یک درس بزرگ
برای مدتهای مدید این سوال برای من مطرح بود که واقعا دلیل رفتارهای فریدیان چیست. انتقام؟ شهرت؟ انحراف اذهان از اشتباهات گذشته، دروغ مربوط به صعود، یا اشتباه در رد صلاحیت سرپرست؟ بالاخره به این نتیجه رسیدم که نمی توان مجموع رفتارهای او را در قالب یک عنوان توضیح بدهم و با در نظر گرفتن مجموعه ای از محرکها و اتفاقات می توان رفتارهای او را توجیه نمود. اما یک حلقه در این میان گم شده بود.
فریدیان بعد از صعود قله فرعی گویی هیچ غمی در دنیا نداشت. بطوری که به یکی از دوستانش می گفت:" هر تبلیغاتی می خواهید از این صعود بکنید. من تنها دماوندی هستم که تا به حال یک قله 8000 متری رو صعود کرده. من برای برنامه های آینده ام به این تبلیغات نیاز دارم..." اما در دو سه روز بعد از ورود به تهران چه اتفاقاتی باعث شده بود که او با آن لحن با آقای نصیری حرف بزند؟ و در همان موقع با خوشرویی مرا به مهمانی شام دعوت می کرد؟ یا چرا به یکباره سعی داشت موضوع برگشتنش از بارگاه 3 را توجیه کند؟ نمی توانستم این موارد را با هم جمع کنم.
تا اینکه چند ماه پیش منتقد ادبی موضوعی را در مورد او مطرح کرد که برای من حکم آن حلقه گم شده را داشت. فهمیدم یکی از خصوصیات فریدیان این است که برای دفاع از خود حمله می کند. که با خوی تهاجمی با مخالفینش مواجه می شود تا صدای آنها را خفه کند. که برای انحراف اذهان از اشتباهات خود دست پیش را می گیرد. موضوعی که منتقد ادبی در آن جلسه آن را متوجه شده بود و من بیش از یک سال از درک آن عاجز بودم. به یاد جمله ای افتادم که در باره خودم به آقای اقاجانی گفته بودم که من ابدا آدم شناس خوبی نیستم.
با این مقدمه سعی می کنم از دیدگاه خود دلایل رفتارهای او را توضیح دهم.
بعد از سالها از این شاخه به آن شاخه پریدن فریدیان بالاخره رشته ای ورزشی را پیدا کرده است که در عین حال که تا حدودی ماجراجویی هم در آن وجود دارد بتواند عطش شهرت و مورد توجه بودن را در او فرو نشاند. سالهای اول پله های ترقی را سریعا طی می کند اما اتفاقاتی باعث می شود او با سرعت دلخواه به قله شهرت نرسد؛ در برنامه صعود زمستانی علم کوه 79 نمی تواند شرکت کند؛ در صعود لوتسه فدراسیون پذیرفته نمی شود؛ و حادثه غم انگیز غار پراو تمام آرزوهای او برای مشهور شدن را بر باد می دهد. تنها امیدش شجاعی است که حداقل برنامه مشخصی دارد و نشان داده می تواند برنامه ای به خارج از کشور را اجرا کند. چاره ای نیست. (اگر چه نشانه های یک حسادت کهنه را می شد در همان زمان هم در او دید.) به علاوه این فقط یک قدم اولیه برای او است تا بتواند با پیدا کردن راه و چاه برنامه های بعدی اش را اجرا کند.
بالاخره برنامه برودپیک شکل می گیرد. و شجاعی با در اختیار گرفتن کمک مالی باعث می شود ته مانده آن احترام هم کنار گذاشته شود. از حالا به بعد از هر کاری که شجاعی می کند کلافه و عصبی می شود. و او که معنی کار گروهی را درک نکرده و با توهمی که نسبت به توانایی ها و دانسته هایش دارد متوجه نیست در یک کوهنوردی گروهی که سرپرست دارد بسیاری از تصمیمات سلیقه ای است و قرار نیست در مورد تمام موارد توضیح داده شود یا مطابق میل او عمل شود.
