است؟
مشابه این رفتارها را در مواقع دیگر هم شاهد بوده ایم. چند ماه پیش زمانی که آقای مقبل هنرپژوه آن مصاحبه جنجالی را کرد و از همه و همه انتقاد نمود یک موج تخریب و فحاشی به راه افتاد و برخی تازه یادشان افتاد که آقای هنر پژوه طناب حمایت مرحوم اوراز را نتوانسته نگاه دارد.
بنده وقتی این حرکات شبیه به "گروه های فشار" را می بینم سایه شوم فاشیسم و دیکتاتوری را بالای سر خودم و شما مشاهده می کنم. جهت گیری فکری آنها نیز اهمیتی ندارد و مشابه آن را در هر جهان بینی می توان مشاهده نمود. مذهبی و غیرمذهبی، چپ و راست.
در مورد خواسته مشخص آقای فاریابی:
آقای فاریابی روزنامه نگار و گرداننده وبلاگ سرود کوهستان است. نمی توان با عدد و رقم "اثبات" کرد تا چه اندازه دیگران با او هم عقیده اند. بخصوص نتایج آن نظر سنجی به قول معروف محکمه پسند نیست. حتی پرخواننده بودن وبلاگ او هم دلیلی بر موافق بودن همه خوانندگان با نظرات او نیست. چرا که مخالفان او نیز خوانندگان این وبلاگ هستند. با این همه تعبیر و برداشت شخصی من (که نمی توانم آن را اثبات کنم) این است که وی بخشی از افکار عمومی را بخصوص آنها که منتقد فدراسیون قبلی بوده اند را نمایندگی می کند و "اصل پاسخگویی" یعنی همین توجه به افکار عمومی. به این مبحث در نوشته های دیگری چنانچه خود شما جدا کرده اید بیشتر خواهم پرداخت اما عجالتا بگویم هر رسانه ای نشان دهنده بخشی از افکار عمومی است. در نتیجه پاسخ گویی به رسانه ها واجد اهمیت شمرده می شود. وگرنه اگر قرار باشد این فرض صحیح را که فدراسیون قرار نیست پاسخ هر کسی را بدهد تعمیم دهیم باید فرض کنیم هر کسی که طالب پاسخ از فدراسیون است مجبور باشد از طریق طومار و رای گیری خواسته اش را به گوش برساند (که گاه لازم می شود). از این جهت لزوم پاسخگویی را باید به قضاوت عقل سلیم واگذاریم.
در بخش دیگری دلایل خود را برای ناگزیر بودن حادثه گاشربروم 1 ابراز داشته اید و اینکه اشتباه اصلی متوجه خود مرحوم اوراز بوده است. بنده نظر خود را در ارتباط با آن حادثه تاسف بار قبلا گفته ام و لزومی به تکرار آن نمی بینم. ولی توجه بفرمائید در اینجا حرف من این است که مسئولین وقت فدراسیون باید پاسخگو باشند. همانطور که مسئولین باشگاه آرش، دماوند، انجمن کوهنوردی دانشگاه مازندران و خواجه نصیر نیز باید پاسخگو باشند و موضوع را بررسی نمایند (باعث افتخار و غرور من است که حداقل باشگاه آرش در یک مورد چنین جلسه ای را تشکیل داده است). بگذارید همین بحث ها که مثلا مقصر خود مرحوم اوراز بوده یا ساختار حاکم بر فدراسیون در جلسه ای رسمی صورت گیرد.
در عین حال توجه بفرمائید مسئولین تشکل هایی که نام بردید اغلب برای مدت کوتاهی تصدی گری آنها را بر عهده دارند و مسئولیتی که از جهت سیاستگذاری و آموزش متوجه آنها است به هیچ وجه با مدیریت سابق فدراسیون قابل مقایسه نیست. هدف از بررسی اما همواره یکی است؛ 1- تجربه اندوزی برای آیندگان و تلاش برای جلوگیری از تکرار حوادث مشابه ؛ 2- تنبیه متناسب خاطی اگر بروز حادثه به دلیل بی توجهی به اصول حاکم بر ورزش صورت گرفته باشد؛
بدون بررسی جامع هیچ تجربه ای بدست نمی آید. و از آن بدتر پنهان کاری و قلب واقعیت است که خیانت در حق بازماندگان و تمام جامعه کوهنوردی است که نه تنها یکی از عزیزان خود را از دست داده اند بلکه خاطیان احتمالی با قلب واقعیت سعی در بی گناه نشان دادن خود دارند.
نوشته اید: " به راستی فاریابی در مورد آقاجانی به دنبال چه چیزی است ؟ خب ایشان که مدتی است با فدراسیون دیگر کاری ندارد و اگر مثلاً فرض کنیم در زمان ریاست فدراسیون مانند هر مسؤول دیگر ، اشتباههایی داشتهاست ، حالا که دیگر نیست که بخواهد اشتباهش را ادامه دهد ؛ واقعاً با خود اندیشیدهاید که فاریابی به دنبال چه چیزی است ؟" اما مگر قرار است هر مسئولی تا زمانی که متصدی امر است پاسخگو باشد؟ پس این همه بازخواست هایی که بعد از اتمام دوره مسئولیت در همه جای دنیا صورت می گیرد برای چیست؟
اما در مورد سوالات شما از آقای فاریابی ترجیح می دهم پاسخ های خود ایشان را بخوانیم. اما حتی اگر کاملا هم حق با شما باشد و بتوانید ثابت کنید آقای فاریابی در نقدهایش صداقت و شجاعت ندارد و به دنبال اهدافی به جز اصلاح هست باز هم برای من اهمیتی ندارد (قبلا دلایلم را برای این نظر خود نوشته ام.) مهم این است که ایشان موفق شده با این طرز فکر چنان در هر امری که اثری از فدراسیون آقای آقاجانی دارد دقیق شود که بتواند خلاف احتمالی در انتخابات هیئت کوهنوردی آذربایجان غربی را زیر ذربین ببرد. اگر در همه استانها افرادی به همین طریق (مانند اپوزیسیون) منتظر دیدن خطایی از رقیب بودند می توانستیم امیدوار باشیم انتخابات سالم تری داشته باشیم.
حال فرض کنید ایشان در آینده مسئولیتی در فدراسیون بپذیرد. در آن موقع اگر مخالفان ایشان با همین دقت خطاهای او را بر ملا کنند در نهایت این جامعه کوهنوردی است که سود برده است و به تدریج به سویی می رویم که مدیران لایق تر زمام امور را به دست گیرند. و این همان چیزی است که آرزوی من است.
***
آقای فاریابی سلام،
اجازه بدهید روشن تر بگویم چرا از یادداشت ختم مباحثه شما، همچنین یادداشت بازخوردها ی شما چیزی دستگیرم نشد.
نوشته اید: " شک ندارم سوال و ابهام یا بهتر بگویم بخش تاریک ذهن ایشان[رامین شجاعی] نسبت به دو رفتار اینجانب در سرود کوهستان باز می گردد به غفلت وی از بخش هایی از عقبه ی بحث! ایشان یا فرصت نداشته اند و یا در مقطعی امکان مراجعه به سرود کوهستان برای او ممکن نشده است." اگر منظورتان پیشینه مباحثه شما با جناب منتقد ادبی است توجه بفرمائید مقطع عدم امکان مراجعه همچنان برقرار است چون همه مباحثات را پاک کرده اید و اصلا عقبه ای وجود ندارد که به آن مراجعه کنم.
به مطلب قبلی خود اشاره داشته اید:" فصلی است که بسیار با عبارت نقش بسته بر تارک آن یعنی عبارت جواب ابله خاموشی است مخالف بودم چون کسی را ابله نمی دانم مگر خودش اصرار کند بر این رویه" واضح است که ایشان را ابله خوانده اید. آن چه که معلوم نیست دلیل آن است.
به همین ترتیب می توانم در انتهای یکایک جملات مطلب شما یک "چرا" قرار دهم بدون اینکه برای آنها پاسخی پیدا کنم. چند نمونه کافی است:
" ...تو تفاوت داری و فاصله بسیار داشته ای با ادب و نقد . همواره در گل و لای جهل و عناد غوطه خوردی" چرا حرف شما را بپذیرم که ایشان جاهل و معاند است یا با نقد و ادب فاصه داشته است؟ دلیل بیاورید.
" ...اگر هم چیزی از تذکرات همراه با تحقیر نوشته های تو فرا گرفتم آنقدر ناچیز است که رفتارهای کودکانه تو آنها را از یاد بـُرد."
روشن است که به زعم خود از تذکرات همراه با تحقیر ایشان آزرده شده اید. اگر چه ممکن است انسان، به طور طبیعی، چیزی را که یاد گرفته فراموش کند ولی من ارتباطی بین فراموشی و رفتار کودکانه کسی که آن را به شما داده نیافتم.
نوشته اید: " برای اثبات صحت رفتارهای قبل بنده در مقابل چنین فردی تنها دعوت می کنم با تامل و دقت بخش نخست یا همان نظریه پردازی های وی را مطالعه فرمایید . تنها کافی است مقدمات استقرا ، ربط منطقی، صغری و کبری را در ادبیات متداول فارسی در ذهن خود هم زمان با مطالعه ی این جملات مرور فرمایید! حاصل بهت و حیرت و نهایتاْ سردرگمی است. "
مقدمات استقرا و صغری و کبری در ادبیات فارسی به هیچ وجه متداول نیستند. ممکن است اینها برای متخصصین ادبیات یا فلسفه از بدیهیات باشند ولی برای خواننده عادی مثل من اینها معنی روشنی ندارند چه برسد به اینکه با استفاده از این مفاهیم بخش نخست نوشته منتقد ادبی را تحلیل کنم. برعکس از شما انتظار دارم با عباراتی روشن و واضح ضعف استدلال در نوشته وی را به من نشان دهید.
حتی اگر نتیجه گیری شما را در مورد سردرگمی و بهت و حیرت بپذیریم از آنها نمی توان "عناد"، یا "رفتار کودکانه" را نتیجه گرفت. حداکثر این است که بدون اینکه او را ابله و نادان بنامید می توانستید پاسخ او را ندهید.
و نهایتا بدون اینکه هیچ دلیل و برهانی ارائه کنید اعتقاد خود را نوشته اید که او مامور شده است علیه شما بنویسد و در انتها: " همین یک مورد ختم بحث را کفایت می کند ".
می دانید که در همه دنیا عده ای رسما حقوق می گیرند که علیه رقیب فکری، حزبی، یا حتی ورزشی خود مطلب بنویسند. به نظرم این موضوع هیچ اشکالی در پذیرش یا رد منطق کسی ایجاد نمی کند ودلیل بر ختم مباحثه نمی شود .
موید باشید.
***
جناب شجاعی سلام.
۱- عقبه ی بحث را از جناب مهندس (منتقد) ادبی درخواست کنید. تمام آنها را ذخیره کرده است.
۲- تمام چرا ها با رفع مشکل عقبه و مطالعه ی آنها برطرف خواهند شد!
۳- برای این بخش از اظهارات شما که می گویید: «مقدمات استقرا و صغری و کبری در ادبیات فارسی به هیچ وجه متداول نیستند. ممکن است اینها برای متخصصین ادبیات یا فلسفه از بدیهیات باشند ولی برای خواننده عادی مثل من اینها معنی روشنی ندارند چه برسد به اینکه با استفاده از این مفاهیم بخش نخست نوشته منتقد ادبی را تحلیل کنم.» پاسخی ندارم! چرا که عدم باور به این مسائل بسیار ابتدایی و البت اساسی تولد فضای بحث سالم را مانع خواهد بود.
4- من جایی ادعا نکردم نوشته شما «ضعف استدلال» دارد! ادعای من " نقص اطلاعات" که لازمه ی ورود به فضای تحلیل موضوع است باید که ارزیابی می شد.
5- با این نظر شما موافق نیستم آنجا که می فرمایید:« حداکثر این است که بدون اینکه او را ابله و نادان بنامید می توانستید پاسخ او را ندهید.» چرا که دلایلم را مشخص و روشن بیان کردم. آنجا که نوشتم:«حال دیگر این فصل جدایی است. فصلی است که بسیار با عبارت نقش بسته بر تارک آن یعنی عبارت جواب ابله خاموشی است مخالف بودم چون کسی را ابله نمی دانم مگر خودش اصرار کند بر این رویه.»
6- ابتدای این بخش از نوشته ی من گویا مورد توجه قرار نگرفته است؟! به نظر جان کلام همین بود! ((ابتدای سخنان وی-مهندس(منتقد) ادبی- کذب مطلق است ! اگر نبود وی نام و نشان خود آشکار می کرد تا متعاقب آن صحت ادعای ایشان مورد تردید جدی قرار گیرد آنجا که می نویسد: «هیچ کس بنده را مأمور و یا مجبور نکرده که مخالف فاریابی یا موافق کسی باشم»!!!همین یک مورد ختم بحث را کفایت می کند. هرچند که پاسخ قبلی من برای تمام سال ها کافی است.)) این اعتقاد من نیست. اصرار او ست که مستقل است و پافشاری شما که نیازی به شناخت چنین افرادی نیست! موضوع ربط صحت و سقم موضوعی با ادعاهای مطرح است. من که مدعی نیستم تا ادله بیاورم. مدعی است که ابتدا باید مشروعیت بحث و البت خود را به اثبات رساند. کجا ادعایی از من سراغ دارید؟! هرچه بوده استفهام است و لاغیر.
7- در پست گزارشی از یک حادثه – پست مربوط به مصدوم شدن مُقبل هنرپژوه- به پیوست موضوع دیدگاه های این فرد را یک بار دیگر در سرود کوهستان علی رغم متهم شدن به عهد شکنی منتشر کردم. دلیل آن اهمیت این ادعا ی کذایی و نسبت کذب دادن هماهنگی خبرگزاری فارس با من بود. امید که توصیه ی شما در ادامه ی این مباحث به کار نیاید؛ آنجا که نقل به مضمون من را حداکثر مختار به سکوت کرده اید !!
***
سلام آقای فاریابی،
ترجیح می دهم این مباحثه را با شما ادامه ندهم.
موفق باشید
نوشاق...افغانستان
افغانستان حتی قبل از آنکه گرفتار جنگ های مختلف داخلی شود کشوری به غایت عقب مانده و ابتدایی بود. حدود 30 سال جنگ نیز همان ساختارهای ناچیز را نابود کرده است... این اطلاعاتی است که ما با خواندن و شنیدن اخبار در باره افغانستان به آن دست می یابم. اما تجربه مستقیم و دست اول چیز دیگری است. اگر به دنبال تجربه سفری با حال و هوای 50 سال پیش در هیمالیا باشید در کشور افغانستان به این خواسته دست خواهید یافت (همراه بردن تلفن ماهواره ای اشکالی ندارد :) تجربه ای که فقط با پذیرش خطر در کشوری ناامن به دست خواهد آمد.
تجربه چنین سفری شگفت را دو تن از کوهنوردان کشورمان در سال گذشته به دست آوردند و با سفر از غرب به شرق این کشور پهناور، یکی از قلل مرتفع آن به نام نوشاق (7492متر) را صعود نمودند. تیم دو نفره آقایان عظیم قیچی ساز از تبریز و مهدی عمیدی از خراسان در فصلی نامعمول، یعنی پاییز، و در زمانی نامعمول، یعنی فقط پنج روز رفت و برگشت از بارگاه اصلی موفق به صعود قله شدند تا شگفتی های این سفر نامعمول کامل شود. گزارش زیبای آنها را در اینجا بخوانید.
انتخابات فدراسیون کوهنوردی

اگر اشتباه نکنم 6 سال پیش و آخرین باری که انتخابات فدراسیون کوهنوردی برگزار شد آقای آقاجانی به عنوان تنها کاندیدا با اکثریت 98 درصدی آرا به عنوان ریاست فدراسیون برگزیده شد. آقای آقاجانی که سالها رئیس انتصابی فدراسیون بود و خود را موظف به پاسخگویی به افکار عمومی جامعه کوهنوردی نمی دید با این رای گیری نیازی به تغییر در رویه خود احساس نمی کرد. جامعه کوهنوردی نیز نه فقط به دلیل نداشتن رسانه ای فراگیر بلکه بیشتر از آن رو که اصولا جایگاهی برای خود در تصمیم گیری نمی دید واکنشی محسوس نشان نداد. (تنها رسانه فراگیر مجله کوه بود، که همچون امروز، علاقه ای به طرح انتقادات و نظرهای مخالف فدراسیون نداشت.)