اما شجاعی از این قضایا خبر ندارد و دلیل رفتارهای متکبرانه او را متوجه نمی شود و کار به مشاجره ای می انجامد و شجاعی به او کم توجهی می کند.
او که از ابتدا صعود مسیر جدید برایش ارزشی نداشته (بخصوص که شخص دیگری مبتکر و طراح آن بوده) وقتی پایش به منطقه می رسد احساس می کند دیگر برای صعود قله نیازی به شجاعی ندارد. کم توجهی شجاعی هم به اندازه کافی ناراحت کننده بوده تا تصمیم به متلاشی نمودن تیم دو نفره بگیرد. اما مانند بسیاری از آدمهای حراف که اول حرف می زنند بعد راجع به معنای آنچه گفته اند و یا عواقب آن فکر می کنند خبر این تصمیمش را فورا به دوستش اطلاع می دهد.
دو سه روز بعد چشمش به جبهه ای می افتد که قرار بوده صعود شود و او که تا به حال چنین کوه بزرگی ندیده بوده در خود توان صعود این قله را نمی بیند. یک دعوا راه می اندازد و با این تصور که چون فقط همان دو نفر در آنجا فارسی حرف می زده اند می توان با هیاهو و جنجال بعد از برنامه همه تقصیرات را بر گردن شجاعی انداخت. بخصوص که دو مورد آتو دهان پر کن مانند نداشتن طرح یا مجوز هم در اختیار داشته است.
اما شجاعی با گرفتن دست خط باعث می شود فریدیان نتواند نقشه خود را بخوبی اجرا کند.(1) از طرفی متوجه می شود آن طور که فکر می کرده شاید نتواند کاملا به تنهایی صعود کند. بنا براین تقاضا می کند به طور مشترک صعود کنند. شجاعی متوجه این جریانات نیست و با یک صعود مشترک همه چیز را فراموش می کند.
(1) موضوع دعوای ساختگی که در جلسه انجمن پیش کشید بقدری برایم عجیب بود که برای مدتی درست متوجه منظور او نمی شدم و از او صریحا پرسیدم منظورش چیست. تا اینکه بعد از جلسه به یاد خاطره ای افتادم که با افتخار برایم تعریف کرده بود: او که مدتها بین دادگستری های کرمانشاه و تهران سرگردان بوده بالاخره به این نتیجه می رسد که باید در نقش یک بیمار روانی (موجی) دادگستری تهران را به هم بریزد و کارش را به پیش ببرد که اتفاقا نتیجه هم می گیرد.
صعود قله فرعی انجام می گیرد. و او که ملاکش برای کوهنوردی نه ارزش قله و دیواره یا لذت صعود یا حتی رقابت با دیگران بلکه جلب توجه دیگران و ارائه گزارش است با جشنی که در بارگاه اصلی برپا می شود گمان می کند بتواند این صعود را به عنوان صعود قله اصلی جا بزند. فقط او که تا آن موقع بارها و بارها از صعود قله فرعی و اعلام صعود قله اصلی توسط هم باشگاهیش به عنوان یک بی صداقتی در اعلام برنامه با شجاعی حرف زده نمی داند چطور از او بخواهد موضوع را کتمان کند. و امیدوار است او خود موضوع را دریابد. (که البته در نمی یابد) اما خبر سایتهای خارجی همه چیز را خراب می کند.
فریدیان به ایران می آید و متوجه می شود اوضاع آنطور که می خواسته پیش نرفته است و موضوع دروغگویی او و رد صلاحیت سرپرست بیخ ریشش مانده است. همینطور او که برای مدتها مدعی بوده توانایی هایش از بسیاری از اعضای تیم های ملی بالاتر است و حالا نتوانسته مسیر عادی قله برودپیک که در بین 8000 متری ها ساده است را صعود کند تاکتیک فراکنی و فرار رو به جلو را بر می گزیند. به خیال خود دو سه تا آتوی خوب هم از شجاعی دارد.