از آن روزها، اما، سالها می گذرد. مراکز متعدد قدرت و نفوذ حتی در بالاترین ارکان حکومت خودنمایی می کنند و دیگر هیچ جهان بینی و تفکری یا نهاد و سازمانی حاکم مطلق نیست -چیزی که نطفه دموکراسی در آن نهفته است. امروز جامعه کوهنوردی به طرق گوناگون می تواند صدای خود را به گوش برساند. انجمن کوهنوردان قدمهای اولیه تشکلی فراگیر برای انعکاس صدای کوهنوردان را برداشته است. وبلاگ های کوهنوردی پرتلاش در این زمینه حضور دارند. و روزنامه ها و خبرگزاری ها هر از چند گاهی به انعکاس اخبار و انتقادات می پردازند. و امروز شاهد آنیم که 6 نفر برای ریاست فدراسیون کاندیدا شده اند. موضوعی که حاکی از انتشار تدریجی تفکر دموکراتیک از عرصه حکومتی به لایه های پایین تر تصمیم گیری و اداره جامعه است.
البته همچون همه تغییرات بزرگ، دشواری های عبور از این مسیر بسیار زیاد است. و همچنان نقاط ضعف فراوانی در ارکان مختلف قانونی و فرهنگی و اجتماعی وجود دارد. از نظارت استصوابی گرفته تا ساختار غیر دموکراتیک مجمع عمومی انتخاب ریاست فدراسیون کوهنوردی. اشکالاتی که در جای خود باید مورد نقد قرار گیرند تا مگر روزی شاهد تغییر این قوانین ناعادلانه باشیم.
اما تا روزی که شاهد تغییر این قوانین باشیم می توانیم در انتخاب کاندیدا های مورد تایید (هر چند نسبی) فعال باشیم. از کاندیداها بخواهیم نسبت به افکار عمومی حساس باشند. از آنها برنامه بخواهیم. بجای وعده های عامه پسند زمان انتخابات، بخواهیم با توجه به موانع موجود در اصلاح امور بکوشند. بخواهیم صادقانه با جامعه ارتباط داشته باشند. از موانع بگویند و پیشرفت ها یا تنزل ها را با معیار و عدد و رقم نشان دهند. اگر معتقدیم بهتر از دیگران از عهده اداره امور بر می آییم بدون واهمه و با شجاعت وارد میدان شویم. و با دلیل و مدرک نقاط ضعف انتخاب شده ها را بر ملا کنیم.
و چیزی که در این مرحله می توانیم از کاندیدا ها بخواهیم این است که برنامه های خود را به آگاهی افکار عمومی برسانند. از سوابق خود در مدیریت بگویند. دیدگاه های خود در ارتباط با جایگاه فدراسیون درجامعه و تعامل آن با بدنه جامعه کوهنوردی و بخش خصوصی را به اطلاع عموم برسانند. برنامه های خود برای ارتقاء کمی و کیفی کوهنوردی در سطح کشور و حفظ محیط زیست کوهستانی را مطرح کنند.
البته بدنه جامعه کوهنوردی نقشی در انتخاب ریاست فدراسیون ندارد، و از طرف دیگر کاندیداها فقط در صورت عبور از فیلتر گزینش خواهند توانست در رقابت شرکت کنند، اما این حداقل حق جامعه کوهنوردی است که با کاندیداها آشنا شده و به نقد و بررسی برنامه های آنها بپردازد. و فردا که یکی از آنها انتخاب شد بتواند با رجعت به گذشته عملکرد آنها با برنامه های ارائه شده را مقایسه نماید.
بیایید از آنها بخواهیم بطور مشروح خود را به جامعه کوهنوردی بشناسانند.
***
منتقد ادبی:
جناب آقای رامین شجاعی ؛
سلام ؛
شما در مطلب خود به چندین نکته پرداختهاید ؛ اما به نظرم دو نکته ، مهمتر از بقیه و به نوعی شالوده و زیر بنای نکات دیگر هستند که تمایل دارم آنها را مورد توجه قرار دهم ؛ دقت کنید که هدف از این کار ، مباحثۀ دانشگاهی یا مناظرۀ علمی در این خصوص نیست ، چه اینکه از یک طرف افراد زیادی از اندیشمندان و دانشمندان علوم اجتماعی در این باب سالها تلاش و بحث کردهاند و نتیجۀ این تلاشها را میتوان در کتابها و مقالههای آنها به دست آورد و از طرف دیگر پرداختن دقیق به این نکات مستلزم صرف وقت و انرژی زیادی است که از توان و حوصلۀ ما خارج است ؛ قصد بنده فقط توجه دادن شما به نکاتی است که شاید از دید آن متفکران و به تبع آن ، افراد عادی اجتماع – که تفکرات آنها را پذیرفتهاند و تکرار میکنند – ، مغفول مانده یا کمتر مورد توجه قرار گرفتهباشد ؛ به دلایلی که ذکر آن رفت سعی میکنم به طور مختصر به آنها بپردازم :
الف – پاسخگویی به افکار عمومی
این مسألهای است که شاید طی ده سال اخیر ، بیشتر از پیش مورد توجه قرار گرفتهاست ؛ اما نکتهای که در آن وجود دارد و در نوشتۀ شما هم به وضوح آشکار است این است که به ما قبولاندهاند یا خودمان آن را امری بدیهی فرض کردهایم که « انتخابیبودن » مترادف « پاسخگوبودن » و « انتصابیبودن » بهطور خودکار مترادف « پاسخگونبودن » است ؛
به نظر بنده « پاسخگوبودن » یا « پاسخگونبودن » ، امری است که به تربیت و پرورش انسانها و نوع جهانبینی آنها بستگی دارد و اینکه آیا ذاتاً برای دیگران ( مثلاً در اینجا افکار عمومی ) حقی جهت آگاهی قایل هستند یا خیر ؛
ممکن است فردی انتصابی باشد اما قایل به این حق باشد و بخواهد پاسخگو باشد و حتی قبل از اینکه از او سؤالی شود خودش پیشاپیش مواردی را با آنها در میان بگذارد ؛
و برعکس ممکن است فردی برآمده از یک نظام انتخابی و دموکراتیک باشد اما ذاتاً به چنین حقی اعتقاد نداشتهباشد ؛ چنین فردی حتی اگر در جایی مانند مجلس یا مجمع از او سؤال شود از پاسخگویی صریح و صحیح طفره خواهد رفت و همواره سعی خواهد کرد تا آنجا که ممکن است کمترین آگاهی به افکار عمومی داده شود ( نمونۀ آن همین انجمن کوهنوردان ایران است که با آنکه هیأت مدیرۀ آن انتخابی هستند اما موردهایی از قایلنبودن به این حق در رفتار آنها مشاهده میشود ؛ به عنوان مثال در یکی از نشستهای ماهانۀ انجمن و در بخش تجلیل از زحمات یکی از اعضای فعال انجمن – که معمولاً در اینگونه موارد هدیهای توسط یکی از اعضای هیأت مدیره به نمایندگی از انجمن اهدا میشود – بازرس علیالبدل به روی سکو میرود و قبل از اهدای هدیه در توجیه حضور خود برای انجام این کار اعلام میکند که بازرس انجمن استعفا دادهاست و از این پس وی بازرس انجمن است ؛ در واقع اگر قرار نبود هدیهای داده شود یا « بازرسِ بعد از این » به روی سکو رود معلوم نبود که اعضای انجمن چه زمانی باید از استعفای بازرس انجمن مطلع میشدند حال آنکه غیبت ایشان از مدتها پیش در نشستها – در حالیکه غالباً از ابتدای تشکیل انجمن در نشستها حضور داشتهاند – گویای حقیقتی کتمان شده بود و جالب آنکه هیچگاه دلایل استعفای ایشان برای اعضای انجمن بیان نشده است ) ؛
نمیخواهم در مورد آقای آقاجانی قضاوتی داشتهباشم اما اگر نظر شما را در مورد ایشان بپذیریم ، به نظر بنده و به دلایلی که گقته شد ، پاسخگونبودن او ارتباطی به انتصابی یا انتخابی بودن وی ندارد ؛
ب – دموکراسی
1 - فکر میکنم آن قدر که ما دموکراسی را تحویل گرفته ، باور داشته ، و قبول کردهایم ، خود آنها که دموکراسی را به عنوان تنها راه نجات بشر معرفی کردهاند و ادعای رسالت صدور آن را به اقصی نقاط جهان دارند هم به اندازۀ ما دموکراسی را قبول نداشته باشند ؛ حتی اگر در زمینۀ نظری اعتقاد راسخ به آن دارند ، در عمل چنین چیزی را نشان ندادهاند ؛ در حالی که بهترین تعامل را با حکومتهای پادشاهی و نیز کودتاگران علیه دولتهای برآمده از رأی مردم در خاورمیانه و نقاط دیگر دارند ، با حکومتهای دموکراتیک که سلطۀ زورمداران را نفی میکنند ، از در ستیز وارد شدهاند ؛ آخرین نمونۀ آن ، دولت برآمده از رأی مردم فلسطین است ؛ به این مورد ، پیشنهاد همهپرسی از فلسطینیها در مورد آیندۀ سرزمینشان را هم اضافه کنید ؛ از آنجا که نتیجۀ آن از حالا مشخص است و با منافع مدعیان دموکراسی در تعارض است هیچگاه اجازۀ بروز و ظهور پیدا نخواهد کرد ؛ در واقع دموکراسی تا زمانی مقبول و پسندیده است که منافع مدعیان آن را به خطر نیندازد ، در غیراینصورت چنان با انواع توجیهها و استدلالهای مندرآوردی آن را زیر سؤال میبرند که مخاطب ، خودش هم باورش میشود که کاری غیردموکراتیک و حتی ضدانسانی انجام دادهاست ؛ مثال بارز چنین رفتاری را در داخل کشور در نهمین انتخابات ریاست جمهوری شاهد بودیم ؛ مدعیان دموکراسی که در شبهای پیش از انتخابات در مقابل ستادهایشان شربت و شیرینی در میان مردم پخش میکردند و حتی ویژهنامۀ پرطمطراقترین و پرادعاترین روزنامۀشان را که با فهرستی بلندبالا – از هنرمندان و هنرپیشهها و مثلاً فرهیختگان و نخبههایی که مردم را به منقبتهای انتخاب نامزدِ در عرضِ چند شب خودی شده بشارت میدادند ( حالا بگذریم که بخش عمدهای از دوران محکومیت آن زندانی بیگناه و مظلوم و مورد شفقت آنها به دلیل اظهاراتی بوده که علیه همین طاووس علیین شده بیان شده بود ) و از عواقب انتخاب نامزد رقیب برحذر میداشتند – پر شده بود ، به رایگان در میان مردم پخش میکردند ، پس از شکست در همان طریق دموکراسی مورد ادعا ، تا مدتها و برای فرونشاندن آتش خشمشان به اتهامزنی تقلبهای گسترده در انتخابات روی آوردند و تازه پس از آنکه از شوک و ضربۀ واردشده کمی به خود آمدند و وزیر کشور همسو و همجناحشان صحت آن را تأیید کرد ، آن را پیروزی عوامگرایی ( پوپولیسم ) نامیدند ؛
2 - اینکه در عرصۀ حکومت ، تفکر دموکراتیک وجود دارد یا آن تفکر از آن عرصه به لایههای پایینتر در حال انتشار است ، حجت و دلالتی بر « حقانیت » دموکراسی نیست ؛ در این باره در برخی از بندهای بعدی ، بیشتر توضیح خواهم داد ؛
3 - در همین مقولۀ دموکراسی ، بازهم شاهد تعدد و افتراق در شیوهها هستیم ؛ اگرچه این تفاوت ، در نگاه اول ، در شیوهها و بیاهمیت به نظر میرسد اما با تعمق در آن به نکات مهمی برمیخوریم ؛ در جایی دموکراسی و مردمسالاری را به رأی مستقیم مردم تعبیر و تفسیر میکنند و رأی آحاد مختلف مردم با هر درجه از فهم و آگاهی یکسان شمرده میشود حال آنکه در جایی دیگر به رأی غیرمستقیم دموکراسی گفته میشود ؛ در واقع آنهایی که به شیوۀ دوم اعتقاد دارند ، مردم را فاقد صلاحیت و شناخت برای انتخاب فرد اصلح میدانند چراکه سطح فهم و آگاهی آنها متفاوت است و احتمال اشتباه را در شیوۀ اول بسیار زیاد میدانند ؛ در این شیوه فقط به مردم اجازه داده میشود تا نمایندگانی را انتخاب کنند و مسؤولیت انتخاب اصلح بر عهدۀ این نمایندگان گذاشته میشود ؛ دراینصورت اگر خطایی هم در مرحلۀ اول یعنی در انتخاب نمایندگان پیش آید ، از آنجا که این نمایندگان درهرصورت جزء نخبههای جامعه هستند ، احتمال اشتباه در مرحلۀ دوم و انتخاب اصلح بسیار کم خواهد بود ؛ در کشورهایی که انتخاب رییس جمهور توسط نمایندگان مجلس یا نمایندگان ایالتی ( مانند الکترال در آمریکا ) صورت میگیرد ، در واقع شیوۀ دوم را ارجح میدانند و برای رأی مستقیم مردم به دلایل فوق ارزشی قایل نیستند ؛
4 - در بیشتر حکومتهای دموکراتیک ، افراد انتخابشونده باید عضو باند ، حزب یا جناح باشند و جالبتر آنکه در کشورهای مدعی دموکراسی ، علاوه بر اینها باید عضو تشکیلات فراماسونری هم باشند ( هرجند که این موضوع را کتمان میکنند و در ظاهر چنین شرطی را اعلام نمیکنند ) و اگر هیچ وابستگی حزبی نداشته و مستقل باشند ، بخت آنها برای انتخابشدن بسیار پایین خواهد بود ؛ حال آنکه ممکن است بهترین فرد یا فرد اصلح در میان همین مستقلها باشد ؛ بنابراین میبینید که فاصله از حرف و ادعا تا عمل بسیار زیاد است ؛
5 - تجربۀ تاریخی نشان دادهاست که هرجا ما تابع نعلبهنعل غربیها بودهایم ، متضرر شدهایم ؛ حتی زمانی که آنها پس از « آزمون و خطا » به نادرستی روشی پی بردهاند و آن را رها کردهاند ما دستبردار نیستیم ؛ نمونۀ بارز آن را در مقولۀ معماری به وضوح مشاهده میکنیم ؛ ما معماری روحافزا و ابتهاجآور و منطبق بر ویژگیهای فرهنگی خودمان را با آن معماری خشک و ملالآور و افسردهساز غربی عوض کردهایم ؛
درحالیکه آنها در حال حاضر توسعهیافتگی را مترادف کمترین آسیب به محیطزیست ( آب ، خاک ، هوا ) تعریف میکنند ، « اکثریت » ( دقت کنید : اکثریت ) مردم در ایران ، با طرز تفکر یک اروپایی یا آمریکایی معاصر اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ، جادهسازی و ساخت تأسیسات از قبیل تلهکابین و هتل و پناهگاه ، تصرف مناطق بکر ، شهریکردن محیطهای آرام و تفرجگاهها ، ماشینی و مصنوعیکردن همۀ امور زندگی ، مصرف بیرویه و اسراف و تبذیر ، و دست آخر ، زبالهسازی را از نشانههای تمدن و پیشرفت و توسعهیافتگی میدانند ؛
6 - با دوستی که از پایهگذاران یکی از سمنها ( سازمانهای مردمنهاد ) است صحبت میکردم ؛ او با شور و حرارتی وصفناپذیر و در اوقات گوناگون مرتب دم از دموکراسی میزد و آن را راهحل اول و آخر معرفی میکرد ؛ در فرصتی مناسب از او پرسیدم : اگر روزی و احتمالاً در آیندهای نه چندان دور ، عدهای عضو سمن شما شوند و به لحاظ اکثریتداشتن ، هیأت مدیره را از آن خود کنند و سپس با تشکیل مجمع عمومی ، تغییراتی دراساسنامۀ سازمان ایجاد کنند که کاملاً مغایر و مخالف اهداف شما از تشکیل این سازمان باشد ، چه خواهید کرد ؟ آیا همچنان عضو این سازمان باقی خواهید ماند یا از عضویت آن استعفا داده و به تأسیس سمن دیگری مشابه آن اقدام خواهید کرد ؟ او سکوت کرد و به فکر فرو رفت در حالی که میدانست از آن نوع سمن فقط باید یکی وجود داشتهباشد تا بتواند صنف خاصی را در جامعه نمایندگی کند ؛
7 - ما در کوهنوردی مانند نیروهای نظامی چندان تابع دموکراسی نیستیم و حتی دموکراسی را در برخی موارد ، آفت یک حرکت جمعی میدانیم ؛