با همه در آن باره صحبت می کند و تصمیم می گیرد در خواست جلسه ای نماید. یکی از شنوندگان او حرفهای او را با آب و تاب مطرح می کند. او از جو سازی براه افتاده کاملا راضی است و در همان حال اما مزورانه در گزارشهای کتبی رسمی اش هیچ اشاره ای به مشکلات برنامه نمی کند. اما چه باک او به هدفش رسیده و توانسته با چهره حق به جانب خود را مبرا از همه تقصیرات جا بزند. و بخصوص موضوع دروغ بزرگ صعود قله را تحت الشعاع قرار دهد. تازه مگر جماعت کوهنورد چند نفر هستند. چانه او هم که گرم است. می توان ساعتها برای دوستان از اینکه شجاعی بلد نبوده میخ چادر را در برف محکم کند یا کفش مناسب راهپیمایی همراه نداشته صحبت کند. صحبتها هم که خصوصی است و تنها عضو دیگر تیم شجاعی است که نمی تواند پاسخی بدهد.
به فرض در جلسه انجمن نتواند چیزی را ثابت کند. برای او مهم نیست. آنها فقط 5 نفرند که تازه به خاطر مصالح جامعه کوهنوردی ترجیح می دهند موضوع باز نشود. بعد از آن این اوست که می تواند با حرافی و هیاهو جولان بدهد.
می گویند تجربه خوب و بد یا تلخ و شیرین ندارد. تجربه، تجربه است. یعنی آنچه از گذشته آموخته ایم. فریدیان در این برنامه نشان داد در صورتیکه به اندازه کافی انگیخته شده باشد چه ظرفیتی برای پلیدی دارد؛ در امانت شما خیانت می کند، یادداشتهای شخصی تان را می خواند، و با روشهای استالینی مانند افترا، هیاهو، و دروغ های بزرگ شما را منکوب نموده تا بر اشتباهات خود سرپوش گذارد، مشهور شود و خاطرات را پاک کند.
برنامه برودپیک در سال 84 برای من یک درس بسیار بزرگ داشت:
می توان به هر قیمتی صعود کرد؛ به قیمت از دست دادن جان، مال، کار، خانواده... اما نباید با هر کسی به کوه رفت.
مرور پرونده 6 : روایت من از حواشی بعد از برنامه
من صبح چهارشنبه رسیدم و طبیعتا اولین سوالاتی که پرسیده شد در مورد صعود فریدیان بود. موضوع صعود را به سادگی به سوال کنندگان گفتم. فریدیان عصر آن روز رسید. در خانه مهمان داشتیم و نتوانستم عصر به فرودگاه بروم اما از یکی از دوستان خواستم با رسیدن او با من تماس بگیرد که به هر دلیل تماسی نگرفت.
همان شب با یکی دیگر از دوستان نزدیکم صحبت می کردم که از من راجع به مسائل پیش آمده پرسید. پرسیدم از کجا خبر دار شده که گفت خود فریدیان در برنامه به یکی از دوستانش نامه نوشته و گفته است من را به عنوان سرپرست قبول ندارد. کاملا در حیرت فرو رفتم.
روز پنجشنبه هم با آقای عباس محمدی صحبت می کردم که او نیز گفت شایعاتی در مورد اختلافات ما شنیده است. گفتم:" چندان هم شایعه نبوده اما ما تعهد کرده ایم راجع به اون چیزی نگیم. تو هم بیش از این کنجکاوی نکن."
تا روز شنبه چند بار با منزل فریدیان تماس گرفتم و برایش پیغام گذاشتم. روز شنبه یک نامه به شرکت پاکستانی نوشتم و باز هم پیگیر تاییدیه صعود فریدیان شدم. همان روز یک نامه هم به فریدیان نوشتم و گفتم با من تماس بگیرد تا بارهای من و وام آقای محمدی را برگرداند (این نامه را در اختیار ندارم).