در برخی گروهها ، فرد برنامۀ خود را اعلام میکند و هرکس که بخواهد در آن برنامه شرکت کند ، باید شرایط او را که معمولاً سرپرست برنامه نیز هست ، بپذیرد ؛ در این حالت حتی سرپرست مختار است که فردی را به دلایل مختلف از جمله نداشتن تجربه یا آمادگی در تیم نپذیرد ؛ حال آنکه اگر قرار باشد به آرای عمومی مراجعه شود ، ممکن است آن فرد ضعیف به تیم راه بابد ، یا افراد کمتجربه و تازهکار برای آنکه در تیم راه یابند ، فردی را به عنوان سرپرست انتخاب کنند که حضور آنها را تضمین کند ؛
در گروههای دیگر ، ابتدا برنامهای تعریف میشود و سپس سرپرست با آرای عمومی یا هیأت مدیره یا کمیتۀ فنی انتخاب میشود ؛ اما در حالت انتخاب با آرای عمومی ، همین سرپرست برآمده از دموکراسی ، در برنامه به صورت کاملاً غیردموکراتیک عمل میکند و حتی ممکن است پاسخی قانعکننده برای برخی تصمیمهای خود نداشته و کسی هم انتظار قانعشدن نداشتهباشد ؛
سرپرست یک برنامۀ کوهنوردی ممکن است با برخی از افراد با تجربۀ تیم مشورت کند ، اما در نهایت تصمیم را خود وی میگیرد که ممکن است حتی خلاف نظر اکثریت باشد ؛ بسیار به ندرت و شاید در شرایط بحرانی که سرپرست برنامه از ناحیۀ مسؤولیت خود احساس خطر میکند ، ممکن است تن به اکثریت آرای همۀ افراد یا فقط باتجربهترهای تیم بدهد ؛
در واقع وقتی در یک تیم یا یک گروه یا باشگاه ، افراد با سطوح مختلفی از تجربه و آگاهی حضور دارند ، نمیتوان رأی همۀ آنها را یکسان و همارز فرض کرد ؛
8 - همانگونه که در بندهای قبل اشاره شد ، افراد با سطوح مختلفی از فهم و آگاهی در یک جامعۀ کوچک یا بزرگ حضور دارند ؛ وقتی اکثریت جامعه را افرادی با سطح پایینتری از آگاهی در موضوع مورد نظر تشکیل دهند ، نتیجۀ دموکراسی خلاف آن چیزی است که باید باشد ؛
به عنوان مثال اگر « احداث تلهکابین تا قلۀ کوه اورست » را در یک همهپرسی جهانی مطرح کنید و از همۀ افراد بالغ بخواهید در این رأیگیری شرکت کنند ، نتیجۀ آن از همین حالا قابل پیشبینی است ؛ از آنجا که بسیاری توان صعود این کوه را ندارند و نمیتوانند خود را بالا بکشند ، ناگزیر باید کوه را پایین بکشند ؛
در همهپرسی « احداث تلهکابین تا قلۀ کوه دماوند » از مردم داخل کشور یا همهپرسی « احداث پناهگاه در کوههای کشور » از جامعۀ کوهنوردی ( که اکثریت آنها را کوهروها و شبهکوهنوردان تشکیل میدهند ) در داخل کشور ، باز همان نتیجه به دست خواهدآمد ؛
9 - اگر از منظر دینی به دموکراسی نگاه کنیم ، موضوع جالبتر خواهد شد ؛
در طول حیات بشری پیامبران زیادی برای هدایت انسانها به سوی سعادت و کمال آمدهاند ؛ هیچکدام از آنها انتخابی و برآمده از دموکراسی نبودهاند ؛ و برعکس انتصابی بودهاند ؛
و جالب آنکه « اکثریت » مردم زمانه ، آنها را انکار و تکذیب کردند و حتی به قصد نابودی آنها اقدام کردند ؛
از دیدگاه اهل تشیع ، فردی که باید سرپرستی و حاکمیت جامعۀ اسلامی را پس از پیامبر ( ص ) بر عهده میگرفت و قبلاً از طرف ایشان به این سمت منصوب شده بود ، با اجتماع عدهای که اتفاقاً در آن زمان اکثریت داشتند و فرد دیگری را با همین روش دموکراسی برگزیدند ، کنار گذاشته شد و جایگاه ایشان به فرد و سپس افراد دیگری داده شد که یا صلاحیت آن را نداشتند ، یا از صلاحیت کمتری برخوردار بودند ؛
در جایجای کتاب آسمانی ، آنجا که میخواهد حال و وضع مردمان را در زمانهای مختلف توصیف کند ، مکرر به جملههایی از قبیل : « اکثر آنها نمیدانند » ، « اکثر آنها عقل را کارنمیبندند » ، « اکثر آنها جهل میورزند » ، « اکثر آنها شکر نمیگویند » ، « اکثر آنها ایمان نمیآورند » ، « اکثر آنها فاسق اند » ، « اکثر آنها ( از قرآن ) اعراض کرده پس نمیشنوند » ، « اکثر آنها مگر از گمان ، از چیزی پیروی نمیکنند » ، « اکثر آنها را در عهد استوار ندیدیم » ، « اکثر آنها را بدکار یافتیم » ، « اکثر آنها مشرک بودند » ، « اکثر آنها حق را نمیدانند پس ، از آن اعراض میکنند » ، و ... برمیخوریم ؛
حتی آنجا که سخن از تسلط شیطان بر مردمان است ، میخوانیم : « جز گروهی از مؤمنان ، همه پیرو او شدند » ؛ دقت کنید که اینجا دیگر فقط صحبت از « کافران » و « مشرکان » نیست ، بلکه حتی « مؤمنان » هم ممکن است تابع شیطان شوند ؛ و روشن است که آنها که تبعیت نمیکنند در اقلیت قرار دارند ؛
10 - شما و برخی دوستان خیلی مایل هستید که « فدراسیون کوهنوردی » و مجمع عمومی آن را غیردموکراتیک و قانونگریز نشان دهید ؛ و برعکس و در مقابلهای دوقطبی ، « انجمن کوهنوردان ایران » و احتمالاً مجمع عمومی آن را دموکراتیک و تابع قانون جلوه دهید ؛ پس اجازه دهید به نکاتی اشاره کنم ؛
در زمان اعلام موجودیت رسمی انجمن کوهنوردان ایران که در اولین مجمع عمومی آن انجام گرفت ، ( تا آنجا که میدانم و اگر اشتباه نکنم ) بیش از 300 نفر حضور داشتند و تقریباً همۀ این افراد ، در آن مجمع به عضویت انجمن در آمدند ؛ در آخرین اظهارنظرها از آقای عباس محمدی شنیدیم ( یا خواندیم ) که انجمن در حال حاضر حدود 1000 عضو دارد ؛ فعلاً با این موضوع کاری نداریم که چهطور انجمنی که پس از گذشت نزدیک به 7 سال از تأسیس و فعالیتش ، تنها 1000 عضو دارد میخواهد نمایندگی جامعۀ چندصدهزارنفری کوهنوردان ( اعم از کوهروها و کوهنوردان ) را داشته باشد ( اگر از هر طایفۀ 200 نفری در ایران فقط یک نفر کوهرو یا کوهنورد باشد ، 350 هزار کوهنورد در کشور خواهیم داشت ) ؛ پس طی این مدت ، انجمن بین 300 تا 1000 عضو داشتهاست ؛ حالا به تبصرۀ 1 مادۀ 16 و نیز مادۀ 21 اساسنامۀ انجمن کوهنوردان توجه کنید :
>> مجمع عمومی عادی سالی یکبار در نیمۀ دوم آبانماه تشکیل خواهد شد . برای رسمیت جلسه ، حضور نصف به اضافهی یک اعضا ...... ضرورت دارد << اگر مجمع عمومی عادی یا فوقالعاده در نوبت اول به حد نصاب نرسد ...... مجمع بعدی ...... با تعداد حاضر به رسمیت خواهد رسید << << با توضیح بالا ، « نصف به اضافۀ یکِ » اعضای انجمن ، بین حدود 150 تا 500 عضو میشود ؛ حال آنکه در تمام مجمعها ( غیر از اولین مجمع ، که انجمن قبل از آن هنوز عضوی نداشته است ) ، تعداد اعضای حاضر به زحمت به 100 نفر رسیدهاست ؛ یعنی در هیچکدام از 6 مجمع عمومیِ بعد از اولین مجمع ( که اولینِ آن قاعدتاً محلی در این بحث ندارد ) ، تعداد اعضا به حد نصاب نرسیدهاست و مطابق اساسنامه ، جلسه رسمیت نداشتهاست ، اما انجمن به کار خود در آن جلسهها ادامه داده و هیأت مدیره را انتخاب کرده است ؛ به عبارت دیگر تمام هیأتهای مدیرۀ پس از اولین هیأت مدیره به صورتی غیرقانونی انتخاب شدهاند ؛ البته انجمن در روشی مندرآوردی برای رسمیتبخشی به یک-دو مجمع آخر ، چند روز قبل از مجمعها با اعضا تماس میگرفتهاست ( که بعید میدانم بتوانند این کار را برای 1000 نفر انجام دهند ) و از آنها میپرسیدهاست که آیا در مجمع شرکت میکنند یا خیر ؛ و در این روش تنها پاسخهای مثبت را به عنوان اعضای رسمی انجمن به حساب میآورده و ملاک محاسبۀ حد نصاب در مجمع قرار میدادهاست ؛ وقتی انجمن کوهنوردان و رییسان آن در همه جا ادعای قانون و دموکراسی دارند اما به اساسنامهای که خودشان تنظیم کرده و به تصویب رساندهاند ، عمل نمیکنند از دیگر آحاد جامعه که قانون را دیگران برایشان نوشتهاند چه انتظاری دارید ؟ فدراسیون کوهنوردی ممکن است غیردموکراتیک عمل کند یا کردهباشد اما لااقل ادعای دموکراسی و رفتار دموکراتیک ندارد ؛ و بالاخره اگر انجمن 1000 عضو دارد چرا مجمع عمومی آن با کمتر از 100 نفر رسمیت مییابد و به کار خود ادامه میدهد ؟ و اگر تعداد اعضای واقعی آن کمتر از 200 نفر هستند ( که با حضور 100 نفرشان ، مجمع رسمیت مییابد ) و بقیه فقط فرم پرکرده و پی کارشان رفتهاند ، چرا اعضای انجمن را 1000 نفر اعلام میکنند ؟ آیا یک چنین بزرگنمایی و عضویت کاذبی میتواند برای انجمن اعتبار و « فراگیری » بیافریند ؟
11 - از گوشه و کنار خبرهایی به گوش میرسد مبنی بر اینکه برخی از اعضای فعلی هیأت مدیرۀ انجمن کوهنوردان ایران به دلیل رفتارهای غیردموکراتیک انجمن و ( شاید ) رییس آن ، متمایل به کنارهگیری از هیأت مدیره بودهاند ؛ استعفای بازرس سرشناس انجمن را هم میتوان در همین راستا ارزیابی کرد ؛ ممکن است این خبرها هم صحت داشتهباشند ، اما به نظرم – و برخلاف آنچه که ممکن است برخی ، از این بند و بند قبل برداشت کنند – ، آنچه که در مورد انجمن مهم است نه « دموکراتیک » یا « غیردموکراتیک » بودن آن ، بلکه کارآیی آن است ؛ وقتی انجمن کوهنوردان و رییس آن به عنوان مثال جلسهای تشکیل میدهند که در آن کوهنوردان باتجربه و شاخص ، « رلکوبی روی دیوارههای کمنظیر و اشباعشده » را به چالش کشیده و تقبیح میکنند و بخشی از جامعۀ کوهنوردی و سنگنوردی را متوجه مسؤولیتهایشان میکنند ، کاری که بسیاری از تشکلهای دموکراتیک از جمله باشگاهها و گروهها توان و جسارت نزدیک شدن به آن را ندارند ، غیردموکراتیک عملکردن رییس یا حتی هیأت مدیرۀ آن دیگر چه اهمیتی دارد ؟ به نظر میرسد که ما آن قدر به « شکل » چسبیدهایم که بیشتر وقتها فراموش میکنیم که چیزی مهمتر به نام « محتوا » هم وجود دارد ؛
12 - در بخشی از آخرین نشست ماهانۀ انجمن ، سایمون بروکس – غارشناس و غارنورد انگلیسی – عکسهایی از چند غار ایران بر روی پرده به نمایش گذاشت ؛ در میانۀ نمایش او ، عباس محمدی یک سؤال زیستمحیطی در ارتباط با غار از او پرسید و او هم پاسخ گفت ؛ مدتی گذشت و آقای محمدی سؤال دیگری با همان صبغه پرسید و پاسخ گرفت ؛ کمی بعد وقتی محمدی میخواست سؤال سوم را مطرح کند ، با صدای اعتراض ( آه و اَه ، نچ و نوچ ) جمعیت مواجه شد و اگرچه آن را هم با این توضیح که : "ما باید از اینها چیزی یاد بگیریم" مطرح کرد و پاسخ دادهشد اما فکر میکنم که پتک « اکثریت » و تسلیمشدن در برابر دموکراسی فکر و هوس سؤالهای دیگر را از ذهن او بیرون کرد ؛ تازه این وضعیت « رییس » انجمن است و تکلیف آدمهای عادی که دیگر مشخص است ؛ این مثال میتواند آینۀ تمامنمایی از وضعیت « اکثریت » و « دموکراسی » ( اگر نگوییم در همه جا ، حداقل ) در کوهنوردی ایران باشد ؛ اقلیتی که معمولاً ( و نه لزوماً همیشه ) سطح شناخت و آگاهیاش بالاتر است و احتمالاً به همین دلیل کمی خودمحورتر و غیردموکراتتر است در مقابلِ اکثریتی که معمولاً از سطح آگاهی پایینتری برخوردار است ؛ بعید میدانم اگر آن چندصدهزار کوهنورد ( به معنای عام آن ) عضو انجمن شوند ، امثال عباس محمدیها بتوانند به عضویت هیآت مدیره انتخاب شوند ؛ رلکوبی روی دیوارهها برای پایینآوردن سختی مسیر و ایجاد اتوبان روی آنها به منظور کاهش بار ترافیک ( و احتمالاً در آینده : برپایی یک یا چند جرثقیل برجی – تاور کرِین – در پای دیوارههای بلند به منظور تأمین امنیت صعود قرقرهای از آنها ) ، تمایل به احداث جانپناههای غیرلازم برای پوشاندن ضعفهای علمی و تجربی و پایینبودن توانمندیها ، و مواردی دیگر از این قبیل ، علامتی است از اینکه اگر اکثریتی با سطح پایینتری از آگاهی در فضایی دموکراتیک بخواهند بر کوهنوردی کشور حاکم شوند ، باید فاتحۀ همین مقدار باقیمانده از کوهها را از حالا خواند ؛ در چنین فضاهایی است که شعارهایی مانند « به هر ایرانی یک پیکان میدهیم » یا « هر ایرانی باید یک بار دماوند را صعود کند » ، در هر انتخابی ، جذاب و اغواکننده میشوند ؛ با شنیدن چنین شعارهایی در آن فضا ، کمتر کسی میتوانست پیش بینی کند که حتی 30 سال بعد یعنی در سال 1386 برای 8 میلیون خودرو هم در خیابانها و جادههای کشور جا نیست ، چه رسد به 36 میلیون پیکان ؛ یا کمتر کسی حوصله دارد چرتکه بیندازد که اگر مثلاً فردی در 20 سالگی رییس فدراسیون کوهنوردی شود وتا 80 سالگی هم در این سمت باقی بماند ، اگر جمعیت کشور طی این 60 سال ریاست ، ثابت بماند ، اگر دماوند در تمام فصلها و تمام روزهای سال قابل صعود باشد ، اگر تمام صعودها موفق باشند ، و اگر هر نفر فقط به یکبار صعود ، قانع شود ، هر روز باید 3200 نفر از این کوه بالا بروند تا چنین شعاری آن هم با شرایط تقریباً غیرممکنی که گفته شد در طول 60 سال عملی شود ؛ حالا اینکه چه بر سر دماوند بختبرگشته میرود بماند ؛
13 - با این توضیحات شاید حالا بتوان نکتۀ اصلی را در مورد دموکراسی در حوزۀ کوهنوردی بیان کرد ؛ اینکه "بدنۀ جامعۀ کوهنوردی" زمانی میتواند "در انتخاب رییس فدراسیون نقش داشته باشد" که به حداقلی از سطح آگاهی و شناخت نسبت به این مقوله رسیده باشد ؛ در غیراینصورت شما فقط ناآگاهی را دموکراتیزه کردهاید ؛
14 - فکر میکنم باید بین دو حیطۀ « سیاستگذاری » و « اجرا » تفاوت قایل شد ؛ در « سیاستگذاری » آنچه مهم است ، « حقانیت » و « درستی » است ؛ حال اگر دموکراسی میتواند این حقانیت را به ارمغان بیاورد بنده مخالف آن نیستم ؛ اما در « اجرا » ، آنچه پررنگتر است « شیوهها » و « سلیقهها » است و به نظر میرسد دموکراسی میتواند روش خوبی برای انتخاب باشد ؛ اگر قرار است نهادی مانند فدراسیون کوهنوردی ، « سیاستگذار » باشد که هست ، و اگر قرار است « اکثریت » از آگاهی لازم برخوردار نباشد ، بهتر است تا زمانی که اکثریت به « حداقلی از سطح آگاهی و شناخت » نرسیدهاند ، هرگز به فکر شکستن "فیلتر گزینش" ، "نقشداشتن جامعۀ کوهنوردی در انتخاب ریاست فدراسیون" و "دموکراتیزه کردن ساختار انتخابات فدراسیون" نباشیم ؛
***
رضا فتحی
سلام جناب شجاعی
من از پست قبلی [همین پست] که در مورد فلسفه سیاسی بود بسیار استفاده کردم.