روز یکشنبه هنوز تماسی نگرفته بود و نامه دیگری نوشتم:
salam,ba keiyomars dar bare kolang sohbat kardam, goftbehtar ast kolang ra ba parcham iran be khode Mr.Soleimani bargardanim. pas an ra be bashgah nabar.Ramin.
این هم پاسخ او در همان روز بود:
salam
man anghadrha ham gereftar nistam va tamas gereftam vali telefonat ya eshghal budeh va ya javab nemidaha
mava redi keh khasti be sadegi ghabel,e ejra hastand vali baraye bargardandan,e pul aghaye mohamadi ajaleh nakon va aVAL PUL,E MAN KEH MABLAGH NACHIZI AST RA BARGARDAN SHAYAD HAM ASLAN BEDEHKAR NABASHI.
dar zemn man beh in natijeh residam keh dar khast,e yek jalase ba hozur,e khodat va nmayandehaye anjoman va damavand va arash ra baraye brrasi barnamehii keh ejra kardim matrah konam ta harf,o hadis dar in ertebat tamam beshavad.
agar shomarehii dari keh beshavad ba an tamas gereft be pagham gir begu va ya ghabl az saat 8.5 ba man tamas begir
khoda negahdar
نمی توانستم چیزی که خوانده بودم را باور کنم. بعد از آنکه متوجه شده بودم او چندان هم راز نگه دار نبوده حالا با این درخواست جلسه و آن تاکید در مورد پول قرضی محمدی تمام خاطرات آن مشاجرات برایم زنده شد. برایش چیزی که قبلا در مشاجره بارگاه اصلی چند بار گفته بودم را تکرار کردم:" بسیار خوب ایرادی ندارد. شاید به این ترتیب اطرافیانمان بهتر ما را بشناسند." (متاسفانه این نامه را هم دراختیار ندارم)
روز دوشنبه برای اولین بار بعد از بازگشتمان تلفنی با من تماس گرفت و مرا به مهمانی شام بعد از برنامه اش دعوت کرد و بدون ذکر جزئیات گفت آخرین و کم اهمیت ترین موضوعی که می خواهد مطرح کند موضوع مشاجرات است و موارد دیگری مد نظر اوست. از او به دلیل برداشت غلطم {واقعا غلط بود؟} عذر خواستم و قرار شد آن شب بعد از جلسه باشگاه (که گفتم من فرصت ندارم شرکت کنم) به خانه ما بیاید تا به حساب و کتابها برسیم.
ساعتی بعد متوجه پست "50 روز شکنجه ..." وبلاگ کلاغها شدم. هنوز معلوم نبود آقای نصیری آن مکالمه را ضبط کرده است.
او بعد از جلسه باشگاه به خانه ما آمد. رفتار سردی داشت. نمی دانستم در جلسه باشگاه اتفاقی افتاده است یا او هم تازه متوجه پست وبلاگ کلاغها شده!
گفتم: مصاحبه می کنی!
- من مصاحبه نکردم.
- "کلاغها" رو خوندی؟
- آره خوندم. من مصاحبه نکردم. اون دروغ نوشته. نوشته شنبه گذشته. من که شنبه گذشته اسلام آباد بودم. از اونجا باهاش صحبت کردم؟
- نوشته شنبه همین پریروز.
- نصیری {...} . اون دروغ نوشته.
- ولی حرفها که حرفهای خودته؟!
- آره خوب، ولی اون از طریق دیگه ای این حرفها رو جمع کرده.
- خوب پس تکذیبش کن.
- نه، تکذیب نمی کنم.