گاهی فکر می کنم که خود شما نمی تونيد همون منتقد ادبی باشید که مستعار می نویسید.
فرض محال که محال نیست.
اما ..
انتشار این دیدگاه ها اونم به شکل در وبلاگی من رضا فتحی برای خوندن مطلب شما و فقط شما به اونجا ی ام به نظرم درست نیست.
این یه جور توهین به منه.
البته خوب در مقیاس توهین هایی که ما تو ایران هر روز داریم تحمل می کنیم خیلی هم سخت نیست.
اما خواستم که این رو گفته باشم.
به نظرم چه شما همون منتقد ادبی باشید یا نباشید
تا زمانی که حاضر به پذیرش قواعد بازی نشید این رفتار توهين به اون کسانیکه با اسم واقعی مطلب منتشر می کننن.
این مطلب قبلا گفته شده توسط چند نفر دیگه.
اما من اصرار شما رو به انتشار مطالبی که امضای منتقد ادبی داره نمی فههم.
اگر کشس حاضزه این همه متن تولید و منتشر کنه چرا حتی به کل مستتار اونها رو تو بلاگ خودش که هیچ هزینه ای هم نداره منتشر نمی کنه.
اینکه تو همه جا هست اما هیچ حا نسیت برای من قابل درک نیست.
مگه هدف خاصی رو دنبال کنه.
در مورد پست قبلی که شما منتشر کردین منظر نظرات شما هستم.
اما فکر می کنم دمکراسی یه روشی از بازی که اسم اون بازی زندگی.
این که این شیوه به نفع همه است یا به ضرر همه جای بحث داره اما در میان روشهایی که ارایه شده این روش به اعتقاد من و بعضی های دیگه کم هزینه ترین و مفید ترین روشه.
البته اگه یه چند تا شرط رو قبلش بپذیریم.
مثل چیزی که اسمش مدرنیته است.
جدا کردن این دوتا از هم یه و نظر دادن در موردشون به تنهایی و در یه فضای مجرد کمی تا قسمتی نقض غرضه.
تا وقتی که هر کسی که چیزی رو نمی پسنده می یاد و کل قواعد بازی رو به هم می زنه اونوقت نمی شه پیشرفت داشت. چون مبنا و معیاری وجود نداره که بر سر اون توافق کنیم. این می شه قانون جنگل.
مثل بستن روزنامه ها یا ترور حجاریان یا ماجرای کوی دانشگاه یا زندانی کردن مخالفین در بعد سیاسی یا پاسخگو نبودن در بعد اجتماعی اون.
اون چه که نتیجه گیی منتقد ادبی بود به نظرم یه مسکن موقته.
نتیجه اش اینه که از ترس شکشت همیشه سرجاس امروزمون باشیم.
اینکه چون انجمن کوهنوردان 100 نفر عضو داره پس ....
مگه انجمن کوهنوردان در یه فضای رقابتی داره کار می کنه که چنین نتیجه گیری در موردش کرد. یه محلی که به نظرم جایگزین بی تحرکی هیات کوهنوردی استان تهران شده.
بحثش مفصلا اما اینکه چون آدم ها رشد نیافتن پس قواعدی رو برای بازی تعریف نمی کنیم یه کم مغرضانه است. و بی حاصل.
دموکراسی و تن دادن به اون (حتی اگه منجر به تحمل پدیده احمدی نژاد بشه) به نظرم مفید ترین راه پیشرفت در بلند مدته.
پس همه ما وظیفه داریم که اون رو محترم بدومنیم و تمام سعی مون رو بکنیم که به اون عمل کنیم و نه صرفا شعارشو بدیم و در عمل بنیادگرایی را باب کنیم. چه تو فدراسیون چه تو جامعه و چه تو یه برنامه کوهنوردی !!!
موفق باشید.
***
احسان حسین نژاد (نوپتسه)
سلام. مدت ها است نمیتونم کامنتینگ داستان کوه رو باز کنم. گاهی از کافی نت یا محل کار کامنتینگ رو میبینم اما از خونه این کار کلا برام ممکن نیست! دلیلش رو نمیدونم احتمالا مشکل از کامپیوتره. خواستم برتون کامنتی بذارم اما نشد و تا چند هفته ای دسترسی به جای دیگه ای ندارم. براتون مطلبم رو ارسال کردم تا انتشارش دهید. متشکرم.
ضمناً ممنون از نگاه دقیق تون و فرصتی که برای این تعاملات بین کوهنوردان، این جزایر از هم دور افتاده ایجاد میکنید.
***
برای منتقد ادبی:
A. در مورد تبلیغات سیاسی گونه شما در بند های اول تا چهارم نوشته تان صحبتی ندارم. چه میتوان در جا و مکانی دیگر بحث سیاسی کرد. گر چه بسیاری از گفته هاتان در این سه پاراگراف را اشتباه و غیر دقیق میدانم. با این وجود از پرداختن به آنها میگذرم.
B. بند های پنج تا نه نوشته شما را در یک نگاه کلی در رد کارایی دموکراسی ارزیابی میکنم. ضمن موافق بودن با شما در بعضی موارد، موافق روح کلی نوشته تان نیستم:
1. دموکراسی این نیست که به سرپرست یک برنامه کوهنوردی ابتدا نظر همه افراد را بپرسد و سپس تصمیم گیری کند. بلکه این است که در طول برنامه به اعضاء اجازه اظهار نظر دهد. دیکتاتوری نیز این نیست که سرپرست تیم تصمیمات قاطعی بگیرد. بلکه این است که مثلاً بعد از برنامه سرپرست گروه منتقدان و معترضان تصمیمات سرپرست را به گناه توطئه و به خطر انداختن منافع گروه بوسیله اعتراض کردن و بهانه هایی این چنین از گروه اخراج کند.
2. قبول کردن و پذیرفتن آفت های دموکراسی دلیل موجهی برای رد آن و اعتقاد آوردن به نقطه مقابل (یعنی دیکتاتوری) نیست. در این صورت هر کسی که بر مسند قدرت باشد این حق را به خود میدهد که به دلیل نفهمیدن سایر افراد، به جای آنان تصمیم بگیرد، عمل کند و حتی مانع رسیدن سایرین به قدرت شود. چون انها نمیفهمند و فقط "او" است که میداند. به نگاهی به اطراف میفهمیم نتیجه این دیدگاه چیست.
3. در مورد نگاه دینی شما: در همان کتاب آسمانی به کرات آمده که: "تو را بشارت دهنده و هشدار دهنده فرستادیم" و "اکراه و اجباری در دین نیست. همانا راه سعادت از گمراهی مشخص شده است"؛ و هیچ گاه از اعمال زور بر ضد این عوام و تصمیم گیری به جای آنان سخنی گفته نشده. در همین روایات دینی که در کتاب های بسیاری آمده در غزوه احد نظر پیامبر دفاع در داخل شهر بود. اما اکثریت سپاه رای به خروج و جنگیدن در خارج از شهر دادند و پیامبر نیز همین نظر را پذیرفت. در واقعه صفین نیز این احترام به افکار عمومی قابل مشاهده است. دقت کنید که این حوادث در زمان افرادی اتفاق می افتاد که باز به اعتقاد همین شیعیان معصوم هستند و خالی از لغزش و نیز آگاه از آینده بسیاری از امور. بنا بر این استناد به نفهمی عوام و اکثریت در رد دموکراسی و با توجیه دینی، آن هم در زمانه ای که حکمرانان دروغ میگویند، ظلم میکنند، به ناحق قضاوت میکنند و حتی احکام مسلم کتاب مقدس مسلمانان را وارونه اجرا میکنند، چه مفهومی دارد؟ (گر چه در این زمانه هم نه تنها انسان ها را معصوم کردند که بت های جدیدی هم ساختن از برای عبادت عوام الناس!!).
4. عصاره و مغز نوشته شما را بند 10 به بعد میدانم. در مورد بند 10 چنانچه اطلاعات ارائه شده حقیقت باشد نشاندهنده ریشه دار بودن گرایش به دیکتاتوری و زورگویی در لایه های مختلف اجتماع و قشر های گوناگون مردم است.