- اگه تو نگفتی تکذیب کن. اگر هم می خواهی منتشر کنی مرد باش حرف خودتو خودت بزن. توی همین داستان کوه هر چی بنویسی منتشر می کنم. منتها این طوری شانتاژ و جو سازی راه ننداز. آبروی مردم بازیچه نیست. تو روز اول می گفتی هر جا شده بریم، حتی شده یه ترکینگ، حالا میگی این برنامه رو به K2 ترجیح دادی؟ اصلا برنامه K2 وجود داشت که اینطوری مقایسه می کنی؟
- مگه این قله ترکینگ نبود؟
- یه قله 8000 متری رو صعود کردی. حالا اسمش هر چی میخواد باشه ترکینگ نیست.
در لابلای صحبتها موضوع بازگشت خود از بارگاه 3 را بعد از صعود قله فرعی پیش کشید. گفت دلیل برگشتنش این بوده که مطمئن بوده من می توانم از عهده خودم بر بیایم. این موضوعی بود که برای اولین بار آن را می شنیدم و قبل از آن حتی برای لحظه ای هم به آن فکر نکرده بودم. چیزی نگفتم. بعدها فهمیدم که ظاهرا عده ای از او به دلیل برگشتنش از بارگاه 3 انتقاد کرده اند که چرا منتظر من نشده است.
این مکالمه طبیعتا به جایی نرسید. اما در مورد بدهکاری من به فریدیان همانطور که معلوم بود حدود 1 میلیون تومان به او بدهکار بودم که قرار بود در فروردین 85 به او بپردازم. فریدیان گفت:" من در شرایط خاصی اون توافق رو کرده ام. و حالا پولم رو می خوام."
- شرایط خاص یا هر چی. پای حرفت رو امضا کردی. حالا اگه احتیاج داری من هم سعی خودم رو می کنم زودتر پولتو بدم. ولی قول نمی دم.
- نه من این پولو همین حالا می خوام.
- ما راجع به اون توافق کردیم. دیگه راجع به اون بحث نکن. حالا چرا بارهای من رو نیاوردی؟
- تو اول پول من رو بده، بعد.
- ببین، یه مقدار از این بارها قرضیه. این بارها رو ور دار بیار. موضوع اون پول اصلا ربطی به این بارها نداره.
- تو اول پول من رو بده.
- خیلی خوب، می خوای گرو کشی کنی. حالا که اینطوره بچرخ تا بچرخیم.
چند هفته بعد جلسه ای در انجمن تشکیل شد و نوشته ایشان که قبلا دیده اید بررسی شد. در طی این جلسه فریدیان بار دیگر گاه با بدترین لحن ممکن و با متلکهایی که در دکان هیچ عطاری پیدا نمی شود نظرات خودش را مطرح کرد. چکیده آن حرفها البته با لحنی بسیار مودبانه تر در طی نامه نگاری اش با خانم فیضی موجود است (به جز بخش مربوط به دو مورد از هر یک از موارد نخواستن، نتوانستن، و ندانستن. این معدود استدلالهای او نیز به اصرار خانم فیضی بوده است.)
پاسخ این سخنان را به طور مفصل در نوشته دیگری خواهم آورد. ذیلا برخی نکات مطرح شده در آن جلسه که در نوشته هایش به آن اشاره نکرده را ذکر خواهم نمود.
در آن جلسه برای نشان دادن دنباله روی من از تیم فرانسوی گفت من از هر کاری که آنها می کردند تقلید می کردم مثلا وقتی آنها کیسه خوابهایشان را پهن می کردند که خشک شود من هم این کار را می کردم. به یاد این موضوع افتادم که در حدود 40 روز راهپیمایی و کوهنوردی او حتی یکبار هم کیسه خوابش را زیر آفتاب پهن نکرد تا خشک شود.