5. در مورد بند 11: درباره کارآمد بودن انجمن شک دارم. فرض کنید اعضاء تیم اراک به اعتراض انجمن وقعی ننهاده و حتی در سال بعد این کار خود را تکرار کنند. از انجمن چه کاری جز اعتراض ساخته است؟ حتی همین اعتراض و دور هم جمع شدن در چه سطحی از جامعه پر تعداد کوهنوردی ایران بازتاب دارد؟ و باز به نظرم علت این عدم کارایی همان روش های غیر دموکراتیک است. شاید با اعمال روش های دیگر کوهنوردان بیشتری انجمن را حامی حقوق و خواسته های خود میدیدند و اعضا واقعی آن نه 200 نفر که بسیار بیشتر میبود.
6. غیردموکراتیک عملکردن رییس یا حتی هیأت مدیرۀ انجمن از این جهت حائز اهمیت است که شاید رییس و هیئت مدیره بعدی موافق سرسخت پناه گاه سازی و رولکوبی و جاده سازی باشند. آیا در آن صورت هم موافق روش های پدرسالار گونه و دیکتاتور مابانه هستیم؟
7. درباره بند آخر: چه کسی میتواند تشخیص دهد اکثریت به آن حد لازم از آگاهی رسیده اند؟ چه کسی ابزار لازم برای سنجیدن دانش عوام را دارد؟ چه کسی لیاقت تصمیم گیری درباره دادن یا ندادن حق مشارکت به این "توده گوسفندان" (لقبی که مدافعان روابط مرشد و مریدی، نظریه رهبران و پیروان، و حاکم و رعیت به توده ها میدهند) را دارد؟ به نظر من هیچ کس. قدرت آن قدر کثیف و فساد آور است که هیچ کس هنگامی که به آن رسید حاضر به ترک آن نیست. و اعتبار دادن به فیلتر گزینش به نهادینه کرده این فساد منجر میشود. در هر سطح و لایه ای از اجتماع.
8. حرف آخر: بهترین راه برای نهادینه کردن دموکراسی تمرین آن است. بهترین راه برای افزایش دانش و پیشبرد آگاهی، دادن حق انتخاب به افراد است. و البته پذیرش نتایج و ضرر های آن به عنوان روندی گریز ناپذیر در طی این مسیر. با سلب اجازه انتخاب اکثریت، تنها دور پایان ناپذیر جا افتادن فرهنگ زورگویی و یکجانبه گرایی ادامه خواهد یافت، و البته در این میان تنها جای حاکمان و مطیعان عوض خواهد شد و تنها سرمایه ها و فرصتهای بی شماری است که بر باد میرود.
ایام به کام ...
***
رامین شجاعی
سلام آقای فتحی،
وبلاگ نویسی هنوز قاعده و رسم و رسوم مشخصی ندارد. شبیه به این باز انتشار نظرات خوانندگان را بارها در دیگر وبلاگ ها مشاهده کرده ام و تا به حال ندیده ام آن را توهین به خواننده قلمداد کنند. وقتی امری تا این حد رایج است و قبلا هم هیچ اعتراضی به آن نشده عادلانه نیست به یکباره مرا متهم کنید که به خوانندگان توهین می کنم. اما باز انتشار آنها در متن وبلاگ به معنی آن است که آن نوشته ها را می پسندم و مایلم خوانندگان داستان کوه اگر سلیقه مرا می پسندند توجه بیتشری به آن داشته باشند. ضمن اینکه ظاهرا دسترسی به کامنتها گاه ممکن نیست.
اما متاسفانه خود توهین بسیار روشنی به بنده کرده اید. معنی اینکه من ممکن است همان منتقد ادبی باشم این است که آگاهانه سر خواننده ام را کلاه می گذارم و لابد برای رد گم کردن است که اشتباهات املایی از خودم می گیرم! و حتی یک دلیل ارائه نمی کنید و شاهد و قرینه ای نمی آورید و صرفا از اینکه احساس کرده اید ممکن است همان منتقد ادبی باشم به خود اجازه می دهید آن را مبنای مطالب بعدی تان قرار دهید. تا زمانی که دلیلی برای این گفته خود نیاورید آن را توهین به خود قلمداد می کنم.
در ضمن آنچه که در فرهنگ نوشتاری مدت هاست به عنوان توهین به خواننده قلمداد می شود اشتباهات املایی و ویرایشی است. منظورم اشتباه لپی نیست. ولی ظاهرا حتی یک بار به خود زحمت نداده اید متن تان را قبل از انتشار بخوانید و غلطهای املایی و ویرایشی آن را اصلاح کنید.
***
رضا فتحی:
سلاممن متاسفام که باعث ناراحتی شما شدم. چون مودم کامپوترم سوخته نتونستم با کامپیوتر خودم بفرستم و اون کیبوردی که باهاش مطلب قبلی رو فرستادم عربی بود و کلی درد سر داشت.
بازم پوزش می خوام. که اونقدر غلط املایی داره.
اگه مطلب پوشاک رو بگذاریم کنار شاید بقیه مطالب که رو وبلاگم می نویسم غلط املایی کمی داشته باشه. خیلی سعی ام رو می کنم که این اتفاق کم پیش بیاد اما متاسفانه این جا باز هم پیش اومد.
من در مورد خودم صحبت کردم. نه از طرف کل مخاطبهای شما.
در مورد اینکه شما منتقد ادبی هستید یا نه عرض کردم که فرض محال که محال نیست.
هست.
می خواستم در پاسخ رامین شجاعی بنویسم نه کسی که نمی دونم کیه. همین.
اگه توهینی به شما شده حرفم رو پس می گیرم. صرفا می خواستم به شما و منتقد ادبی یادآوری کنم این نحوه برخورد به نظرم درست نیست. در جاییکه می شه هم رایگان و هم ناشناس وبلاگ داشت چرا ایشون کامنت می زارن و شما کامنت رو یه شکل یه پست جدید منتشر می کنید.
همین. صلاح مملکت خویش ....
در مورد اینکه کسی که خودش رو منتقد ادبی معرفی می کنه و وبلاگی منتشر نمی کنه اما چند برابر افرادی که وبلاگ دارن مطلب منتشر می کنه به نظرم اگه این مطالب در یکجای واحد منتشر می شد هم دسترسی به اونها اسون تر بود و هم در گذر زمان تبدیل به یک ارشیو از نظزات کسی می شد که به نظر من از موضع دانای کل وارد بحث ها می شه. اونجوری می شد تشخیص داد نظر ایشون در گذر زمان چقدر تغییر می کنه و چه خط سیری داره.
انتشار اونها در یک پست مستقل توسط شما برام عجیبه.
اگه شما هم به نوشته هاش علاقه دارید یا نکات مثبتی توی اونها می بینید باید اون ادم رو به انتشار اونها در وبلاگ خودش مجبور یا تشویق کنید. هنوزم می گم دیدن یه پست منتقد ادبی در وبلاگ رامین شجاعی برای من که برای خوندن مطلب شما به اینجا اومدم توهینه. برای من نه بقیه .
هنوزم منتظر نظر شما هستم.
موفق باشید
***
رامین شجاعی:
سلام آقای فتحی،
اتفاقا از این جهت که در نوشته هایتان کمتر غلط املایی دارید تعجب کردم. شخص فکر می کند لابد برای او ارزشی قائل نیستید که متنی مملو از اشکال خطاب به او می نویسید.
نوشته شما به همان فرض محال خلاصه نشد. چند سطر بعد از "اما..." را می شد بی ارتباط به این فرض دانست. اما بلافاصله می نویسید "چه شما همون منتقد ادبی باشید چه نباشید تا زمانی که حاضر به پذیرش قواعد بازی نشید این رفتار توهين به اون کسانیکه با اسم واقعی مطلب منتشر می کننن" که نشان دهنده ادامه نتیجه گیری از همان فرض محال بوده است. نمی خواهم موضوع را بزرگ کنم فقط از شما بیشتر انتظار دارم.
با بخش هایی از نظرات شما در مورد انتشار نظرات جناب منتقد ادبی در وبلاگی مستقل موافقم و قبلا هم در یکی از کامنتهای داستان کوه به ایشان همین پیشنهاد را کرده بودم. احتمالا ایشان هم دلایلی برای عدم انجام این کار دارند. شاید تکرار این پیشنهاد توسط شما باعث شود ایشان بیشتر به این موضوع فکر کنند.
توضیح بیشتری برای انتشار یادداشت های منتقد ادبی ندارم. اگر خوانندگان زیادی به این موضوع معترض باشند، من هم تعصب زیادی ندارم و این رویه را تغییر می دهم.
***
سلام آقای حسین نژاد،
از لطفت و اظهار نظرت در این باره بسیار متشکرم.