همچنین مدعی شد ما دو نفر در روز قبل از حمله نهایی آخرین نفراتی بودیم که در ساعت حوالی 3-4 بعد از ظهر به بارگاه 3 رسیدیم و دلیل آن تنبلی من در انجام برنامه ریزی بوده که خود انجام داده بودم. به این دلیل آن شب فرصت کافی برای استراحت نداشته است و همانطور که تاحدودی از نوشته هایش نیز مشخص است دلیل عدم صعودش را تنبلی من در اجرای آن برنامه ریزی ذکر می کرد.
در مورد بررسی های من در اطراف بارگاه اصلی می گفت:"...ما روزهای خوب و آفتابی رو از دست می دادیم و توی کمپ می نشستیم... رامین هم برای نرمش یه روز می رفت این ور کمپ، یه روز اونور کمپ..."
ادعا کرد که از نظر مالی به دلیل حضورش در این برنامه ضررهایی هم در ارتباطات کاری اش متحمل شده است.
می دانستم قبل از آنکه معلوم شود آقای نصیری مکالمه با او را ضبط کرده است او نه تنها به من بلکه به آقای بابازاده هم گفته بود که با نصیری حرف نزده است. در آن جلسه از او بار دیگر این موضوع را پرسیدم. منکر آن شد که گفته با نصیری حرف نزده (انکارِ انکار)که آقای بابازاده گفت که به او هم همین را گفته بود.
در آن جلسه موضوع بارهایم را مطرح کردم. قبلا به آقای بابازاده گفته بودم اگر تا چند روز دیگر بارهای من را پس ندهد به جرم "خیانت در امانت" از او شکایت خواهم کرد. در نهایت در آن جلسه با وساطت آقای بابازاده قرار شد پولش را تهیه کنم. و همان شب به خانه او رفتیم و بارها را تحویل گرفتم.
صحبتهای این جلسه را ضبط کردم و نوار آن در اختیار انجمن است. هنوز به آن گوش نکرده ام و نمی دانم چقدر قابل استفاده است. همین قدر می دانم که در اواسط جلسه برای مدتی باطری ضبط صوت تمام شده بود. به هر حال راجع به یک یک بندهای مطرح شده بحث شد. در مورد بند مالی موضوع سریعتر خاتمه یافت چون اولا اغلب حاضرین در آن جلسه سالها بود که مرا می شناختند و در ثانی بی اساس بودن ادعای فریدیان به قدری روشن بود که خیلی زود موضوع بسته شد.
نهایتا در آن جلسه همه موارد رد شد، بجز بند مربوط به مشاجره که طبیعی است قضاوت در باره آن فقط با اتکا به صحبتهای من و فریدیان در آن مدت کوتاه مشکل بود. این که می گویم رد شد به معنی رای گیری یا صورت جلسه نوشته شده یا متقاعد شدن جملگی حاضرین نیست که چنین اتفاقی نیافتاد. بلکه برداشت کلی چنین بود.
موعد چکی که به اقای محمدی داده بودم یک ماه بعد بود. به همین دلیل از پولهای وثیقه قرض فریدیان را دادم و در یک ماه بعد هر طور بود وام اقای محمدی را پرداختم. باز پرداخت وام آقای سلیمانی با لطف ایشان به بهار سال 85 موکول شد.
و این بود روایت من از این حواشی. چنانچه خواندید روایت من و فریدیان تفاوت زیادی با یکدیگر دارند. با بسیاری از موارد مطرح شده توسط او برای اولین بار در جلسه انجمن مواجه شدیم با این حال و با وجود عدم آمادگی ذهنی نشان دادن بی پایه بودن این سخنان چندان دشوار نبود. زیرا حتی برای یکی از آنها هم نتوانست استدلالی قابل قبول ارائه کند و به همان روش اتهام و افترا زدن بی بنیان و سر هم ساختن داستانهای تخیلی بسنده کرد. اما فقط 5 نفر دیگر در آن جلسه حضور داشتند. در نوشته ای دیگر تحریف واقعیت، دروغگویی، و بی پایه بودن سخنان او را نشان خواهم داد.
ادامه دارد...